(Minghui.org) درود، استاد بزرگوار! درود، همتمرینکنندگان!
تمرین فالون دافا را در سال 2002 آغاز کردم و میخواهم سه مورد از تجربیاتم را در این مورد به اشتراک بگذارم که در ابتدا نمیپذیرفتم در کار دافا مشارکت کنم، اما بعداً موافقت کردم.
پس از شروع تمرین فالون دافا، طولی نکشید که اپک تایمز از نسخه هفتگی به انتشار هر روز تغییر کرد و به تمرینکنندگان بیشتری برای کمک نیاز داشت. تمرینکنندهای در مدرسهام از من و سایر معلمان دعوت کرد تا در صفحهبندی روزنامه کمک کنیم. در ابتدا نپذیرفتم، زیرا در این زمینه فردی ماهر نبودم و فکر نمیکردم بتوانم از عهدهاش برآیم.
اندکی بعد او دوباره با من تماس گرفت و گفت که واقعاً کمبود نیروی انسانی دارند، و توضیح داد که خودش هم این کار را پذیرفته است، حتی گرچه نمیداند چگونه از فایل ورد استفاده کند. او گفت که من در کامپیوتر مهارت بیشتری دارم و پرسید که چرا به آنها ملحق نمیشوم، بنابراین در آموزش صفحهبندی شرکت کردم.
در ابتدا، ساعتهای زیادی را صرف تنظیم یک صفحه میکردم و اغلب یک شب کامل را صرف گذاشتن مقالات و تصاویر در یک صفحه میکردم. نمیدانستم چگونه میتوان آن را در یک ساعت تمام کرد. با تمرین مداوم توانستم یک صفحه را در یک ساعت آماده کنم و بهطور رسمی یک صفحهآرای ماهر شدم. وقتی چاپ آن صفحات را میدیدم احساس غرور میکردم.
صفحهبندی کار سادهای است. اما تصحیح و جایگزینی مقالات از نظر احساسی مستلزم صرف انرژی زیادی است. اغلب یک یا دو ساعت، یا حتی بیشتر از زمانی که برای انجام صفحهبندی صرف میکردم، صرف اصلاح آن میکردم. گاهی اوقات بیتاب میشدم و حتی وقتی شینشینگم در وضعیت درستی نبود، به صفحه کامپیوتر فحش میدادم. اما متوجه شدم که این روندی از تزکیه است.
برنامهام را بهمنظور انجام صفحهبندی آنلاین تنظیم کردم. شوهر و فرزندانم مزاحمم نمیشدند و در بسیاری از کارهای خانه کمک میکردند. فرزندانم در آن زمان مهدکودک بودند، اما الان از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. من و شوهرم الان بازنشسته هستیم.
ویرایش، تصحیح و صفحهآرایی کلیتی یکپارچه را تشکیل میدهند. هر کسی سهم خودش را انجام میدهد و ما همدیگر را تکمیل و تشویق میکنیم. ما روی کامپیوترهای جداگانه کار میکنیم، اما هدفمان یکی است. ما مسئولیتهای خود را بر عهده میگیریم و روزنامهای مبتنی بر واقعیت و با طراحی زیبا به خوانندگان ارائه میدهیم.
از امتناع اولیه و ناتوانیام در انجام کار گذر کردم، اکنون میتوانم صفحهبندی را در چارچوب زمانی به پایان برسانم. بسیار خوشحالم که صفحهآرایی را با سایر تمرینکنندگان تکمیل میکنم و احساس رضایت دارم.
پیوستن به تیم طبل کمری
وقتی برای اولین بار تیم طبل کمری را دیدم، آن تمرینکنندگان را تحسین کردم. آنها تیم بزرگی هستند، طبل را هماهنگ مینوازند و اجرایشانا بسیار قدرتمند است. احساس میکردم اگر بتوانم مثل آنها بنوازم خیلی خوب میشود. اما هیچ حسی از موسیقی نداشتم و هماهنگ نبودم.
سایر تمرینکنندگان مرا تشویق کردند که فرزندانم را به مدرسه مینگهویی ببرم که آخر هفتهها برگزار میشود. آنها با بچههای دیگر فا را مطالعه میکردند و تمرینات را انجام میدادند و بعداً به تیم طبل کمری میپیوستند. آنها سریع یاد میگرفتند و میتوانستند در راهپیمایی و اجراها شرکت کنند. آنها هنوز بچه بودند، بنابراین گاهی اوقات عصبانی میشدند، گریه میکردند یا درحال نواختن طبل، دستهایشان را بالا نمیآوردند.
والدینشان در ابتدا آنها را تشویق میکردند و با تنقلات به آنها پاداش میدادند تا بتوانند کل راهپیمایی را طی کنند. همانطور که فا را بیشتر درک کردیم، دیگر این مشوقهای اغواکننده را ارائه نکردیم. امیدوار بودیم که این تمرینکنندگان نوجوان درحالیکه شرکت میکنند، از اعماق قلبشان به فا اعتبار ببخشند و در وضعیتی خدایی باشند. وقتی به فرزندانم یادآوری کردم که دستانشان را بالا نگه دارند و لبخند بزنند، آنها گفتند: «چرا طبل نمینوازی؟» حرفهایشان مرا بیدار کرد. بنابراین به تیم طبل کمری پیوستم.
اوایل برایم خیلی سخت بود. حرکاتم هماهنگ نبود و موسیقی را نمیفهمیدم. سپس حرکات را از ابتدا تا انتها به خاطر میسپردم. وقتی حرکات از وسط تمرین شروع میشد، نمیتوانستم موسیقی را تشخیص دهم و نمیدانستم کدام حرکت است، بنابراین بقیه را دنبال میکردم.
برای اینکه بدانم کدام موسیقی با یک حرکت خاص مطابقت دارد، از روشی استفاده کردم که در دوران مدرسه از آن استفاده میکردیم. در کلاس رقص درحین بدنسازی، معلم به ما میگفت که با استفاده از نمادهای ساده برای ضبط حرکات ضرب، نتهای رقص را درک کنیم. من از این روش استفاده کردم. من از نمادهای ساده برای ضبط هر ضرب در کامپیوتر استفاده کردم.
در اوقات فراغت، به نت موسیقی نگاه میکردم، ضربات را با موسیقی میشمردم و بارها حرکات را تمرین میکردم. یک روز متوجه شدم که موسیقی را میشناسم و میتوانم حرکات را مطابق با موسیقی انجام دهم. بالاخره توانستم در یک راهپیمایی برای اعتباربخشیدن به فا شرکت کنم.
بهجای اینکه کنار تمرینکنندگان نوجوان بایستم و آنها را تشویق کنم، طبل کمری مینواختم. بعداً از من خواسته شد که به تمرینکنندگان نوجوان، نواختن طبل کمری را بیاموزم. برای اینکه بتوانم حرکات صحیح را به آنها آموزش دهم، باید از جزئیات هر حرکت آگاه باشم. بنابراین بهطور جدی نواختن طبل را تمرین کردم تا بتوانم حرکات را بهخوبی به خاطر بسپارم.
من استعدادی نداشتم. اما بعد از تمرین مداوم توانستم حرکات را با موسیقی انجام دهم و حرکاتم هماهنگتر شد. این روند یادگیری به من اجازه میدهد معنی درونی «تزکیه به تلاشهای خود فرد بستگی دارد، درحالیکه تبدیل گونگ توسط استاد فرد انجام میشود» (سخنرانی اول، جوآن فالون) را درک کنم. اکنون میتوانم حرکات را به اعضای جدید تیم آموزش دهم. نتنویسی موسیقی مورد استقبال همه قرار گرفت. انجامش عملی بود. اعضای تیم جدید میتوانند حرکات و موسیقی را راحتتر به خاطر بسپارند.
