(Minghui.org) یادداشت سردبیر: نویسندۀ این مقاله یادگیری تمرین‌ها و آموزه‌های فالون گونگ را شخصاً از استاد لی و در طول همان روزهای اولیۀ آموزش فا توسط ایشان آغاز کرد. اما چون نویسنده به‌مدت طولانی فا را به‌خوبی مطالعه نکرد، پس از آغاز آزار و شکنجه، به‌طور قابل‌توجهی از مسیر تزکیه‌اش منحرف شد. او سپس متوجه اشتباهاتش شد و این مقاله را نوشت. ما این مقاله را منتشر می‌کنیم تا تمرین‌کنندگان بیشتری از ماجراهای مربوط به استاد بهره‌مند شوند، یاد بگیرند چگونه بهتر به استاد احترام بگذارند و این زمان گران‌بها را که دافا در جهان گسترش می‌یابد گرامی بدارند. بیایید همگی به‌خوبی عمل کنیم تا شایستۀ نجات نیک‌خواهانۀ استاد باشیم و جایگاه خوبی برای آینده‌مان تعیین کنیم.

من در پکن به دنیا آمدم و از سنین جوانی به چی‌گونگ علاقه‌مند بودم. یک روز در سال ۱۹۹۰، به چند نفر برخوردم که در پارک، چی‌گونگی را تمرین می‌کردند که معروف نبود. نوعی قدرت خاص مرا به سوی خود جذب می‌کرد که نمی‌توانستم در برابرش مقاومت کنم. بنابراین یواشکی به‌سمتشان رفتم تا تماشایشان کنم، اما آنقدر خجالتی بودم که نپرسیدم چه کاری انجام می‌دهند، چون خیلی جوان بودم.

آن شب، استاد تمرین فالون گونگ را برای شاگردانشان توضیح می‌دادند و من در آن سخنرانی حضور داشتم. گرچه استاد با کلماتی بسیار ساده توضیح می‌دادند، اما اساس و شالودۀ روش تزکیه را به‌شیوایی بیان می‌کردند. هرگز چنین فای بزرگی را نشنیده بودم و همان لحظه تصمیم گرفتم فالون گونگ را یاد بگیرم. وقتی خجالت‌زده از استاد خواستم که به من آموزش دهند، به من نگاه کردند و توضیح دادند که نمی‌توانند، زیرا قرار نبود مدت زیادی در پکن بمانند. اما امیدم را از دست ندادم و تمرین‌کنندگان را دنبال کردم و در جنگل‌های کنار موزۀ نظامی، انجام تمریناتشان را تماشا کردم. چهار پنج روز بعد متوجه شدم که استاد هنوز آنجا هستند، بنابراین یک‌ بار دیگر درخواست کردم که از ایشان یاد بگیرم. این بار استاد از من پرسیدند چرا می‌خواهم یاد بگیرم. با کمی دستپاچگی گفتم که می‌خواهم تزکیه کنم. استاد گفتند سه شرط وجود دارد که باید قبل از اینکه به من آموزش دهند آن‌ها را درک کنم. ایشان گفتند: «اول اینکه، من تمرینی را به تو آموزش می‌دهم که تو را به سطوح بالاتر می‌برد؛ چیزی مانند طالع‌بینی، فنگ‌شویی یا درمان بیماری‌ها را به تو آموزش نمی‌دهم و اجازه نمی‌دهم که این چیزها را یاد بگیری. اگر به این‌ها علاقه‌مندی، [به‌جای تمرین فالون دافا] آزاد باش و به‌دنبال کسانی برو که این‌ها را آموزش می‌دهند. دوم، بیا مدتی همدیگر را محک بزنیم؛ من تو را آزمایش می‌کنم و تو هم می‌توانی تصمیم بگیری که آیا من استاد مناسبی برای تو هستم یا نه (استاد هنگام گفتن این مطلب بسیار مؤدب بودند). سوم، قرار نیست درباره آنچه به تو آموزش می‌دهم به هیچ‌کسی بگویی، حتی به اعضای خانواده‌ات.» [یادداشت سردبیر: این قبل از عمومی شدن فالون گونگ توسط استاد لی بود.]

با این سه شرط موافقت کردم و شروع به یادگیری تمرین فالون گونگ از استاد کردم.

