(Minghui.org) درود استاد! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

من یک تمرین‌کننده فالون دافای 70ساله از جزیره کینمن در تایوان هستم، و بسیار سپاسگزارم که می‌توانم تجربیات تزکیه‌ام را با شما به اشتراک بگذارم.

من تحصیل در دبستان را تمام نکردم. برای داشتن یک زندگی بهتر، خانواده‌ام به جزیره اصلی، تایوان، نقل‌مکان کردند. زمانی که فرزندانم شغل ثابتی پیدا کردند، داوطلبانه در معبدی شرکت کردم. یک روز درحالی‌که معبد را جارو می‌کردم، مقدار زیادی چرک عطسه کردم. نگران شدم و برای معاینه به بیمارستان رفتم. پزشک گفت جراحی لازم است. فکر کردم شاید این سرنوشت من باشد. هیچ رنجشی نداشتم، اما افسوس می‌خوردم، زیرا می‌خواستم تزکیه معنوی را تمرین کنم.

قبل از سال نو چینی، برای پرداخت اجاره‌بها با صاحبخانه‌ام ملاقات کردم. او با دیدن صورت رنگ‌پریده‌ام به من پیشنهاد کرد فالون دافا را تمرین کنم. در آن زمان، فرقه‌ها بیداد می‌کردند، بنابراین نگران بودم. همچنین به‌دلیل تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) سوء‌تفاهم عمیقی درباره دافا داشتم. اما هر زمان که بیرون می‌رفتم، اغلب پوسترهای دافا را می‌دیدم. تحت تأثیر اصول «حقیقت، ‌نیک‌خواهی، بردباری» قرار گرفتم و در سال 2002، تصمیم گرفتم فالون دافا را تمرین کنم.

تمرین‌کنندگان محلی تمرین‌ها را هر روز در ساعت 4:50 صبح انجام می‌دادند. اولین باری که به آنجا رفتم، هماهنگ‌کننده داوطلب بعد از تمرین، جلسه تبادل تجربه‌ای ترتیب داد. تعداد زیادی نقاط نور تار در هوا دیدم. نمی‌توانستم آن‌ها را به‌وضوح ببینم و نمی‌دانستم که آیا غبار مه هستند یا قطرات باران. بعداً متوجه شدم که آن‌ها درواقع فالون بودند.

بعداً در یک راهپیمایی در کائوسیونگ شرکت کردم. درحالی‌که در مسیرمان به آنجا، در بزرگراه رانندگی می‌کردیم، باران شدیدی می‌بارید. ناگهان یک فالون مقابل شیشه جلو ظاهر شد. تمرین‌کنندگان در ماشین هیجان‌زده شدند و گفتند که استاد لی از ما محافظت می‌کند.

روشنگری حقایق در مکان‌های گردشگری در کینمن

سومین سال پس از شروع تمرینم، به‌اصطلاح «سه پیوند کوچک» برای تجارت، سفر و پُست بین کینمن و چین آغاز شد و گردشگران چینی دسته‌دسته به کینمن می‌آمدند. بنابراین به زادگاهم بازگشتم و چندین مکان روشنگری حقیقت را در آنجا راه‌اندازی کردم.

اولین مکان در کوه تایوو راه‌اندازی شد. من و تمرین‌کنندگان محلی اطلاعاتی درباره دافا را روی بیش از 20 تابلوی پوستر و یک بنر بزرگ نمایش می‌دادیم. بروشورهای زیادی را بین گردشگران چینی توزیع می‌کردیم، اما همه‌چیز همیشه هموار پیش‌ نمی‌رفت. چند گردشگر ما را گزارش دادند و پلیس آمد. افکار درستی قوی فرستادیم و پلیس را متقاعد کردیم. یکی از مأموران پلیس مانع از این شد که همکارانش از ما عکس بگیرند. در موقعیتی دیگر، بروشورهای دافا را در حاشیه خیابانی یک‌طرفه توزیع می‌کردیم، و یک مأمور سعی کرد از آن طرف خیابان بیاید و مانعمان شود. یک کامیون زباله به‌موقع آمد و جلوی او را گرفت. بعداً به آن مأمور گفته شد که ما را تنها بگذارد.

به‌دلیل کمبود نیروی انسانی، یکی از تمرین‌کنندگان پیامی فرستاد و از سایر تمرین‌کنندگان در جزیره اصلی درخواست حمایت کرد. اما ازآنجاکه ما به‌خوبی هماهنگ نبودیم، درنهایت تمرین‌کنندگان بیش از حد زیادی داشتیم. پلیس نگران بزرگی گروه ما بود و هر روز برای بررسی‌مان می‌آمد.