تیم طبل کمری ما همیشه آخرین گروه در راهپیمایی است. ما قبل از حرکت، بیشتر از همه منتظر میمانیم. اما همه اعضای تیم هر بار روحیه بالایی دارند. وقتی به نقطه پایانی میرسیم، سایر تمرینکنندگان همیشه ما را تشویق میکنند که نشان میدهد راهپیمایی ما با موفقیت به پایان رسیده است. تشویق آنها مایه تشویق و یادآوری است، به امید اینکه بهتر از این هم عمل کنیم.
استاد بیان کردند:
«هر ضربه از طبلِ فا، جِن شَن رِن است» (گروه طبل کمری، هنگ یین 2)
چقدر خوششانس هستم که عضو تیم طبل کمری هستم!
تحویل روزنامه
پس از بازنشستگی داوطلب تماموقت در دفتر اپک تایمز شدم. در پستهای مختلف از مدیریت تا توزیع مشغول شدم.
دو سال پیش، تمرینکنندهای که روزنامهها را تحویل میداد به منطقه دیگری منصوب شد و جایگزینی برایش پیدا نشد. منطقه به مناطق کوچکتر تقسیم شد. کارمندان و داوطلبان دفتر اپک تایمز تشویق شدند تا به تیم تحویل بپیوندند. از کارمندانی که اسکوتر داشتند پرسیده شد که آیا مایل به پیوستن هستند یا نه، ازجمله من. فکر نمیکردم درگیر شوم، چون باید شبها کار صفحهبندی را انجام میدادم. بعد از رسیدن به خانه، از شوهرم پرسیدم و او بلافاصله مخالفت کرد و بنابراین نپذیرفتم.
طولی نکشید که هماهنگکننده دوباره از من درخواست کرد، زیرا تیم تحویل کار با کمبود نیرو مواجه بود. از من خواسته شد که بهطور موقت کمک کنم. میدانستم که هیچچیز تصادفی نیست و ما باید همدیگر را تکمیل کنیم، بنابراین موافقت کردم. به شوهرم گفتم که بهمدت سه ماه روزنامهها را تحویل میدهم تا اداره جایگزینی پیدا کند. فکر میکردم سه ماه زود میگذرد و این کار را بیشتر از این انجام نمیدهم.
گرچه تازه کار تحویل را بهعهده گرفته بودم، روزها را میشمردم. باور داشتم که بهسرعت جایگزینی پیدا میشود. حتی اگر آنها نمیتوانستند کسی را پیدا کنند، من نهایت تلاشم را کرده بودم و میتوانستم موقعیت را ترک کنم. سه ماه گذشت. هیچ جایگزینی پیدا نشد، بنابراین به تحویل روزنامهها ادامه دادم. دو سال گذشت، اما جایگزینی پیدا نشد.
اکنون نهتنها روزنامهها را تحویل میدهم، بلکه مدیر یک شعبه هستم و کار تحویل را هماهنگ میکنم.
تا زمانی که شروع به تحویل روزنامه نکرده بودم، از سختی آن خبر نداشتم. اپک تایمز یک پلتفرم مهم برای روشنگری حقیقت است و تحویل روزنامهها آخرین مرحله از کار است. چه کسی این مرحله آخر را انجام خواهد داد؟ فکر میکردم شخص دیگری این کار را انجام میدهد. نمیتوانستم آن را انجام دهم. درواقع تا زمانی که تلاش نکنیم نمیدانیم میتوانیم کاری را انجام دهیم یا خیر.
تمرینکنندهای که روزنامه را تحویل میداد، گفت: «آن ساده است. فقط روزنامه را در صندوق پستی قرار دهید، و کار را کامل کردهاید. میزان تحویل صد در صد است.» بله، مادامی که میخواستم کار را انجام دهم، میتوانستم آن را صد در صد هر روز انجام دهم. همه بهانههایم برای انجام ندادن کار با شروع انجام آن ناپدید شد. مسئله اصلی قلب من بود. میدانستم که باید مکمل یکدیگر باشیم. اما وقتی نوبت من بود که کمک کنم، حاضر نمیشدم.
درواقع من بهره زیادی بردم. قبل از اینکه تحویل روزنامه را شروع کنم، بهندرت این فرصت را داشتم که درخشش صبحگاهی را ببینم. وقتی روزنامهها را تحویل میدادم، میدیدم که آسمان از تاریکی به روشنایی میگراید و طلوع کامل خورشید مرا همراهی میکند. روزم را خیلی زیبا شروع میکردم. من زیاد میخوابیدم و برای انجام تمرینات در پارک دیر میرفتم. بعضی روزها دلم برای انجام آنها تنگ میشد. حالا بعد از اتمام ارائه روزنامهها به محل تمرین میروم و بعد برای مدیتیشن به خانه میآیم.
دوباره شروع به ازبرکردن فا کردم. اگرچه اهمیت ازبرکردن فا را میدانستم، اما از هر بهانهای استفاده میکردم تا به خودم بگویم که وقت انجام آن را ندارم. فا را جسته و گریخته ازبر میکردم و آن را ادامه نمیدادم. وقتی روزنامه را تحویل میدهم، همان مسیر را برمیگردم، منتظر همان چراغهای سبز میمانم و همان مناظر را میبینم. اما افکارم سرگردان میشد. یک روز تمرینکنندهای که تحویل روزنامه را برعهده داشت تجربهاش را درخصوص ازبرکردن اشعار هنگ یین به اشتراک گذاشت و گفت که نتیجه خوب است. بنابراین تصمیم گرفتم دوباره ازبرکردن فا را شروع کنم.
جوآن فالون را روی تلفن همراه قدیمیام دانلود کردم و یک نگهدارنده تلفن پیدا کردم. درحالیکه سوار اسکوترم هستم فا را ازبر میکنم. در طی زمانی که منتظر چراغ سبز هستم محتوای پاراگراف را بررسی میکنم تا ببینم که آن را به درستی ازبر کردهام یا خیر. ذهنم دیگر بهطور متلاطمی سرگردان نیست. از زمان تحویل برای ازبرکردن فا بهصورت پاراگراف به پاراگراف استفاده میکنم و اکنون پنج سخنرانی را ازبر کردهام.
درحالیکه روزنامهها را تحویل میدادم، وابستگیهایم به منافع شخصی و حسادت را کنار گذاشتم. آن حدود دو ساعت طول میکشد. من منطقه بزرگی را پوشش میدهم، اما خانوادههای زیادی را پوشش نمیدهم. ما کمکهزینه تحویل داریم، اما مال من فقط هزینههای اسکوترم را پوشش میدهد. در ابتدا، فکر میکردم: «بعضی از تمرینکنندگان نیمی از زمان را صرف ارائه همان مقدار نسخههای من میکنند، درحالیکه برخی دیگر تعداد دو برابر از نسخهها را در همان زمان من تحویل میدهند. میزان هزینه در منطقه من ضعیف است.»
همچنین مطلع شدم که تمرینکنندهای یک ساعت صرف ارائه چند نسخه کرد، اما به انجام آن ادامه داد. یک زوج با هم روزنامه را تحویل میدهند. وقتی آنها را در روزهای بارانی تحویل میدهند، باید از جیب خودشان هزینه سوخت را بدهند، اما از استاد بسیار سپاسگزار هستند که این فرصت را در اختیار آنها قرار دادهاند. من حقوق بازنشستگی و زمان دارم، اما هنوز فکر میکردم که بهدرستی جبران هزینه نشدهام. آیا این خندهدار نبود؟
من خیلی خوششانس هستم که دختری روزنامهفروش هستم که این گنج را به دست مردم میرسانم. اپک تایمز را به مشترکین تحویل میدهم و آخرین مرحله از توزیع روزنامه را تکمیل میکنم.
تجربههای خارقالعادهای نداشتم. سفرم از ابتدا، شامل امتناعکردن با استفاده از عذر و بهانه، تا عقبنشینی نکردن و پذیرش داوطلبانه مسئولیت، روندی از تزکیه محکم و استوار است.
لطفاً به هر مورد نامناسب اشاره کنید.
سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.