(Minghui.org) من و شوهرم هر دو از ازدواجهای قبلی خود پسرهایی داشتیم. او شاغل بود، اما خانه و پساندازی نداشت. بعد از ازدواج، شوهرم پیش من نقلمکان کرد. همچنین ازطریق برادر بزرگترم برای پسرش کار پردرآمدی ترتیب دادم.
من با او ازدواج کردم، زیرا او پس از بازنشستگی حقوق بازنشستگی قابلتوجه و مسکن داشت که به من کمک میکرد ۱۸۰هزار یوان بدهی شوهر سابقم را بپردازم. ناپسریام سیوچندساله و دارای شغل ثابتی بود که برای تأمین مخارجش کافی بود.
ما با صرفهجویی زندگی میکردیم و تا سال ۲۰۱۴ توانستیم ۸۰هزار یوان از بدهیام را بپردازیم، اما هنوز ۱۰۰هزار یوان بدهکار بودیم. اما توانستیم تا پایان سال، ۱۱۰هزار یوان پسانداز کنیم. وقتی از برادر بزرگترم شماره حسابش را خواستم تا بتوانم ۱۰۰هزار یوان باقیمانده بدهی را به حسابش واریز کنم، گفت که او و همسرش درباره این موضوع صحبت کردند و تصمیم گرفتند آن را نگیرند. گفتند که پسرم بهزودی تشکیل خانواده میدهد و ممکن است بخواهد خانه بخرد، بنابراین اجازه دادند پول را نگه داریم.
پسر شوهرم زنگ زد و گفت که میخواهد در شهر دیگری خانه بخرد و از ما پول خواست. شوهرم میخواست تمام پولی را که پسانداز کرده بودیم به او بدهد. تردید کردم و فکر کردم: قبل از ازدواج، او قول داده بود که پسرش ما را از نظر مالی درگیر نکند، اما اکنون اوضاع تغییر کرده است. میدانستم که باید براساس الزامات استاد رفتار کنم. من با پدرش ازدواج کردم، پس او هم فرزند من است.
با وجود اینکه از خودم یک پسر داشتم، نباید جانبداری نشان میدادم. بنابراین ۱۰هزار یوان اضافی از حساب خودم برداشتم و همراه با پسانداز شوهرم ۱۳۰هزار یوان برای پسرش فرستادم تا بتواند خانه بخرد.
وقتی پسر شوهرم دو سال بعد ازدواج کرد، ۵۰هزار یوان اضافی به او دادیم. اما درخصوص آن احساس ناراحتی داشتم. تمرینکنندهای به من توصیه کرد که فا را مطالعه کنم. شوهرم بعد از ازدواج پسرش، اعلام کرد که باید درآمدمان را از هم جدا کنیم. او برای مایحتاج روزانه هزینه میکرد، درحالیکه من هزینه لباس و سایر وسایل شخصیام را میپرداختم.
وقتی پسرم خانهای خرید و ازدواج کرد، شوهرم فقط ۲۰هزار یوان کمک کرد.
نتونستم آرام باشم. میدانستم که باید روی مطالعه فا تمرکز کنم. پسرش زمانی که برای یک سفر کاری در آن منطقه بود به دیدن ما آمد. با اینکه ۳۶ سالش بود و شغل ثابتی داشت، اما برای ما هدیهای نیاورد. وقتی رفت، ۲۰۰۰ یوان و یک ژاکت کشمیری به او دادم. تا سوار قطار شود برایش میوه و تنقلات هم آماده کردم. او به مهربانی من اذعان داشت. به او گفتم: «من و پدرت سر پول با هم اختلاف داریم. اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، سالها پیش او را ترک میکردم.»
«اما استاد از ما میخواهند که بهتر از مردم عادی و همیشه مراقب دیگران باشیم. در غیر این صورت ۱۸۰هزار یوان به تو نمیدادم و پول را بهطور مساوی بین تو و پسرم تقسیم میکردم.» حقیقت درباره فالون دافا را به او گفتم، و او بهراحتی موافقت کرد که از ح.ک.چ (حزب کمونیست چین) خارج شود.
وقتی تازه تمرین را شروع کرده بودم، شوهرم تحت تأثیر شستشوی مغزی ح.ک.چ قرار گرفته بود و با تمرین من مخالفت کرد؛ او استدلال میکرد که تمرینکنندگان درگیر سیاست هستند و مرا تهدید به طلاق کرد. ازآنجاکه نمیتوانست مرا بترساند، روش نرمتری را امتحان کرد و به من التماس کرد که تزکیهام را کنار بگذارم، اما هر کاری که انجام میداد مرا تحت تأثیر قرار نمیداد.
بعد از شروع تمرین، شوهرم شاهد تغییرات فوقالعادهای در من بود. احساسات او را در نظر گرفتم و درباره پول با او بحث نکردم. او با صدای بلند گفت: «اگرچه با تو رفتار بدی داشتم، اما تو با من مهربانی کردی و رنجشی به دل نگرفتی. کسانی که دافا را تمرین میکنند، افراد بسیار خوبی هستند.» وقتی به او پیشنهاد دادم از ح.ک.چ خارج شود، موافقت کرد. اغلب به من یادآوری میکرد که فا را مطالعه کنم و افکار درست بفرستم.
نجات مردم
تمرین فالون دافا را در مارس۲۰۱۴ شروع کردم و با سایر تمرینکنندگان بیرون رفتم تا حقیقت را برای مردم روشن کنم. به مدیر مدرسه و برخی معلمان کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند. سعی کردم تا حد امکان در رویدادهای محلی شرکت کنم. یک بار در یک ضیافت عروسی شرکت کردم و به ۲۸ نفر کمک کردم از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن خارج شوند.
