(Minghui.org) اگرچه من به‌زحمت و سختی بالغ شدم، اما از موانع زیادی در زندگی و انحرافی بزرگ در تزکیه‌ام عبور کرده‌ام. این عمیق‌ترین تأسف من است که استاد را ناامید کردم. خوشبختانه، من با راهنمایی استاد هشیار شدم و اکنون واقعاً در دافا تزکیه می‌کنم. اگر غرق در نور عظیم بودا نمی‌شدم، هرگز خوشحال نبودم.

دافا‌‌ مرا نجات و زندگی‌‌‌ام را تغییر داد، به زندگی‌‌‌ام روشنی بخشید. از این به بعد، ماجرای من به‌عنوان گواهی برای خانواده، دوستان و مردم در سراسر جهان درمورد ارزشمند بودن دافا عمل خواهد کرد. با توجه به تجربه خودم، می‌خواهم به دنیا نشان دهم که قدرت‌های باورنکردنی دافا می‌توانند همه حالات نادرست وجود را اصلاح کنند. دافا که در قدرتش بی‌نظیر است، می‌تواند قلب فرد را لمس کند و تا حد اشک ریختن او را تحت تأثیر قرار دهد.

بزرگ شدن در میان تعارضات خانوادگی

زندگی من از معمولی بودن فاصله زیادی دارد. اول اینکه، اگر حفاظت استاد و دافا نبود، من خیلی وقت پیش به زندگی‌ام پایان داده بودم. چه کسی می‌داند که با پایان دادن به زندگی‌ام چه مقدار زیادی از کارما را ناآگاهانه متحمل می‌شدم.

دوران کودکی من پر از درگیری‌های بی‌پایان خانوادگی بود. پدرم فالون دافا را تمرین می‌کند، روش معنوی در مکتب بودا، بر اساس اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری. در طی یک دهه از معرفی شدن به مردم در اوایل دهه ۹۰، تعداد پیروان فالون دافا از اعضای حزب کمونیست چین (ح.‌ک‌.چ) بیشتر شد. جیانگ زمین، رئیس وقت حزب، از شدت حسادت، این روش تزکیه را غیرقانونی اعلام و آزار و شکنجه سراسری را آغاز کرد. صدها هزار تمرین‌کننده بی‌گناه مورد آزار و شکنجه، بازداشت، شستشوی مغزی و کار اجباری قرار گرفتند و زندانی شدند. آن‌ها به‌دلیل قاطعیت در اعتقاد خود تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفتند. حتی برخی جان خود را از دست دادند.

ح.ک.چ برای برانگیختن نفرت و توجیه آزار و اذیت بی‌اساس خود علیه مردم بی‌گناه، واقعه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من را صحنه‌سازی کرد. تهمت زد و این روش را لکه‌دار کرد. مادرم که بشدت توسط دروغ‌ها و تبلیغات ح.ک.چ شستشوی مغزی داده شده بود، کاملاً آن را قبول کرد و به‌شدت نسبت به دافا و تمرین‌کنندگان، از جمله پدرم تنفر داشت.

مادرم اغلب به پدرم توهین می‌کرد و کتکش می‌زد. در لحظه‌ای که روی دندۀ لج می‌افتاد، وسایل خانه را بی‌هدف پرتاب می‌کرد و آن‌ها را می‌شکست. اگرچه پدرم بیشتر اوقات در پی جروبحث یا تلافی نبود، عصبانیت مادرم به راحتی فروکش نمی‌کرد. او می‌توانست برای مدت طولانی عصبانی و خشن باشد. خانه ما یک منطقه جنگی بود و مادرم با عصبانیت شدید در آن جولان می‌داد و تقریباً یک ‌روز در میان شروع به دعوا می‌کرد. در کودکی نمی‌توانستم کاری بکنم جز اینکه تحمل کنم. اگر خانه ساکت بود، احساس عجیبی می‌کردم. گاهی اوقات لحن تند و ناسزاهای مادرم را در ذهنم می‌شنیدم. همه اینها تأثیر منفی زیادی روی من گذاشت.

من گوشه‌گیر، ‌‌پر از ترس و به‌شدت خجالتی بودم. در مدرسه هیچ دوستی نداشتم زیرا بچه‌های دیگر‌‌ مرا آدمی متفاوت می‌دیدند. طوری با من رفتار می‌کردند که انگار یک آدم مطرود هستم و پشت سرم درباره من صحبت می‌کردند. وقتی از مدرسه برمی‌گشتم، خود را در محتوای سمی اینترنت غوطه‌ور می‌کردم، بازی‌های ویدیویی، گروه‌های چت و انیمیشن‌ها. من هیچ هدف واقعی در زندگی نداشتم و اینترنت تنها راه فرار من بود. هر چه بیشتر وقتم را در این محتواها می‌گذراندم، معتادتر می‌شدم. نمی‌توانستم در کلاس تمرکز کنم و درگیر انواع افکار بودم. نمراتم به‌شدت افت کرد. من زود عصبانی می‌شدم و به‌خاطر چیزهای بی‌اهمیت از کوره در می‌رفتم.

وقتی وارد دبیرستان شدم دیگر نمی‌توانستم سر کلاس‌هایم بنشینم. من یا خیال‌پردازی می‌کردم، یا بدون هدف خط‌خطی می‌کردم یا چرت می‌زدم. حتی به رعایت بهداشت شخصی اهمیتی نمی‌دادم و می‌توانستم روزها بدون مسواک زدن، شانه کردن موهایم یا دوش گرفتن ادامه دهم. من بی‌احترامی می‌کردم و اخلاق نداشتم. وقتی مردم از من سؤال می‌پرسیدند، به‌سادگی آن‌ها را نادیده می‌گرفتم یا کاملاً آن‌ها را کنار می‌گذاشتم. معلمان نسبت به من تبعیض قائل می‌شدند و دانش‌آموزان از من دوری می‌کردند. مدرسه رفتنم بیهوده و اتلاف وقت بود. من کم‌کم گاهی به مدرسه رفتم و خیلی زود به‌طور کلی‌‌ترک تحصیل کردم.

استاد مرا نجات دادند

بعد از آن تمام وقتم را در اینترنت می‌گذراندم و طعمه عمیق‌‌تری برای اعتیاد به اینترنت شدم. تمام شب را بیدار می‌ماندم و به‌صورت آنلاین بازی می‌کردم یا در نت بی‌هدف گشت و گذار می‌کردم و تا بعدازظهر روز بعد می‌خوابیدم. تمام روز گیج و سردرگم بودم، هر چه می‌خواستم و هر زمان که می‌خواستم، می‌خوردم و می‌نوشیدم. من به‌شدت تنبل و ازخودراضی شدم.

مادرم اغلب مرا سرزنش می‌کرد و این باعث سرکشی من می‌شد. ما درگیر دعواهای بزرگی می‌شدیم که تقریباً همیشه با رفتن من به بالای ساختمان و تهدید به پریدن یا فرار از خانه خاتمه می‌یافت، بنابراین او درنهایت تسلیم می‌شد. سپس مادرم پدرم را به‌خاطر رفتار من سرزنش و با او دعوا می‌کرد. بعد از دعوا با مادرم از همه از جمله پدرم و خواهرم کناره می‌گرفتم. منزوی و افسرده بودم و زندگی‌ام یک قطار درهم‌شکسته بود که به سمت مکانی تاریک می‌رفت.

بدون محبت و حمایت از سوی خانواده‌ام، بدون داشتن یک دوست در دنیا، غمگین و تنها بودم. تمام اراده‌ام را برای ادامه زندگی از دست دادم و اقدام به خودکشی کردم. من در آن زمان حتی دربارۀ عواقب وخیم کشتن یک موجود نمی‌دانستم چه برسد به زندگی خودم. به‌طرز عجیبی، هر بار که می‌خواستم خودکشی کنم خودآگاهم واقعاً بیش از حد هشیار می‌شد. می‌توانستم هیجان موجودی جدا از خودم را حس کنم که مشتاق بود بالاخره جانم را بگیرد. می‌دانستم که نمی‌توانم اجازه بدهم کارش را بکند، اما نمی‌توانستم در برابر افکار خودکشی مقاومت کنم. عذاب کشیدم اکنون می‌دانم که آن خود واقعی من نبود. اما به‌طرز خطرناکی نزدیک بود زندگی‌ام را به ورطه نابودی بکشانم.

من چند بار به‌طور خطرناکی به مرگ نزدیک شدم، اما همیشه به‌نوعی فرار می‌کردم. اکنون می‌دانم که این استاد بودند که بارها و بارها مرا نجات دادند. در هر لحظه حساس، یک نیروی خاص و قدرتمند‌‌ مرا از آسیب رساندن بیشتر به خودم باز می‌داشت و آن نیروی شیطانی را که می‌خواست‌‌ جانم را بگیرد، مهار می‌کردند. در حضور این نیروی نامعلوم، صدایی را می‌شنیدم که مکرراً به من یادآوری می‌کرد که خودآگاه اصلی من باید چیره شود و لازم است که ذهنم روشن باشد. با حفاظت این نیروی قدرتمند، هر بار از مرگ جستم و به زندگی ادامه دادم.

علاوه بر فکر اقدام به خودکشی، افسردگی نیز مرا به سمت آسیب رساندن به خودم سوق می‌داد. این هم به اعتیاد تبدیل شد. یک بار آسیب شدیدی به خودم رساندم و خواهرم متوجه شد. او سعی کرد کمی با من حرف بزند و یک دفعه گفت: «اگر به زندگی‌ات پایان دهی، چه بلایی سر موجودات بی‌شمار در دنیای آسمانی‌ات خواهد آمد؟ آن موجودات بی‌گناه به‌خاطر تو از بین خواهند رفت. چه حیف. به یاد داشته باش، این خود واقعی‌ات نیست که خودکشی می‌خواهد.» سال‌ها از آن مکالمه می‌گذرد و من به‌طور مبهم آن را به‌خاطر می‌آورم.

جالب اینجاست که از همان زمان صحبت با خواهرم، هر وقت افکار خودکشی به سرم می‌آمد، یاد حرف‌هایش می‌افتادم و از فکر خودکشی منصرف می‌شدم. این افکار خودکشی یا خودآزاری بیشتر و بیشتر ضعیف ‌شد و درنهایت ناپدید ‌شد. این آخرین باری بود که سعی کردم به خودم صدمه بزنم. افرادی که هرگز خودآزاری را تجربه نکرده‌اند یا با آن در کشمکش نبوده‌اند ممکن است ندانند که ‌‌ترک این اعتیاد تقریباً غیرممکن است. وقتی اولین بار این کار را انجام دادید، احتمالاً آن را دوباره و دوباره انجام خواهید داد. می‌تواند زندگی شما را به‌طور کامل تباه کند. امکان ‌‌ترک برای یک فرد عادی بسیار کم است. اما قدرت‌های باورنکردنی دافا مرا از ادامۀ آن مسیر نجات داد.

پس از ناپدید شدن افکار خودکشی، زندگی‌ام به‌تدریج به حالت عادی بازگشت. حتی هر چند وقت یکبار فا را مطالعه می‌کردم و دیگر هرگز فکر خودکشی به ذهنم خطور نکرد. من هر روز کمی بهتر عمل می‌کردم. این باعث شد که درنهایت تزکیه دافا را شروع کنم.

هیچ کلمه‌ای گویای ابراز قدردانی‌ام از استاد و دافا نیست. وقتی بزرگ شدم، فقط می‌دانستم که دافا خوب است و ح.ک.چ بد است. اما، من نادان بودم، هیچ راهنمایی نداشتم که دافا درمورد چیست، زیرا واقعاً در دافا تزکیه نمی‌کردم. با وجود این، استاد نیک‌خواه مراقب من بوده‌اند و از من محافظت کرده‌اند. هیچ چیز گویای این نیست که استاد چقدر برای من تحمل کرده‌اند. هر بار که به این فکر می‌کنم که چقدر استاد را ناامید کرده‌ام، از خودم ناراحت می‌شوم. تنها راه جبران این است که از این پس با پشتکار تزکیه کنم.

شروع به تزکیه به‌طور حقیقی

درست وقتی داشتم خودم را از افسردگی رها می‌کردم، پدرم به‌خاطر ایمانش به فالون دافا زندانی شد. مثل صاعقه‌ای خانواده‌ام را از هم پاشید. ح.ک.چ بی‌رحم درد بیشتری به ما تحمیل کرد.

برای اطمینان از اینکه از کمک و حمایت یک تمرین‌کننده دیگر برخوردار هستم، استاد ‌‌ترتیبی دادند که با مادربزرگم در ارتباط باشم. دستگیری و حکم پدرم برای او نیز سخت بود و با هم در تزکیه ثابت‌قدم ماندیم و آن دوران سخت را پشت سر گذاشتیم.

