(Minghui.org) من (لیان می) و شوهرم (جینگ هونگ) در سال ۱۹۹۶ تمرین فالون دافا را آغاز کردیم. از استاد نیکخواه برای اینکه مسئولیت مقدس نجات مردم را به ما سپردند بسیار سپاسگزاریم. شاهد بودهایم که فالون دافا واقعاً میتواند مردم را راهنمایی کند تا قلبشان را با اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری تزکیه کنند و به خود واقعیشان بازگردند.
ما در گذشته، مطالب روشنگری حقیقت را توزیع میکردیم، و زمانی که اصلاح فا به مرحله بعدی رسید، شروع به روشنگری حقیقت بهصورت رو در رو برای مردم کردیم و به آنان کمک کردیم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان وابسته به آن خارج شوند. اغلب میتوانستیم روزانه دهها نفر را متقاعد کنیم که ح.ک.چ را ترک کنند. از زمان برای تزکیه نهایت استفاده را کردهایم، به زیبایی دافا اعتبار بخشیدهایم، و همچنین سعی کردهایم روابط با خانواده و همسایگانمان را بهخوبی مدیریت کنیم تا آنها عظمت دافا را احساس کنند.
زادگاه ما
ما در شهر بزرگی زندگی میکنیم، اما چند بار با سایر تمرینکنندگان به زادگاهمان در حومه شهر بازگشتهایم تا مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنیم. در طول سالها، تقریباً تمام روستاهای منطقه را تحت پوشش قرار دادیم.
یک بار مطالب را در پارکی در نزدیکی ساختمان فرمانداری شهرستان توزیع کردیم، درحالیکه دو تمرینکننده در آن نزدیکی افکار درست میفرستادند تا به ما قدرت ببخشند. مطالب را در دو طرف پارک توزیع کردیم و خیلیها پذیرفتند.
همچنین چند سال پیش دیویدیهای اجرای شن یون را توزیع کردیم. برخی مغازهها بلافاصله دیویدیها را برای مردم پخش میکردند، مردم برای تماشای نمایش دور هم جمع میشدند، برخی نسخهای از دیویدیها را از ما میخواستند. برخی برای پخش موسیقی برنامه، از بلندگو استفاده میکردند و ما میتوانستیم آن را از راه دور بشنویم.
گفتگو با کارکنان اداره مدیریت جامع
مدیر اداره مدیریت جامع محلی (CMO) یک بار با تعدادی از کارکنانش و یک مأمور پلیس به خانه ما آمد تا ما را مورد آزار و اذیت دهند. آنها پرسیدند که آیا ما هنوز فالون دافا را تمرین میکنیم، گفتم: «البته که تمرین میکنیم. فالون دافا مردم را راهنمایی میکند تا اخلاقیات خود را بهبود بخشند، ذهن خود را به گونهای تزکیه کنند که افراد خوبی باشند و سلامتی آنها را بهبود میبخشد. چرا تمرین نکنیم؟» عکس استاد را در اتاق نشیمن به آنها نشان دادم و به آنها گفتم که استاد چقدر عالی هستند. آنها بدون ایجاد هیچ مشکلی رفتند.
استاد بیان کردند:
«اگر هنگام مواجهه با شرایط دشوار، فکر شما بتواند حقیقتاً درست باشد، آنگاه وقتی با آزار و شکنجۀ شیطان مواجه شوید و وقتی با مداخله روبرو شوید، صرفاً یک جمله از شما که با افکار درست و استوارتان تقویت شده باشد میتواند فوراً شیطان را متلاشی کند (تشویق)، و باعث میشود کسانی که توسط شیطان مورد استفاده قرار میگیرند، برگردند و بگریزند. باعث میشود آن آزار و شکنجۀ شیطان [که] برای شما [برنامهریزیشده] متلاشی شود، و باعث میشود آن مداخلۀ شیطان با شما، بدون باقیماندن اثری از آن، ناپدید شود.» («آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فا در ایالات متحده غربی»)
ما متوجه شدهایم که باید بهطور فعال حقیقت را برای مردم روشن کنیم تا سمی را که ح.ک.چ به آنها القا کرده است از بین ببریم و همچنین از آزار و اذیت تمرینکنندگان جلوگیری کنیم.
زمانی که برای اولین بار حقیقت را برای مدیر اداره مدیریت جامع روشن کردیم، با مداخلههای زیادی مواجه شدیم، اما تسلیم نشدیم و به تلاش ادامه دادیم. یک بار وقتی او را بهتنهایی در دفترش ملاقات کردم، به او گفتم: «سه مدیر در محل کارم در آزار و شکنجه فالون دافا شرکت کردند، همه آنها پس از آن تجربیات بدی داشتند. اگر از ما تمرینکنندگان محافظت کنید، برکت خواهید یافت.» او تحت تأثیر صداقت من قرار گرفت و سرش را به علامت تأیید تکان داد. دفعه بعد که با او ملاقات کردم، رفتارش خیلی بهتر بود.
یک بار دیگر که به اداره مدیریت جامع مراجعه کردیم، با یکی از کارکنان مواجه شدیم که عمیقاً توسط دروغهای ح.ک.چ مسموم شده بود. او بلافاصله برگه روشنگری حقیقت را که شوهرم به او داده بود پاره کرد و گفت که ح.ک.چ را تا آخر دنبال خواهد کرد. ما تحت تأثیر رفتارش قرار نگرفتیم و شوهرم ماجرایش را به او گفت.
او گفت: «من تمام عمرم با پشتکار کار کردم و کمکهای زیادی به کشور کردهام. من در زمینه کار خودم متخصص هستم و جایزه برجسته ثبت اختراع را با پاداش یکمیلیون یوان دریافت کردم. اما اداره امنیتی محل کارم و اداره ۶۱۰ آن پول را به این بهانه که فالون دافا را تمرین میکنم، گرفتند.»
«من هیچ کینه یا شکایتی از آنها ندارم. درعوض، آنها را متقاعد کردم که کارهای خوب انجام دهند، به این امید که جنبه خوب آنها را بیدار کنم. این را به شما میگویم، زیرا به نفع خودتان است. من در زمینه خودم متخصص هستم و کمک زیادی به چین کردم، اما بهخاطر تمرین فالون دافا زندانی و وحشیانه شکنجه شدم.»
«در دوران حبس، مادر پیرم فوت کرد و مأموران ح.ک.چ به من اجازه ندادند به مراسم خاکسپاری بروم. حال مادرم خیلی خوب بود و چون تحمل درد زندانیشدن مرا نداشت درگذشت. بسیاری از افرادی مانند من که کمکهای بزرگی به کشور کردهاند مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. به نظر شما ح.ک.چ خوب است؟»
او درحین گوش دادن به صحبتهای شوهرم، بهتدریج آرام شد و درنهایت تحسین خود را به او ابراز کرد. به او پیشنهاد کرد که با کارفرمایش صحبت کند و از او بخواهد که پاداش او برگردانده شود.
یک روز، زمانی که سایر تمرینکنندگان در خانهام مشغول مطالعه فا بودند، یکی از کارکنان مدیریت دارایی درِ خانه ما را زد. وقتی در را باز کردیم، آن شخص از ما خواست که برای روشنگری حقیقت و توزیع مطالب بیرون نرویم. از او پرسیدم اگر این کار را انجام دهیم چه اتفاقی میافتد. او جواب مرا نداد و فقط همانجا ایستاد.
شوهرم پرسید که چه کسی او را فرستاد. او به ما گفت که از شرکت مدیریت املاک است. وقتی به شرکت رفتیم تا بفهمیم چه کسی پشت این جریان است، یک نفر از شرکت با ما ملاقات کرد و گفت که مأموری از اداره پلیس محلی به آنها گفته است که این کار را انجام دهند. به او گفتیم: «ما هزینه مدیریت را میپردازیم تا شما از مالکان محافظت کنید، نه اینکه ما را اذیت کنید و در آزار و اذیت افراد خوب شرکت کنید.» شوهرم چند بار با مأمور پلیس تماس گرفت، هیچکسی به تلفن پاسخ نداد، اما از آن زمان آزار و اذیت متوقف شد.
استفاده از افکار درست برای دوری از خطر
در طول این سالها وقتی مطالب روشنگری حقیقت را توزیع و حقیقت را روشن میکردیم، با خطراتی مواجه شدیم. اما با توجه به حمایت استاد و افکار درستمان توانستیم از خطرات اجتناب کنیم.