بسیاری از مردم پس از درک حقیقت، تصمیم به خروج از سه سازمان کمونیستی گرفتند. وقتی از من تشکر میکردند، به آنها میگفتم: «از استاد لی تشکر کنید. او کسی است که از تمرینکنندگان میخواهد به دیگران کمک کنند.» خیلیها میگویند: «سپاسگزاریم استاد لی!» میدانم استاد همهچیز را نظم و ترتیب میدهند، من فقط بیرون میروم و با مردم صحبت میکنم.
یک بار وقتی به یک مرکز خرید رفتم، متوجه یک مادر و پسرش شدم. مادر لباسی کهنه پوشیده بود و بچه درحال خوردن ناهار بستهبندیشدهای بود. به او سلام کردم و درحالیکه با هم گفتگو میکردیم، به من گفت که مادر مجردی است و تحت فشار روانی زیادی قرار دارد. وضعیت سلامتیاش ضعیف بود و در یک منطقه تحت بازسازی زندگی میکردند که قرار بود تخریب شود.
پسر کلاس سوم بود. من بهعنوان یک معلم میدانستم که چگونه با او ارتباط برقرار کنم و به او کمک کردم تا از پیشگامان جوان خارج شود. مادر در ابتدا مقاوم بود، بنابراین برای او یک وعده ناهار خریدم. درحالیکه غذا میخورد، با حوصله حقیقت را برایش روشن کردم. در پایان، با خروج از سه سازمان کمونیستی موافقت کرد.
پسر گفت: «مامان، دیشب خواب این خانم را دیدم. ظاهرش و حرفش دقیقاً مثل رؤیای من بود!» او این حرفها را با لحن ملایم و چشمانی مهربان گفت. واضح است که استاد قبلاً همهچیز را نظم و ترتیب داده است، فقط باید دهانم را باز کنم!
در طی تعطیلات زمستانی مدرسه، برای یکی از مقامات دولتی که در خیابان هنگام راه رفتن با او ملاقات کردم، حقیقت را روشن کردم. او حاضر به گوش دادن نشد، اما من بهدنبالش رفتم و به صحبتم ادامه دادم. او ناگهان ایستاد و از من پرسید: «اینجا زندگی میکنی؟» گفتم: «نه.» گفت: «پس چرا اینهمه راه را با من آمدی؟»
پاسخ دادم: «اگرچه ما تازه همدیگر را دیدیم، اما رابطه خاصی را با شما احساس کردم. شما باید از بستگان من در زندگی گذشته باشید. اگر خویشاوندم نجات پیدا نکرده باشد چگونه میتوانم راحت باشم؟ امروزه کلاهبرداریهای زیادی برای پول وجود دارد، اما من فقط سعی میکنم آرامش و امنیت را به شما ارائه دهم.»
«من فقط میخواهم مردم حقیقت را درک کنند، ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن را ترک کنند، آیندهای زیبا را انتخاب کنند و ایمن بمانند.»
شعر استاد را برایش خواندم:
«صحبت از پیوندهای کارمایی
در دریای وسیع مردم، ملاقات سخت صورت میگیرد
لبخندی که تصادفی نقش میبندد، از یک پیوند کارمایی است
ذهنتان را آرام کنید و حقیقت را بشنوید
هزاران سال در انتظار این کلمات بودهاید
دافای نجاتدهنده درحال اشاعه در این دنیا است
هر کلام از اسرار آسمانی حقیقی است» (هنگ یین ۳ )
او آهی کشید و گفت: «من عضو ح.ک.چ هستم و میخواهم کنارهگیری کنم.» نامی را به او اختصاص دادم. گفت: «ممنونم! امروز خیلی هوا سرد است، باید به خانه بروی!» بعد از رفتن من، او مدتی طولانی آنجا ایستاده بود و مرا تماشا میکرد. از استاد تشکر کردم. یک زندگی دیگر نجات یافت!
در دسامبر۲۰۲۲، ح.ک.چ بهطور ناگهانی قرنطینه را برداشت و کووید بهطور گسترده در چین گسترش یافت. در عرض یک ماه، بخش بزرگی از جمعیت مبتلا شدند و من نیز علائم عفونت را نشان دادم. بهطور شگفتانگیزی، تا زمانی که برای روشنگری حقیقت و نجات مردم بیرون میرفتم، ناراحتیام از بین میرفت. هر روز صبح پس از مطالعه فا، بیرون میرفتم تا حقیقت را برای مردم روشن کنم.
با وجود هوای سخت و عابران کم، استاد نظم و ترتیبی دادند که با مردم ملاقات کنم. در تعطیلات سال نو چینی در سال ۲۰۲۳، به ۱۱۶ نفر کمک کردم تا از سه سازمان کمونیستی کنارهگیری کنند.
سفر تزکیهام روندی مداوم برای ازبین بردن وابستگیهایم بوده است. اما وضعیت تزکیهام هنوز مطابق با الزامات استاد نیست. وابستگیهای زیادی دارم، مانند راحتطلبی و تنبلی. استاد، لطفاً مطمئن باشید که خودم را اصلاح میکنم، آموزههای دافا را دنبال میکنم، افراد بیشتری را نجات میدهم و با شما به خانه بازمیگردم. همچنین از سایر تمرینکنندگانی که فرصتهایی را برای مطالعه گروهی فا برای ما فراهم کردند، تشکر میکنم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت