(Minghui.org) من و همسرم بیش از ۲۰ سال است که تمرین‌کننده فالون دافا بوده‌ایم. با حمایت نیک‌خواهانه استاد، در طول بیش از ۲۰ سال گذشته، هر روز بدون توجه به اینکه هوا بارانی بوده یا آفتابی، حقیقت درباره فالون دافا را روشن کرده‌ایم.

با تلاش‌های مستمر ما، بیش از ۱۰هزار نفر از سازمان‌های حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) خارج شده‌اند. احساس می‌کنم تا زمانی که فا را به‌خوبی مطالعه کنیم و میلی نیک‌خواهانه و افکار درستی قوی داشته باشیم، استاد افراد با رابطه تقدیری را به دیدار با ما هدایت خواهد کرد. خرد و قدرت دافا به ما برکت داده است که به‌طور طبیعی با مردم درباره حقیقت صحبت کنیم، اما استاد کسی هستند که واقعاً آن‌ها را نجات می‌دهند.

استاد بیان کردند:

«فرد فقط نیاز دارد در تزکیه خود تلاش کند و بقیه مسائل را استادش اداره می‌کند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

من و شوهرم پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در سال ۱۹۹۹، به مرکز شستشوی مغزی برده شدیم، فقط به این دلیل که به‌منظور دادخواهی برای حق تمرین دافا به پکن رفتیم. مقامات محلی متعاقباً اغلب کارکنان مدرسه محل کارم را مورد آزار و اذیت قرار می‌‌دادند و ما را به‌صورت شبانه‌روزی تحت‌نظر داشتند. چند بار در نیمه‌های شب ما را در خانه دستگیر کردند و به‌مدت ۴۰ روز تحت بازداشت بودیم. پدر و مادر و فرزندانمان ویران شده بودند و من و شوهرم درنهایت مجبور شدیم خانه را ترک کنیم تا از آزار اذیت شدن بیشتر جلوگیری کنیم. متعاقباً در یک مدرسه خصوصی در شهر دیگری، موقعیت تدریس پیدا کردم.

روزی مشغول تدریس در کلاس بودم که مدیرمان پسر نوجوانی را به کلاس من همراهی کرد. صورت و لباس پسر کثیف به نظر می‌رسید و موهایش بلند و ژولیده شده بود. بوی وحشتناکی می‌داد. به نظر می‌رسید مدت زیادی در خیابان زندگی کرده است. مدیر صرفاً به من گفت: «اینجا یک دانش‌آموز جدید برای شما آمده است» و سپس رفت.

به‌محض رفتن مدیر، شاگردانم فریاد زدند. «معلم، او را قبول نکنید.» «نه! هیچ کلاسی در مدرسه او را نمی‌خواهد. کلاس ما هم او را نمی‌پذیرد.» «معلم، شما نمی‌توانید او را کنترل کنید. برای ما دردسر ایجاد خواهد کررد.»

فکر کردم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. استاد و دافا به من قدرت و خرد خواهند داد. باید این دانش‌آموز را بپذیرم.» دستانش را گرفتم و از او استقبال کردم. ازآنجاکه هیچ‌کسی نمی‌خواست کنار او بنشیند، مجبور شدم او را در نزدیک‌ترین صندلی به تریبون بگذارم.

بعداً متوجه شدم که خانواده این پسر فقیر هستند. کل خانواده با چندین عضو مجبور بودند به تنها درآمد پدرش از جمع‌آوری ضایعات متکی باشند. پدر و مادر پسر به او بی‌توجهی کرده بودند. او اغلب از مدرسه غیبت می‌کرد، در انجام تکالیف قصور می‌کرد، سر کلاس می‌خوابید و حتی دعوا می‌کرد. مدیر و معلمان نمی‌توانستند او را تغییر دهند. هیچ معلمی نمی‌خواست او را بپذیرد. همکلاسی‌هایش همیشه از او دوری می‌کردند.

روز اولی که این دانش‌آموز به کلاسم آمد، روی تخته سیاه نوشتم: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» و این اصول را به شاگردانم آموزش دادم. آن‌ها توجه زیادی نشان دادند. دانش‌آموزی بعد از کلاس، به من گفت: «معلم، این اولین بار است که می‌شنویم شما این اصول زندگی را توضیح می‌دهید. عالی است!» همچنان به شاگردانم یاد می‌دادم که با دیگران مهربان باشند و آن‌ها را تشویق می‌کردم که در کارهای مدرسه، به این پسر کمک کنند و به‌صورت گروهی با هم پیشرفت کنند، انگار او عضوی از خانواده ما بود.