طی چند روز پس از دستگیری پدرم، مادربزرگم در طول روز بارها گریه می‌کرد. همانطور که قلب او شکسته شد،‌‌ تردیدها به وجود آمد و ایمان او به دافا از بین رفت. او از دیدن خانواده و دوستانی که نسبت به دافا تنفر داشتند ناراحت می‌شد. من او را دلداری می‌دادم و با رفع تک‌تک شک و‌‌ تردیدهایش به تقویت ایمانش کمک می‌کردم، زیرا به‌خوبی می‌دانستم که دافا مرا نجات داد. اگرچه من تازه شروع به تزکیه کرده بودم، اما واقعاً به دافا ایمان داشتم.

به مادربزرگم گفتم که ح.ک.چ با سرکوب گروهی از مردم بی‌گناه بر اساس عقیده‌شان، همه دردها را به بار آورده است. این حزب است که خانواده ما را در این محنت‌های دردناک قرار داده است. درست مثل ما، صدها هزار خانواده شاد از هم پاشیدند و افراد صادق و مهربان بی‌شماری مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. جنایتی که ح.ک.چ مرتکب شده است بسیار زیاد است. تزکیه در دافا و تلاش برای تبدیل شدن به فردی بهتر اشتباه نیست.

چون مدرسه نمی‌رفتم، وقت آزاد زیادی در اختیار داشتم. من مرتباً به ملاقات مادربزرگم می‌رفتم، با وجود اینکه او دور از من زندگی می‌کرد. سوار اتوبوس می‌شدم و هر بار تقریباً نیم ساعت هم پیاده می‌رفتم، با این حال احساس خستگی نمی‌کردم. مادربزرگ از اینکه دید چقدر تغییر کرده‌ام غافلگیر شد. وقتی روی خودم کار کردم و به‌تدریج سبک زندگی‌ام را تغییر ‌دادم، شادتر، برونگراتر و خوشبین‌‌تر شدم.

مادربزرگ خیلی نگران من بود و همیشه از استاد کمک می‌خواست. او باورش نمی‌شد که من چقدر بهتر عمل می‌کنم و برای من خوشحال بود. قدرت‌های دافا باورنکردنی است. او دیگر به آن شدت گریه نمی‌کرد و خوشبین‌‌تر و ایمان او به دافا تقویت شد.

وقتی به ملاقات مادربزرگ می‌رفتم، من و او مقالات مینگهویی را با هم می‌خواندیم. در خانه، خودم نیز به‌تنهایی به وب‌سایت مینگهویی می‌رفتم و مقالات تبادل ‌تجربه را مطالعه می‌کردم. تبادل تجربه تمرین‌کنندگان به من کمک کرد تا از اینکه دافا چیست، استاد کیست و تزکیه دافا چقدر مقدس است درک بهتری به دست بیاورم. بسیاری از عقاید و تصورات بشری و وابستگی‌هایی که داشتم و اشتباهات زیادی که مرتکب شدم را تشخیص دادم. نمی‌توانم تصور کنم که اگر به مسیر قبلی‌ام ادامه می‌دادم چه اتفاقی برایم می‌افتاد.

مادربزرگ یک نسخه از کتاب جوآن فالون را برایم گرفت. هر روز ساعت‌ها و ساعت‌ها آن را می‌خواندم. من بسیاری از اصول ارزشمند فا را یاد گرفتم که قلبم را روشن کرد. زمانی که کودک بودم، جوآن فالون را خوانده بودم، اما خواندن دوباره آن سال‌ها بعد، پس از اتفاقات بسیار، تجربه‌ای کاملاً متفاوت بود. من اصول فا را خیلی بهتر درک کردم زیرا واقعاً در حال تزکیه هستم. فقط یک تمرین‌کننده واقعی می‌تواند معنای واقعی جوآن فالون را متوجه شود. ذهنم روشن شد و خرد واقعی به دست آوردم. دافا گرد و غبار و آن کثیفی که مرا پوشانده بود شست و من در مسیر رو به بالا به سوی نور بودم.

دافا مرا تغییر داد

من فا را مطالعه می‌کنم، تمرین‌ها را انجام می‌دهم و هر روز افکار درست می‌فرستم. برنامه روزانه من بسیار سالم‌‌تر شد. من بعد از فرستادن افکار درست در نیمه‌شب به خواب می‌روم و ساعت ۶ یا ۷ صبح از خواب بیدار می‌شوم و سعی می‌کنم هر زمان که بتوانم به تمرین گروهی جهانی بپیوندم. بیدار شدن در ساعت ۴ صبح برای من آسان نیست، اما تلاشم را می‌کنم. من به بهداشت فردی اهمیت می‌دهم و سعی می‌کنم ظاهری زیبا داشته باشم. دندان‌هایم را مسواک می‌زنم، موهایم را شانه می‌کنم و مرتب دوش می‌گیرم. وقتی مردم با من صحبت می‌کنند، تمام تلاشم را می‌کنم که پاسخ بدهم، مؤدب و مبادی آداب باشم. با‌‌ ترک بسیاری از عادات بدم، اکنون آرام‌‌تر و خوشبین‌‌تر شده‌ام.

همچنین به مدرسه برگشتم. دبیرستان در چین بسیار رقابتی و سخت است. همه چیز حول محور آمادگی برای امتحانات ورودی دانشگاه می‌چرخد. تقریباً غیرممکن است که پس از دو سال ترک تحصیل بتوان جبران کرد. اما، با کمک استاد، توانستم جایگاه علمی خوبی را در مدرسه ممتازی که در آن حضور داشتم حفظ کنم. اکنون تمرکز و توجه در کلاس برایم بسیار آسان‌‌تر است. تمام تکالیفم را تمام می‌کنم و سخت تلاش می‌کنم تا عقب‌افتادگی‌ام را جبران کنم. از‌آنجا‌که من صمیمی هستم و بیشتر در کلاس شرکت می‌کنم، معلمان و همکلاسی‌هایم به‌طور مطلوبی رفتار متقابلی با من دارند.