بعداً گشت‌وگذار در کوه تایوو کم شد و به‌ برج جوگوانگ رفتیم و در آنجا نیز با موانع زیادی روبرو شدیم. در ابتدا، تقریباً هر روز گزارش می‌شدیم، اما مصر بودیم که حقایق را برای پلیس، نهادهای مختلف و مقامات دولتی محلی روشن کنیم. یک روز یکی از کارکنان اداره حفاظت محیط زیست آمد و دستور داد که آنجا را ترک کنیم. وقتی دید مصمم به حفظ آن مکان هستم، بدون اینکه اقدام دیگری انجام دهد، آنجا را ترک کرد.

زمانی که مدیر جدید اداره گردشگری روی کار آمد، چندین بار دستور داد تابلوهای نمایش را برداریم. او حتی شخصاً آمد و خواست که آن مکان را تخلیه کنیم. ما ساکت ماندیم. وی بعد از مدت کوتاهی رفت و دیگر برنگشت.

یک بار با پدر و دختری در این مکان دیدار کردم. حقایق را برای پدر روشن کردم و او گفت درک کرده است. هم او و هم دخترش با خروج از ح.ک.چ موافقت کردند.

برخی از گردشگران به ما دشنام می‌دادند، اما برخی دیگر با علامت دست ما را تشویق می‌کردند. بعضی‌ جرئت نزدیک شدن به پوسترها را نداشتند، اما از پنجره‌های اتوبوس به ما نگاه می‌کردند. یک بار درحالی‌که با گروهی از گردشگران صحبت می‌کردم، مردی که ریش داشت به‌سمتم هجوم آورد. نمی‌خواستم او در توضیح حقیقت من اختلال ایجاد کند و برای متوقف کردنش، افکار درست فرستادم. او ناگهان برگشت و در میان جمعیت ناپدید شد.

پسرم از یک تصادف رانندگی بهبود یافت

علاوه‌بر صحبت با مردم در مکان‌های گردشگری، در سایر فعالیت‌های روشنگری حقیقت نیز شرکت می‌کردم. یک بار در نمایشگاه هنر جِن، شَن، رِن شرکت داشتم. در آستانه افتتاحیه، دخترم از تایوان تماس گرفت و گفت پسرم دچار یک سانحه شدید رانندگی شده است. بسیار مضطرب بودم، اما درمانده بودم، زیرا هیچ پروازی در شب وجود نداشت. به پسرم که او نیز تمرین‌کننده دافاست دلداری دادم و گفتم که استاد از او محافظت می‌کنند و حالش خوب می‌شود.

وقتی به خانه رسیدم، شوهرم که تمرین‌کننده نیست، شکایت کرد که من همیشه به هر کار مربوط به دافا اولویت بیشتری می‌دهم. قلبم شکست، اما او را دلداری دادم و گفتم که استاد به پسرمان برکت خواهند داد.

ازآنجاکه بسیاری از تمرین‌کنندگان برای افتتاحیه نمایشگاه از تایپه پرواز می‌کردند، من و شوهرم برای دیدن پسرمان، پرواز صبح به تایپه را رزرو کردیم.

در بیمارستان، شوهرم به دخترانم شکایت کرد که من کارهای مربوط به دافا را به پسرم ترجیح دادم. دخترانم یکصدا گفتند دلیلش این است که مادرشان می‌داند حال برادرشان خوب خواهد شد.

آن شب پسرمان را در بخش مراقبت‌های ویژه دیدیم. دست و پایش بسته بود، چون بی‌اختیار حرکت می‌کرد. به او گفتم که اگر می‌خواهد دست و پایش باز شود، عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند. پسرم کلمات را با صدای بلند تکرار کرد. وضعیتش تثبیت شد. روز بعد دست و پایش را باز کردند و عصر همان روز، او را به بخش عمومی منتقل کردند.

پسرم چند روز بعد از بیمارستان مرخص شد. پس از باز کردن بخیه‌ها، پزشک از اینکه جای زخم‌ها به‌خوبی و بدون هیچ جای زخم بزرگی بهبود یافته بود، شگفت‌زده شد. می‌دانستم استاد درحال مراقبت از پسرم هستند.

سرپرست پسرم با یک نماینده بیمه برای گرفتن عکس جراحات، به‌عنوان مدرکی برای درخواست غرامت بیمه، به بیمارستان آمدند. این سرپرست پس از ثبت درخواست پیشنهاد داد که برای پرداخت غرامت دیگری که ده‌هاهزار دلار ارزش داشت، کمک کند. او همچنین به پسرم برای گرفتن گواهی ازکارافتادگی پیشنهاد کمک داد.

پسرم در این حادثه ازکارافتاده نشد، بنابراین برایش مناسب نبود که برای غرامت ازکارافتادگی اقدام کند. اما مطمئن نبودم که شوهرم مخالفت می‌کند یا خیر. وقتی با او و پسرم صحبت کردم، در کمال تعجب، هردو موافقت کردند که برای آن درخواست نکنند. واقعاً احساس آرامش داشتم.

روشن کردن حقایق در جزیره ججودو (کره جنوبی)

پس از شروع همه‌گیری کووید، گردشگران چینی دیگر به کینمن نیامدند. در چندین پروژه شرکت داشتم که حقایق را به‌صورت آنلاین روشن می‌کردند. اما برایم سخت بود، چون عادت داشتم به‌صورت رو در رو با مردم صحبت کنم.‌ نمی‌توانستم بیرون بروم، افسرده شده بودم. احساس ناراحتی می‌کردم.

یک روز شنیدم که تمرین‌کنندگان در جزیره ججودو (کره جنوبی) هنوز مکان‌هایی برای روشن کردن حقیقت دارند. به فکر رفتن به آنجا افتادم، اما سفر به کره جنوبی به‌تنهایی، برایم راحت نبود. از تمرین‌کننده دیگری پرسیدم که آیا علاقه‌مند است با من همراه شود. او موافقت کرد. بنابراین برای گذرنامه درخواست دادیم.

پس از تلاش‌های فراوان به کره جنوبی رسیدیم. از دیدن آن‌همه غذای تند و کیمچی سر میز شام مات و مبهوت شده بودم. به‌دلیل وضعیت معده‌ام مطمئن نبودم که می‌توانم آن‌ها را بخورم یا خیر. سپس به خودم یادآوری کردم که من تمرین‌کننده هستم و هر چیزی که بخورم مشکلی نخواهد بود. بعد از اینکه غذا را خوردم و به خوابگاه برگشتم، با تعجب متوجه شدم معده ناراحتم خوب است. خوشحالم که در این آزمون موفق شدم.

فروشگاه معاف از مالیات در جزیره ججودو، مملو از گردشگران چینی بود. تابلوهای نمایش اطلاعات ما جلو در ورودی مغازه نصب شده بودند و بسیاری از مردم، برای خواندن مطالب با هم دعوا می‌کردند. نگران بودم که نمی‌توانستم آن‌ها را به‌طور مؤثر متقاعد کنم از ح.ک.چ خارج شوند. بنابراین فقط از آن‌ها می‌پرسیدم که آیا به ح.ک.چ پیوسته‌اند و آیا می‌خواهند از آن خارج شوند یا خیر. بسیاری از مردم موافقت می‌کردند که از ح.ک.چ خارج شوند، بدون اینکه لازم باشد همه‌چیز را توضیح دهم. وقتی همه‌چیز به‌آرامی پیش می‌رفت، احساس رضایت می‌کردم و فراموش می‌کردم که همه‌چیز درواقع توسط استاد انجام می‌شود.

نگاه به درون

روشن کردن حقیقت در جزیره ججودو، آزمایش‌های شین‌شینگی زیادی برایم به همراه داشت. وقتی هم‌تمرین‌کنندگان پیشنهادهایی می‌دادند، اغلب گفته‌های آن‌ها را رد می‌کردم و اصرار داشتم که می‌دانم چه‌کار کنم، گویا بیش از ده سال در این مکان روشنگری حقیقت کار کرده بودم. در این زمان بود که فهمیدم باید متواضع بمانم و تنها در این صورت است که می‌توانم شین‌شینگم را بهبود ببخشم.

یک روز به‌سمت گروهی از گردشگران که جلوی بیلبوردها نشسته بودند، رفتم و یکی از آن‌ها از من خواست که دور شوم. تمرین‌کننده‌ای با قدرت زیادی مرا به عقب کشید و نزدیک بود زمین بخورم. او توضیح داد که اگر مردم مایل به گوش دادن نیستند، نباید صحبت کنیم، اما او واقعاً خون مرا به جوش آورد و عصبانی‌ام کرد. برای آرام کردن خودم، فا را مطالعه و به درون نگاه کردم. متوجه شدم که دارم رقابتجو می‌شوم و افراطی عمل می‌کنم. پس از اینکه وابستگی‌هایم را پیدا کردم، بعداً در آن روز، نتایج تلاش‌هایم برای متقاعد کردن گرئشگران چینی به خروج از ح.ک.چ بسیار خوب بود.

در خوابگاه، برخی از تمرین‌کنندگان دوست داشتند به رادیو مینگهویی گوش دهند. در ابتدا احساس می‌کردم که سر و صداست، اما پس از چند روز گوش دادن، از گوش دادن لذت بردم. گوش دادن به تجربیات تمرین‌کنندگان افکار درستم را تقویت می‌کرد؛ درواقع این وابستگی من بود که آن را دوست نداشت.

مطالب بالا تجربیاتم است. خوشحال می‌شوم که تمرین‌کنندگان به هر چیزی که مطابق با فا نیست اشاره کنند.

(ارائه‌شده در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافای تایوان 2024)