مدیرمان لابد به من اعتماد داشت، زیرا آن دانش‌آموز را پیش من آورد، بنابراین باید مسئولیت را بپذیرم. با صبر و حوصله به این دانش‌آموز درس می‌دادم و مانند یک مادر، نگرانی‌هایم را به او نشان می‌دادم. از نظر بهداشت شخصی هم او را بررسی می‌کردم. کمی بعد متوجه شدم که صورتش تمیز به نظر می‌رسد، موهایش کوتاه شده و لباس‌هایش نیز تمیز است. از دعوا دست کشید و با همکلاسی‌هایش کنار آمد. به نظر می‌رسید فرد متفاوتی شده است. همکلاسی‌هایش نیز او را وارد فعالیت‌هایشان می‌کردند. همچنان این دانش‌آموز را تشویق می‌کردم که به آموزش من توجه زیادی داشته باشد، تکالیف را تکمیل کند و سؤال بپرسد. یک گروه مطالعاتی از همکلاسی‌هایش تشکیل دادم تا به او کمک کنند. همچنین اوقات فراغتم را صرف کمک به او می‌کردم تا بتواند عقب‌ماندگی‌اش را جبران کند. او هر روز پیشرفت می‌کرد. مدام از او تعریف می‌کردم. وقتی فرصتی پیدا می‌کردم، به او درباره اخلاق خوب، ارزش‌های سنتی و چگونگی پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری آموزش می‌دادم تا بتواند شاگردی خوب و پسری شایسته باشد.

پسرک با گذشت زمان کاملاً تغییر کرد. نمراتش در کلاس، قبلاً پایین‌تر از همه بود، اما سپس به بالاتر از حد متوسط رسید. همچنین برای کمک به همکلاسی‌هایش و کمک به کلاسمان پیشقدم می‌شد. درنهایت به یکی از محبوب‌ترین دانش‌آموزان تبدیل شد!

مادر این پسر روزی به دیدنم آمد. او به من گفت: «ما در ابتدا قصد داشتیم به شهرمان برگردیم، زیرا زندگی در اینجا دشوار است، اما پسرم نمی‌خواهد اینجا را ترک کند، زیرا معلم عالی‌ای مثل شما دارد.» او دستانم را در دستانش گرفت و با چشمانی اشکبار گفت: «تغییر او فراتر از تصورم است. شما او را به یک پسر عالی تبدیل کردید. می‌خواهم از طرف تمام خانواده‌ام، از شما تشکر کنم.»

در اعماق قلبم می‌دانم این استاد بودند که به من خرد و قدرت انجام این کار را دادند. اگر فالون دافا را یاد نمی‌گرفتم، نمی‌توانستم این کار را انجام دهم.

مطالعه فا و به‌خوبی پیمودن هر قدم در تزکیه‌ام

از آموزه‌های استاد پیروی می‌کنم تا فا را به‌خوبی مطالعه کنم. این تنها راه برای خوب تزکیه کردن خودم و همگام شدن با روند اصلاح فاست.

من و شوهرم هر روز ساعت ۳ صبح بیدار می‌شویم. بعد از ادای احترام در مقابل عکس استاد، پنج تمرین را به‌مدت دو و نیم ساعت انجام می‌دهیم. قبل از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، ده‌ها بار عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کنیم، و می‌گذاریم این پیام در هر سلول بدنمان منعکس شود. ما متون جدید استاد را برای مدتی ازبر می‌کنیم و دوباره در ساعت ۷ صبح برای ازبین‌بردن عوامل شیطانی در شهر، شهرستان و روستای خود افکار درست می‌فرستیم. پس از خوردن صبحانه، درحالی‌که وضعیت نشستنمان خوب است دو سخنرانی از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را مطالعه می‌کنیم. درحالی‌که جوآن فالون را با هر دو دست گرفته‌ایم، با بهترین تمرکزمان، یا با هم با صدای بلند می‌خوانیم یا به نوبت می‌خوانیم. همچنین آموزش‌های استاد را دست‌نویسی می‌کنیم.

با قدرت‌بخشی از جانب استاد، به بهبود شین‌شینگ خود ادامه می‌دهیم و بهبود چشمگیری را در وضعیت سلامتی‌مان تجربه می‌کنیم. درحال مطالعه فا، در وضعیت لوتوس کامل می‌نشینیم و هر بار حداقل نیم ساعت افکار درست می‌فرستیم. تا زمانی که فا را مطالعه می‌کنیم در وضعیت لوتوس کامل باقی می‌مانیم و چنان احساس راحتی می‌کنیم که انگار در پوسته تخم‌مرغ نشسته‌ایم، همانطور که استاد در آموزششان توضیح دادند.

صورتم از سلامتی می‌درخشد. همه می‌گویند به نظر نمی‌رسد که حدود ۷۰ سال دارم. یکی از مقامات روستای ما یک بار مرا در خانه همسایه‌ام دید. او گفت: «صورتتان صاف و لطیف به نظر می‌رسد. با توجه به سنتان، بسیار جوان‌تر و بهتر از دیگران به نظر می‌رسید!» با لبخند پاسخ دادم: «به این دلیل است که فالون دافا را تمرین می‌کنم.» همه سرشان را تکان دادند و لبخند زدند. همه همسایگان ما می‌دانند که من و شوهرم با تمرین فالون دافا، بیماری‌های متعددمان را از بین برده‌ایم.

ما یک سفر سخت تزکیه را تحت حمایت نیک‌خواهانه استاد پیموده‌ایم. با حسی فوق‌العاده‌ای از تشویق شدن، تصمیم گرفتیم این مقاله تبادل تجربه را بنویسیم.

ما مصمم هستیم که از دستورالعمل‌های استاد پیروی کنیم تا فا را به‌خوبی مطالعه کنیم، خودمان را به‌خوبی تزکیه کنیم، و نجات را به افراد بیشتری ارائه دهیم.

استاد، بابت نیک‌خواهی‌تان سپاسگزارم. هم‌تمرین‌کنندگان، بابت کمکتان متشکرم.