(Minghui.org) قبل از اینکه به‌عنوان مدیر منابع انسانی در یک شرکت خصوصی بازنشسته شوم، برای همتایانم در سایر شرکت‌‌ها ارائه‌ای داشتم. با تمرکز بر پیاده‌سازی فرهنگ سازمانی در شغلم، حرفه‌ام را خلاصه کردم. اگرچه این برای من یک بررسی معمولی بود، مدیریت منابع انسانی در سایر شرکت‌ها گفتند که این ارائه را دوست داشتند.

مدیر منابع انسانی در یک شرکت خارج از کشور با من تماس گرفت و گفت: «سطح حرفه‌ای بودن شما در مدیریت منابع انسانی بهتر از دستاوردهای ماست. چه چیزی شما را اینقدر عالی کرده است؟»

گفتم: «از بازخورد شما متشکرم.» کمی فکر کردم و ادامه دادم: «اگر چنین احساسی دارید، آن را محصول اعتقاد معنوی‌ام می‌دانم، من تمایل دارم به چیزها متفاوت نگاه کنم.»

بیش از 20 سال پیش، از یک منصب مهم در یک شرکت دولتی اخراج شدم، زیرا فالون دافا را تمرین می‌کردم. یکی از سرپرستان گفت که از رفتن من ناراحت است و نگران بود که ‌به‌خاطر ایمانم چیزهای زیادی را از دست بدهم.

برای چند شرکت خصوصی کار کردم و در این مسیر، انواع‌واقسام چالش‌ها وجود داشت. تا وقتی در مسیر تزکیه قدم برمی‌دارم، استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) از من مراقبت خواهند کرد و هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت که نتوانم بر آن غلبه کنم. ازآنجا‌که خانواده‌ام در آزار و شکنجه ازهم پاشید، باید فرزندم را به‌تنهایی بزرگ می‌کردم و به او آموزش خوبی می‌دادم. من به یک ‌عنوان مناسب و مزایایی نیاز داشتم که با شایستگی‌هایم مطابقت داشته باشد.

سال 2010 نقطه عطفی برای من بود. برای استخدام در یک شرکت خصوصی معروف در منطقه‌ام درخواست دادم. مالک شرکت شهرت خوبی داشت و فرهنگ شرکت مناسب من بود. از نظر حقوق، مزایا و پیشرفت شغلی فرصت خوبی برای من بود. در طول مصاحبه، تجربه‌ام را با اعتمادبه‌نفس و به‌طور حرفه‌ای ارائه کردم. مدیر از من خیلی خوشش آمد و گرچه از سقف شرط سنی بالاتر بودم و درخواست حقوقم نسبتاً زیاد بود، مرا استخدام کرد.

می‌خواهم به شما بگویم که چگونه از اصول فالون دافا برای مدیریت چالش‌ها استفاده کردم.

فالون دافا به من خرد بخشید

مدت کوتاهی پس از استخدامم، مسئول استخدام نیرو شدم که برای شرکت ما ضروری و مهم بود. حقوق کارمندان جوان نسبتاً کم بود، اما انتظارات بالا بود. به همین دلیل جذب استعدادهای جوان دشوار بود. ابتدا خودم را آماده کردم تا یک تصویر حرفه‌ای ارائه کنم. پس از ارائه یک معرفی صادقانه از شرکتمان، ازجمله مزایا و معایب، از‌ آن‌ها خواستم که وضعیت را ارزیابی کنند و تصمیم درستی بگیرند. معلوم شد که این خیلی مهم است.

پس از سال‌ها تمرین فالون دافا، به‌علاوه تجربه‌ای که در زمینه استعدادیابی و کسب استعداد داشتم، توانستم به‌سرعت بسیاری از متقاضیان خوب را استخدام کنم. مدیران بخش‌های مختلف می‌گفتند بعد از اینکه من مسئول استخدام شدم، کارمندان جدید بهتر شدند. برای مثال، یکی از متقاضیان به‌تازگی و قبل از صحبت با ما، با مدیرکل یک شرکت در بورس مصاحبه کرده بود. او تحت تأثیر تصویر حرفه‌ای، مهارت‌‌های حرفه‌ای و اعتمادبه‌نفس من، شرکت دیگر را به‌رغم شهرت خوب و حتی مزایای بهترش کنار گذاشت و به‌عنوان مدیر بخش به ما ملحق شد.

ازآنجاکه همه‌چیز به‌آرامی و بدون دردسر پیش می‌رفت، سرپرست و همتایانم توافق داشتند که این نتیجه فقط مربوط به شانس نیست. درعوض، توانایی‌‌هایِ کلی من نقش مهمی داشت. می‌دانستم این اتفاقی نیست و این کارمندان جدید آمده‌اند، زیرا من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و طرف آگاه‌ آن‌ها از من می‌خواهد حقایق را درمورد آزار و شکنجه برایشان روشن کنم.

آموزش درواقع یکی دیگر از مؤلفه‌‌های مهم شرکت ماست و ما برای داشتن نیروی کار برجسته، باید کیفیت و مهارت‌‌های کارکنان را ارتقا دهیم. مدت کوتاهی پس از پیوستن من به شرکت، یک استخدام داخلی انجام شد تا فردی هدایت تیم آموزشی را به‌عهده بگیرد. گرچه در گذشته، هیچ‌گونه تجربه آموزشی نداشتم، اما خوب آماده شدم، بارها تمرین کردم و در مصاحبه‌ها عالی بودم.

همراه با آموزش‌‌های حرفه‌ای بیشتر و تجربه کاری، مهارت‌‌های فنی من با گذشت زمان بهبود یافت. مطالب زیادی را برای آموزش کارکنان داخلی تهیه کردم. با گنجاندن فرهنگ سنتی چینی در مطالب آموزشی توانستم به مردم در این جامعه، با اخلاقیات رو به زوال، کمک کنم.

نگاه به درون، در طول اختلافات

به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا می‌دانم که مشاغل روزمره ما نه‌تنها درآمدی را برای ما فراهم می‌کنند، بلکه فرصت‌های زیادی را به‌منظور تزکیه‌ در اختیارمان می‌گذارند. هر روز صبح به‌محض اینکه پا به دفتر می‌گذارم، باید با انواع مسائل که برخی چالش‌برانگیزند کنار بیایم. اما می‌دانم که این‌ها ‌به‌خاطر عقاید و تصورات بشری من رخ می‌دهند، بنابراین باید مثل یک تمرین‌کننده‌ آن‌ها را اداره کنم و مدام وابستگی‌هایم را از بین ببرم.

ازآنجاکه دفتر مرکزی بر بخش‌‌های منابع انسانی در هر شعبه نظارت دارد، اغلب با شعب مختلف در تعامل هستم. یک بار از سون، رئیس یک شعبه، درباره پاداش سالانه پرسیدم. او پاسخ داد: «بیا این کار را مانند سال گذشته انجام دهیم.» احساس می‌کردم شرایط آن سال تا حدودی با سال گذشته متفاوت است، بنابراین ممکن بود برنامه قبلی خوب نباشد. اما سون در شرکت بسیار تأثیرگذار بود، بنابراین احساس راحتی نمی‌کردم که او را زیر سؤال ببرم و تصمیم گرفتم همانطور که او خواسته بود عمل کنم.

بعد از مدتی، سون با من تماس گرفت و از من شدیداً انتقاد کرد. او گفت که توزیع پاداش ناعادلانه بود و برخی از کارمندان به او شکایت کردند.

توضیح دادم: «اما من به توصیه شما عمل کردم.»

او فریاد زد: «به نظرت مناسب بود؟»

جرئت نداشتم تلفنی با او بحث کنم، اما احساس می‌کردم او بی‌انصافی می‌کند. فکر کردم: «چطور اشتباه کردی، از مسئولیتت شانه خالی می‌کنی و با من مثل یک سپر بلا رفتار می‌کنی؟» اشک روی صورتم جاری شد.

وقتی همه برای ناهار بیرون رفتند، در دفتر نشستم و به آن فکر کردم، کجا اشتباه کردم؟ فهمیدم خودخواه هستم. در طول روند توزیع پاداش، فقط می‌خواستم از مسئولیت شانه خالی کنم و به‌خوبی برنامه‌ریزی نکردم که به نفع شرکت و کارمندان باشد. این کار نامناسب بود و در این روند، کارهای زیادی انجام دادم تا از این امر جلوگیری کنم. بنابراین سون حق داشت از من انتقاد کند.

دیگر احساس عصبانیت و رنجش نداشتم، فقط احساس گناه می‌کردم. در ایمیلی که بعدازظهر برای سون فرستادم، ‌به‌خاطر اشتباهم صمیمانه عذرخواهی کردم و به او پیشنهاد کردم که پاداش مرا کسر کند. او انتظار نداشت این‌گونه واکنش نشان دهم. وقتی حضوری همدیگر را دیدیم، دوباره صمیمانه با لبخند توضیح دادم و او متقاعد شد که واقعاً منظورم این بود. اگرچه سون در گذشته فقط بدون اشتیاق از من حمایت می‌کرد، اما بعد از آن همیشه به‌گرمی با من احوالپرسی می‌کرد. من هم به‌گرمی جواب می‌دادم. جالب بود که یک اختلاف همه‌چیز را هماهنگ‌تر کرد و فکر می‌کنم این اتفاق افتاد، زیرا من تمرین‌کننده فالون دافا هستم.

فرصت‌‌های دیگری نیز وجود داشت که برای بهبود شین شینگم بود. در جعبه ایمیل استخدام، متوجه یک ایمیل ناشناس شدم. پس از باز کردنش متوجه شدم که مملو از انتقاد و افترا علیه من است. حدس زدم باید از طرف یک کارمند سابق باشد، و او باید ‌درمورد من دچار سوء‌تفاهم شده باشد. اما چون چنین چیزی رخ داد، به این معنی بود که باید در زمینه‌هایی رشد و بهبود پیدا می‌کردم.

با نگاهی به ذهنیتم طی چند هفته گذشته متوجه شدم که به شوق و اشتیاق و شنیدن سخنان مثبت زیاد از سوی سرپرستم و سایر کارمندان وابستگی دارم. درحالی‌که این‌همه عقاید و تصورات بشری داشتم، چگونه می‌توانستم خوب عمل کنم؟

ایمیل صمیمانه‌ای برای آن شخص نوشتم: «بعد از دریافت ایمیل شما، به این موضوع فکر کردم. اگر این را نفرستاده بودید متوجه اشتباهم نمی‌شدم. از شما متشکرم و می‌خواهم عذرخواهی کنم. با آرزوی بهترین‌ها برای شما و آینده شغلی‌تان.» می‌دانستم که او احساس بهتری خواهد داشت و دیگر با رنجش به دل گرفتن، به خود آسیب نخواهد رساند.

در اواخر سال 2018 که شرکت می‌خواست به یک منطقه جدید گسترش یابد، با مانع دیگری برخورد کردم. اگرچه استخدام‌‌های گذشته من همیشه خوب پیش می‌رفت، اما این بار دشوار بود. در ظاهر، دو دلیل وجود داشت. یکی این بود که مردم آن منطقه با شرکت ما آشنایی نداشتند. مورد دیگر این بود که در طول فصل رکود استخدام در پایان سال، بسیاری از افراد پاداش سالانه خود را می‌خواهند و از تغییر شغل و رفتن به شرکتی دیگر خودداری می‌کنند. اما شعبه جدید آماده بود و به افرادی نیاز داشتیم. بنابراین مدیرکل شرکت در جلسه مدیریت، از ما انتقاد کرد و چنین چیزی قبلاً رخ نداده بود.

این بازخورد مرا بیدار کرد و متوجه شدم که ‌به‌خاطر موفقیت‌‌های قبلی‌ام مغرور و سطحی شده‌ام. گاهی واقعاً می‌خواستم در ظاهر همۀ کارها را تمام کنم. این موضوعی جدی است. بنابراین آرام شدم و هر مرحله از مراحل استخدام را جدی گرفتم. معجزه‌ای رخ داد و متقاضیان خوبی در صف استخدام قرار گرفتند و آماده پیوستن به شرکت ما بودند. قبل از افتتاح شعبه، همه جایگاه‌ها پر شدند و یک بار دیگر به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا شاهد قدرت نگاه به درون بودم.

مدیرکل شرکت از ما تمجید کرد و تیم همچنان خوب کار می‌کرد. ریاست شرکت نیز از کیفیت نیروی کار در آن شعبه تمجید کرد.

مهربانی یک تمرین‌کننده

روابط با کارکنان، بخش مهمی از مسئولیت منابع انسانی است و انعکاسی از فرهنگ سازمانی شرکت نیز است. این نیز زمینه‌ای است که من در آن به‌خوبی عمل می‌کنم، زیرا آرامش و مهربانی من که محصول تمرین فالون دافاست، کارمندان را تشویق می‌کند به من اعتماد کنند.‌ آن‌ها اغلب به‌طور خصوصی ‌درمورد چالش‌‌هایشان در محل کار و خانه به من می‌گویند. چند کلمه می‌تواند به حل مشکلاتشان کمک کند. قبلاً هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم. وقتی از من تشکر می‌کنند، به آن‌ها می‌گویم: «دلیلش این است که فالون دافا به من خرد بخشیده است.»

چوان کارمند جدیدی بود که ذهنی باز و رفتاری دوستانه داشت. او برخی از مشکلاتش را به من می‌گفت: شوهرش افراطی و تنگ‌نظر و دخترش خودسر بود. مادرشوهرش خودخواه و دخترعمویش خودشیفته و غیرعادی بود. او احساس می‌کرد که در جهنم زندگی می‌کند. پس از گوش دادن به شکایاتش، به‌آرامی گفتم: «آیا به این فکر کرده‌ای که تو در چه زمینه‌ای می‌توانی کارها را متفاوت انجام دهی؟»

با تعجب به من نگاه کرد و چشمانش از تعجب درشت شد. به‌تفصیل برایش توضیح دادم که چنین روابطی بین همسر، مادر، و عروس در فرهنگ سنتی چین چگونه اداره می‌شود. به او پیشنهاد دادم که با رشد و بهبود خودش شروع کند و وضعیت تغییر می‌کند و مثبت می‌شود.

او پس از چند مکالمه بین ما متوجه شد، از شکایت دست کشید و کم‌کم تغییر کرد. به‌تدریج اوضاع بهتر و روابط هماهنگ شد. اکنون همه اعضای خانواده دوستش دارند: شوهرش او را خیلی دوست دارد، دخترش به حرف‌‌هایش گوش می‌دهد و مادرشوهرش نیز به او اهمیت می‌دهد. شوهرش به شوخی گفته بود که باید مرا برای صرف غذا دعوت کند، زیرا من همسرش را که زمانی لجباز بود، به فرد دیگر تبدیل کردم. چوان از فلش حاوی اطلاعات درباره فالون دافا که به او دادم خوشش آمد و گفت که آن را با اعضای خانواده‌اش به اشتراک خواهد گذاشت.

یکی از کارمندان بخش سرمایه‌گذاری اخیراً تصمیم به استعفا گرفت و این دومین بار بود که او شرکت را ترک می‌کرد. بسیاری از افراد از توانایی‌‌های او مطلع بودند و اولین بار زمانی که فرصت بهتری به او پیشنهاد شد، او شرکت ما را ترک کرد. وقتی بعداً بخش گسترش یافت، با مدیر بخش صحبت کردم و استخدام او را توصیه کردم و او نیز می‌خواست برگردد. اما پس از مدتی کار در اینجا، مدیرش متوجه شد که شخصیت او مناسب این جایگاه نیست و ناامید شد. به‌دلیل این اختلافات، او گفت که دوباره استعفا خواهد داد.

آخرین مرحله استعفا، بررسی مدیر منابع انسانی بود. وقتی با ابراز بی‌تفاوتی و درماندگی روبروی من نشست، به‌آرامی به او گفتم: «فانگ، باید از تو عذرخواهی کنم. اگر بار دوم تو را نیاورده بودم، مجبور نبودی این عواقب را پشت سر بگذاری.» او غافلگیر شد. احساساتش را نشان نداد، اما چشمانش خیس شد و گفت: «نمی‌دانستم این حرف را می‌زنی. متشکرم.» سپس ‌درمورد روابط کارمایی، برنامه‌ریزی شغلی آینده او و تحصیلات فرزندانش گفتگو کردیم.

همچنین درباره فالون دافا صحبت کردم. در پایان، او با یک نشان یادبود فالون دافا، با خوشحالی آنجا را ترک کرد. می‌دانستم که او آمده بود تا به حقایق دافا گوش دهد.