۱. افشای چند دروغ منتشرشده علیه فالون دافا

در سال ۱۹۹۱، استاد و مادرشان برای دیدار بستگان به تایلند رفتند و در راه بازگشت به چانگچون، شهر زادگاه‌شان، در پکن توقف کردند. در طول اقامت استاد در پکن، لی جینگفنگ، برادر کوچک‌ترش لی جینگچائو را به استاد معرفی کرد و او نیز شروع به یادگیری از استاد کرد. در آن زمان، من و چند تمرین‌کنندۀ دیگر بیش از یک سال بود که استاد را دنبال می‌کردیم. از تاریخ ۲۳ژوئیۀ۱۹۹۹، تلویزیون مرکزی چین (CCTV) شروع به پخش برنامه‌ای کرد که به استاد افترا می‌زد و ایشان را بدنام‌‌ می‌کرد. در این برنامه، لی جینگچائو ادعا کرد که او تمرینات را همراه با استاد ابداع کرده است. لی جینگچائو حقایق تاریخی را تحریف و به وجدان خود خیانت کرد.

درواقع در اوایل سال ۱۹۹۲، قبل از اینکه استاد فالون گونگ را عمومی کنند، به‌دلیل آنکه لی جینگچائو سعی می‌کرد با استفاده از چشم سومش بیماری‌ها را درمان کند و با این کار کسب درآمد کند، استاد او را مورد انتقاد قرار دادند. در آن زمان، لی جینگچائو به چشم سومش و کسب پول برای درمان بیماری‌های دیگران وابستگی داشت. او هشدارهای استاد را نادیده گرفت و از دافا دورتر و دورتر شد و سرانجام به ضدیت با دافا روی آورد. این برای ما درسی جدی است.

اخیراً شخصی در پکن، با نام خانوادگی لیو ادعا کرده که از ۹سالگی استاد را دنبال کرده است و می‌تواند با چشم سومش ببیند. لیو نظراتش را بین تمرین‌کنندگان پخش و برخی از تمرین‌کنندگان را دچار سردرگمی کرده است. لیو حتی از تمرین‌کنندگان درخواست پول کرده است. واقعیت این است که تا قبل از سال ۱۹۹۰، استاد هیچ‌گاه این تمرین را به کسی آموزش نداده بودند و حتی اعضای خانواده‌شان نیز از آن آگاه نبودند. من از سال ۱۹۹۰ تا زمانی که استاد برای گسترش دافا به خارج از کشور رفتند ایشان را دنبال می‌کردم و هرگز چنین شخصی به نام لیو را ندیده بودم.

۲. استاد هر قدم را به‌درستی برداشتند، درحالی‌که بدون اجرای هیچ نمایشی، مردم را نجات و فا را آموزش دادند

در سال ۱۹۹۲، زمانی که استاد شروع به معرفی فالون گونگ به عموم کردند، دوره‌ای بود که چی‌گونگ در چین، واقعاً محبوب بود. مدارس متفاوت و گوناگونی از چی‌گونگ وجود داشت و در بین آن‌ها، تمرین‌هایی که شامل تسخیر ارواح و حیوانات بودند نیز وجود داشت. در آن زمان، مردم تمرین چی‌گونگ را فقط با دو معیار تشخیص می‌دادند. یکی اینکه آیا آن تمرین چی‌گونگ می‌تواند قدرت‌های فوق‌طبیعی را نمایش دهد و دیگری اینکه آیا می‌تواند بیماری‌ها را درمان کند. در آن دوره، مؤسسۀ چی‌گونگ نیز از همین دو معیار برای ارزیابی تمرین‌های چی‌گونگ استفاده می‌کرد.

استاد لی از زمانی که در انظار عمومی ظاهر شدند و شروع به معرفی فالون گونگ به عموم کردند، موضع بسیار محکمی داشتند. ایشان فالون گونگ را فقط برای نجات مردم و بدون اجرای هیچ نمایشی منتقل کردند. دافا جدی و باوقار است و نباید با انواع دیگر چی‌گونگ که فقط برای درمان بیماری‌هاست یا شامل تسخیر ارواح و حیوانات است، درآمیخته شود. هرگز از خودنمایی ازطریق نمایش قدرت‌های فوق‌طبیعی، برای جذب مردم به یادگیری فالون گونگ استفاده نشد. درست همان‌طور که استاد گفته‌اند: «در نجات پیدا کردن، فقط وقتی به‌دنبال حقیقت باشید وابستگی‌های‌تان می‌توانند رها شوند.» («بیشتر رها کردن وابستگی‌ها» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

