(Minghui.org) چند هفته پیش تمرین‌کنندگان از چهار شهرستان و شهر برای مطالعه فا و تبادل تجربیات تزکیه گرد هم آمدند و این رویداد دو روز و یک شب به‌ طول انجامید. ما درباره تجربیات تزکیه خود، ازجمله مسائلی که در طول پروژه‌ها با آن روبرو می‌شدیم، صحبت کردیم. کاستی‌ها و شکاف‌های خود را دیدیم و برای پیشرفت همه بسیار مفید بود. می‌خواهم برخی از تجربیاتم را با شما به اشتراک بگذارم.

تمرین‌کننده‌ای جدید گفت که بلافاصله پس از شروع تمرین فالون دافا، تمرین‌کننده‌ای از او دعوت کرد تا به جلسات مطالعه گروهی فا در خانه‌اش ملحق شود که هر سه‌شنبه شب برگزار می‌شد.

یک سه‌شنبه شب سردرد بدی داشت و حالش خوب نبود. به این تمرین‌کننده گفت که در مطالعه فا شرکت نخواهد کرد. این تمرین‌کننده به او گفت که باید فا را در خانه مطالعه کند و عقب نماند. او فکر کرد: «بله، باید فا را در خانه مطالعه کنم.» به‌محض اینکه این فکر را کرد، سردردش از بین رفت. او همزمان با مطالعه سایر تمرین‌کنندگان، فا را در خانه ‌خواند و می‌توانست احساس کند که سطحش بالا می‌رود و همه مواد بد و افکار منفی ناپدید می‌شوند. او گفت موج شدیدی از انرژی را تجربه کرد، زیرا افکارش درست بود.

بسیاری از تمرین‌کنندگان احتمالاً تجربیات مشابهی داشتند؛ ما شاهد معجزه و شگفتی‌های دافا بودیم. اما با گذشت زمان، ازآنجاکه در بین مردم عادی تزکیه می‌کنیم و در محیط راحتی هستیم، کم‌کم به‌طور ناخودآگاه سست می‌شویم.

وقتی شروع به تمرین کردم، سایر تمرین‌کنندگان به من گفتند که وقتی در بیرون تمرین می‌کنیم و پشه‌ها ما را نیش‌ می‌زنند چیز خوبی است و به ازبین ‌بردن کارما کمک می‌کند، بنابراین نباید از آن اجتناب کنیم. و وقتی پشه‌ها مرا نیش می‌زدند به یاد توصیه‌های آن‌ها می‌افتادم و تکان نمی‌خوردم. اما گاهی اوقات به‌طور تصادفی پشه‌ها را می‌کشتم یا خودم را می‌خاراندم. سپس فکر می‌کردم: من هرگز از خاراندن استفاده نمی‌کردم، چرا سطح استقامتم اینقدر پایین است؟ یک ماه پیش کم‌کم سعی کردم افکارم را درست نگه دارم. وقتی پشه‌ها مرا نیش می‌زدند تحمل می‌کردم. در زمستان، هوا سرد است، بنابراین لباس‌های ضخیم‌تری می‌پوشم و پشه‌ها کم هستند. اکنون تابستان است، بنابراین پشه‌های بیشتری وجود دارند. ازآنجاکه صبح هنگام انجام تمرینات هوا سرد است، یک کت آستین‌بلند می‌پوشم. اما پشه‌ها دست و گردن و صورتم را نیش می‌زنند.

هفته پیش، یک روز صبح هنگام انجام تمرینات در محل تمرین، هوا رو به گرمی بود، بنابراین کتم را درآوردم. وقتی شروع به مدیتیشن کردم پشه‌های زیادی آمدند و نیشم زدند. بازوهایم گزیده شده بودند و احساس درد و خارش داشتم. به خودم گفتم که تحمل کنم و دست به آن‌ها نزنم. اما احساس درد و خارش بیشتر و بیشتر آشکار و ناراحت‌کننده می‌شد. چشمانم را باز کردم دیدم حداقل هفت هشت پشه روی بازوهایم هستند. سپس به یاد آوردم که استاد در شعر «آبدیده‌کردن اراده» در هنگ یینگفتند: سختی را همانند لذت درنظر بگیرید.»

فکر کردم تمرین‌کنندگان در چین، تحت آزار و شکنجه قرار می‌گیرند و درد زیادی را تحمل می‌کنند. در مقایسه، این اندک درد چیزی نیست. باید تحمل کنم. بعد از حدود 20 دقیقه، پشه‌ها روی بازوی چپم رفتند، اما همچنان خارش داشت. بعد از حدود 10 دقیقه، پشه‌های دست راستم هم رفتند. بعد از 15 دقیقه دیگر خارش هر دو دست متوقف شد. بعد از اینکه تمرین پنجم را تمام و چشمانم را باز کردم، مبهوت شدم. هر دو دستم قرمز و متورم بودند و حداقل 30 گزش پشه وجود داشت، اما خارش نداشتند. پس از انجام هر پنج تمرین، قرمزی و ورم ناپدید شد. بنابراین با فکر تحمل، این آزمون را پشت ‌سر گذاشتم و بسیاری از کارماها را از بین بردم.

فرصت‌های تزکیه در زندگی روزمره

تمرین‌کننده دیگری گفت که یک محوطه خالی مثلثی‌شکل در کنار خانه‌اش وجود دارد. این محوطه تعدادی گل و گیاه و یک رخت‌آویز برای خشک‌کردن لباس دارد. در کنار محوطه، آشپزخانه‌ها و بالکن‌های پشتیِ ردیف دیگری از خانه‌ها قرار دارد. خانمی مسن در آخرین خانه زندگی می‌کند. رفتارش کمی عجیب است و گاهی کارهایی انجام می‌دهد که هیچ منطقی ندارد.

یک بار از بالکن طبقه سومش آب کثیف به حیاطم ریخت. با مهربانی به او تذکر دادم. او گفت که به من کمک می‌کند تا گل‌ها را آبیاری کند، اگرچه آبی که ریخته بود حاوی صابون بود. بارها با او صحبت کردم، اما گوش نمی‌کرد. گاهی آب کثیف را روی لباس درحال خشک‌شدن روی رخت‌آویز می‌ریخت. هنوز تمرین فالون دافا را شروع نکرده بودم، بنابراین به‌شدت عصبانی شدم و سرش فریاد زدم. اما او مصر بود و به این کار ادامه داد.

بعد از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کردم، چنین چیزی کمتر رخ می‌داد. چند روز پیش یک روز صبح که مشغول صحبت با تلفن بودم صدای بلندی در حیاط شنیدم. دویدم بیرون و دیدم که دوباره آب کثیف می‌ریزد. اتفاقاً ملحفه‌ای روی رخت‌آویز درحال خشک‌شدن بود. با مهربانی و ملایمت به او گفتم: «دارم ملحفه‌ای را خشک می‌کنم. لطفاً دیگر رویش آب نریز.» او به من توجهی نکرد و مدام ظرف‌های آب کثیف را خالی می‌کرد. ملحفه را برداشتم. او به ریختن آب کثیف ادامه داد.

شوهرم به خانه آمد و صدا را شنید. گفتم خانم مسن همسایه دوباره آب کثیف می‌ریزد. گفت: «سرش فریاد می‌زنم.» گفتم: «لطفاً این کار را نکن. شاید از یک دوره زندگی دیگر به او بدهکار هستیم.» بعداً به شوهرم گفتم که باید جای رخت‌آویز را جابجا کنیم. حتی گرچه محوطه جلو باریک‌تر است و فضای کمتری دارد، دفعه بعد که آب می‌ریزد دیگر نگران کثیف‌شدن چیزها نخواهیم بود.

بعد از چند روز، خانم مسن دوباره شروع به ریختن آب کثیف کرد. دیگر تحت تأثیر قرار نگرفتم؛ درعوض در پشتی را بستم و به او توجهی نکردم. گرچه این موضوع کوچکی بود، می‌دانستم که تصادفی رخ نداده است. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که او را دوست ندارم. همچنین به رنجش، شکایت و رقابت وابستگی داشتم. این تجربه به من کمک کرد این وابستگی‌ها را از بین ببرم.

برخی از افکارم پس از تبلیغ شن یون

من بخشی از پلتفرم نجات جهانی بودم و بیش از پنج سال، ازطریق تلفن، با چین تماس می‌گرفتم. سه سال پیش، تیم تبلیغ محلی شن یون از من خواست که به تیم دعوت تلفنی بپیوندم. من مسئول دعوت از مردم برای پذیرایی‌های چای بودم که قبل از اجراها برگزار می‌شد. شرکت‌کنندگان اکثراً مدیران دولتی، مدیران مدارس و مدیران سازمان‌ها بودند.

امسال منطقه من میزبان پنج شش مراسم پذیرایی بود و من در دعوت تلفنی شرکت کردم. شاید صبر، لحن ملایم و نیک‌خواهی من در زمان حضور در پلتفرم نجات جهانی، افرادی را که با آن‌ها تماس می‌گرفتم تحت تأثیر قرار می‌داد و می‌توانستم با موفقیت مردم را دعوت کنم. سایر تمرین‌کنندگان گفتند: «تو در دعوت‌کردن افراد بسیار خوب هستی.» گفتم که این من نیستم؛ درواقع استاد کمک می‌کنند. استاد بیان کردند: «فرد فقط نیاز دارد در تزکیۀ خود تلاش کند و بقیه مسائل را استادش اداره می‌کند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

آخرین مراسم دعوت را در یک اطلاعیه کوتاه اضافه کردند و یک هفته قبل، شروع به تماس با افراد کردیم. هدف ۱۰۰ شرکت‌کننده بود. برقراری تماس تلفنی برای دعوت از افراد آسان نیست، زیرا شماره تلفن‌های زیادی برای تماس وجود دارد و افراد بلافاصله به تلفن پاسخ نمی‌دهند. برخی از افرادی که تماس را پاسخ نداده بودند، تماس می‌گرفتند، بنابراین آن‌ها را یادداشت‌ می‌کردم. برخی از شماره‌تلفن‌های سازمان‌ها متعلق به رئیس نبودند، یا شخص مزبور دیگر در آن موقعیت نبود، اما وب‌سایت به‌روزرسانی نشده بود و تماس باید به جاهای دیگر منتقل می‌شد. گاهی اوقات پس از تماس، آن‌ها بلافاصله تصمیم به حضور نمی‌گرفتند، بنابراین مجبور می‌شدم پیگیری کنم. گاهی تمام صبح با تلفن‌ها تماس می‌گرفتم، اما تا بعدازظهر هیچ‌کسی ثبت‌نام نمی‌کرد. این تجربیات واقعاً شین‌شینگ مرا آزمایش می‌کردند.

بعد از چند روز متوالی تماس تلفنی، تا جمعه‌شب با همه شماره‌ها تماس گرفتم، اما فقط 10 نفر اعلام کردند که شرکت خواهند کرد. چشمانم آزرده شده بودند و درد داشتند. روز بعد شنبه بود و پذیرایی قرار بود یکشنبه باشد، اما هدف کسب نشده بود. استراحت نکردم. از هماهنگ‌کننده پرسیدم که شاید شماره‌تلفن‌های بیشتری وجود داشته باشد. آن روز پنج نفر دیگر را با موفقیت دعوت کردم. همه تماس‌ها گرفته شد و چشمانم دیگر درد نداشت. احساس کردم که این هم برایم یک امتحان است. مادامی که تسلیم نشدم، استاد به من کمک کردند.

با تلاش مشترک تمرین‌کنندگان، هدف به دست آمد و مراسم پذیرایی با موفقیت انجام شد. هماهنگ‌کننده گفت: «دعوت‌کردن افراد به مراسم پذیرایی نمی‌تواند به چند تمرین‌کننده متکی باشد. همه باید کمک کنند. زمانی که ما بدن واحد و افکار درست داشته باشیم، استاد به ما کمک خواهند کرد. استاد افرادی با روابط ازپیش‌تعیین‌شده را به سالن تئاتر می‌آورند تا شن یون را تماشا کنند و ما می‌توانیم مأموریت خود را برای نجات موجودات ذی‌شعور انجام دهیم.»