(Minghui.org) من حدود 70 سال دارم. تمرین فالون دافا به من آموخت که در زندگی‌ام، هرگاه با چیزی روبرو می‌شوم، اولین فکرم این باشد که اول دیگران را در نظر بگیرم و مهربان باشم. رفتار درستم به روشنگری حقیقت کمک می‌کند و به دافا اعتبار می‌بخشد، بنابراین مردم نجات می‌یابند.

کمک به دیگران

ما در این تابستان، بارندگی زیادی در منطقه‌مان داشته‌ایم. روز دومِ بارندگی شدید با وزش بادهای شدیدِ سطح هفت یا هشت همراه بود و باد شدید باعث می‌شد چتر بسیاری از مردم برگردد و قسمت داخلی‌اش رو به بیرون شود. آن روز برای انجام کارهایی بیرون بودم و درست در موقع بارندگی، با اتوبوس برگشتم. وقتی از اتوبوس پیاده شدم، متوجه شدم مردم زیر سایبان ایستگاه پناه گرفته‌اند. به‌دلیل باد و باران شدید، حتی آن‌هایی که چتر داشتند یا زیر سایبان ایستاده بودند خیس بودند. متوجه زنی بدون چتر شدم. ازآنجاکه جمعیت زیاد و باد و باران شدید بود، او سعی می‌کرد از چترهای مردم دور شود تا آبی که از چترها ‌چکه می‌کرد خیسش نکند.

فکر کردم بدون توجه به اینکه شرایط چقدر سخت است، به‌عنوان یک مرید دافا، باید کمکش کنم. استاد درباره تزکیه «ازخودگذشتگی و نوع‌دوستی» («کوتاهی نداشتن در سرشت بودایی»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر) به ما گفته‌اند. بلافاصله آن خانم را صدا زدم و گفتم که بیاید و زیر چتر من بایستد. از او پرسیدم که کجا زندگی می‌کند و او گفت که در ساختمانی در همان نزدیکی.

گفتم: «بگذارید شما را به خانه برسانم.» او گفت: «نه، شما سنتان خیلی بالاتر است. باران شدید و جاده‌ها لغزنده است.» گفتم: «مشکلی نیست. این باران قصد قطع شدن ندارد و شما چتر ندارید. چگونه می‌خواهید به خانه بروید؟» او پرسید که آیا باید سوار اتوبوس شوم و پاسخ دادم که من هم در همان نزدیکی زندگی می‌کنم. او تشکر کرد و سپس به هم کمک کردیم و با هم به راه افتادیم.

تمام تلاشم را کردم تا چتر را روی او نگه دارم، بنابراین درنهایت خیس شدم و فقط سرم خیس نشد. گاهی رعد و برقی در آسمان می‌زد و باد شدید نفس کشیدن را سخت می‌کرد. قدم به قدم از میان آب روی سطح خیابان گذشتیم تا به ساختمان محل زندگی‌اش رسیدیم. ورودی ساختمان شش هفت پله داشت اما نه سطح شیبداری داشت و نه نرده‌ای. همراهی‌اش کردم تا اینکه سالم وارد ساختمان شد. او با سپاس گفت: «خواهر، متشکرم! واقعاً امروز با شخصی خوب آشنا شدم.» این را چندین بار پشت سر هم گفت و مشخص بود که واقعاً تحت تأثیر قرار گرفته است.

گفتم: «خواهش می‌کنم. من فالون دافا را تمرین می‌کنم. استادمان به ما می‌آموزند که انسان‌های خوبی باشیم. لطفاً به یاد داشته باشید: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." به تبلیغات تلویزیون گوش نکنید، زیرا یک کلمه‌اش هم حقیقت ندارد.» او پاسخ داد: «به خاطرم می‌سپرم. لطفاً آهسته بروید و مراقب باشید!» گفتم: «نگران نباشید. من حفاظت استاد را دارم.» سپس با هم خداحافظی کردیم.

عمیقاً از دافا سپاسگزارم که به من بدنی سالم و قلبی مهربان داد و به من این امکان را داد که در شرایط دشوار، اول دیگران را در نظر بگیرم. همچنین از استاد سپاسگزارم که فرصتی را برایم فراهم کردند تا حقیقت را برای این خانم روشن کنم و خوبی دافا را ازطریق اعمالم نشان دهم. متشکرم استاد!

رها کردن ترس و روشنگری حقیقت در ملاءعام

ژوئن امسال برای انجام پدیکور رفتم. صاحب مغازه اغلب به توضیحات من درباره حقیقت دافا گوش می‌دهد و قبلاً حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را ترک کرده است. ساعت حدود 9 صبح بود که مغازه باز شد و چند نفر از قبل، منتظر بودند. من دومین نفر در صف بودم. پشت سرم خانمی حدوداً 90ساله بود که عروسش او را با ویلچر آورده بود. پدیکور با خیس کردن پا شروع می‌شود و کل پدیکور برای هر فرد یک ساعت طول می‌کشد. عروس آن خانم پیر به او گفت که تا زمانی که ما منتظر هستیم آن‌ها بروند و قدم بزنند.

سریع گفتم: «شما جلو بروید. ایشان خیلی بزرگ‌تر هستند. من می‌توانم کمی بیشتر صبر کنم.» عروس از من تشکر کرد و گفت: «مامان، این خانم اجازه می‌دهند ما اول کارمان را انجام دهیم. لطفاً از ایشان تشکر کنید!» گفتم: «نگران نباشید.» در فکر این بودم که حقیقت را برایشان روشن کنم، اما قبل از اینکه چیزی بگویم، سه نفر دیگر ازجمله یک زن و شوهر وارد شدند.

هرگز با افراد بسیار زیادی روبرو نشده بودم که بخواهم حقیقت را همزمان برایشان روشن کنم، و کمی معذب بودم. ترس در قلبم ظاهر شد، اما می‌دانستم این فرصت خوبی است، بنابراین در سکوت، از استاد راهنمایی خواستم. در آن لحظه، عروس ناگهان گفت: «مادرم انسان خیلی خوبی است. او بسیار مهربان است. هر بار که درخواستی از تلویزیون برای کمک‌های مالی وجود دارد، او همیشه کمک‌ زیادی می‌کند.»

بلافاصله فهمیدم که استاد دارند به من کمک می‌کنند. لحظه را غنیمت شمردم و گفتم: «آیا کسی را می‌بینید که هنوز ح.ک.چ را جدی بگیرد؟ این روزها مسئولانِ کوچک فاسدند، مسئولانِ بزرگ فاسدترند. آیا واقعاً هیچ‌یک از آن‌ها نگران مردم هستند؟ اگر کمک‌های مالی به‌طور مستقیم برای قربانیان فاجعه جمع‌آوری می‌شد، فرق می‌کرد. اما حالا این پول فقط به مقامات فاسد داده می‌شود، درست است؟»

به‌محض اینکه صحبتم تمام شد، همسر آن زوجی که تازه وارد شده بودند گفت: «درست است. حتی برخی از مردم این روزها ح.ک.چ را ترک می‌کنند.» وقتی این را شنیدم، به این فکر کردم که چگونه این موضوعات حساس را بگویم و همچنین می‌دانستم این فرصتی عالی برای رها کردن ترسم است. رو به آن زن کردم و گفتم: «من ح.ک.چ را ترک کرده‌ام.» او پاسخ داد: «از نحوه صحبتتان مشخص است.» سپس درباره آهنگی محبوب به آن‌ها گفتم که مقامات فاسد ح.ک.چ را به سخره می‌گیرد.

همه در اتاق خندیدند. فضا خیلی سبک‌تر شد و مشخص بود که همه موافق هستند. رو به عروس کردم و گفتم: «سالمندان شنوایی‌شان ضعیف است و از جامعه هم جدا هستند. شما باید بیشتر درباره وضعیت فعلی کشور با او صحبت کنید. ح.ک.چ خیلی فاسد است؛ مردم نیازی به کمک مالی ندارند.» بعد از اینکه مدتی با هم گپ زدیم، کار خانم مسن تمام شد و عروسش به او کمک کرد تا برود.

بعد از مدتی فقط من و صاحب‌مغازه به همراه آن زن و شوهر در مغازه بودیم. به گفتگویمان ادامه دادیم. آن زن از من پرسید که چند سال دارم و وقتی شنید حدود 70 سال دارم، گفت که خیلی جوان به نظر می‌رسم، واقعاً جوان. شوهرش از من پرسید از زمانی که ح.ک.چ را ترک کردم، آیا آن‌ها برایم مشکلی ایجاد می‌کنند یا خیر.

گفتم ازآنجاکه شما دو نفر چهره‌های خوبی و قلب‌های مهربانی دارید، از ته قلبم چیزی به شما می‌گویم. ح.ک.چ مرا تهدید و مرعوب کرده است، و حتی خانواده‌ام را تهدید کرده است، اما من فالون دافا را تمرین می‌کنم و از محافظت استاد برخوردارم. زن پرسید: «شما فالون دافا را تمرین می‌کنید؟ من هم قبلاً تمرین می‌کردم، اما وقتی محاصره ژونگ‌نانهای (توجه: مقر رهبری ح.ک.چ) را دیدم، فکر کردم آن باید سیاسی باشد، بنابراین تمرین را کنار گذاشتم.»

گفتم: «خواهر، آن محاصره نبود، یک دادخواهی مسالمت‌آمیز بود. آن مردم ساکت نشسته بودند، بدون راهپیمایی و شعار. در تیانجین، ده‌ها تمرین‌کننده دستگیر شدند، اما همگی افراد خوبی بودند و بدون دلیل دستگیر شدند. همه ما درحال تمرین آموزه‌های مشابهی هستیم، و وقتی تمرین‌کنندگان فالون دافا در تیانجین دستگیر شدند، آیا ما در پکن نباید در دفاع از آن‌ها صحبت کنیم؟ این چطور سیاسی محسوب می‌شود؟ برای مثال، اگر ما خواهریم و کسی شما را به قتل متهم می‌کند و من می‌دانم که شما این کار را نکرده‌اید، آیا باید برای امنیت خودم سکوت کنم؟ آیا یک انسان خوب این‌گونه رفتار می‌کند؟»

او بلافاصله پاسخ داد: «حق با شماست. اما چرا باید از حزب خارج شویم؟» گفتم: «به این دلیل که خدایان ح.ک.چ را از بین خواهند برد! حزب از بدو تأسیس تاکنون افراد بی‌شماری را کشته است. چند نفر در جنبش‌های مختلف آن جان باختند؟ بیایید حتی درباره گذشته‌های دور صحبت نکنیم؛ فقط به کشتار میدان تیان‌آنمن نگاه کنید. ما هردو اهل پکن هستیم. آیا آن‌ها شلیک نکردند؟ چند نفر مردند؟ تانک‌ها و خودروهای زرهی وارد شدند، اما حزب ادعا کرد که حتی یک گلوله هم شلیک نکردند و هیچ‌کس نمرد.»

«سپس به همه‌گیری کووید نگاه کنید: مردم در همه‌جا قرنطینه شده بودند و حتی داروهای اولیه مانند تب‌بُر در دسترس نبود. چند نفر براثر کووید جان باختند؟ و سپس ناگهان، آن‌ها قرنطینه را لغو کردند. چند نفر دیگر مردند؟ آن‌ها هر روز تعداد مرگ‌ومیرها در ایالات متحده را گزارش می‌دهند، اما درباره مرگ‌ومیر در چین گزارش نمی‌دهند. در پایان، مراکز سوزاندن اجساد حتی نمی‌توانستند با اجساد همگام شوند. این یک قانون جهانی است که افرادی که می‌کشند باید با جان خود هزینه کنند. اگر یک فرد عادی بکشد، باید پاسخگو باشد، پس چگونه حزب حاکم می‌تواند از مجازات قتل‌عام خود بگریزد؟ موجودات الهی اجازه نمی‌دهند.»

«ما فالون گونگ را تمرین می‌کنیم و از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، قوانین جهان، پیروی می‌کنیم. ما سختی‌ها را بدون تلافی تحمل می‌کنیم، هرگز مقابله‌به‌مثل نمی‌کنیم یا به توهین پاسخ نمی‌دهیم، دیگران را بر خودمان اولویت می‌دهیم. انجام تمرینات تأثیرات معجزه‌آسایی بر بهبود سلامتی دارد. فالون گونگ اکنون در بیش از 100 کشور جهان تمرین می‌شود و بدون وارد کردن هیچ آسیبی، برای ملت و مردم آن فوایدی به همراه دارد. اما جیانگ زمین (رئیس سابق ح.ک.چ) و گروه اوباش سیاسی‌اش آزار و شکنجه فالون گونگ را در ژوئیه1999 آغاز کردند، حتی تا برداشت اعضای بدن تمرین‌کنندگان زنده پیش رفتند. این آزار و شکنجه تا امروز ادامه دارد.»

«اکنون، موجودات الهی حزب را از بین خواهند برد. همه کسانی که تاکنون به ح.ک.چ یا سازمان‌های وابسته به آن پیوسته‌اند، عهد بسته‌اند، دست راست خود را بالا برده‌اند و سوگند یاد کرده‌اند که مادام‌العمر به ح.ک.چ خدمت کنند و حتی جان خود را فدای آن کنند. این یک سوگند مسموم است! برای محافظت از خود، باید اعلام کنیم که از ح.ک.چ و همه سازمان‌های آن خارج شده‌ایم. به این ترتیب، می‌توانیم ایمن بمانیم. اگر خارج نشویم، بخشی از آن می‌مانیم و وقتی خدایان ح.ک.چ را نابود کنند، همدست آن خواهیم بود. خدایان قلب مردم را می‌بینند و تا زمانی که در قلب خود از آن کناره‌گیری کنیم، می‌توانیم نجات پیدا کنیم. اجازه دهید با دادن نام مستعار به شما، برای کناره‌گیری، به هردو شما کمک کنم.»

هر دو درک و موافقت کردند که ترک کنند. زن مدام می‌گفت: «می‌فهمم، می‌فهمم.» او از صمیم قلب، از من تشکر و دعوت کرد که به خانه‌اش بروم.

با مطالعه مجدانه فا، می‌فهمم که به‌عنوان یک مرید دافا، مسئولیت و مأموریت بزرگی دارم. ازطریق تزکیه مهربانی در فا، می‌توانم شکاف بین خودم و مردم را از بین ببرم و پلی ارتباطی ایجاد کنم و از گفتگوهای مختلف برای روشن کردن حقیقت استفاده کنم و به افکار درستم اجازه دهم مسیر را هدایت کنند. استاد خرد مرا باز کردند، و از طریق کلماتم، می‌توانم درباره ماهیت واقعی ح.ک.چ و شگفت‌انگیز بودن فالون دافا به مردم بگویم. این زوج واقعاً نجات یافته‌اند. در این روند روشنگری حقیقت، ترسم را رها کردم و درعین‌حال مردم را نجات دادم. استاد، بابت نظم و ترتیبات فوق‌العاده‌تان سپاسگزارم. عمیقاً سپاسگزارم!