بنابراین استاد تنظیم بدن افراد و ارائۀ مشاورۀ چی‌گونگ را انتخاب کردند تا به مردم کمک کنند فالون گونگ را درک کنند. اولین حضور عمومی فالون گونگ در ژوئن۱۹۹۲، به‌صورت مشاورۀ چی‌گونگ در مقیاسی بزرگ بود. این مشاوره در سالن اجتماعات در طبقه پنجم ساختمان مربوط به ادارۀ مصالح ساختمانی، واقع در مرکز خرید گانجیاکو در پکن، برگزار شد. این مشاوره به‌مدت ۱۰ روز ادامه داشت و مشاوره‌ها هر روز از صبح شروع می‌شد و تا بعدازظهر طول می‌کشید. این مشاوره‌ها تأثیر بسیار خوبی داشت. آن‌ها چه تومور بودند و چه زائده‌های دیگر، همگی پس از درمان، ناپدید شدند. اختلالات غدد درون‌ریز، همان‌طور که معاینات پزشکیِ پس از درمان تأیید کردند، ناپدید شد. تعدادی از مشکلات فیزیکی دیگر مانند بیرون‌زدگی مهره‌های کمر یا گردن نیز بلافاصله پس از درمان بهبود یافتند، درحالی‌که تصاویر اشعۀ ایکس نشان می‌داد مشکلات به‌طور کامل برطرف شده است. افرادی که بیماری قلبی داشتند، ابتدا که برای درمان می‌آمدند بسیار معذب و ناراحت بودند، اما پس از درمان، دردشان فوراً از بین می‌رفت.

تمرین‌کننده‌ای به نام آقای تانگ، در آن زمان داوطلب مسئول مرکز دستیاری پکن بود. او پس از درمان بیماری قلبی‌اش توسط استاد، برای تصویربرداری اشعۀ ایکس به بیمارستان شماره 3 دانشگاه پزشکی پکن رفت و معاینه نشان داد که بیماری‌اش درمان شده است. همه شاهد معجزه‌آسا بودن فالون گونگ بودند و می‌خواستند این تمرین را بیاموزند. سپس استاد اولین کلاس سخنرانی فا را در پکن برگزار کردند. طبق خاطرات برخی از تمرین‌کنندگان قدیمی که در آن کلاس حضور داشتند، حدود ۲۰۰ نفر در اولین کلاس شرکت کردند. پس از آغاز آزار و شکنجه در ۲۰ژوئیۀ۱۹۹۹، آقای تانگ مجبور شد به‌طور عمومی در تلویزیون، صحبت‌هایی افتراآمیز علیه دافا بزند، اما هم ما و هم خود آقای تانگ، همگی می‌دانیم این فالون دافا بود که به او زندگی دوباره‌ای بخشید.

۳. برای اولین بار معلمی را می‌دیدم که هزینۀ غذای شاگردانش را می‌پردازد

تا قبل از آن، وقتی انواع دیگر چی‌گونگ را تمرین می‌کردم، همیشه دیده بودم که شاگردان برای معلمان خود چیزهایی فراهم و ارائه می‌کردند. اما هرگز ندیده بودم که معلمی هزینۀ غذای شاگردانش را بپردازد.

در سال ۱۹۹۱، پس از سفر استاد به تایلند و بازگشتشان، به همراه استاد به معبد جیه‌تای در پکن رفتیم. هنگام ناهار در یک رستوران کوچکِ کنار جاده غذا خوردیم. پس از اتمام خوردن غذا، همه سعی کردیم هزینه را بپردازیم، اما استاد به ما گفتند که سر جای خود بنشینیم و رفتند تا هزینۀ غذای همۀ ما را بپردازند. این ما را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد، زیرا همگی می‌دانستیم که در سایر تمرین‌های چی‌گونگ، همیشه رسم بر این بوده است که شاگردان چیزهایی را برای استاد خود فراهم می‌کردند. این اولین بار بود که می‌دیدیم استادی هزینۀ غذای شاگردانش را پرداخت می‌کند. بیش از ده سال از آن زمان می‌گذرد، اما صحنۀ آن لحظه هنوز به‌وضوح جلوی چشمانم است.

۴. در طول سال‌هایی که استاد برای گسترش فا در سفر بودند و ما ایشان را دنبال می‌کردیم، بسیار مقرون‌به‌صرفه غذا می‌خوردیم

در آن دوره اولیه، زمانی که استاد برای برگزاری کلاس‌ها، از مکانی به مکان دیگر سفر می‌کردند، ایشان را دنبال می‌کردم. در آن سال‌ها، استاد هنگام سفر فقط نودل فوری می‌خوردند. وقتی به محل برگزاری کلاس می‌رسیدیم، استاد معمولاً پیش از کلاسِ غروب، شام نمی‌خوردند. پس از کلاس و هنگام بازگشت به مهمان‌خانه، ساعت حدود ۸ یا ۹ شب بود و مهمان‌خانه در آن زمان، دیگر غذا ارائه نمی‌کرد. استاد برای صرف غذا به رستوران نمی‌رفتند و همیشه نودل فوری می‌خوردند و ما هم با استاد، همان نودل فوری را می‌خوردیم. در طول آن چند سال، آن‌قدر نودل فوری خوردم که به مرحله‌ای رسیدم که واقعاً از خوردن نودل حالم به هم می‌خورد. حتی وقتی بوی آن را حس می‌کردم اذیت می‌شدم. گاهی نودل‌های فوری را به‌صورت عمده می‌خریدیم و روزهای زیادی همان را می‌خوردیم.

استاد زیاد غذا نمی‌خوردند و سریع غذا می‌خوردند. اگر مقداری غذا باقی می‌ماند، استاد آن را بسته‌بندی می‌کردند و با خودشان می‌بردند. استاد بسیار صرفه‌جو بودند. بعداً به جزئیات دیگری دربارۀ استاد پی بردم؛ وقتی با تمرین‌کنندگانی که ایشان را همراهی می‌کردند غذا می‌خوردند، همیشه قبل از دیگران، غذا را تمام می‌کردند و می‌رفتند تا هزینۀ غذای همه را پرداخت کنند.

۵. در تابستان بسیار گرم، استاد با وسایل حمل‌و‌نقل عمومی شلوغ رفت‌وآمد می‌کردند

در ژوئیۀ۱۹۹۲، استاد تازه به پکن آمده بودند و من برای انجام چند کار، با ایشان همراه شدم. روز بسیار گرمی بود و برای راحتی، به فکر کرایۀ یک تاکسی بودم، اما استاد سوار یک اتوبوس عمومی شلوغ شدند. مجبور شدم دیگر دربارۀ تاکسی صحبت نکنم. در اتوبوس خیلی عرق کردم، اما صرفه‌جویی استاد مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار داد.

برخی افراد شایعاتی سر هم کردند و در تلویزیون پخش کردند، مبنی بر اینکه استاد زندگی‌ای تجملاتی دارند. نمی‌دانم این شایعات از کجا آمدند و چه نوع افرادی به استاد مهربانم افترا زدند و ایشان را بدنام کردند. من سال‌های زیادی استاد را دنبال کردم، و دو سال قبل از اینکه ایشان دافا را به‌طور عمومی معرفی کنند، نزد ایشان شروع کردم. اکنون می‌دانم که هیچ محدودیتی برای تزکیه در فالون دافا وجود ندارد. وقتی به سختی‌هایی فکر می‌کنم که استاد در آن سال‌ها، برای معرفی دافا به مردم، به‌منظور نجاتشان، کشیدند، بی‌اختیار اشک‌هایم جاری می‌شود.

۶. «با آرامش گوش دادن به صحبت‌های دیگران، تا زمانی که حرفشان تمام شود، نشان‌دهندۀ احترام به آن‌هاست»

وقتی تازه شروع به دنبال کردن استاد کرده بودم و درحالی‌که ایشان فالون گونگ را به عموم آموزش می‌دادند کمکشان می‌کردم، چون شین‌شینگم به‌خوبی رشد نکرده بود و جوان و تحریک‌پذیر بودم، عادت داشتم حرف دیگران را قطع کنم. گاهی درک‌ها و احساساتم را به دیگران تحمیل می‌کردم. در مواقع دیگر، به‌خاطر غرورم وانمود می‌کردم که همه‌چیز را می‌دانم. استاد به من گفتند که گوش دادن با آرامش به حرف‌های مردم، تا زمانی که حرفشان تمام شود، نشان‌دهندۀ احترام به آن‌هاست. همچنین باید توجه کنم که مردم درباره چه چیزی صحبت‌ می‌کنند و با استفاده از فا آن را بسنجم تا ببینم آیا با دافا مطابقت دارد یا نه. پس از تجزیه‌وتحلیل دقیق صحبت‌هایشان، می‌توانم با صبر و حوصله نظرم را بیان کنم. باید سعی کنم بیشتر گوش کنم و کمتر صحبت کنم. با آرامش گوش دادن به تمام حرف‌هایی که یک فرد می‌خواهد بگوید و تحریک‌پذیر نبودن، نشانه‌ای از ادب و تزکیۀ شخصی است.