دوستان و خانواده از اینکه چقدر تغییر کرده‌ام غافلگیر می‌شوند. آن‌ها از من به‌خاطر باملاحظه بودنم‌ تعریف می‌کنند و به من می‌گویند که حتی زیباتر از قبل به نظر می‌رسم. خواهرم بهتر از هر کس دیگری می‌داند که من چقدر پیشرفت داشته‌ام. هر بار که صحبت از این موضوع می‌شود، چشمانش اشک‌آلود می‌شود. خواهرم قبل از اینکه در دافا تزکیه کند، کابوس ارواح ‌‌ترسناک و ارواح سطح پایین را می‌دید. او می‌داند که دافا خوب است و من می‌دانم که او می‌خواهد ادامه دهد، اما وضعیت او پیچیده است. از زمانی که او تزکیه را در دافا متوقف کرد، آن کابوس‌ها بازگشتند. وقتی فرصتی بیابم، به او کمک خواهم کرد که به دافا بازگردد.

من به‌خوبی می‌دانم که این قدرت دافا است که مرا تغییر داد. این قدرتمندترین و تواناترین فا است. دافا مرا در دوران تاریک راهنمایی کرد و از باتلاق بیرون کشید. وقتی آماده باشم، حقیقت را درمورد دافا در جهان منتشر می‌کنم و از طریق تجربه خودم به مردم نشان می‌دهم که دافا چقدر شگفت‌انگیز است. این به‌طور ویژه قانع‌کننده خواهد بود زیرا داستان واقعی زندگی من است.

«اگر ما دوباره دعوا کنیم، همه تقصیر من است»

من تلاش می‌کنم شین شینگم را تزکیه کنم و شخصیتم را بهبود بخشم. یکی از اهداف من این است که رنجشم نسبت به مادرم را کنار بگذارم. این بزرگترین چالش تاکنون در تزکیه من بوده است. اگرچه به‌طور کامل بر آن غلبه نکرده‌ام، اما پیشرفت زیادی داشته‌ و موانعی را پشت سر گذاشته‌ام.

بلافاصله پس از محکومیت پدرم، من و مادرم به اجبار از خانه‌مان بیرون آمدیم و مجبور شدیم مکانی را به‌طور موقت اجاره کنیم. با کمک استاد، پس از مدتی دوباره به خانه‌مان برگشتیم و هر دو خانه در اختیارمان است. مادرم برای اجتناب از دعوا با من، اغلب در خانه‌مان می‌ماند و من در خانه اجاره‌ای بودم. اما با تعلیق سرویس اینترنت در آنجا، او مجبور شد چند شب در خانه اجاره‌ای بماند. وقتی او این کار را کرد، تا جایی که ممکن بود دیرتر برمی‌گشت، بنابراین مجبور نشدیم زمان زیادی را با هم بگذرانیم. وقتی او یک شب دیر برگشت، به او گفتم که اگر نمی‌خواهد اصلاً لازم نیست به محل اجاره‌ای بیاید، برای من اهمیتی ندارد. او پاسخ داد: «بله. وقتی من اینجا بمانم، احتمال دعوایمان بیشتر است.»

با شنیدن این کلمات احساس گناه عمیقی کردم. اگر قبلاً بود،‌‌ ترجیح می‌دادم او در خانه‌مان بماند و تا آنجا که ممکن است دورتر از من باشد. متوجه شدم رنجش، حسادت و تمایل به سرزنش دیگران مرا از مهربانی با مادرم باز می‌دارد. مهم نیست او چه کرده است، او به‌عنوان یک مادر مرا دوست دارد. او یک قربانی واقعی بود که فریب دروغ‌های ح.ک.چ را خورد و مخالف دافا شد. وقتی وابستگی‌ها و تصورات بشری‌ام را رها کردم، توانستم مادرم را از زاویه دیگری ببینم. لحظه‌ای فکر کردم و به او گفتم: «نه مادر. من از این به بعد با تو دعوا و جروبحث نمی‌کنم. سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم. اگر دوباره دعوا کنیم، همه اینها تقصیر من است. می‌توانی مرا سرزنش کنی.»

با گفتن این کلمات، لرزشی تمام بدنم را فرا گرفت. قبلاً هرگز چنین چیزی به مادرم نگفته بودم - اینقدر نیک‌خواهی نداشتم. اما در آن لحظه احساسی طبیعی بود. من تا آن زمان خودم را طبق استانداردهای بالاتر نگه می‌داشتم و به‌طور پیوسته پیشرفت می‌کردم. وقتی مادرم مرا سرزنش می‌کرد، توانستم از حرف زدن خودداری کنم. به جای اینکه با او بحث کنم، سعی کردم خونسرد باشم و چیزی نگویم. اگر گهگاهی دربارۀ خودم توضیح می‌دادم، همیشه با نیت خوب بود. من هم از رفتار عجولانه و غیرمنطقی دست کشیدم.

مادرم که غافلگیر شده بود، نمی‌دانست چگونه پاسخ دهد. او از من انتظار چنین چیزی را نداشت. درنهایت، او گفت: «همه تقصیر تو نیست.» بعد از مدتی، انگار با صدای بلند فکر می‌کرد، گفت: «بچه من بزرگ شده است.»

وقتی دیگر ایراد نگرفتم، اختلافات ناپدید شدند

قبلاً تنفرم نسبت به مادرم عمیق‌‌تر بود. من هرچه را که او می‌پخت به‌سختی می‌خوردم و ایراد می‌گرفتم. اگر حالم خوب بود چند لقمه از غذایش می‌خوردم وگرنه دست به آن نمی‌زدم. حتی وقتی چیزی مخصوص من درست می‌کرد، آن را نمی‌خوردم و او را سرزنش می‌کردم که بدون اینکه از من بپرسد چرا درست کرده است. بعد از اینکه کار روی خصوصیات اخلاقی‌ام را شروع کردم و تلاش کردم تا استانداردهای حقیقت، نیکخواهی، بردباری را رعایت کنم، متوجه شدم که اشتباه کردم که با مادرم اینطور رفتار کردم. من برای کنار گذاشتن رنجشم کار کردم و ایرادگیری از کارهایی که مادرم انجام می‌داد را متوقف کردم.

