(Minghui.org) من 61 سال دارم. در سال 2014، شروع به تمرین فالون دافا کردم. در طول تزکیهام، استاد هرازگاهی زندگیام را نجات دادهاند، حتی گرچه نتوانسته بودم خودم را بهطور محکم براساس الزامات فا تزکیه کنم. وقتی به مشکلاتی برخورد میکردم بجای اینکه به درون نگاه کنم تا خودم را تزکیه کنم، به بیرون نگاه میکردم. درنتیجه اخیراً با یک آزمون بزرگ روبرو شدم.
میخواهم تجربهام را درباره این آزمون و برخی از چیزهایی را که منجر به این آزمون شد به اشتراک بگذارم تا ماهیت معجزهآسای دافا و نیکخواهی استاد را نشان دهم.
شروع حقیقی تمرین فالون دافا
قبل از کسب فا، همیشه کهیر شدید (بثورات شدید که میخاریدند، همراه با جوشها و برآمدگیهای کوچک) داشتم. بدترین دوره آن مرا در موقعیت بسیار خطرناکی قرار داد. حدود ساعت 3 صبح آن روز علائم خفیفی داشتم. دچار اسهال شدم و سپس خارش گوشم شروع شد. وقتی آنها را میخاراندم، تودههای بیشتر و بیشتری ازجمله روی سرم ظاهر میشدند. بعد از مدتی، سرم بیحس شد و احساس گیجی داشتم. با آن، فشار خونم به صفر رسید، گلویم گرفته بود و نمیتوانستم نفس بکشم.
پزشک آمد و فشار خونم را گرفت. دستگاه قادر به اندازهگیری عدد بالا نبود و عدد پایین روی 35 بود. در وضعیت بسیار خطرناکی قرار داشتم. در عرض چند دقیقه، قلبم از تپش ایستاد و نبضی نداشتم. همسرم مدام برای نجات من به استاد التماس میکرد و عبارات «فالون دافا فوقالعاده است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» را تکرار میکرد. بعداً به هوش آمدم.
همسرم به من گفت که فقط دافا میتواند زندگیام را نجات دهد، و این استاد بودند که در چنین خطر بزرگی، جانم را نجات دادند. سپس از من خواست که تزکیه کنم. میدانستم دافا خوب است. تمام بیماریهای همسرم با تمرین دافا بهبود یافته بود. همچنین میدانستم دافا معجزهآساست، بااینحال نمیتوانستم سیگار و الکل را ترک کنم، و همچنین حاضر نبودم تمام آنچه را که از تمرینکنندگان انتظار میرفت انجام دهم.
سپس به این فکر افتادم: «استاد، اگر بیماریهایم بهبود یابند، قلبم را روی تمرین فالون دافا میگذارم. قولم را نمیشکنم.» بعد از این فکر، دیگر کهیرم عود نکرد. اکنون که به این موضوع فکر میکنم، میدانم استاد خیلی نیکخواه هستند، حتی گرچه با استاد چانهزنی کردم. از رفتارم خیلی خجالت میکشم.
یکی دیگر از تمرینکنندگان فالون دافا، خانم جیانگ، در سال 2014، به من پیشنهاد داد که دافا را تمرین کنم. او همچنین از من خواست که به پادکستی از وبسایت پیوراینسایت گوش دهم. پادکست ماجرای تمرینکنندهای بود که عملکرد خوبی نداشت و درنتیجه موجودات ذیشعور در دنیایش نابود شدند. با شنیدن آن شوکه شدم. به خانم جیانگ گفتم: «بلافاصله تمرین میکنم!»
او گفت: «اگر میخواهی تمرین کنی، باید سیگار و الکل را ترک کنی.»
پاسخ دادم: «حتماً. اگر آن را ترک نکنم، آیا موجودات ذیشعور دنیایم نیز نابود نمیشوند؟» بااینحال فقط نوشیدن مشروبِ سخت را ترک کردم، و همچنان آبجو مینوشیدم.
یک بار بعد از مرخص شدن از کار، دو قوطی آبجو خریدم. وقتی به خانه رسیدم، متوجه شدم که هر دو قوطیِ آلومینیومی آبجو سوراخ هستند؛ آبجو درحال نشت کردن بود. تا آن زمان هر دو قوطی تا نیمه خالی شده بودند. سوراخها ناشی از ضربه و خراشیده شدن نبودند. فهمیدم این استاد هستند که به من اشاره میکنند الکل و سیگار را ترک کنم.
پس از آن واقعه، بهطور کامل سیگار و الکل را ترک کردم و حقیقتاً یک تمرینکننده دافا شدم.
تحت حمایت استاد از خطر مرگبار نجات یافتم
در سال 2015، باید یک دستگاه کاهش سرعت شکسته را تعمیر میکردیم. دستگاه کاهش سرعت ابتدا باید توسط یک جرثقیل دیسکی سهتنی بلند میشد و سپس روی زمین قرار میگرفت. بعد از آن، جرثقیل دیسکی دو سه متری بلند شد و بالای سرمان آویزان بود. هیچیک از ما حواسمان نبود که جرثقیل دیسکی را از سر راه برداریم. چند نفر دور دستگاه کاهش سرعت جمع شده بودیم. ابتدا پیچهای بزرگی را که بهصورت متراکم به هم چسبیده بودند باز کردیم و سپس شروع به تعمیر اساسی دستگاه کردیم. جرثقیل دیسکی هنوز بالای سرمان آویزان بود.
ناگهان احساس کردم کسی محکم به دستم ضربه زد. بهطور غریزی، سریع دستم را عقب کشیدم و بهسمت در آهنی بزرگ کارخانه دویدم. در آن لحظه، صدای «زنگوار و پرطنین» بلندی را شنیدم. قلاب بزرگ آهنیِ روی جرثقیل دیسکی افتاده بود و روی نقطهای که چند لحظه پیش ایستاده بودم فرود آمده بود. آن محکم به درپوش دستگاه کاهش سرعت برخورد کرده بود. همه شوکه شده بودند: چطور ممکن بود آن قلاب آهنی بزرگ بیفتد؟ آنها سریع بهدنبالم گشتند و دیدند که دم در ایستادهام و حالم خوب است!
کارگری که در دو سه متری ایستاده بود همهچیز را دیده بود. آنقدر ترسیده بود که بهسختی میتوانست حرف بزند. بعداً گفت: «وای، لی (نام خانوادگی من)، فکر میکردم مُردهای! آن قلاب خیلی سنگین بود. وقتی افتاد آنقدر ترسیدم که نمیتوانستم حرف بزنم. وقتی سعی کردم فریاد بزنم، صدایم درنمیآمد.» وقتی همکارانم به خود آمدند، شروع به جستجوی ابزاری برای برداشتن قلاب بزرگ آهنی کردند. فقط نصف روز طول کشید تا کابل فلزی را با یک دیلم جدا کنیم، کابلی که وزن بسیار زیاد قلابِ افتاده به آن ضربه وارد کرده بود.
همه متعجب بودند: چرا این قلاب آهنی افتاد؟ کابل فلزی محکم بسته شده بود، چگونه ممکن بود سقوط کند؟ این واقعاً یک حرکت نجاتبخش برای من بود! اگر آن قلاب آهنی که بیش از 20 کیلو وزن داشت، روی من میافتاد، عواقبش فاجعهبار بود! بعد از اینکه برقکار دوباره قلاب را نصب کرد، جرثقیل دیسکی بهخوبی کار کرد.
به همکارم گفتم که نجات یافتم، زیرا تمرین دافا را شروع کردهام. در غیر این صورت، مطمئنم که میمُردم.
روشنگری حقایق و مشاهده معجزات
از زمانی که تمرین دافا را شروع کردم، با همتمرینکنندگان به خیابانها رفتهام تا درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با مردم صحبت کنم. ما بنرها را آویزان میکنیم و برچسبهای حاوی اطلاعات را میچسبانیم. گاهی من و همسرم سوار یک سهچرخه کیلومترهای زیادی را طی کردهایم تا مطالب روشنگری حقیقت را به دست مردم برسانیم. اغلب بروشورها و نشانهای یادبود را در یک دایره قرار میدهیم تا کارگران معدن از بین آنها انتخاب کنند.
استاد اغلب برای تشویق ما معجزاتی را نشان میدادند. یک بار، من و تمرینکنندهای شب بیرون رفتیم تا بنرهایی را روی پل بزرگی در ورودی یک روستا آویزان کنیم. نمیتوانستم چشمم را از گلوله آتشین بزرگی که در کنار کوه ظاهر شده بود بردارم. همچنین یک گلوله آتشین بزرگ را دیدم که در آسمان آویزان بود. همان شب، همسرم با یک تمرینکننده دیگر برای توزیع بروشور بیرون رفت. هر جا که میرفتند، نورهای درخشان مانند آتشبازی دنبالشان میکردند که بهگفته او کاملاً جادویی بود!
همکاری داشتم که برقکار بود و همه او را شیائوچنگ صدا میزدند. او برای مدتی طولانی حقیقت درباره دافا را درک نمیکرد. بنابراین به صحبت با او درباره دافا ادامه دادم تا اینکه با ترک حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن موافقت کرد.
شیائوچنگ در معدن زغالسنگ کار میکرد. کف معدن حدود 200 متر (650 فوت) زیر ورودی غار، در شیب 70 درجه بود که بسیار تند بود. او یک بار در نیمه راه معدن درحال کار کردن بود که یک سیلندر اکسیژن در دهانه چاه بهسرعت شروع به غلتیدن به پایین کرد. او فکر کرد آن صدا از ماشین معدن است که پایین میآید، اما سپس متوجه شد که آن سیلندر اکسیژن است. تونل معدن بسیار باریک بود و جایی برای کنار رفتنش وجود نداشت. او مات و مبهوت آنجا ایستاده بود. بهطور غیرمنتظرهای، سیلندر اکسیژن در چندقدمی او توقف کرد!
وقتی این حادثه را با من در میان گذاشت، گفت: «بعد از این جریان، باور آوردم که دافا واقعاً شگفتانگیز است! نشان یادبود را با خودم داشتم. سیلندر اکسیژن چگونه متوقف شد؟ آن با چنین سرعتی پایین میآمد، نمیتوانست متوقف شود. فالون دافا واقعاً معجزهآساست! میتواند مردم را در لحظه حساس نجات دهد!»
بدون تزکیه شینشینگم، محنتهایم روی هم انباشته شدند
قبل از شروع تزکیه در فالون دافا، به دوستانم بسیار وفادار بودم. همیشه در کنار آنها بودم و اگر نیاز به کمک داشتند کمکشان میکردم. معمولاً وقتی بیعدالتیای میدیدم دوست داشتم بجنگم و هرگز نمیتوانستم به دیگران اجازه دهم آنچه را که فکر میکردم درست است تحقیر کنند. در آن زمان میدانستم که دافا خوب است. وقتی افراد دیگر دافا را بدنام میکردند، از دفاع کردن ترسی نداشتم.
وقتی تازه تمرین را شروع کرده بودم، به مصلوب شدن عیسی فکر کردم و این فکر را داشتم: اگر برای استاد اتفاقی بیفتد، باید سپر بلای استاد شوم. جانم را برای استاد میدهم!
از زمان شروع تزکیه، توجه زیادی به مطالعه فا و انجام تمرینات داشتم. متوجه شدم که تزکیه صرفاً به معنای وفاداری به دوستان نیست، بلکه فرد برای تزکیه محکم خود باید از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی کند. شخص برای تزکیه راسخ باید شینشینگ خود را رشد دهد. در آن زمان، متوجه نبودم تزکیه چقدر جدی است، و همچنین در کارهای کوچک زندگی روزمرهام، به تزکیه شینشینگ توجه نمیکردم. در خانه یا محل کار، وقتی با تعارض روبرو میشدم به بیرون نگاه میکردم. مدام در حفظ شینشینگم شکست میخوردم و آزمونها را بهخوبی پشت سر نمیگذاشتم. مانند گلولههای برفی که از تپه به پایین غلت میخورند، آن آزمونها بزرگتر میشدند. درنهایت محنت عظیمی را ایجاد کردند.
علاوهبر اینکه در آزمونهای شینشینگ مردود میشدم، به تلفن همراهم نیز معتاد شده بودم، درحالیکه در ویچت، با دوستان دوران کودکیام صحبت و ویدئوهای کوتاه را تماشا میکردم. در ژوئیه2023، یک بحران سلامتی بزرگ را تجربه کردم. دچار درد قلبی شدم و برای تسکین درد به قفسه سینهام میکوبیدم. وقتی همسرم از من پرسید مشکل چیست، به او نگفتم.
گاهی در تعامل با مردم نیز مانند یک تمرینکننده رفتار نمیکردم. وقتی دیگران فرصتهایی برای بهبود شینشینگم ایجاد میکردند، صرفاً آنها را از دست میدادم. برای مثال، یک بار با همکارانم جیانگ، وانگ و شیائوچنگزی درحال بارگیری یک کامیون بودیم. یکی از آنها از من پرسید که آیا من و همکار دیگرم یک روش تزکیه را تمرین میکنیم؟ شیائوچنگزی اظهار داشت که استاد ما به ایالات متحده فرار کرده است. وقتی این را شنیدم، عصبانی شدم. گفتم: «شیائوچنگزی، تو حقیقت را میدانی. چرا این را میگویی؟ اگر چند وقت پیش بود بدجور با تو رفتار میکردم!» در آن موقع لولههای مربعی آلیاژ آلومینیوم را بلند میکردیم و من با عصبانیت لولهای را به طرف آنها پرتاب کردم. لوله مربعی به پای وانگ برخورد کرد. درحالیکه او پایش را میمالید، همچنان ناراحت بودم.
یک بار دیگر با چند نفر از همکاران بیرون رفتم. در ماشین، یکی از همکاران گفت که نمیداند چه کسی کارتی را روی ماشین چسبانده است. شیائوچنگزی گفت: «آیا فالون گونگ (یا همان فالون دافا) این کار را نکرده است؟» با شنیدن این حرف، نتوانستم شینشینگم را حفظ کنم، گفتم: «شیائوچنگزی، مشکلت چیست؟ آیا واقعاً از زندگی کردن خسته شدهای؟» همینطور که این را میگفتم بهسمت صندلی عقب خم شدم و میخواستم کاری کنم. جیانگ بهسرعت سعی کرد ما را از هم جدا کند و به من گفت: «لائولی! حقیقت، نیکخواهی، بردباری!» سپس متوجه شدم که تمرینکننده هستم، بنابراین به عقب برگشتم. سپس وانگ بهخاطر حرفهای مزخرف شیائوچنگزی، او را سرزنش کرد.
این تنها دو مورد بود که من در آزمون شینشینگ با مردم مردود شدم. در خانه و محل کار نیز نمیتوانستم شینشینگم را حفظ کنم. اما آگاه نمیشدم. این آزمونها هر بار توسط شیطان مورد سوءاستفاده قرار گرفتند. شیطان آنها را روی هم انباشت و در دسامبر2023 به من حمله کرد.
استاد در طی گذر از آزمون مرگ و زندگی کمکم کردند
در 16دسامبر2023، در محل کار احساس ناراحتی کردم. وقتی برای کار به طبقه بالا رفتم، احساس میکردم پاهایم بسته شدهاند و قلبم درد میکند. همانطور که زغالها را حمل میکردم دو بار نزدیک بود از هوش بروم. فکر کردم نمیتوانم اجازه دهم همکارانم وضعیت مرا ببینند. آنها تعجب میکردند که چگونه یک تمرینکننده دافا میتواند اینگونه باشد. وانمود کردم که خوبم، چون نمیتوانستم اجازه دهم متوجه وضعیتم شوند.
بعد از رسیدن به خانه، مشکلم را به همسرم نگفتم. نه تمایل داشتم حرف بزنم و نه انرژی حرف زدن داشتم. صبح روز بعد، کمی پس از ساعت هفت صبح بیدار شدم، سراسر بدنم عرق کرده بود و رختخوابم خیس شده بود. تمام شب را نخوابیده بودم و آن روز چیزی نخوردم. همکارانم نیز متوجه وضعیتم شدند. آنها دیدند که ظاهرم بد است و وزنم بسیار کم شده است.
در غروب 20دسامبر، واقعاً نمیتوانستم بیشتر از این صبر کنم. بنابراین از آقای یانگ، که همتمرینکننده است، پرسیدم که آیا میتواند یک روز جای مرا پر کند. خیلی خجالت میکشیدم که او باید جای مرا پر میکرد. آقای یانگ اغلب به من کمک میکند. بنابراین روز بعد، او جانشین من شد.
صبح روز 21دسامبر، سوار دوچرخه برقیام به آپارتمان رفتم تا چیزی بردارم. بهطور غیرمنتظرهای شنیدم که شخصی با من صحبت میکند. وقتی بهدقت گوش کردم استاد بودند! سریع دوچرخه برقیام را پارک کردم. استاد مرا درباره مسائل تزکیهام روشن میکردند. واضح بود: اگرچه فا را زیاد مطالعه کردهام، نتوانستهام مطابق الزامات فا رفتار کنم. وقتی به آن فکر کردم به گریه افتادم.
استاد به من کمک کردند تا بفهمم همهچیز در سه قلمرو، هر عامل بشری و هر وابستگی باید رها شود. نمیتوان هیچ کدام را با خود برد. فرد حتی با داشتن فقط اندکی از آن هم نمیتواند به کمال رسید. دوچرخه برقیام را راه انداختم و حرکت کردم، درحالیکه اشک صورتم را پوشانده بود.
در برخورد با سایر تمرینکنندگان، بدون توجه به اینکه با چه نوع تعارضهایی روبرو میشویم، بدون توجه به اینکه سایر تمرینکنندگان چقدر خوب تزکیه کردهاند یا نه، ما باید به درون نگاه کنیم. باید به تزکیه خود نگاه میکردم و میدیدم کجا کوتاهی داشتهام. انواعواقسام وابستگیها را پیدا کردم. فهمیدم که وقتی با افراد عادی سروکار دارم، باید با لحن ملایم صحبت کنم.
بعد از اینکه به خانه برگشتم و مشغول مدیتیشنِ نشسته بودم، صحبتهای استاد را به یاد آوردم. هنوز نمیتوانستم جلو اشکهایم را بگیرم. واقعاً احساس میکردم خوب تزکیه نکردهام. خیلی فا را مطالعه کردهام، اما در بیشتر مواقع در آزمون شینشینگ موفق نمیشدم. اولاً، وقتی یک فرد عادی کلمات ناخوشایندی درباره دافا گفت، شروع به مشاجره با او کردم. دوم اینکه به تلفن همراهم معتاد شده بودم. عوامل شیطانی اینها را دیدند و همه اینها را یادداشت کردند. این بار میخواستند جانم را بگیرند!
جدیترین توهمات بیماری در 22 و 23دسامبر ظاهر شد. همسرم گفت که صدایم تغییر کرده است. یک گودال عمیق در کمر و دندههایم وجود داشت. وقتی نمیتوانستم خوب بخوابم، بهطور مبهم یک روح از عالم اموات را دیدم که شبیه اسکلتی بدون پایینتنه بود و پیپا (یک آلت موسیقی زهی شبیه عود) را در دستانش داشت و در هوا در نزدیکی من شناور بود و دور من میچرخید.
حتی نمیتوانستم تمرین ایستاده فالون را فقط برای پنج دقیقه انجام دهم. پاهایم حسی مانند این داشت که آنها را روی یک بشقاب آهنی داغ گذاشتهام، آنقدر داغ که نمیتوانستم آن را تحمل کنم. داخل رانهایم بهشدت خارش داشت. وقتی دیگر طاقت نیاوردم، آنقدر آنها را خاراندم که خونریزی کردند. وقتی برای تسکین خارش از الکل استفاده کردم، حتی سوزش ناشی از الکل را حس نمیکردم و همچنان خارش داشتم.
همچنین نمیتوانستم بخورم. عوامل شیطانی بدنم را کاملاً مختل و مدام افکار منفی را به ذهنم القا میکردند. وقتی فا را مطالعه میکردم، بیشتر از همیشه احساس خستگی میکردم. نمیتوانستم یک جمله کامل را با صدای بلند بخوانم؛ کلمات یکییکی بیرون میآمدند. کلماتی که میدیدم همه درست بودند، اما وقتی آنها را با صدای بلند میخواندم همه اشتباه بودند. «بیشتر» را «کمتر» و «سریع» را «آهسته» میخواندم.
در آن چند روز که جدیترین روزهایم بود، وزنم بیش از 9 کیلوگرم کاهش یافت.
بعداً این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. او به من گفت که وقتی این آزمایش را پشت سر میگذاشتم، او نیز درحال گذراندن آزمونی بود. هم خودخواهی و هم ترسش ظاهر شده بودند. او فکر کرد: «وضعیت او (شوهرم) این بار خیلی خراب است، آیا میتواند از این آزمون عبور کند؟ اگر شکست بخورد، باید چهکار کنم؟» اما او بهسرعت این فکر را گرفت و برای ازبین بردن هر گونه فکر بد، افکار درست فرستاد. ناگهان نظرش تغییر کرد و فکر کرد: «حالش خوب خواهد شد. او تمرینکننده است. او استادی دارد که از او مراقبت میکنند!»
چند بار که احساس کردم دیگر نمیتوانم تحمل کنم، به یاد سخنان استاد افتادم: «اگر کسی در صبح دائو را شنیده باشد، در بعدازظهر میتواند بمیرد.» («در فا ذوب شوید»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
فکر کردم: «من تمرینکننده هستم، بنابراین هیچ بیماریای ندارم. صرفنظر از اینکه آیا درست عمل کردم یا نادرست، استادی دارم که از من مراقبت میکنند. حتی گرچه خوب تزکیه نکردم، اما استاد را دارم که مسئول من هستند.» فقط همچنان شیطان را نفی میکردم و هرگز به رفتن به بیمارستان فکر نکردم.
همچنین سخنرانیهای استاد را به یاد آوردم که هنگام گذراندن یک آزمون، بدون توجه به اینکه محنت فرد چقدر بزرگ است، نکته کلیدی این است که فرد افکار درست داشته باشد. بدون آن، استاد نمیتوانند کاری برای ما انجام دهد. سپس افکار درستم را تقویت کردم. گفتم: «من دافا را تمرین میکنم. استاد، لطفاً به مریدتان کمک کنید. من خوب عمل نکردم. استاد، لطفاً به مریدتان کمک کنید.»
استاد واقعاً فوقالعاده نیکخواه هستند! بعد از مدتی توانستم مقداری غذا بخورم و بهتدریج در 23 و 24دسامبر رو به بهبودی رفتم. بعد از بهبودی، بدنم حس آرامش فوقالعادهای داشت.
عصر 24دسامبر به سر کار برگشتم. بعد از اینکه زغال را بار کردم، از نیمهشب گذشته بود و نمیتوانستم بخوابم. بدنم خیلی سبک بود. بنابراین برای انجام مدیتیشنِ نشسته بلند شدم. ابتدا در حالت نیمهلوتوس نشستم و خیلی احساس آرامش داشتم. سپس سعی کردم در وضعیت لوتوس کامل بنشینم. وقتی کارم تمام شد و ساعت را چک کردم، 35 دقیقه در آن حالت نشسته بودم. از کودکی دچار نرماستخوانی بودم و تا نُهسالگی نمیتوانستم راه بروم، زیرا پاهایم تغییر شکل داده بود. در تزکیهام طی ده سال گذشته، هرگز نمیتوانستم در وضعیت لوتوس کامل بنشینم. همیشه در وضعیت نیمهلوتوس مینشستم. بهمحض اینکه در حالت لوتوس کامل مینشستم، احساس میکردم پاهایم از هم جدا میشوند. اما پس از این محنت، بهراحتی میتوانم در وضعیت لوتوس کامل بنشینم. همچنین متوجه شدم که استاد به من کمک کردند عنصر بدی را که باعث خارش پاهایم شده بود از بین ببرم! سرانجام در 24دسامبر2023، این آزمون را پشت سر گذاشتم.
با شروع فصل جدیدی از زندگیام، به تزکیه راسخم توجه میکنم
پس از درهم شکستن این آزمون متوجه شدم که باید خود را در زندگی روزمره و همچنین در هر فکر و عملی، بهطور محکم و استوار تزکیه کنم.
وقتی بهدنبال آقای یانگ بودم تا شیفت مرا بگیرد، او ابتدا نپذیرفت و گفت که کار دیگری دارد. وقتی شنیدم ناراحت شدم. فکر کردم: «وقتی با کار تعارضهایی داشتی، خیلی کمکت کردم. صرفاً درخواست کردی و من بلافاصله آمدم. من در چنین شرایط سختی هستم؛ چرا نمیتوانی بیایی و جای مرا بگیری؟ درعوض از من خواستی که شخص دیگری را پیدا کنم. اگر میتوانستم از شخص دیگری بخواهم، آیا از تو درخواست میکردم؟» قلب نامتعادل و رنجشم بلافاصله نمایان شد.
اکنون، با تأمل درباره سخنان استاد، بدون توجه به اینکه دیگران چگونه با من رفتار میکنند، باید آن را نادیده بگیرم و فقط قلبم را بررسی کنم. وقتی او از گرفتن شیفت من امتناع کرد، مشکل او نبود، مشکل من بود. بهخاطر اینکه من مرتکب اشتباهی شده بودم او نمیخواست به من کمک کند.
من و همسرم اغلب بر سر چیزی کوچک با هم مشاجره میکردیم. حالا او میگوید من تغییر کردهام، او هم همینطور. یک همتمرینکننده مانند یک آینه است که وابستگیهای خودم را منعکس میکند تا آنها را ببینم.
معنای نگاه به درون را درک کردم و واقعاً یاد گرفتم که چگونه به درون نگاه کنم. پس از این آزمون، تمرینکنندگان گفتند که بسیار آرامتر از قبل به نظر میرسم و حالت خشن و گلایهآمیز صورتم کمتر شده است. با بهبود شینشینگم، بیانم بر اساس آن بهبود یافت. در این محنت، وقتی نمیتوانستم شینشینگم را حفظ کنم، میتوانستم فوراً درباره خودم فکر کنم و بفهمم که کجا بد عمل کردهام.
تمرینکنندهای چند روز پیش برایمان پاپکورن خرید و همسرم آن را در سبدی بیرون پنجره گذاشت. بهطور غیرمنتظرهای باد شدیدی آمد و پاپکورن را با خود برد. این بار، شینشینگم را حفظ نکردم و همسرم را بهشدت سرزنش کردم: «چطور متوجه نشدی که باد میتواند پاپکورن را با خود ببرد؟ چطور به آن فکر نکردی؟!»
بلافاصله بعد از اینکه مدتی طولانی صحبت کردم، متوجه شدم که رنجشم دوباره شعلهور شده است. از همسرم عذرخواهی کردم. او نیز نمیخواست پاپکورن را باد ببرد، پس چرا باید از دست او ناراحت باشم؟ هر چیز کوچک در زندگی روزمره ما، به تزکیه خودمان برمیگردد.
این تجربه واقعاً تعالیبخش بود. با فکر کردن به کل روند پشتسر گذاشتن این آزمون میدانم که نمیتوانم نیکخواهی استاد را جبران کنم! آنچه میتوانم انجام دهم این است که خودم را بهخوبی و بهطور راسخ تزکیه کنم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.