سخنان استاد تأثیر عمیقی بر من گذاشت. در طول ۱۰ سال گذشته، اغلب از این سخنان، برای ارزیابی خودم استفاده کرده‌ام. وقتی متوجه می‌شدم که هم‌تمرین‌کنندگان، به‌ویژه مردان جوان، با ناشکیبایی و خودسرانه رفتار می‌کنند و هنگام صحبت یا ارتباط با دیگران آداب را نادیده می‌گیرند، حرف‌هایی را که استاد به من گفته بودند به‌آرامی به آن‌ها یادآوری می‌کردم. همه احساس می‌کردند که شنیدن این سخنان برایشان بسیار مفید بوده است.

استاد در کلاس‌ها، به‌جز آموزش فا، به‌ندرت بعد از آن، چیز چندانی می‌گفتند.

۷. هر بار که استاد شاگرد یا مهمانی را بدرقه می‌کردند، همیشه آنقدر صبر می‌کردند تا آن شخص از نظر ناپدید شود، سپس به اتاقشان برمی‌گشتند

استاد در فعالیت‌های روزمرۀ خود مانند راه‌رفتن، ایستادن، نشستن و دراز‌کشیدن، بسیار باوقارند. کنار ‌آمدن با ایشان ‌راحت است و همچنین شخصیتی گرم و دوستانه دارند. حتی پس از سال‌های بسیار زیاد، هرگز ندیده‌ام که وقتی استاد روی مبل یا صندلی می‌نشینند پاهایشان را روی هم بگذارند یا به عقب تکیه دهند. استاد هنگام صحبت با شاگردان مسن، بسیار محترمانه رفتار می‌کنند و لحن بسیار محترمانه‌ای دارند. هر بار که ایشان تمرین‌کنندگان یا مهمانان را بدرقه می‌کردند، جلوی در می‌ایستادند و تا زمانی که آن‌ها از نظر ناپدید می‌شدند همان‌جا منتظر می‌ماندند، سپس به اتاقشان برمی‌گشتند. این جزئیات کوچک سال‌های بسیار زیادی است که در ذهنم نقش بسته است.

۸. هرگز از آموزش خسته نمی‌شدند

استاد اغلب در سخنرانی‌های فا، جلساتی را به پرسش و پاسخ اختصاص می‌دادند. دهمین کلاس را صرفاً برای پاسخ به سؤالات شاگردان در نظر می‌گرفتند. هر بار شاگردان برگه‌های سؤال زیادی را تحویل می‌دادند. حتی درخصوص سؤالاتی که پیش‌تر بارها به آن‌ها پاسخ داده شده بود، بازهم شاگردانی بودند که دوباره آن سؤالات را می‌پرسیدند. در مکان‌های مختلف، همیشه تعداد زیادی شاگرد جدید در کلاس حضور داشتند. استاد می‌گفتند که به‌منظور صرفه‌جویی در وقت نمی‌خواهند پاسخ برخی از سؤالات را تکرار کنند، اما شاگردان همچنان سؤالات مشابهی را مطرح می‌کردند. وقتی چنین چیزی رخ می‌داد، استاد با صبر و حوصله به سؤالات می‌پرداختند. مخصوصاً تازه‌واردان از مکان‌های مختلف، همیشه سؤالات مشابه و بسیار ابتدایی می‌پرسیدند. گاهی اوقات شاگردان قدیمی بی‌حوصله می‌شدند، اما استاد طی چند سال در مکان‌های مختلف، شاگردان بسیار زیادی را ‌دیدند و همیشه با صبر و حوصله سؤالات شاگردان را به شفاف‌ترین و دقیق‌ترین شکل ممکن پاسخ می‌دادند.

گاهی در موقعیت‌های خاص، نزدیک بود عصبانی شوم. مثلاً تازه‌واردها همیشه از من می‌خواستند حرکات تمرینشان را اصلاح کنم. وقتی یک چیز مشابه دوباره و دوباره تکرار می‌شد، پس از مدتی کمی بی‌تاب می‌شدم. اما وقتی به یاد بردباری استاد می‌افتادم، تمام شکایاتم بلافاصله از بین می‌رفت. کسی ‌گفت که وقتی با شاگردان جدید ملاقات کنی چیز تازه‌ای یاد نمی‌گیری، بنابراین همیشه می‌خواهی کنار شاگردان قدیمی که به سطح بالاتری تزکیه کرده‌اند باشی. درواقع این درست نیست. یک تزکیه‌کننده حقیقی می‌تواند تحت هر شرایطی رشد کند. وقتی فرد با شاگردان جدید سروکار دارد، و باید صبوری کند، خوش‌قلب باشد و از وابستگی به منیت بکاهد همۀ این‌ها در پیشرفت تزکیه‌اش منعکس می‌شود. برای مثال، امروز که به روشنگری حقیقت، اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور می‌پردازیم، هنگام توضیح حقایق برای افرادی که عمیقاً شستشوی مغزی و مسموم شده‌اند به‌ناچار با مداخلۀ اهریمنی روبرو می‌شویم. وقتی با درک‌های نادرست مردم روبرو می‌شویم، توانایی کنترل احساسات، و مهربان و بردبار بودن، همه زمانی نمایان می‌شوند که یک تزکیه‌کنندۀ واقعی بر منیت غلبه کند و به‌سرعت پیشرفت کند.

استاد بیان کردند:

«نیک‌خواهی حاصل تزکیه‌ شخص می‌باشد و چیزی نمایشی نیست، آن از اعماق درون به بیرون می‌تراود و چیزی نیست که برای نمایش به دیگران انجام شود. آن وجودی ابدی داشته و با گذر زمان یا تغییر شرایط تغییر نمی‌کند.» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن در سال ۲۰۰۳»)

هر بار که این بخش از فا را می‌خوانم، به یاد می‌آورم که وقتی استاد در آن سال‌های اولیه، فا را آموزش می‌دادند و شاگردان را راهنمایی می‌کردند، چقدر تحت تأثیر نیک‌خواهی و بردباری ایشان قرار می‌گرفتم.

۹. مشاهده قدرت سکوت استاد

در سال ۱۹۹۳، شخصی از مؤسسۀ چی‌گونگ استاد را به زادگاه خود، شهر لیائوچنگ در استان شاندونگ، دعوت کرد تا در آنجا کلاسی برگزار کنند. او ادعا کرد که می‌خواهد تمرینی خوب را به مردم شهرش معرفی کند، اما درواقع هدف اصلی‌اش این بود که به‌همراه انجمن محلی چی‌گونگ، پولی درآورد. پس از پایان کلاس، طبق قراردادی که برای کلاس‌های استاد که در مکان‌های بسیاری برگزار می‌شد یکسان بود، استاد تنها ۳۰ تا۴۰ درصد از شهریه‌های گردآوری‌شده را دریافت می‌کردند، درحالی‌که سازمان‌دهندۀ محلی ۶۰ تا۷۰ درصد می‌گرفت. استاد کلاسشان را با هزینه‌ای بسیار پایین برگزار می‌کردند. درواقع در آن زمان هزینۀ کلاس‌های فالون گونگ کمتر از تمام کلاس‌های دیگر چی‌گونگ بود. یک بلیت ۴۰ یوان بود و شاگردان قدیمی با نصف قیمت، یعنی ۲۰ یوان، می‌توانستند شرکت کنند، بنابراین در هر کلاس جدیدی که استاد برگزار می‌کردند، تعداد زیادی شاگرد قدیمی حضور داشتند. هر بار که یک کلاس برگزار می‌شد، پس از پرداخت هزینۀ اجارۀ سالن، غذا و هتل، تقریباً هیچ پولی باقی نمی‌ماند.

پس از پایان این کلاس، برگزارکنندۀ انجمن محلی چی‌گونگ در شاندونگ، از اینکه استاد قیمت بلیت را بیش از حد پایین تعیین کرده بودند شکایت کرد. وقتی یکی از اعضای‌ انجمن، استاد را با اتومبیل به ایستگاه قطار جینان می‌برد، بیش از یک ساعت بی‌وقفه به استاد شکایت کرد.

من روی صندلی عقب نشسته بودم و گوش می‌کردم. ابتدا سعی کردم سکوت کنم. درنهایت دیگر نتوانستم خشمم را کنترل کنم، چون دیگر تحمل توهین‌های آن زن به استاد را نداشتم، و فریاد زدم: «ساکت شو! اگر بخواهی ادامه بدهی، لازم نیست ما را به ایستگاه ببری. از اتومبیل پیاده می‌شویم و خودمان به آنجا می‌رویم.» استاد برگشتند و نگاهی به من انداختند و یک کلمه هم بر زبان نیاوردند. اما می‌توانستم احساس کنم که مرا ملامت می‌کنند و اشاره می‌کنند که نباید دیگر حرفی بزنم و فقط باید ساکت بنشینم. قدرت ظاهر رحمت‌آمیز و درعین‌حال جدی استاد، بلافاصله احساسات برانگیخته‌ام را آرام کرد. آن خانم نیز انگار تحت کنترل این نیرو قرار گرفت و پس از چند کلمه، دیگر حرفی نزد. بعد از این ماجرا، استاد هیچ توضیحی ندادند. در طول کل این روند، استاد حتی یک کلمه هم نگفتند. اما همۀ ما که در آنجا حضور داشتیم، ازجمله برگزارکننده، متوجه اشتباهات و کاستی‌های خود شدیم.

درکم این است که «ورای مرزهای بردباری رفتن» برای سمت روشن‌بین‌شدۀ تمرین‌کنندگان دافا آموزش داده می‌شود تا اهریمن را از بین ببرند و فا را اصلاح کنند. آن به این معنی نیست که در وابستگی‌هایی که هنوز آن‌ها را از سمت بشری‌مان نزدوده‌ایم، زیاده‌روی کنیم. درواقع ما باید سمت بشری خود را به‌خوبی کنترل و همیشه شین‌شینگ‌مان را تزکیه کنیم. آنگاه سمت روشن‌بین‌شدۀ ما قادر خواهد بود قدرت‌ فوق‌طبیعی را به‌طور کامل به کار گیرد و سمت بشری مانعش نخواهد شد. در آن زمان، قدرت‌ خدایی آشکار خواهد شد و در اصلاح فا مشارکت خواهد کرد و عوامل اهریمنی را از بین خواهد برد.

۱۰. نگاه استاد مانند آینه‌ای بود که تمام افکار بد مرا آشکار کرد

در سال ۱۹۹۴، استاد در شهر جنجو یک سخنرانی فالون دافا برگزار کردند. تعداد حضار بسیار بیشتر از حد انتظار بود و سالنی که میزبان محلی اجاره‌اش کرده بود وضعیت بدی داشت. آجرهای نیمکت‌ها نمایان بودند و پنجره‌ها شیشه نداشتند. نگران شدم و به سراغ میزبان محلی رفتم و درخواست کردم که محل جلسه و تجهیزات صوتی را تغییر دهد. درحین گفتگو نتوانستم شین‌شینگم را حفظ کنم و عصبانی شدم.

استاد از من خواستند که نزدشان بروم. از زمانی که فا را کسب کرده بودم، همیشه همراه استاد بودم و این اولین بار بود که استاد بدون لبخند با من صحبت می‌کردند. پیش از اینکه استاد حتی صحبت کنند، پاهایم شروع به لرزیدن کردند و حضور مقتدر استاد را احساس کردم. نگاه استاد مانند آینه‌ای درخشان بود و تمام افکارم را آشکار کرد. شروع به بررسی مسائلی کردم که قبلاً درک نکرده بودم. هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست قدرت و وقار استاد را توصیف کند.

بیست دقیقه پس از اینکه خشمم را بر سر برگزارکننده خالی کردم، صدایم دیگر درنمی‌آمد. وقتی روی سِن ‌رفتم تا تمرین‌ها را آموزش دهم، حالم خوب بود، اما وقتی پایین ‌آمدم، احساس بسیار بدی داشتم. این وضعیت چهار پنج روز طول کشید.

۱۱. استاد رو به من کردند و برای بیش از ۱۰ ثانیه، بدون گفتن هیچ حرفی به چشمانم خیره شدند