یک روز صبح مادرم برای صبحانه مقداری فرنی درست کرد. فکر کردم او برای خودش درست کرده است، بنابراین برای خودم جدا غذا درست کردم. وقتی بعداً پرسید که آیا مقداری از فرنی می‌خواهم، پاسخ صادقانه‌ام را به او گفتم. او ساکت شد و کمی ناامید به نظر می‌رسید. در آن موقع ناگهان متوجه شدم که باید فقط برای اینکه احساسات او را در نظر بگیرم مقداری فرنی بخورم. به او گفتم که بعداً قدری می‌خورم. من طرفدار فرنی بی‌مزه او نبودم، اما در حالی که من علاقه و تنفر را کنار گذاشتم، در کمال تعجب مادر گفت: «اوه. تو مجبور نیستی. وقتی درستش می‌کردم، قدری داروی چینی در آن ریختم. احتمالاً طعم آن گیاهان را گرفته است و تو آن را دوست نداری. نگران نباش من همه را می‌خورم.»

متوجه شدم که وقتی عقاید و تصورات بشری را رها کنیم، تضادها به‌طور خودکار ناپدید می‌شوند. حالا وقتی مادرم برایم غذا درست می‌کند، همیشه مقداری می‌خورم و سعی می‌کنم فارغ از اینکه دوست داشته باشم یا نه، آن را تمام کنم. این یکی از عمده‌تغییرات من بوده است.

هنگام مطالعه فا ذهنیتم تغییر کرد

درست قبل از اینکه به مدرسه برگردم، معلمم در خانه به دیدارم آمد. باید اتاقم را مرتب می‌کردم و مادرم برای کمک آمد. او به من اعتماد نداشت که کار را به‌خوبی انجام دهم، زیرا او هنوز‌‌ مرا به‌عنوان همان کودک بی‌خرد و بی‌مسئولیت سابق می‌دید. اگرچه او آن را نگفت، اما فقط اشاره‌ای به این کرد که برای ناراحتی من کافی بود.

من همان موقع برای این ملاقات بسیار استرس داشتم. نمی‌دانستم که قرار است تأثیر خوبی بگذارم یا نه. اگر به اندازه کافی برای مدرسه خوب نباشم چه؟ شک به خود و عزت نفس پایین مرا نسبت به هر انتقادی فوق‌العاده حساس کرده بود. منِ «دروغین» نمی‌خواست تحقیر شود و می‌ترسید وجهه خود را از دست بدهد. احساساتم بر من مسلط شد و کنترلم را از دست دادم و قولم را به مادرم کاملاً فراموش کردم.

وقتی با او مشاجره می‌کردم، متوجه شدم که باید تمامش کنم. اما مدتی طول کشید تا آرام شوم و عصبانیتم را کنترل کنم. احساس بسیار بدی داشتم که عصبانی شدم و در آزمون شین شینگ مردود شدم. پریشان و ناراحت، هر کاری را که داشتم را کنار گذاشتم و نشستم تا فا را مطالعه کنم. دومین‌بار که به مطالعه فا فکر کردم، بسیاری از عناصر شیطانی و کارمای فکری فوراً حذف شدند.

با هر دو پا روی هم در وضعیت لوتوس کامل، هنگ یین را در هر دو دستم نگه داشتم. کلمه به کلمه شعر به شعر ذهنم را متمرکز کردم و با قلبی پاک آن را خواندم. بعد از چند صفحه، آرام شده بودم و احساس نیکخواهی و آرامش داشتم. به درون نگاه کردم تا خودم را بررسی کنم و از کاری که کرده بودم پشیمان شدم. افکارم را مرتب و صمیمانه از مادرم عذرخواهی کردم. عذر‌‌ مرا پذیرفت و او هم عذرخواهی کرد. این اختلاف حل شد.

با توجه به آن اتفاق، من به اهمیت مطالعه فا و اینکه چگونه می‌تواند در جاهای مختلف تزکیه ما به شکل متفاوتی تجلی یابد، پی بردم. ما نباید به مطالعه فا به‌عنوان یک «کار» نگاه کنیم که باید انجامش دهیم، بلکه باید به‌عنوان یک چراغ راهنما در نظر بگیریم که استاد به ما هدیه داده‌اند تا به ما کمک کند تزکیه کنیم و کوشا بمانیم.

مادرم به من کمک کرد تا پیشرفت کنم

از‌آنجا‌که پدرم در زندان بود، مادرم مجبور شد مسئولیت‌های بیشتری را بر عهده بگیرد، کارهای خانه و استرس بیشتری را به عهده بگیرد و خانواده را تأمین کند. می‌توانم این چالش را تصور کنم و می‌دانستم که برای او آسان نیست. گاهی اوقات رفتار بد او با من و ایجاد ناراحتی در زندگی‌ام به شیوه‌های سرسختانه‌اش ممکن است برای یک فرد عادی چیز بدی به نظر برسد، اما برای یک تزکیه‌کننده در واقع چیز خوبی است. مشقت و رنج دقیقاً همان چیزی است که به ما کمک می‌کند پیشرفت کنیم. رنجش، نفرت، ناامیدی، آیا اینها چیزی است که یک تزکیه‌کننده باید داشته باشد؟ به جای اینکه از مادرم رنجیده باشم، با او با مهربانی رفتار می‌کنم تا او بتواند نیکخواهی و شکیبایی یک تزکیه‌کننده را احساس کند. با انجام این کار، من مانند یک تمرین‌کننده واقعی با دافا همگون می‌شوم.

در حالی که با مادرم تعامل دارم، گاهی اوقات افکار، گفتار و کردارم به اندازه کافی مهربانانه و صبورانه نیست. معمولاً می‌توانم آن را تشخیص دهم و به درون نگاه می‌کنم تا آن وابستگی بنیادی را پیدا کنم که باعث آن شده است. سعی می‌کنم اشتباهات قبلی را تکرار نکنم. در این روند، متوجه شدم که تا وقتی به درون نگاه ‌کنم و خودم را بررسی ‌کنم، می توانم افکار نادرستم را سرکوب و حذف کنم، حتی اگر نتوانم فوراً از آن‌ها خلاص شوم، تصورات و وابستگی‌هایم ضعیف‌‌تر و ضعیف‌‌تر می‌شوند. درنهایت، حتی آن تصورات ریشه‌دار و سرسخت نیز کمتر و کمتر شد، تا جایی که به‌سختی می‌توانستم به خاطر بیاورم که چرا در وهله اول تا این حد وابسته بودم.

قبل از اینکه تزکیه دافا را شروع کنم، درگیری‌های بین من و مادرم بسیار شدیدتر از تضادهایی بود که بین یک نوجوان عادی سرکش و مادر ناامیدش وجود داشت. مادرم از من بدش می‌آمد و من هم از او متنفر بودم. آنقدر بد بود که حتی در یک مقطع تصمیم گرفتم که یا او باشد یا من، اگر او نمی‌میرد من به زندگی خود پایان می‌دهم. او را مقصر تمام رنج‌های زندگی‌ام می‌دانستم. با کمک استاد و پاکسازی دافا، توانستم کینه عمیقم را رها کنم و به زندگی ادامه دهم. دافا چقدر باورنکردنی و قدرتمند است.

