(Minghui.org) هیچ راه میانبری در تزکیه وجود ندارد و ما باید خود را به‌طور استوار تزکیه کنیم. اگر سه کار را به‌خوبی انجام دهیم، فا را مطالعه کنیم، تمرین‌ها را انجام دهیم و افکار درست بفرستیم، وقتی درباره فالون دافا و آزار و شکنجه به مردم می‌گوییم، کلماتمان قدرت فا را خواهند داشت و می‌توانیم واقعاً نجاتشان دهیم.

صحبت با مردم، در پایانه حمل و نقل عمومی

من معمولاً با مردم رو در رو صحبت می‌کنم و به آن‌ها هفته‌نامه‌ مینگهویی و نشان‌ یادبود فالون دافا می‌دهم. وقتی مطالبی را توزیع می‌کنم، از مردم می‌خواهم که پس ‌از خواندن، آن‌ها را به اقوام و دوستانشان بدهند. مردم از پذیرش آن‌ها خوشحال می‌شوند.

در تمام سال، به پایانه حمل و نقل عمومی می‌روم و بسیاری از مردم مرا می‌شناسند. وقتی مرا می‌بینند، اغلب با صدای بلند می‌گویند: «این بار چه چیزهای خوبی آوردی؟» یا مستقیم می‌آیند و آن‌ها را از کیفم برمی‌دارند. آن‌ها همچون دوستانم هستند، صاف و صادق.

در روزهای بارانی که تردد مسافر زیاد نیست، در خیابان‌ها قدم می‌زنم. با هر کسی که مواجه می‌شوم با او صحبت می‌کنم. آن‌ها ممکن است تعمیرکار کفش، چاقو تیزکن، فروشنده مواد غذایی، یا فقط افرادی باشند که در خیابان درحال گفتگو با هم هستند. معمولاً اطلاعاتی را که با آن‌ها به اشتراک می‌گذارم می‌پذیرند و با خروج از حزب کمونیست چین (ح.‌ک‌.چ) و سازمان‌های جوانان آن که زمانی به آن‌ها پیوسته‌اند، موافقت می‌کنند.

یک بار با تمرین‌کننده‌ای جوان بیرون رفتم. وقتی از در ورودی یک مجتمع می‌گذشتم، دیدم افراد مسن زیادی آنجا جمع شده‌اند. بعضی‌ها ورق بازی می‌کردند، بعضی‌ها شطرنج بازی می‌کردند و بعضی‌ها هم درحال گفتگو با هم بودند. درباره فالون دافا به آن‌ها گفتم و از آن‌ها خواستم که به خاطر بسپارند «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» خانمی با ترس به اطراف نگاه کرد و گفت: «تو واقعاً جسور هستی. جرئت این را داری که هر جایی حرف بزنی؟» گفتم: «بله. ما درست‌ترین کار را انجام می‌دهیم، استاد از ما محافظت می‌کنند. همزمان افکار درست هم می‌فرستم!»

با مردی روبروی سوپرمارکتی نزدیک پایانه برخورد کردم. از او پرسیدم: «آیا کسی با شما درمورد خروج از ح‌.ک.‌چ برای داشتن آینده‌ای امن صحبت کرده است؟» گفت: «من خارج نمی‌شوم.» گفتم: «این روزها بلایای زیادی وجود دارد. ح.‌ک‌.چ اخلاقیات مردم را فاسد کرده است. مسئولان همه فاسد هستند و مردم جرئت می‌کنند برای پول هر کار بدی را انجام دهند. آسمان این را تحمل نخواهد کرد. ما افراد خوبی هستیم که فقط می‌خواهیم یک زندگی آرام داشته باشیم. لطفاً برای نفع خودتان ح.‌ک.‌چ را ترک کنید، تا بلایا نتواند به شما آسیب برساند.»