یک روز که مطالب را در خیابان پخش و مردم را متقاعد میکردم که از ح.ک.چ خارج شوند، زنی وانمود کرد که میخواهد این تمرین را یاد بگیرد و شماره تلفن مرا خواست. متوجه شدم قصدش چیست و به او نگفتم. سپس او ما را به پلیس گزارش داد. سه مأمور پلیس با موتورسیکلت سراغم آمدند و درحالیکه داشتم حقیقت را برای مردی روشن میکردم مرا دستگیر کردند. آنها بر سر من فریاد زدند که بس کنم و از آن مرد پرسیدند که به او چه گفتم. او گفت: «او فقط به من گفت که بلایا وجود دارند و ما باید ماسک بزنیم.» پلیس نتوانست کار زیادی در این مورد انجام دهد بنابراین کیفم را بازرسی کرد. من قبلاً همه مطالب را توزیع کرده بودم و آنها چیزی پیدا نکردند.
شوهرم از سمت دیگری آمد و با داد و فریاد به مأموران گفت: «با این خانم چهکار میکنید؟ دارید کارهای غیرقانونی انجام میدهید!» مأمور ارشد پاسخ داد: «من کدام قانون را زیر پا گذاشتم؟ ما فردی را متوقف و موارد مشکوک را جستجو میکنیم که غیرقانونی نیست.» شوهرم جلوی او را گرفت و گفت: «آیا متوقف کردن فرد و تفتیش او بدون حکم، غیرقانونی نیست؟» مأموران زبانشان بند آمده بود و بلافاصله آنجا را ترک کردند.
یک بار دیگر که مطالب را به خانمی دادم، او نهتنها قبول نکرد، بلکه سرم داد زد: «توزیع این نوع مطالب غیرقانونی است.» جمعیت کمی دور ما جمع شده بودند. شوهرم فریاد او را شنید، آمد و با صدای بلند گفت: «ما این مطالب را بهصورت رایگان توزیع میکنیم، و این مطالب درباره فرهنگ سنتی چین است.» افکار درست او بر مردم حاضر در صحنه تأثیر گذاشت، و آن زن و چند نفر دیگر مطالب را پذیرفتند.
دو بار منحل کردن جلسه شستشوی مغزی
روزی در سال ۲۰۰۱، سر کار بودم، برخی از افراد از محل کارم و اداره ۶۱۰ محلی توطئه کردند تا مرا کنترل کنند و به جلسه شستشوی مغزی بفرستند. آنها در مسیر رفتن به محل جلسه شستشوی مغزی در رستورانی توقف کردند تا وعده غذاییشان را بخورند و برنامه داشتند که مرا به مقصد برسانند.
درحالیکه مشغول غذاخوردن بودند، من در سکوت، شعر «تقوای عظیم» از هنگ یینرا ازبر میخواندم. هرچه بیشتر آن را میخواندم افکار درستم قویتر میشد و احساس میکردم وارد بُعد دیگری شدهام. بعد از اینکه غذا را تمام کردند، صرفاً مرا آزاد کردند. روز بعد در مسیر رفتن به محل کار با یکی از همکارانم ملاقات کردم و او به من گفت: «جای تعجب نیست که مدیر محل کار ما از من نخواست که امروز به محل جلسه شستشوی مغزی بروم تا تو را همراهی کنم. معلوم شد تو آنجا نرفتی.»
ازآنجاکه بارها فا را ازبر خوانده بودم، قدرت دافا نقشه آنها را برای شستشوی مغزی من از بین برد. بعداً محل کارم و اداره ۶۱۰ برای بار دوم تلاش کردند، دوباره با ازبرخوانی شعر «تقوای عظیم» آن را منحل کردم و طبق معمول به سر کار برگشتم.
غلبه بر کارمای بیماری
بهخاطر آزار و شکنجه، همکارانم علیه من تبعیض قائل شدند و کار انتقال مواد شیمیایی بسیار سمی را به من تحمیل کردند. من نه شکایت کردم و نه رنجشی داشتم. اما دراثر تماس با مواد شیمیایی سمی، انگشتان دستم آسیب دید و نزدیک بود چند ناخن دستم بیفتد. مدیرم از من خواست برای معالجه به بیمارستان بروم، اما میدانستم که بیمارستان نمیتواند این آسیب شدید را درمان کند و فقط دافا میتواند کمکم کند. سرنوشتم را به دست استاد سپردم و به بیمارستان نرفتم. بافت جدید رشد کرد و انگشتانم چند روز بعد شفا یافتند.
یک بار دیگر تب شدید و گلودرد شدیدی داشتم. کاملاً باور داشتم که تمرینکنندگان هیچ بیماریای ندارند و استاد به من کمک میکنند تا بدنم را تنظیم کنم، زیرا سالها پیش گلودرد استرپتوکوکی شدیدی داشتم. گلویم آنقدر درد داشت که نمیتوانستم چیزی بخورم و دمای بدنم به ۴۰ درجه سانتیگراد رسید. تا ساعت ۳ بعدازظهر، گردنم سفت شد و نمیتوانستم آن را بچرخانم.