البته، اکنون راحت‌‌تر است که درمورد آن صحبت کنم. گذراندن آن مصیبت‌ها بسیار چالش‌برانگیز بود. من به تلاش زیاد ادامه خواهم داد و خودم را به‌طور محکم تزکیه خواهم کرد تا روزی بتوانم این کارما را کاملاً از بین ببرم.

قدرت افکار درست

متوجه شدم که وقتی تمرین‌کنندگان دافا افکار درست می‌فرستند، چقدر برای شیطان وحشتناک است. افکار درست تمرین‌کنندگان دافا قدرت‌های بی‌اندازه‌ای دارد. دو روز متوالی صبح‌ها آنقدر خسته بودم که نمی‌توانستم از رختخواب بلند شوم. تا بعدازظهر خوابیدم و بعدازظهر که وقت فرستادن افکار درست شد، نیرویی قوی جلوی‌‌ مرا گرفت. من به نوعی زمان جهانی فرستادن افکار درست را در نیمه‌شب نیز از دست دادم. دو روز از دست دادن فرستادن افکار درست، اشتباه بزرگی بود.

درنتیجه یکی از بستگان که او هم تمرین‌کننده است، دستگیر و خانه‌اش غارت شد. تازه آن موقع بود که فهمیدم موضوع چقدر جدی است. من طی چند روز آتی چند بار در روز برای مدت طولانی افکار درست و قوی فرستادم. طولی نکشید که آن خویشاوند آزاد شد. اگر افکار درست یک تمرین‌کننده هیچ تأثیری ندارد، چرا شیطان اینقدر تلاش می‌کند که ما را از فرستادن افکار درست باز دارد؟ شیطان از ما می‌خواهد که خواب‌آلود باشیم، وقت نداشته باشیم، بخواهیم راحت باشیم. علاوه بر این، صرف‌نظر از این که آیا تأثیری دارد یا خیر، فرستادن افکار درست یکی از کارهایی است که یک تمرین‌کننده باید انجام دهد. با درک جدیدم، اکنون انگیزه بیشتری برای فرستادن افکار درست دارم و آن را بسیار جدی در نظر می‌گیرم. من کف دستم را صاف نگه می‌دارم و در تمرکز ذهنم و حذف افکار منحرف‌کننده بهتر می‌شوم.

رها کردن مسائل مردم عادی

با نگاه به درون و بررسی خودم، بسیاری از کاستی‌هایم را پیدا کردم. بزرگ‌ترین مشکل من این بود که هنوز نمی‌توانستم مسائل مردم عادی را کاملاً رها کنم. پس از مطالعه فا، فرستادن افکار درست و خواندن مقالات مینگهویی، نمی‌توانستم جلوی اشتیاقم برای رفتن به وب‌سایت‌های مردم عادی را بگیرم. عقاید و وابستگی‌های مختلف من، از جمله شهرت و منافع شخصی، همه شعله‌ور شدند. بعد از آن احساس گناه می‌کردم، اما نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.

وقتی فا را مطالعه می‌کردم، افکار درست می‌فرستادم، و مقالات مینگهویی را می‌خواندم، می‌توانستم متمرکز بمانم، اما به‌محض اینکه کارم تمام شد، وابستگی‌ها و تصورات بشری‌‌ مرا فرا می‌گرفت و مجبورم می‌کرد ساعت‌های بی پایانی را صرف گشت و گذار در اینترنت، تماشا و خواندن چیزهای بی‌معنی به اشتراک گذاشته شده کنم. چگونه قرار بود گونگ من توسط مردم عادی افزایش یابد؟ چگونه شخصیت من قرار بود بهبود یابد؟ چگونه قرار بود که تزکیه کنم؟ من خیلی شرمنده شدم و تصمیم گرفتم که آن را متوقف کنم. من برنامه‌ها و نرم‌افزارها را حذف کردم و به جای گوش دادن به موسیقی پاپ به رادیو مینگهویی گوش کردم.

ذهنم روشن‌‌تر و قلبم آرام شد. هر وقت مضطرب می‌شوم، به رادیو مینگهویی گوش می‌کنم. ذهنم فوراً پاک می‌شود و عقاید و تصورات بشری‌ام سرکوب می‌شود.

با گذراندن چند کلاس غیرحضوری در این‌‌ترم، مجبور شدم وارد وب‌سایت‌های مردم عادی شوم. به‌محض باز کردن یک صفحه، تبلیغات و پاپ‌آپ‌های مختلف برای جلب توجه من مبارزه می‌کردند. این پیام‌ها درجات مختلفی از تلقین و تبلیغات ح.ک.چ را به همراه داشت. مطالب کثیف بود و در پشت آن عناصر شیطانی محرک و تقویت‌کننده وابستگی‌های بشری قرار داشت. من قبلاً فقط تصور مبهمی از مضر بودن این چیزها داشتم. اکنون که از یک وقفه برگشتم، کاملاً واضح است که هدف از این مطالب کثیف، تخریب اخلاق انسانی و سوق دادن بشر به سوی نابودی است.

تزکیه حقیقت

من قبلاً یک معتاد به دروغگویی بودم و معمولاً حقیقت را نمی‌گفتم یا همه حقیقت را نمی‌گفتم. برای حفظ وجهه‌ام، حفظ منافعم، یا به دلایل خودخواهانه دیگر، روایت‌هایی را به گونه‌ای ارائه می‌کردم که به نفعم بود. اما، به‌عنوان یک تزکیه‌کننده فالون دافا، باید «حقیقت» را تزکیه کنم. من دیگر دروغ نمی‌گویم و وقتی صحبت می‌کنم توجه بیشتری می‌کنم که حرف‌های نادرست نزنم. اگر درمورد چیزی مطمئن نیستم، از کلماتی مانند «شاید» و «ممکن است» استفاده می‌کنم. اگر نتوانم «همه» را بگویم، «بیشتر آن»» یا «به‌طور طبیعی» را می‌گویم. اگر می‌خواهم چیزی را امتحان کنم، اما صد در صد مطمئن نیستم که می‌توانم آن را انجام دهم، می‌گویم «اگر بتوانم» یا «تمام تلاشم را می‌کنم». اگر جواب چیزی را نداشته باشم، فقط چیزی نمی‌گویم. اگر چیزی را نتوانم تضمین کنم پس قول نمی‌دهم، و اگر انجام دهم، مطمئن می‌شوم که آن را درست به انجام برسانم.

مواقعی وجود داشته که همه چیز به‌سادگی از کنترل من خارج شد یا آن را فراموش کردم، بنابراین نتوانستم به قولم عمل کنم، اما بسیار نادر بوده است. در بیشتر موارد، من صادق هستم و به قولم عمل می‌کنم. تمام تلاشم را می‌کنم که آن را همانطور که هست بگویم و به سؤالات صادقانه پاسخ دهم، به استثنای موارد بسیار کمی. من معتقدم که به‌عنوان تزکیه‌کنندگان، باید بتوانیم بیشتر کارهایی را که انجام می‌دهیم آشکارا و صادقانه به اشتراک بگذاریم. اگر برایمان سخت است، احتمالاً کار درستی انجام نمی‌دهیم و وابستگی‌هایمان احتمالاً در حال ایفای نقش هستند. هر گفته ما باید درست باشد، تنها در این صورت است که می‌توانیم الزام استاد برای تمرین‌کنندگان را برآورده کنیم.

تقلب در آزمون‌ها را نیز کنار گذاشتم. من به هر شکلی که تصورش را بکنید تقلب می‌کردم - با برگه‌های تقلب، ورق زدن کتاب‌ها زیر میز یا کپی کردن از روی پاسخ‌ دانش‌آموزان - وگرنه هرگز در هیچ یک از کلاس‌هایم قبول نمی‌شدم. حالا می‌دانم تقلب اشتباه است. حتی زمانی که معلم در حین امتحان از اتاق خارج می‌شود و همه اطرافیانم از یکدیگر پاسخ را می‌پرسند، من فقط سرم را پایین می‌اندازم و سعی می‌کنم خودم آن را انجام دهم.

ادامۀ رشد و بهبود در همه زمینه‌ها

من حشرات را دوست نداشتم و از آن‌ها می‌ترسیدم. قبلاً فکر می‌کردم کشتن حشرات کوچک مانند مگس‌ها، سوسک‌ها و پروانه‌ها مشکل بزرگی نیست، و فکر می‌کردم: «قطعاً آنطور که استاد در فا ذکر کرده‌اند، این «کشتن» محسوب نمی‌شود.» اما اکنون می‌دانم که بدون توجه به اندازه موجود، ما نباید آن‌ها بکشیم. چگونه یک تزکیه‌کننده دافا می‌تواند از حشرات کوچک بترسد؟ اگر از آن چیزها می‌ترسیم، چگونه‌‌ ترس از چیزهای بزرگ‌تر و‌‌ترسناک‌تر را از بین ببریم؟ اگر از حشرات آزرده شویم، چگونه از شر رنجش عمیق خلاص شویم؟ چگونه با بدهی‌های کارمایی سهمگین‌‌تر برخورد کنیم؟ مطمئناً، حشرات کوچک باعث ناراحتی و آزار می‌شوند، اما این از دیدگاه یک فرد عادیِ خودمحور است. برای تزکیه‌کنندگان، ما استانداردهای بالاتری را رعایت می‌کنیم. همه چیز حیات دارد و ما باید آن‌ها را گرامی بداریم.

زمانی که به وب‌سایت مینگهویی وارد می‌شدم، وقتی تصویر استاد ظاهر می‌شد هیچ‌گاه به استاد سلام نمی‌کردم. احتمالاً چون احساس شرم و گناه می‌کردم، از نگاه کردن به استاد می‌‌‌ترسیدم و سریع رد می‌شدم. اما استاد و موجودات برتر بی‌شماری مرا زیر نظر دارند و دقیقاً می‌دانند که به چه فکر می‌کردم – کاری که انجام دادم بسیار بی‌احترامی بود. اکنون، اولین کاری که هنگام ورود به مینگهویی انجام می‌دهم این است که به تصویر استاد نگاه کنم و در سکوت به استاد سلام کنم. سرم را خم می‌کنم و گاهی هم کف دستم را به هم فشار می‌دهم. وقتی تصاویر فالون را می‌بینم، به آن‌ها سلام می‌کنم. به تلاش در این زمینه ادامه خواهم داد و امیدوارم بتوانم بهتر از این هم عمل کنم.

زمانی من فقط منتظر بودم تا فریگیت (نرم‌افزار ضدسانسور) باز شود و پس از کلیک بر روی نماد به اینترنت متصل شود. هرگز به ذهنم خطور نکرد که از این نرم‌افزار تشکر کنم. در بُعدهای دیگر، همه چیز حیات دارند، از جمله فریگیت، که ما را قادر می‌سازد تا فایروال بزرگ چین را دور بزنیم، به وب‌سایت مینگهویی وارد شویم و با تمرین‌کنندگان در سراسر جهان ارتباط برقرار کنیم. اکنون هر بار که از فریگیت و نرم‌افزارهای دیگر استفاده می‌کنم، از صمیم قلب از آن‌ها تشکر می‌کنم.

با بهبود مستمر شخصیتم و همگون شدن با فا، چارچوب ذهنی من ارتقا یافت. این احساس آزادی مرتبط با جدا شدن از چیزهای دنیوی ایجاد می‌کند، این لذت واقعی در زندگی است. هر موجودی که فا را به دست آورده است، خوش‌شانس‌‌ترین است.

وقایع باورنکردنی که برای من اتفاق افتاد

از سن کم، می‌دانستم و معتقد بودم که دافا خوب است. فقط با این باور، من از سلامتی خوبی برخوردار بودم و از کودکی نیازی به مصرف هیچ دارویی نداشتم. پس از اینکه تزکیه دافا را شروع کردم، برخی از بیماری‌های کوچک‌ترم نیز ناپدید شدند.

من مستعد خشکی گلو و خونریزی لثه‌ در صبح‌ها بودم که کاملاً ناپدید شد. وقتی اطرافیانم سرما می‌خورند، سرفه می‌کنند یا عطسه می‌کنند، من حالم خوب است. به نظر می‌رسد که من از همه بیماری‌های اطرافم مصون هستم. من قبلاً از بیماری حرکت شدیداً رنج می‌بردم و حتی در طی یک سواری کوتاه هم دچار استفراغ می‌شدم. اکنون می‌توانم سواری‌های طولانی را تحمل کنم. کمی احساس بیماری می‌کنم، اما نه به بدی گذشته. خانواده من بسیار غافلگیر می‌شوند که من یک سفر کامل را بدون تهوع دوام می‌آورم.

