(Minghui.org) تمرین‌کننده‌ای پرسید که آیا می‌خواهم در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه شرکت کنم؟ گفتم بله.

بسیاری از تمرین‌کنندگان آنجا بودند، و تبادل تجربه خانم یوآن واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد. او ماجرایی درباره چگونگی کمک تلویزیون سلسله تانگ جدید (اِن‌تی‌دی) به نجات مردم را شرح داد. او به خانه پینگ رفت و او را دید که روی زمین نشسته بود و گریه می‌کرد. شوهرش به او سیلی زده بود. یوآن گفت: «دلیلش این است که به‌قدر کافی حقیقت را برایش روشن نکردی تا بتواند فالون دافا را درک کند. اگر یک دیش ماهواره اِن‌تی‌دی نصب کنی، برنامه‌هایش می‌توانند به او در درک حقیقت کمک کنند.»

پینگ پاسخ داد: «اما من پول ندارم.» یوآن پاسخ داد: «من آن را برایتان می‌گیرم. فقط این کار را به من بسپار و نگرانش نباش.» یوآن با هزینه خودش دیشی در خانه پینگ نصب کرد.

شوهر پینگ به‌تدریج حقیقت را درک کرد و به او گفت: «لازم نیست برای توزیع مطالب دافا بیرون بروی. من انجامش می‌دهم.»

در گذشته پینگ هر روز مطالب را توزیع می‌کرد. شوهرش می‌ترسید پلیس او را دستگیر کند، برای همین او را کتک می‌زد. اما حالا او برای توزیع مطالب بیرون می‌رفت. او خیلی زود شروع به تمرین فالون دافا کرد. واقعاً از قدرت اِن‌تی‌دی در نجات مردم شگفت‌زده شدم و مصمم بودم برای کمک به این پروژه کارهای بیشتری انجام دهم.

به‌محض اینکه این فکر به ذهنم خطور کرد، استاد مقدمات را برایم فراهم کردند. تمرین‌کننده‌ای محلی گفت: «اگر هریک از شما مایل به نصب دیش ماهواره‌ هستید، ترتیبی می‌دهیم که کسی این کار را برایتان انجام دهد. اگر کسی بخواهد نحوه نصب آن‌ها را یاد بگیرد، به شما آموزش می‌دهیم.» من و سه تمرین‌کننده دیگر می‌خواستیم یاد بگیریم. ما چهار نفر درموردش گفتگو کردیم و تصمیم گرفتیم که آقایان نصب را انجام دهند، و خانم‌ها مسئول فراهم کردن مقدمات باشند.

چند عدد دیش ماهواره آوردیم. آن‌ها بسیار بزرگ بودند و ۱.۸ متر قطر داشتند. سریع همه آن‌ها را نصب کردیم. در آن زمان تنها ماهواره موجود، ماهواره آسیا و اقیانوسیه بود که از دیش‌های بزرگ استفاده می‌کرد. بعدها یک ماهواره کره‌ای در دسترس قرار گرفت و می‌توانستیم از دیش‌های کوچک‌تر استفاده کنیم. در آن زمان شغلی نداشتم، برای همین، فقط روی بهبود مهارت‌هایم در نصب دیش‌ها تمرکز کردم. هنوز هم در این پروژه مشارکت دارم. از چهار تمرین‌کننده اصلی، یک نفر دستگیر و به‌طور غیرقانونی به چندین سال زندان محکوم شد. یک تمرین‌کننده دیگر هم به‌دلیل کارمای بیماری درگذشت.

نصب دیش‌ها در شهرستانی دیگر

من و یکی‌از تمرین‌کنندگان برای نصب دیش‌های ماهواره به شهرستان دیگری رفتیم. آزار و شکنجه فالون دافا در آن شهرستان شدید بود و بسیاری از هماهنگ‌کنندگان دستگیر و زندانی شدند. تمرین‌کنندگان خارج از شهرستان که برای توزیع مطالب به آنجا رفته بودند نیز دستگیر شدند. عقیده‌ام این بود که هرچه مکانی بدتر باشد، بیشتر به اِن‌تی‌دی نیاز است، زیرا ساکنان به‌شدت توسط دروغ‌ها و تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مسموم شده بودند.

خودرو را پر از دیش‌های ماهواره کردیم. قبل از حرکت، از استاد خواستم کمکمان کنند.

به یک ایست بازرسی رسیدیم که تحت حفاظت پلیس‌های مسلح بود. آن‌ها در دو طرف جاده ایستاده بودند و اسلحه‌های بلندی در دست داشتند. چند خودرو جلوتر از ما توسط مأموران بازرسی می‌شدند. صندوق عقب خودرو باز می‌شد و رانندگان و سرنشینان بازرسی می‌شدند.

چه‌کار باید می‌کردیم؟ می‌دانستیم که خودرو ما نباید بازرسی شود. تمرین‌کننده‌ای که رانندگی می‌کرد، افکار درستی قوی داشت و درست از کنار ایست بازرسی عبور کرد. هیچ‌کس سعی نکرد جلوی ما را بگیرد. شگفت‌انگیزتر این بود که وقتی می‌خواستیم از ایست بازرسی رد شویم، همه پلیس‌ها به ما پشت کردند و لوله تفنگ‌هایشان را به‌سمت پایین نشانه رفتند. می‌دانستیم که استاد از ما محافظت کردند.

بعداً از یکی از خودی‌ها شنیدم که رئیس پلیس تماسی مبنی بر اینکه قرار است فرد بسیار مهمی از ایست بازرسی عبور کند، دریافت کرده بود. ظاهراً آن‌ها فکر کردند که ما آن شخص هستیم، به همین سبب هیچ‌کس جرئت نکرد جلویمان را بگیرد. این اتفاق واقعاً باعث دلگرمی‌مان شد. ما چند روز در آن شهرستان کار کردیم، صدها کیلومتر سفر کردیم و تمام ۲۰ دیشی را که داشتیم نصب کردیم، به‌جز یکی که نیاز به تعمیر داشت.

خانواده‌ای به‌وسیله یک هم‌تمرین‌کننده با اِن‌تی‌دی آشنا شدند. بعد از اتمام نصب دیش، شوهر تلویزیون را روشن کرد و ویدیویی از نُه شرح تفسیر درباره حزب کمونیست پخش شد. با لحن جدی به من گفت: «می‌دانی شغلم چیست؟ من از اداره ۶۱۰ هستم و قبلاً مأمور پلیس بودم.»

پاسخ دادم: «هر شغلی که دارید، بازهم باید حقیقت را بدانید و نجات پیدا کنید.»

او پاسخ داد: «من نُه شرح و تفسیر را خوانده‌ام و آنچه در آن آمده درست است. به‌خصوص بخش‌هایی درباره انقلاب فرهنگی و قتل‌عام میدان تیان‌آنمن. این چیزها را از زمانی که شخصاً آن‌ها را تجربه کرده‌ام به‌خوبی می‌دانم.» لبخندی زد و ادامه داد: «فردا، من نیز بیرون خواهم رفت تا مردم را درمورد دافا مطلع کنم.»

پرسیدم: «کجا می‌خواهید بروید؟» گفت: «به پارک می‌روم تا با سالمندان صحبت کنم. فقط با نصب این دیش، همه‌چیز را فهمیدم. من کارهای بد زیادی انجام داده‌ام، به‌خصوص زمانی که در اداره پلیس بودم.»

به او کمک کردم از ح‌.ک‌‌.چ خارج شود و به او گفتم که «فالون دافا فوق‌العاده است» را به خاطر بسپارد. به او گفتم: «اگرچه در گذشته کارهای بدی انجام دادید، اما اکنون حقیقت را درک کرده‌اید. خوب است، به شرطی که خودتان را اصلاح کنید و عذرخواهی کنید. در آینده باید کارهای خوب بیشتری انجام دهید.»

او ادامه داد: «خانواده من همه عضو ح‌.ک.‌چ هستند و به آن‌ها می‌گویم که از آن خارج شوند.» او فقط با خواندن نُه شرح و تفسیر و دیدن اِن‌تی‌دی، خیلی تغییر کرد و واقعاً می‌خواست نجات پیدا کند.

