(Minghui.org) همه ما برای کمک به استاد آمده‌ایم. گذر از آزار و شکنجه تا به امروز آسان نبوده است، و من به‌ویژه روابط تقدیری‌ام با سایر تمرین‌کنندگان را ارزشمند می‌دانم. وقتی آن‌ها با مشکلاتی روبرو می‌شدند، من با مسائل آن‌ها مثل مشکلات خودم برخورد می‌کردم و درنهایت همکاری خوبی داشتیم.

پزشک گفت: «این واقعاً یک معجزه بود!»

تابستان گذشته، تمرین‌کننده‌ای از شهرم تماس گرفت و گفت که همسرش دچار حمله قلبی شده و سریعاً به بیمارستان منتقل شده است. همسرش تمرین‌کننده است و از من خواست که با فرستادن افکار درست کمک کنم. بعد از قطع تلفن، بلافاصله افکار درست فرستادم تا آزار و اذیت نیروهای کهن را نفی و به تقویت خودآگاه اصلی او کمک کنم.

سوار بر دوچرخه الکتریکی‌ام به‌سمت ساختمان بیماران بستری رفتم و جایی در بیرون، نزدیک ساختمان، پیدا کردم که بتوانم در همان حوالی افکار درست بفرستم. ساعت ۱۳ دیدم چند نفر از اعضای خانواده‌اش بیرون آمدند. سوار اتومبیل دامادش شدند و رفتند، بنابراین حدس زدم خطری برای همسرش وجود ندارد.

او بعداً به من گفت که قلب همسرش از کار افتاده بود و نبض نداشت. وقتی پزشک پرسید: «آیا هنوز می‌خواهی که او را نجات دهیم؟» او با قاطعیت پاسخ داد: «بله، حتی اگر یک فرصت وجود داشته باشد، می‌خواهم او را نجات دهم!» او علاوه‌بر درخواست کمک از استاد برای نجات همسرش، با من نیز تماس گرفت و مدام این شعر استاد را می‌خواند:

«بی‌کران
گنبد افلاک بی‌نهایت دور است،
اما فقط با یک حرکت در فکر، مقابل دیدگان می‌آید؛
زمین و آسمان، بی‌نهایت عظیم‌اند،
فالون، بین زمین و آسمان می‌چرخد.»
(هنگ یین)

همسرش که توسط استاد نیک‌خواه محافظت می‌شد زنده ماند. پزشک معالج همسرش گفت: «این واقعاً یک معجزه بود!»

کمک به یک تمرین‌کننده برای نفی آزار و شکنجه

تمرین‌کننده‌ای در ۱۵اوت۲۰۲۳ با من تماس گرفت و از من خواست به خانه‌اش بروم. گفت که چند روز است حالش خوب نیست.

او لاغر شده بود و مدام بالا می‌آورد، شکمش به‌شدت درد می‌کرد که تحمل آن برایش سخت بود و توانایی‌اش برای حفظ افکار درست را از دست داده بود. او از همسرش خواسته بود به خانواده‌اش اطلاع دهد که برای بدترین وضعیت آماده شوند.

وقتی به خانه‌اش رسیدم، خواهرش قبلاً او را متقاعد کرده بود که به بیمارستان برود. او را تا بیمارستان همراهی کردم، جایی که پزشک دستور گاستروسکوپی را داد. نتیجه هفت روز دیگر مشخص می‌شد.

صبح روز سوم به خانه‌اش رفتم. مقاله‌ای را با هم خواندیم با عنوان «هر فکری را کنترل کرده و نظم و ترتیبات نیروهای کهن را نفی کنید»، که به ما کمک کرد درخصوص چگونگی نفی و تصدیق نکردن نظم و ترتیبات نیروهای کهن روشن شویم. متوجه شدیم که استاد به او زمان بیشتری برای درهم شکستن توهم بیماری و نگاه به درون ارائه دادند. آن همچنین یک فرصت تزکیه برای هر دو ما بود. وقتی می‌خواستم بروم، از او پرسیدم: «می‌خواهی با کدام تمرین‌کننده فا را مطالعه کنی؟» او پاسخ داد: «من به کسی نیاز ندارم.»

در مسیر خانه، فکر کردم که نباید به او گوش دهم؛ باید از برخی تمرین‌کنندگان بخواهم که با او فا را بخوانند و در فرستادن افکار درست کمک کنند. همچنین نباید اجازه دهیم نیروهای کهن این تمرین‌کننده را از بقیه ما جدا کنند و نیز نباید به نیروهای کهن اجازه دهیم از کاستی‌های وی سودجویی کنند و او را مورد آزار و اذیت فیزیکی قرار دهند و اراده‌اش را تضعیف کنند.

صبح روز بعد با تمرین‌کننده دیگری تماس گرفتم. درباره محنت این تمرین‌کننده به او گفتم و خواستم که با او فا را مطالعه کند و افکار درست بفرستد. بعدازظهر آن روز، من و دخترم به آنجا رفتیم تا با او فا را بخوانیم. تمرین‌کننده دیگری آمد، و از او خواستم که سایر تمرین‌کنندگان را مطلع کند تا برایش افکار درست بفرستند. به او گفتم که هر کسی که می‌تواند بیاید و فا را با او مطالعه کند، باید این کار را انجام دهد.

وقتی صبح روز پنجم به دیدنش رفتم، حالش خیلی بهتر شده بود و می‌توانست صبحانه بخورد.

بعدازظهر روز ششم، برای مطالعه فا به خانه‌اش رفتم. وقتی رسیدم مشغول خوردن هندوانه بود. ما در طی آن بعدازظهر، بخش عمدۀ یک سخنرانی را خواندیم و پس از آن افکار درست فرستادیم. همچنین دو مقاله تبادل تجربه الهام‌بخش در وب‌سایت مینگهویی را خواندیم.

در بعدازظهر روز هفتم، وقتی آن تمرین‌کننده‌ای دیگر و من برای مطالعه فا با او رفتیم، او روی کاناپه زانو زده بود و به نظر می‌رسید که درد زیادی دارد. تمرین‌کننده دیگر از او پرسید: «ناهار چه خوردی؟» او پاسخ داد: آنچه خوردم باعث درد نمی‌شود. من چیزی نگفتم، اما شکم‌دردش مدام بیشتر می‌شد. وقتی تمرین‌کننده دیگر دوباره سؤالش را پرسید، او ناشکیبا شد. سپس من حرفم را زدم: «تو گفتی این از چیزی نیست که خوردی. قبلاً خوب بودی، اما به‌محض اینکه غذا را تمام کردی دردت شروع شد، آیا با چیزی که اخیراً خورده‌ای مورد مداخله قرار نگرفته‌ای؟ باید هر چیزی را که باعث مشکل می‌شود حذف کنی.»

حرف‌هایم به‌وضوح او را ناامید کرد. دست از خواندن فا کشید، به اتاق خوابش رفت و از بیرون ‌آمدن امتناع کرد. بعد از اینکه افکار درست فرستادیم به اتاقش رفتم و او را صدا زدم. با چشمان بسته روی تخت دراز کشیده بود و با بی‌حوصلگی گفت: «لطفاً مرا تنها بگذارید. شما ادامه دهید و خودتان فا را مطالعه کنید.» پاسخ دادم، «تو نمی‌توانی صرفاً به‌خاطر اینکه ما درک متفاوتی از موقعیت داریم، دست از مطالعه فا با ما بکشی. آیا این مداخله‌ای ازسوی نیروهای کهن نیست؟ به تو اجازه نمی‌دهد فا را مطالعه کنی تا تو را مورد آزار و شکنجه قرار دهد.» اما او همچنان حاضر نشد بیرون بیاید و با ما مطالعه کند.

در طی زمانی که مطالعه را با سایر تمرین‌کنندگان از سر گرفتم، استاد باعث شدند این بخش از فا را به یاد بیاورم:

«برای پرکردن شکم خود، هرچه را به دست می‌آورد می‌خورد. او اصرار به غذای خاصی نداشت چراکه می‌خواست شکمش را پر کند و وابستگی به هیچ غذای بخصوصی نداشت.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

فهمیدم که اشتباه کردم. پس از پایان مطالعه، متن فوق از فا را برای سایر تمرین‌کنندگان ذکر کردم و گفتم که درک من درست نبوده است. اگر بگوییم که آنچه او خورد باعث محنت شد، آیا نیروهای کهن و آزار و اذیت را تصدیق نکرده‌ایم؟

بعد از اینکه صحبت با سایر تمرین‌کنندگان تمام شد، دوباره به اتاق تمرین‌کننده بیمار رفتم. متوجه شدم که او آرام شده و نشسته است، بنابراین آنچه را که به آن آگاه شده بودم با او در میان گذاشتم و به او گفتم که با وجود اینکه درک ما متفاوت است، نباید خودمان را از یکدیگر جدا کنیم، زیرا بر محیط تزکیه ما تأثیر می‌گذارد. درعوض باید با وقار و پشتکار تزکیه کنیم.

احساس بهتری داشتم چون کاستی‌هایم را شناسایی کردم و شکاف‌های بینمان را از بین بردم.

وقتی روز نهم به خانه‌اش رفتم، روی کاناپه در وضعیت لوتوس با دست‌های به‌هم‌چسبیده نشسته بود. گفتم: «بیا افکار درست بفرستیم.» همسرش که او نیز تمرین‌کننده هست، به ما ملحق شد و ما هر سه با هم مدیتیشن کردیم و پس از آن فا را مطالعه کردیم. وقتی کارمان تمام شد، تمرین‌کننده بیمار گفت: «لطفاً به بقیه بگو امروز نیایند. نمی‌خواهم وقتشان را، که باید صرف کارهای اعتبار‌بخشی به فا کنند، بگیرم!» پاسخ دادم: «نمی‌دانم چه کسی می‌آید، بنابراین نمی‌توانم به همه اطلاع دهم. هر کسی می‌خواهد بیاید بگذار بیاید. ما به‌هرحال باید فا را مطالعه کنیم. خیلی مهم نیست کجا این کار را انجام دهیم.»

طولی نکشید که خلق‌وخویش تثبیت شد و بهبود یافت.

خارج‌ شدن از حالت غیرطبیعی‌ام

من و شوهرم در ماه مه۲۰۲۳ برای مراقبت از نوه‌مان به خانه دخترم در جنوب رفتیم. خانه او در منطقه مسکونی جدیدی است و هیچ فروشگاه خرده‌فروشی‌ای وجود ندارد، بنابراین مردم به‌صورت آنلاین سفارش می‌دهند. نیاز داشتم ازطریق وی‌چت (یک رسانه اجتماعی چینی) روی تلفن همراهم وسایل موردنیازم را بخرم. نیروهای کهن از وابستگی‌ام استفاده کردند تا مرا مشغول کنند؛ یک روز چیزی می‌خریدم و روز بعد آن را پس می‌دادم، زمان گرانبهایم بدون اینکه متوجه شوم تلف می‌شد.

ناگهان در ساعت ۳ بعدازظهر ۲۶ژوئن۲۰۲۳ احساس سرگیجه و حالت تهوع کردم و شروع به تف کردن زَرداب کردم. نمی‌توانستم چیزی بخورم یا بنوشم، و خیلی ضعیف بودم و شدیداً عرق می‌کردم. متوجه شدم که به‌خاطر وابستگی‌هایم توسط نیروهای کهن مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌ام.

بیش از دو دهه است که تزکیه کرده‌ام، بنابراین نمی‌دانستم که چرا این اتفاق افتاد. فهمیدم که همه‌اش توهم است! فوراً افکار درست فرستادم تا نظم و ترتیبات نیروهای کهن و آزار و شکنجه را نفی کنم. با وجود اینکه وابستگی‌هایی داشتم، هنوز درحال تزکیه بودم، استاد از من مراقبت می‌کردند و نیروهای کهن در موقعیتی نبودند که مرا مورد آزار و اذیت قرار دهند.

علاوه‌بر فرستادن افکار درست، «درباره دافا» را ازبر خواندم و مدام تکرار می‌کردم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» ازآنجاکه نمی‌توانستم کتاب‌های دافا را بخوانم، فقط به فایل‌های صوتی سخنرانی‌های استاد در شهر گوانگژو گوش می‌دادم و گوش دادن به ۹ سخنرانی را در سه روز به پایان رساندم. دخترم نیز وقت گذاشت تا جوآن فالون را برایم بخواند.

به انجام تمرینات ادامه دادم و به درونم هم نگاه کردم. برخی از وابستگی‌هایم را پیدا کردم، ازجمله اینکه وقتی فا را می‌خواندم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم، فقط حرکات را انجام می‌دادم. همچنین به وی‌چت وابستگی پیدا کرده بودم که تأثیر منفی بر تزکیه‌ام داشت. سه روز بعد به حالت عادی برگشتم.

ازطریق این آزمون، متوجه شدم تا زمانی که استاد و دافا را دارم و به درونم نگاه می‌کنم، هیچ محنتی وجود ندارد که نتوانم آن را بگذرانم.

در طول بیش از ۲۰ سال تزکیه‌ام، محنت‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌ام. اختلافات در خانواده‌ام، تعارضات بین تمرین‌کنندگان، و آزار و اذیت تحمیلی ازسوی ح.‌ک.‌چ وجود داشت. با وجود اینکه مسیر پردست‌انداز بود، محافظت و روشنگری نیک‌خواهانه استاد به من کمک کرد تا اینجا پیش بیایم. تنها راهی که می‌توانم ازطریق آن، قدردانی‌ام را از استاد ابراز کنم، به‌خوبی مطالعه کردن فا و انجام کارهایی است که لازم است انجام دهم.