(Minghui.org) همسایه طبقه پایینم نامش خانم منگ است. گرچه ده سال است که در یک ساختمان زندگی می‌کنیم، اما همدیگر را خوب نمی‌شناختیم. او در جنوب چین تجارت می‌کند و فقط گاهی به خانه می‌آید.

یک روز پس از بازگشتش در اوایل سال جاری، دولت محلی یک قرنطینه شدید برای کنترل پاندمی اعمال کرد و او نتوانست خانه را ترک کند. وقتی برای آزمایش روزانه کووید۱۹ بیرون می‌رفتیم، این فرصت را پیدا کردیم که با هم صحبت کنیم. او به من گفت که بیشتر وقتش را در جنوب چین گذرانده است و دو دخترش نیز آنجا هستند. این بار برای مراقبت از خواهرش پس از سکته مغزی برگشته بود. به‌رغم تمام کارهایی که انجام داده بود، خواهرش قدردان کمک‌هایش نبود، درعوض از خانم منگ طلبکار شده بود.

خانم منگ عذرخواهی کرد که مشکلاتش را برای من، همسایه‌ای که به‌خوبی نمی‌شناخت، تعریف کرده و مزاحم من شده است. او گفت که به‌عنوان یک تاجر موفق و متفکر، نمی‌توانست رفتار بد خواهرش را بپذیرد.

خانم منگ گفت: «من به‌خوبی از خواهرم مراقبت کردم و برای استخدام یک خدمتکار، به‌منظور کمک به او در زمانی که خانه نبودم، هزاران یوان پرداخت کردم. اما او به‌جای قدردانی، چیزهایی را به اطراف پرت کرد. دیگر نمی‌خواهم به او کمک کنم.»

برا ی تسکین او گفتم: «هنوز باید قلب مهربانت را حفظ کنی. حتی اگر دیگران قدر تو را ندانند، آسمان می‌داند که تو چه‌کار می‌کنی.»

سپس درباره دافا، اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری، و آزار و شکنجه به او گفتم و او را متقاعد کردم که از حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود. همچنین از او خواستم که عبارات خوش‌یمن «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند، تا برکاتی را برایش به ارمغان بیاورد.

او به من گفت که یک بیماری دارد که باید هر ده روز یک بار آمپول تزریق کند و از من خواست که به او در تزریق آمپول کمک کنم. موافقت کردم.

وقتی برای اولین بار به منزلش رفتم و به او آمپول تزریق کردم، پیشنهاد دادم که ویدئوهایی درباره دافا را به او نشان دهم، اما او گفت که سرش خیلی شلوغ است. او یک سریال تلویزیونی تماشا می‌کرد و با دوستانش در شبکه‌های اجتماعی چت می‌کرد.

ده روز بعد دوباره به او آمپول دیگری تزریق کردم و بیشتر صحبت کردیم. او متوجه شد که لباس نازک پوشیده‌ام و تعجب کرد که چرا با اینکه آنقدر کم لباس پوشیده‌ بودم سردم نبود؟

گفتم: «نه، حالم خوب است، من فالون دافا را تمرین می‌کنم.»

او گفت:«چهره‌ات با گونه‌های گلگون واقعاً خوب به نظر می‌رسد، و ۲۰ سال جوان‌تر از سنت به نظر می‌رسی. هیچ بیماری‌ای نداری؟»

پاسخ دادم: «از زمانی که شروع به تمرین فالون دافا کردم، بیمار نشدم.»

خانم منگ با تعجب پرسید: «واقعاً؟ هیچ‌کس را نمی‌شناسم که بالای ۶۰ سال داشته باشد و به اندازه تو سالم باشد. هر چند وقت یک بار باید تمرینات را انجام دهی؟»

پاسخ دادم: «هر روز.»

منگ گفت: «اوه، من اراده‌ای برای انجام این کار ندارم، اما می‌توانم عبارات خوش‌یمن را که دفعه قبل به من گفتی تکرار کنم. دفعه بعد برایم مطالب دافا می‌آوری؟» اتفاقاً مقداری با خود داشتم و به او دادم.

ده روز بعد که دوباره او را دیدم، گفت: «پس از تکرار عبارات خوش‌یمن، بی‌خوابی‌ام برطرف شد. نمی‌دانم بحث روان‌شناختی است یا قدرت عبارات، اما در هر صورت حالم خوب است.» این بار اطلاعات بیشتری درباره فالون دافا به او دادم.

بار چهارم که به منزلش رفتم، متوجه شدم که تغییر کرده است. او قلبش را به روی من باز کرد و گفت: «درمورد خوب شدن مردم با تمرین فالون دافا مطالعه کردم و مطمئن هستم که حقیقت است. چیزهای زیادی به من گفتی که تا به حال نشنیده بودم. الان کم‌کم دارم امیدم را به دست می‌آورم.»

«من بزرگ‌ترین فرد خانواده‌ام هستم و دو برادر و یک خواهر دارم. هر دو برادرم قبل از ۵۰سالگی فوت کردند. خواهرم در ۵۰سالگی سکته کرد و اکنون به یک ویلچر و کمک دیگران نیاز دارد تا از او مراقبت کنند.» او گفت که مرگ برادرانش واقعاً موجب شده است که امیدش را از دست بدهد.

اگرچه او درآمد خوبی دارد، اما کار سختش بر وضعیت سلامتی‌اش تأثیر منفی گذاشته بود. او دچار فشار خون، بیماری قلبی، خار استخوان، پولیپ روده بزرگ و بی‌خوابی شدید شده بود. پول زیادی را برای داروها و مکمل‌ها خرج می‌کرد، اما سلامتی‌اش همچنان رو به افول بود.

او به بیماری لاعلاجی به‌نام هماتوپویتیک (رشد بیش از حد گلبول‌های قرمز) مبتلا و مجبور بود هر ده روز یک بار دارو تزریق کند تا بیماری‌اش را کنترل کند، زیرا هیچ داروی مؤثری وجود نداشت. عوارض جانبی ناشی از تزریق، شامل تب پایین به‌مدت یک تا دو روز، خستگی، سرگیجه و کم‌اشتهایی بود. او هر ده روز یک بار این چنین رنج می‌برد.

منگ گفت: «از نظر دیگران، من زندگی لوکسی دارم. به این طرف و آن طرف سفر می‌کنم، در هتل‌های شیک اقامت می‌کنم، به رستوران‌های گران‌قیمت می‌روم و دوستانی از سراسر دنیا دارم. اما هیچ‌کس درد قلب مرا نمی‌داند. پس از خواندن مطالب فالون دافا، اصولش به قلبم نشست. الان باید سبک زندگی‌ام را عوض کنم. دیگر تلویزیون تماشا نمی‌کنم یا زمانی را در شبکه‌های اجتماعی صرف نمی‌کنم. وقت تلف کردن است. می‌خواهم وقتم را صرف گوش دادن به سخنرانی‌های استاد لی کنم.»

سخنرانی‌های شنیداری استاد را به او دادم و او هر روز به آن‌ها گوش می‌داد.

قبل از تمام شدن ده روز بعدی، او به من گفت که نمی‌تواند تزریق بعدی را انجام دهد، زیرا باید تحت عمل جراحی قراربگیرد.

بعد از عمل، او به دیدنم آمد و گفت: «در ده سال گذشته هرگز جرئت نکردم در تزریق آمپول‌ها وقفه ایجاد کنم. اما وقتی واقعاً آن را متوقف کردم، مشکلی نداشتم. نتایج آزمایشم همه نرمال بود. خیلی خوشحالم!»

«معتقدم که تمرین فالون دافا باعث ارتقای سلامتی و تندرستی و رفع بیماری‌ها می‌شود. آموزه‌های استاد مرا به اهمیت تقوا آگاه کرد. می‌دانم که بیماری ناشی از کارماست که از زندگی‌های گذشته‌ام به وجود آمده است. می‌خواهم فالون دافا را تمرین کنم.»

دیدن اینکه چگونه خانم منگ فقط طی دو ماه تغییر کرد شگفت‌انگیز بود: او از باور نداشتن، به تجربه شخصی شگفتی دافا و تمایل به تمرین رسید. او دیگر از خواهرش کینه‌ای نداشت. درعوض درباره فالون دافا به او گفت و سخنرانی‌های استاد را برای خواهرش برد.