یکی از همکاران به من پیشنهاد داد که به بیمارستان بروم. از او تشکر کردم، اما در قلبم اعتقاد راسخ داشتم که استاد به من کمک میکنند تا بدنم را پاک کنم و سپاسگزار بودم. روزی، یکی از همکاران همه اعضای گروه ما را برای شام دعوت کرد تا یکماهگی نوزادش را جشن بگیرد. هر نفر ۵۰ یوان کمک کرد. در قلبم به استاد گفتم: «استاد، من نمیتوانم غذا بخورم، اما ۵۰ یوان کمک را خواهم کرد، زیرا باید به فکر دیگران باشم.» شاید چون حتی درحالیکه درد شدیدی داشتم هنوز میتوانستم به دیگران فکر کنم، شینشینگم بهبود یافت و کارمایم از بین رفت. تا ساعت ۴ بعدازظهر، تمام علائم بیماریام ناپدید شد و دیگر گلودرد یا تب بالا نداشتم. دافا معجزهآساست و همه همکاران من شاهد آن بودند. آن شب، با خوشحالی در شام جشن شرکت کردم.
شوهرم گردنش تومور داشت و پاهایش ورم کرده بود. پسرم نگران بود که ممکن است وضعیتی تهدیدکننده برای زندگیاش باشد. اکثر مردم فکر میکنند که تومور روی گردن ممکن است در صورت عدم درمان، نای را مسدود کند یا حتی باعث مرگ شود. پسرم از شوهرم خواست تومور را خارج کند. شوهرم میدانست که دافا خارقالعاده است، و به استاد و فا ایمان داشت، او به بیمارستان نرفت. پس از آن، استاد به او کمک کردند تا متوجه شود که آن موجود در اطراف گردنش از قبل برداشته شده است، که علت تومور بود. شوهرم دیگر احساس ناراحتی نمیکرد و ورم پاهایش نیز برطرف شد.
نجات مردم در کشوری دیگر
من و شوهرم برای ملاقات با خویشاوندمان به خارج از کشور رفتیم و با تمرینکنندگان محلی ارتباط برقرار کردیم. در طول هفته از خانه اقوام مراقبت میکردیم و صبحهای آخر هفته بیرون میرفتیم تا مطالب روشنگری حقیقت را در خیابان توزیع کنیم. ما مطالب را به زبانهای مختلف توزیع میکردیم، مردم صمیمی بودند و بهراحتی آنها را میپذیرفتند.
بعداً به مکان دیگری نقلمکان کردیم که در آنجا افراد کمتری وجود داشت. پس از صحبت درباره موضوع با تمرینکنندگان محلی، متوجه شدیم که تنها کاری که باید انجام دهیم تماس تلفنی با چین برای روشنگری حقیقت است. شوهرم تعداد زیادی شماره تلفن مربوط به چین را بهصورت آنلاین جمعآوری کرد و ما یکییکی با شمارهها تماس میگرفتیم تا حقیقت را روشن کنیم. میزان پاسخگویی بالا بود و افراد زیادی به کل تماس تلفنی گوش میدادند. اگر کسی جواب نمیداد دوباره تماس میگرفتیم. شوهرم معمولاً صبحها تماس میگرفت و در زمانهای دیگر شماره تلفنها را جستجو میکرد. من معمولاً در روز در کارهای خانه به خانواده اقوام کمک میکردم و شبها تماس میگرفتم.
برخی از تمرینکنندگان فکر میکنند که ما نباید به چین برگردیم، زیرا محیط خوب و امنی در خارج از کشور داریم. اما ما از استاد خواستهایم ترتیبی دهند که ما در اسرع وقت به چین برگردیم، زیرا بدنه اصلی اصلاح فا در چین است. ما احساس میکنیم که باید در کنار تمرینکنندگان آنجا بایستیم و برای نجات مردم چین، با آنها همکاری کنیم. ما واقعاً تجربه کردهایم که بدون حمایت و تقویت استاد، غیرممکن است که تمرینکنندگان در خط مقدمِ نجات موجودات ذیشعور، بهآرامی در یک دوره زمانی طولانی تزکیه کنند. ما همچنان به عهد مقدس خود عمل خواهیم کرد و سه کار را بهخوبی انجام خواهیم داد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت