(Minghui.org) من زنی 30ساله هستم که در یکی از شهرهای بزرگ چین بزرگ شدهام. درحالحاضر بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، مشغول به کار هستم. میخواهم تجربه 14 سال پیشم در دبیرستان را به اشتراک بگذارم تا قدرت معجزهآسای فالون دافا را نشان دهم.
ناپدید شدن علائم آپاندیسیت حاد
در سال 2010، در کلاسی پیشرفته در یکی از دبیرستانهای برتر در استان درس میخواندم. تحت سیستم آموزشی چین، دانشآموزان برای ورود به آموزش عالی، با فشار بسیار زیادی روبرو هستند. تکالیف برای درسهای مختلف بیپایان بود و اغلب تا ساعت 11 شب، گاهی تا ساعات اولیه صبح، درس میخواندم.
دانشآموزان در وسط و پایان هر ترم، رتبهبندی میشدند. بعد از هر امتحان، معلم مسئول کلاس دانشآموزان با رتبه برتر را تحسین میکرد، از دانشآموزانی که عقب افتاده بودند انتقاد میکرد و با دانشآموزانی که نمرهشان افت کرده بود صحبت میکرد. معلمان اغلب بر اهمیت نمرات و ورود به دانشگاههای برتر تأکید داشتند. خیلی تحت فشار بودیم.
یک روز در کلاس شیمی در سال اول دبیرستان، ناگهان در قسمت پایینِ سمت راست شکمم احساس درد کردم. تمرکز کردن روی تدریس معلم برایم سخت بود، اما درد را تحمل کردم و منتظر ماندم تا ساعت مدرسه به پایان برسد، به خانه بروم و استراحت کنم. اتفاقاً چند روزِ بعد، مدرسه تعطیل بود.
معلمان دبیرستان تکالیف یک هفته را برایمان تعیین میکردند. در روزهای بعد همچنان معدهدرد داشتم. شبها اسپاسمهای مکرر داشتم، به خودم میپیچیدم و نمیتوانستم بخوابم. در طول روز نمیتوانستم غذا بخورم. مادرم برایم فرنی درست کرد، ولی بعد از خوردنش، دچار حالت تهوع شدم. او بسیار مضطرب بود و بهسرعت علائمم را در اینترنت جستجو کرد. آنها علائم آپاندیسیت حاد بودند.
او به داروخانه رفت تا برایم داروی چینی تهیه کند. اما دارو هیچ تأثیری نداشت؛ هنوز شبها گرفتگی عضلات داشتم و نمیتوانستم بخوابم.
در ناامیدی از درد شدید، به فکر فالون دافا افتادم. خانوادهام قبل از شروع آزار و شکنجه در سال 1999، با فالون دافا آشنا شده بودند و آن را تمرین میکردند و ما شاهد بهبودهای معجزهآسای سلامتی افرادی بودیم که آن را تمرین میکردند. آنها قبلاً بیمار بودند، اما پس از تمرین فالون دافا سالم میشدند.
در 20ژوئیه1999، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد. دوستانمان که دافا را تمرین میکردند از شغل خود اخراج شدند، بیخانمان شدند و خانواده خود را از دست دادند، زیرا بهطور قانونی برای حق تمرین دافا دادخواهی کردند. ما وحشت کرده بودیم و کتابهای فالون دافا را پنهان کردیم و جرئت نداشتیم به دیگران بگوییم که دافا را تمرین میکردیم.
در مقابل پرتره استاد لی زانو زدم و در قلبم از ایشان خواستم: «استاد، لطفاً مرا نجات دهید. واقعاً نمیتوانم آن را تحمل کنم.» بهطور غیرمنتظره، معجزهای رخ داد. درد معدهام فوراً از بین رفت! درد حادی كه چند روز طول كشيده بود و باعث میشد نتوانم بخوابم و غذا بخورم ناپديد شده بود. بدون آپاندکتومی درمان شدم!
افسردگی شدید پس از تمرین دافا ناپدید میشود
بهدلیل درد نتوانسته بود برخی از تکالیفم را انجام دهم. وقتی به مدرسه برگشتم خیلی مضطرب بودم. روز اول برگشت به مدرسه نتوانستم تکالیف ریاضیام را تحویل بدهم، زیرا آن را انجام نداده بودم. معلم ریاضیام خیلی سختگیر بود. در آن زمان، ح.ک.چ دیوانهوار فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار میداد، بنابراین جرئت نداشتم درباره تجربهام به معلمان بگویم.
بعدازظهر معلم ریاضی نزدیک صندلی من آمد و گفت: «چرا امروز تکلیفت را تحویل ندادی؟ جریان چیست؟ راستش را بگو.» فقط توانستم زیر لب بگویم که انجامش ندادم. معلم از شدت عصبانیت لرزید و گفت: «پس یک بار انجامش بده و یک بار بهعنوان تنبیه آن را کپی کن.» صدای خنده در کلاس بلند شد. اما جرئت نداشتم چیزی بگویم. بعد از مدرسه، وحشت کردم و به مدرسه برنگشتم.
معلم زبان انگلیسیام مسئول کلاس من بود. او نیز نسبت به شاگردانش بسیار سختگیر بود. او به خانهمان آمد و سعی کرد شرایط را درک کند. فقط توانستیم به او بگوییم که آن روزها بیمار بودم و تکالیفم را انجام ندادم. جرئت نکردیم به او بگوییم که چطور حالم خوب شد.
وقتی او مرا به کلاس برگرداند، احساس کردم همکلاسیهایم به من خیره شدهاند. کمکم شروع کردم مدرسه را بپیچانم. وضعیت روحیام وحشتناک بود و نمیخواستم به عقب برگردم. معلم فیزیکم رئیس کل امور بود. او پس از اطلاع از وضعیتم، بسیار نگران شد و با معلم انگلیسیام به خانهمان آمد. وی بعد از صحبت با من و پدر و مادرم، به من پیشنهاد داد که به روانپزشک مراجعه کنم.
روز بعد، والدینم مرا به بیمارستان عالی استان بردند و 50 یوان بهمنظور ثبتنام برای مشاوره روانشناسی هزینه کردند. روانپزشک خانم درباره وضعیتم از من پرسید. پاسخ دادم: «جرئت رفتن به مدرسه را ندارم.»
او گفت: «اگر به همین منوال ادامه دهی، باید داروهای ضد افسردگی مصرف کنی.» بعد از شنیدن این حرف، بیشتر ترسیدم و به او قول دادم که به مدرسه برگردم.
بعد از مشاوره روانپزشکی، افسردگیام بدتر شد. از رفتن به مدرسه و مواجهه با تمسخر همکلاسیهایم میترسیدم. حتی از بیرون رفتن و برخورد با غریبهها میترسیدم.
شدیداً افسرده بودم. در خانه پنهان میشدم، روی زمین به دور خودم میپیچیدم و از ترس میلرزیدم. مادرم مضطرب بود و خیلی گریه میکرد. او احساس درماندگی میکرد و نمیدانست باید چهکار کند. درحالیکه جای دیگری برای رفتن نداشتیم، به این فکر کردیم که آیا باید دوباره تمرین فالون دافا را امتحان کنیم.
مادرم مرا به خانه یکی از تمرینکنندگان قدیمی دافا که قبل از سال 1999 میشناختیم برد. او نسخهای از کتاب اصلی فالون دافا، جوآن فالون، را به من داد و ما را به خانه سایر تمرینکنندگان دافا برد. ما با هم مدیتیشن کردیم و جوآن فالون و سایر سخنرانیهای استاد را خواندیم. اصول فالون دافا مرا روشن کرد: بهتدریج یاد گرفتم که چگونه با تمسخر، فشار و موانع روبرو شوم. کمکم شجاعت و اعتمادبهنفس پیدا کردم و قوی شدم و وضعیت روحیام بهمرور زمان بهتر شد.
تحت راهنمایی اصول دافا، تمایل پیدا کردم به مدرسه بروم. با انتقاد و تمسخر همکلاسیهایم، شجاعانه روبرو شدم و کمکم درسهایی را که از دست داده بودم جبران کردم. بحرانیترین دوره برای کلاسهای علوم در سال دوم دبیرستان بود. کلاس فیزیک مربوط به میدانهای مغناطیسی را از دست دادم و فیزیک ضعیفترین درس من بود.
اما مصر بودم که هر هفته در جلسه مطالعه گروهی فا شرکت کنم و مجموعه کتابهای فالون دافا را با سایر تمرینکنندگان بخوانم. دافا خردم را باز کرد. یک سال و نیم بعد، بدون شرکت در کلاسهای آموزشی اضافه، با نمره علمی 531، در امتحان ورودی دانشگاه پذیرفته شدم. یک دانشآموز دختر در کلاس پیشرفته ما بود که او هم افسرده بود و مدرسه را رها کرد. والدینش او را نزد روانشناسان مختلف، ازجمله روانشناسی آلمانی بردند، اما مشکل حل نشد.
اگر حمایت و روشنگری استاد نبود بهدلیل افسردگی شدید، ترک تحصیل میکردم و بعد از فارغالتحصیلی نمیتوانستم وارد دانشگاه شوم و شغلی پیدا کنم.
مایلم از استاد نیکخواه، بابت نجات رحمتآمیزشان تشکر کنم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.