او همچنان نمی‌خواست از حزب خارج شود. خانم سالخورده ای که کنار ما چیزهایی می‌فروخت گفت: «این را به‌خاطر خودت به تو می‌گوید و هیچ هزینه‌ای برایت ندارد. من نیز عضو ح‌.ک.‌چ بودم و از آن خارج شدم.» بیشتر با او صحبت کردم و او درنهایت موافقت کرد که ح‌.ک‌.چ را ترک کند. کتابچه‌ای به او دادم و از او خواستم وقتی به خانه رسید آن را بخواند.

خانم مسن از من چند کتابچه خواست و در دکه اش گذاشت. اندکی بعد یک مشتری برای خرید چیزی آمد. او یک نسخه به او داد و گفت: «لطفاً آن را بخوانید. خیلی خوب است. پس ‌از آنکه آن را متوجه شوید، برکت خواهید یافت.» همه موجودات زنده به‌دنبال نجات هستند. برخی نیز به دیگران کمک می‌کنند تا فالون دافا را درک کنند! اشک‌هایم جاری شد.

وقتی در اتوبوس بودم، مردی از من یک کتابچه ضخیم مطالب دافا خواست. نسخه‌ای از «هدف نهایی کمونیسم» و نسخه‌ای از «نعمت بزرگ الهی» را به او دادم. آن‌ها را با خوشحالی پذیرفت و گفت: «فالون دافا خوب است! من پیرو فالون دافا هستم.»

وسایل نقلیه بسیاری در پایانه وجود دارد که مسافران را به روستاها و شهرها منتقل می‌کنند. برخی از مردم به‌گرمی از من دعوت می‌کنند تا سوار شوم و با مسافرانشان صحبت کنم. یک بار، یک اتوبوس کاملاً پر از مسافر وارد پایانه شد. با عجله به‌سمت اتوبوس رفتم تا مطالب را به آن‌ها بدهم. بعد‌از اینکه تمام چیزهایی را که با خود همراه داشتم به مردم دادم، راننده به من گفت: «امروز مسافران زیادی داریم. لطفاً سوار اتوبوس شوید و با آن‌ها صحبت کنید!» سوار اتوبوس شدم و با همه صحبت کردم. وقتی راننده به من گفت که اتوبوس درحال حرکت است، قبل از حرکت اتوبوس، چند مسافر موافقت کردند که (ح.‌ک‌.چ) را ترک کنند. از راننده تشکر کردم.

با راننده جوانی صحبت کردم. او حرف‌هایم را به‌خوبی درک کرد. نام خانوادگی‌اش را پرسیدم و او گفت وانگ است. برایش نام مستعار وانگ یوکای را انتخاب کردم. اما وقتی می‌خواستم نام مستعارش را بفرستم و خیالم راحت شود که او پس ‌از رسیدنم به خانه، از ح.ک.چ خارج شده است، مطمئن نبودم که آیا او موافق ترک حزب است یا خیر. تصمیم گرفتم روز بعد به سراغش بروم.

وقتی او را پیدا کردم، داشت با راننده‌های دیگر گفتگو می‌کرد. از او پرسیدم: «برایتان نام مستعار وانگ یوکای را انتخاب کردم تا با آن (ح.‌ک‌.چ) را ترک کنید. با این نام مستعار موافق هستید؟» او گفت: «این نام را نمی‌خواهم. می‌خواهم از وانگ فاکای برای خروج استفاده کنم.» سپس در پایانه دوید و فریاد زد: «فالون دافا خوب است! فالون دافا صالح است!» قبل ‌از اینکه بتوانم با سه راننده دیگر که با او گپ می‌زدند صحبت کنم، آن‌ها گفتند: «من هم می‌خواهم حزب را ترک کنم. من هم می‌خواهم خارج شوم!» به آن‌ها نیز کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند. خوشحالی‌شان واقعاً منقلب‌کننده بود!