۸ دیش را در منطقه‌ای نصب کردیم، و یکی‌ از آن‌ها داخل مغازه نان بخارپز متعلق به یک زوج تمرین‌کننده بود. کسب‌وکار آن‌ها بسیار خوب بود و مشتریان زیادی داشتند. این زوج بسیار درستکار بودند و گفتند که مشغول فروش نان‌ هستند و در تلاشند زمانی برای روشنگری حقایق برای نجات مردم بیابند. اکنون، آن‌ها اِن‌تی‌دی را در مغازه نصب کردند تا مردم بتوانند ضمن اینکه منتظر نان‌های بخارپز خود هستند، آن را تماشا کنند. تمام روز تلویزیون را روشن نگه می‌داشتند.

یک مأمور پلیس یونیفرم‌پوش رفت تا نان‌ بخارپز بخرد. کمی تلویزیون نگاه کرد و گفت: «چرا این را نشان می‌دهی؟ آیا این مسموم کردن مردم نیست؟» این تمرین‌کننده پاسخ داد: «آیا انقلاب فرهنگی و قتل‌عام چهارم ژوئن واقعیت نداشت؟ نگاه دقیق‌تری بینداز.»

او آنجا را ترک نکرد و به تماشا کردن ادامه داد. او بازگشت و هر روز نان‌های بخارپز می‌خرید و اِن‌تی‌دی را تماشا می‌کرد. یک روز وقتی این زوج فراموش کردند تلویزیون را روشن کنند، او پرسید: «چرا تلویزیون خاموش است؟» آن‌ها بلافاصله آن را روشن کردند. آن مأمور هرگز برای آن‌ها دردسری ایجاد نکرد.

تمرین‌کننده صاحب مغازۀ نان بخارپز بعداً با من تماس گرفت و خواست که به آنجا بروم. شماره تلفنی به من داد و گفت فلانی می‌خواهد دیش ماهواره نصب کند. تماس گرفتم. او مرد جوانی بود که می‌خواست اِن‌تی‌دی را تماشا کند. او اِن‌تی‌دی را برای مادرش نصب کرده بود، و مادرش بسیار خوشحال بود، به همین دلیل از من خواست که برای خودش نیز نصب کنم. مثل انعکاسی زنجیروار بود که از مغازه نان بخارپز سرچشمه می‌گرفت! درنهایت دیش‌های زیادی را در آن منطقه نصب کردم.

من در نصب هر دیش بسیار دقت می‌کنم. ازآنجاکه تصمیم گرفتم این پروژه را انجام دهم، باید آن را به‌خوبی انجام دهم. درحین نصب، همیشه پیچ‌ها را محکم می‌بندم، تا دیش حتی در بادهای شدید ثابت بماند. همیشه به این فکر می‌کنم که چگونه وسایل را بهتر نصب کنم، و گاهی اوقات حتی درمورد این موضوع خواب می‌بینم. این مسئله بسیار مهم است، زیرا نحوه نصب دیش بر ثبات و کیفیت سیگنال تأثیر می‌گذارد. سفت کردن یک پیچ ممکن است بسیار ساده به نظر برسد، اما حتی اگر یک ذره هم از جای درستش فاصله داشته باشد، سیگنال ممکن است به‌خوبی دریافت نشود. همچنین برای دستیابی به بهترین تصویر، از وسایلی با بالاترین کیفیت استفاده می‌کنم، به‌خصوص برای تیونرها و گیرنده‌های دیجیتال تلویزیون با کیفیت بالا. وقتی صحبت از نجات مردم می‌شود، باید حواسمان باشد که چگونه کار را انجام می‌دهیم و از چه‌چیزهایی استفاده می‌کنیم. این برای من تبدیل به اصل و قاعده‌ای کلی برای انجام این پروژه شده است.

موارد فوق براساس تجربه شخصی من است. اگر چیزی مطابق با فا نیست، لطفاً به آن اشاره کنید.