بحث و گفتگو با مالک شرکت

صاحب شرکت مرا دوست داشت و چند بار به من ترفیع داد، اما می‌دانستم که باید حقایق دافا را به او نیز بگویم.

بنابراین با او جلسه گذاشتم و صراحتاً گفتم: «من توسط کارفرمای قبلی‌ام اخراج شدم، زیرا فالون دافا را تمرین می‌کنم. نمی‌دانم که شما این را می‌دانید یا خیر. اگر این مشکلی برای شرکت ایجاد می‌کند، می‌توانم استعفا بدهم.»

او لبخندی زد و گفت: «می‌دانم که فالون دافا را تمرین می‌کنی (در طول مصاحبه‌ام به مدیر استخدام درباره فالون دافا گفته بودم). این انتخاب شخصی توست و ربطی به کار ندارد.»

او به من گفت که در سفر به هنگ کنگ، کتاب‌‌های ممنوعه خریده است. پلیس او را تعقیب کرد و بارها برای بازجویی به اداره پلیس احضار شد. او مجبور شد از ارتباطاتش استفاده کند تا‌ مانع ادامه کار آن‌ها شود. او از مقامات فاسد ‌ح.ک.چ بیزار بود. وی مطالب فالون دافا را که برایش بردم، پذیرفت و گفت که‌ آن‌ها را می‌خواند. گفتگوی ما به‌خوبی پیش رفت و حدود دو ساعت طول کشید.

روزی در سال 2020 شنیدم که صاحب شرکت امیدوار است دخترش بتواند برخی از مهارت‌‌های هنری را بیاموزد. دخترم اتفاقاً در آن رشته تحصیل می‌کرد و در یک کالج معروف بود. بنابراین در تعطیلات ترم، از دخترم خواستم که دختر او را ارزیابی کند و نکاتی را به او بگوید. وقتی صاحب شرکت اولین بار دخترم را ملاقات کرد، غافلگیر شد و گفت نمی‌تواند تصور کند در این دنیای منحط اخلاقی، یک مادر مجرد بتواند چنین فرزندی را تربیت کند که بسیار پاک و دارای اخلاق خوبی باشد. او گفت: «حتی برای کسی که فالون دافا را نمی‌شناسد، اگر فقط به دخترت نگاه کند، می‌داند که فالون دافا روشی راستین است.»

پس از بازنشستگی هنگام خداحافظی، صاحب شرکت با جدیت گفت: «لطفاً با من در تماس باش. وقتی دخترت برای دیدنت برگشت (دخترم در آن زمان در خارج از کشور تحصیل می‌کرد)، لطفاً به من اطلاع بده. می‌توانیم همدیگر را ببینیم تا بچه‌ها همدیگر را بیشتر بشناسند. حتی اگر نسل ما از بین برود، نسل آینده هنوز می‌توانند دوستان خوبی باشند.»

صاحب شرکت معمولاً با همه با رویکردی از بالا به پایین رفتار می‌کند. او گفت من تنها کسی هستم که می‌خواهد در آینده، با او تعامل داشته باشد و دوستی‌مان را به نسل بعدی گسترش دهد. می‌دانم دلیلش این است که او تمرین‌کنندگان فالون دافا و دافا را می‌پذیرد.

سخن پایانی

پس از بازنشستگی، با یکی از همکارانم ملاقات کردم که برای کارفرمای قبلی‌ام، همان شرکت دولتی، کار می‌کرد. او گفت یکی از همکاران که در سطح پایین‌تری از من بود نیز اخیراً بازنشسته شده است. حقوق بازنشستگی آن شخص چند برابر من است، زیرا شرکت‌‌های خصوصی به حقوق بازنشستگی پایین شهرت دارند.

از این موضوع ناراحت نشدم. من طی 20 سال گذشته رنج زیادی کشیدم، اما پشیمان نیستم. آنچه فالون دافا به من داده است چیزی نیست که بتوان آن را با پول خرید. زندگی شغلی من به‌تازگی به پایان رسیده است، اما معنایش فقط این است که فصل جدیدی از زندگی من به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا آغاز شده است. در مسیر باقی‌مانده بهتر عمل خواهم کرد.