در تابستان ۱۹۹۳، همراه استاد به ووهان رفتم و در آنجا، ایشان سخنرانی‌هایشان را برگزار کردند. در طول روز، من و استاد به دیدن معبد گوئی‌یوآن در هانکو رفتیم. استاد درحالی‌که کف یک دستشان را به‌صورت عمود جلو سینه‌شان گرفته بودند، موقرانه در مقابل مجسمۀ شاکیامونی ایستادند. من پشت سر استاد، در سمت راست ایستادم و کف یک دستم را جلو سینه‌ام قرار دادم (باید کف دستانم را در حالت هه‌شی، جلو سینه‌ام به هم می‌فشردم). در برابر مجسمۀ بودا، افکارم سرگردان شدند و با خود فکر کردم: «شاکیامونی فقط یک تاتا‌گاتا است. بودای والاتر به تاتا‌گاتا به‌عنوان فردی عادی نگاه می‌کند و سطح من بالاتر است.» بدون اینکه متوجه شوم، دستم که جلو سینه‌ام بود به پایین سُر خورد. درحالی‌که چشمانم کمی بسته بود و غرق تخیلاتم بودم، استاد ناگهان به‌سمت من برگشتند و بیش از ده ثانیه، بدون گفتن کلمه‌ای به چشمانم خیره شدند. آن‌قدر ترسیده بودم که عرق سردی بر بدنم نشست و ناگهان متوجه شدم.

فقط بعد از نگاهی به یک کتاب دانشگاهی، خودم را دانشجوی دانشگاه تصور کرده بودم. کلۀ پر بادم باعث پرورش اهریمنان در ذهنم شده بود، اما در آن زمان نمی‌توانستم آن را تشخیص دهم. برخی از تمرین‌کنندگان قدیمی نیز دقیقاً در همین دام گرفتار شدند و درنهایت حتی از پذیرش استاد سر باز زدند. این درسی بسیار مهم بود.

۱۲. حقیقت درباره اتهام «کمک نکردن در موقعیت‌های مرگبار»

پیش از هر سخنرانی، استاد به میزبانی که از انجمن محلی چی‌گونگ بود می‌گفتند: «افرادی که بیماری‌های وخیم دارند» نباید پذیرفته شوند. استاد در سخنرانی‌ها نیز اظهار می‌کردند که ما برای درمان بیماری‌ها اینجا نیستیم. اگر کسی برای معالجۀ بیماری‌اش آمده بود، حتی اگر قبلاً ثبت‌نام کرده بود، هزینۀ ورودی‌اش را پس می‌دادیم. میزبانان که از انجمن‌های محلی چی‌گونگ بودند، اغلب به این درخواست احترام نمی‌گذاشتند، زیرا می‌خواستند پول دربیاورند.

در سال ۱۹۹۴، در یک سخنرانی در هاربین با ۴۰۰۰ شرکت‌کننده، چند نفر از جینجو یک مرد بیمار سنگین‌وزن را به ورزشگاه آوردند. این فرد ذهنش هشیار نبود و توانایی حرکتش را کاملاً از دست داده بود. اعضای خانواده‌اش، قبل از هر کلاس، او را به داخل می‌آوردند و بعد از کلاس، به بیرون می‌بردند. حتی زمانی که قادر به بلند کردن سرش نبود و مجبور بود دراز بکشد تا به کلاس «گوش دهد»، به کلاس آورده می‌شد. در طول کلاس‌ها، استاد مکرراً درخواست می‌کردند بیمارانی که در شرایط وخیمی هستند سالن را ترک کنند و به‌صراحت اعلام می‌کردند که «این سخنرانی برای درمان بیماری‌ها نیست.» اما آن‌ها گوش نمی‌دادند.

یک روز بعدازظهر آن مرد در اتاق هتلش فوت کرد. اعضای خانواده‌اش جسد او را به بیرونِ تالار سخنرانی آوردند و از استاد درخواست کردند که او را نجات دهند. در آن لحظه، استاد درحال سخنرانی بودند. یکی از کارکنان مختصری با استاد صحبت کرد و استاد به‌سرعت بیرون رفتند و برای مدتی برنگشتند. وقتی برگشتند، به ما گفتند که آن مرد چند روز قبل فوت کرده بود. اگر هنوز زنده بود امکان نجاتش وجود داشت، اما حالا مرده بود.

اعضای خانوادۀ آن مرد شروع به متهم کردن استاد کردند مبنی بر اینکه وقتی جان یک فرد در خطر بود ایشان کمکی نکردند. تعدادی از «تمرین‌کنندگان» نیز استاد را مقصر دانستند و یکی از آن‌ها گفت: «من دیگر تمرین نمی‌کنم» و نشان فالون را به زمین انداخت. استاد به او گفتند: «تو منطبق با استاندارد نیستی.» بعداً استاد گفتند: «این فرد تحت کنترل چیزی بود. اگر یک تمرین‌کنندۀ واقعی بود، متأسف می‌شدم.»