توزیع تقویم و صحبت با مردم

بازارهای محلی زیادی در قصبه‌های نزدیک حومه شهر وجود دارد. وقتی هوا مساعد باشد، اغلب یا با سایر تمرین‌کنندگان یا خودم به‌تنهایی به سراغ آن‌ها می‌روم. حقیقت را برای مردم روشن می‌کنم و تقویم‌های رومیزی می‌دهم.

یک بار برنامه‌ریزی کردم به بازار محلی روستا بروم. خواهرم روز قبل از آن به خانه‌ام آمد. خانه خواهرم نزدیک بازار محلی بود و او به من کمک کرد و بیش‌از یکصد نسخه از تقویم‌های رومیزی را با ماشینش به آنجا برد. صبح روز بعد حدود ساعت 8 صبح، با اتوبوس به خانه‌اش رفتم.

قبل از رفتن به بازار، برای خانه خواهرم افکار درست فرستادم و از استاد خواستم که مرا قوی‌تر کنند: «استاد، لطفاً به افراد با رابطه تقدیری کمک کنید تا برای گرفتن تقویم بیایند و از حقیقت آگاه شوند.»

خواهرم به من کمک کرد و تقویم‌ها را به بازار محلی برد. درحالی‌که تقویم‌ها را می‌دادم، مدام با مردم صحبت می‌کردم. تمام تقویم‌ها را طی مدت دو ساعت پخش کردم. بیش‌ از بیست نفر از آنچه به آن‌ها گفتم استقبال کردند و پذیرفتند که از ح.ک.چ خارج شوند. برایشان خوشحال بودم و در سکوت از استاد تشکر کردم که ترتیبی دادند تا آن‌ها نجات یابند. استاد همه‌چیز را نظم و ترتیب می‌دهند - ما فقط صحبت می‌کنیم و به مردم کمک می‌کنیم که بدانند دافا خوب است. بعداز اینکه همه تقویم‌های رومیزی را دادم، آنجا ماندم و به صحبت کردن با مردم ادامه دادم. یک زوج مسن که با ترک ح.ک.چ موافقت کردند، برگشتند و دو تقویم دیگر خواستند.

آن‌ها به من گفتند که می‌خواهند فرزندانشان نیز از حقیقت آگاه شوند. تحت تأثیر قرار گرفتم و گفتم: «تمام تقویم‌هایی را که با خودم آورده بودم پخش کردم. وقتی تمرین‌کنندگان دیگری را درحال توزیع تقویم می‌بینید، می‌توانید از آن‌ها بخواهید.» دیدم کمی ناامید شده‌اند.

در طول این سال‌ها، با کارگران، دانش‌آموزان و معلمان و افرادی در سنین مختلف صحبت کرده‌ام. همچنین با افرادی از پلیس و دستگاه قضایی، اداره 610 و سایر ارگان‌های دولتی صحبت کرده‌ام. بسیاری از آن‌ها، از حقیقت آگاه شدند و ح.ک.چ را ترک کردند.

همچنین مورد آزار و اذیت کلامی قرار گرفته‌ام، از من عکس گرفته شده و به پلیس گزارش داده شده‌ام. با وجود اسن، تحت حمایت نیکخواهانه استاد، آن موقعیت‌ها را با خیال راحت پشت سر گذاشته‌ام. در طی این روند، ذهنیت ناشکیبایی، ترس ازدست دادن وجهه، رفتار متفاوت با مردم به‌دلیل موقعیت اجتماعی‌شان و نیز ترسم را کنار گذاشتم.

حالا وقتی با شرایط سختی مواجه می‌شوم، می‌توانم درون خودم را برای یافتن علت آن بررسی کنم. بااین‌حال می‌دانم که هنوز از تمرین‌کنندگانی که به‌خوبی تزکیه کرده‌اند بسیار عقب هستم. من فا را مطالعه خواهم کرد، با پشتکار خود را تزکیه خواهم کرد و تمام تلاشم را برای نجات مردم انجام خواهم داد. می‌خواهم مأموریتم را به انجام برسانم و استاد را تا خانه دنبال کنم.