برای اینکه به مدرسه برگردم و بتوانم درنهایت فارغ‌التحصیل شوم، لازم بود تا چند آزمون استاندارد را پشت سر بگذارم. قبل از اینکه ‌‌ترک تحصیل کنم، به سختی چیزی یاد می‌گرفتم. در دو سالی که نبودم، تقریباً همه چیزهایی را که می‌دانستم فراموش کردم. من یک ماه فرصت داشتم تا برای امتحانات آماده شوم و وقتی روز آزمون فرا رسید احساس آمادگی نمی‌کردم.

نمی‌دانستم چگونه به نیمی از سؤالات آزمون‌ها پاسخ دهم. در پایان، فکر کردم در دو موضوع خوب عمل کردم اما در بقیه موارد نتوانستم به‌خوبی پاسخ دهم. همانطور که از نظر ذهنی خودم را آماده کردم تا در تاریخ بعدی دوباره امتحان بدهم، نتایج آمد، همه آن‌ها را قبول شدم. چه غافلگیری‌ای. باورم نمی‌شد: «باید اشتباه شده باشد.» کاملاً غیرمنتظره بود، اما بعد متوجه شدم، «فقط دافا چنین قدرت باورنکردنی‌ای دارد.»

عقوبت فوری کارمایی

مادرم که تحت تأثیر دروغ‌های ح.ک.چ در برابر دافا قرار گرفت، اغلب در طول دوران کودکی‌ام با پدرم دعوا می‌کرد. او باید توسط ارواح شیطانی کنترل می‌شد، زیرا غیرمنطقی عمل می‌کرد و اغلب به استاد و دافا فحش و ناسزا می‌گفت. با لحن بد و خشن، این کلمات را بارها و بارها تکرار کرد.

اکنون به نظر می‌رسید که شرارت پشت مادرم فروکش کرده است زیرا من در چند سال گذشته تغییر کردم. خیلی وقت بود که حرف غیرمحترمانه نزده بود. این تا همین اواخر بود که چیزی او را تحریک کرد و بی‌احترامی کرد. اما صدایش آهسته و لرزان بود، مثل قبل قوی نبود. من مصرانه با ادامه صحبت مخالفت کردم و جلوی بحث را گرفتم. بی‌سر و صدا، برای از بین بردن همه عناصر شیطانی پشت سر او افکار درست فرستادم.

یک شارژر تلفنِ همراه، به دوشاخه در دیوار پشت سر مادرم وصل شده بود. درست زمانی که او برگشت تا برود، کابل‌های شارژر دور پاهایش گره خورد. نزدیک بود به زمین بیفتد. شاید یک تصادف کوچک به نظر برسد، اما می‌دانستم که به این سادگی هم نیست. من برای مادرم متأسف شدم، بی‌احترامی به دافا مطمئناً مجازات خواهد داشت. موجودات برتر بی‌شماری وجود دارند که فقط یک متری بالای سر ما قرار دارند و هر حرکت، هر کلمه و هر فکر ما را از نزدیک زیر نظر دارند. چند کلمه غیرمحترمانه نسبت به دافا می‌تواند کارما زیادی ایجاد کند. من معتقدم این مادر نبود که این کلمات را گفت بلکه شیطان پشت سر او بود.

در مسیر درست

من در مکانی تاریک و تنها بودم، وقتی استاد مرا نجات دادند، مستقیم به سمت نابودی حرکت می‌کردم. ایشان مرا با اصول عمیق فا شست و شو دادند و با نیکخواهی مرا راهنمایی کردند. تزکیه در دافا زندگی‌‌ مرا روشن کرد. من خوش‌اقبال‌‌ترین تمرین‌کننده دافا هستم.

من هنوز بسیاری از عقاید و تصورات بشری مانند حسادت، شهوت، انتقاد نکردن و وابستگی به شهرت و منافع شخصی را دارم که باید روی آن‌ها کار کنم. من هنوز کارمای فکری زیادی دارم که باید حذف کنم. این بار استاد را ناامید نخواهم کرد. من در حال حاضر برای تمرکز روی خودم وقت می‌گذارم، اما زمانی که فرصت مناسب باشد، شخصاً حقیقت را درمورد دافا روشن خواهم کرد و به مردم خواهم گفت که دافا چقدر فوق‌العاده است.

من تا ابد قدردان استادی هستم که نیک‌خواهانه مراقب من است،‌‌ مرا راهنمایی می‌کند و نجاتم می‌دهد استاد سپاسگزارم. چیزهای زیادی وجود دارد که می‌خواهم بگویم، اما همه چیز در این کلمات مقدس خلاصه می‌شود: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی،بردباری خوب است». فالون دافا یک فا عادل و راستین با تقوای قدرتمند است. هدف نهایی ح.ک.چ نابودی نوع بشر است. ح.ک.چ با توهم، آزار و شکنجه بی‌امانی را آغاز کرد و فکر می‌کرد که این کار باعث می‌شود مردم نتوانند دافا را به دست آورند و نجات یابند. صدها هزار خانوادۀ شاد متلاشی شدند. تعداد بی‌شماری تمرین‌کنندگان صادق و مهربان به ناحق متهم و زندانی شدند. برخی حتی برای حفظ ایمان خود جانشان را از دست دادند.

اگر زمانی درمورد دافا شنیدید، لطفاً یک دقیقه وقت بگذارید و درمورد آن بیشتر مطلع شوید. تمام سؤالات و ابهامات شما برطرف خواهد شد. اگر هنوز حقیقت را درباره دافا یاد نگرفته‌اید، لطفاً تمرین‌کنندگان دافا را در اطراف خود جستجو کنید. تا زمانی که تعصب را کنار بگذارید و با قلبی آرام و باز به گزارش‌های تمرین‌کنندگان گوش دهید، همه دروغ‌ها ناپدید خواهند شد. آسمان به زودی ح.ک.چ را از بین خواهد برد. تنها با جدا کردن خود از حزب و سازمان‌های جوانان آن می‌توانید از فاجعه در امان باشید. من واقعاً آرزو می‌کنم همه افراد خوب نجات پیدا کنند.