(Minghui.org) من تمرین‌کننده فالون دافا از منطقه‌ای دورافتاده در جنوب غربی چین هستم. ۸۱ساله هستم و پس از شروع سرکوب فالون دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) در سال ۱۹۹۹، شروع به تمرین دافا کردم. از زمان شروع تمرین بارها حمایت استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، را احساس کرده‌ام. می‌خواهم شش مورد از این وقایع را شرح دهم.

اولین حادثه کمی بعد از شروع تمرین من اتفاق افتاد. مار پای چپم را نیش زد و فریاد زدم: «استاد! لطفاً مرا نجات بدهید!» طولی نکشید که ورم کاهش یافت و درد متوقف شد. این باعث شد که من حتی بیشتر به دافا ایمان بیاورم و مصمم شدم که خودم را به‌خوبی تزکیه کنم و درباره دافا به دیگران بگویم.

حادثه دوم روزی اتفاق افتاد که در آشپزخانه‌ام بی‌هوش شدم. دست‌ها و پاهایم آنقدر سفت شده بودند که خانواده‌ام فکر می‌کردند مرده‌ام. در منطقه من مرسوم است که مرده را قبل از اینکه در تابوت بگذارند، به جای روی تخت، روی تخته چوبی می‌گذارند، بنابراین خانواده‌ام مرا روی تخته چوبی گذاشتند. احساس می‌کردم در بُعد دیگری هستم و صدای مردی را شنیدم که می‌گفت: «می‌توانی برگردی.» با این حرف روی تخته چوبی نشستم. خانواده‌ام وقتی این صحنه را دیدند هیجان‌زده شدند و فریاد زدند: «تو زنده‌ای! تو زنده‌ای!» می‌دانستم استاد لی دوباره نجاتم داده‌اند. استاد از شما سپاسگزارم!

سومین بار بعد از اینکه درحین کار در مزرعه بی‌هوش شدم اتفاق افتاد؛ آن روز غلات را در آفتاب خشک می‌کردم. نمی‌دانم چه مدت بی‌هوش بودم، اما احساس می‌کردم به داخل غاری تاریک شناور شده‌ام که در آن مأموری با لباسی باستانی نشسته بود. می‌دانستم که او پادشاه جهنم است. او به کتاب زندگی و مرگ نگاه کرد، اما نام مرا ندید. او گفت: «تو تمرین‌کننده فالون دافا هستی و استاد لی نامت را از جهنم پاک کرده‌اند. تو به اینجا تعلق نداری. لطفاً به دنیای زمینی بازگرد و در آنجا خوب تزکیه کن.» درست همین‌طور به‌هوش آمدم و بلند شدم. به‌وضوح می‌دانستم که به‌تازگی از جهنم برگشته‌ام و از اینکه استاد لی دوباره نجاتم داده بودند سپاسگزار بودم.

بار چهارم زمانی بود که یک کامیون بزرگ از روی پای چپم رد شد. راننده مرا به بیمارستان برد، اما فقط یک خراشیدگی روی انگشتان پایم دیده می‌شد. دو روز در بیمارستان ماندم و از راننده پولی نگرفتم. من تمرین‌کننده دافا هستم و می‌دانستم که باید نسبت به دیگران باملاحظه باشم. این تجربه همچنین قدرت خارق‌العاده دافا را تأیید کرد.

دفعه پنجم زمانی بود که اتومبیلی در خیابانی با من برخورد کرد و مرا به زمین انداخت. بلافاصله صدا زدم: «استاد کمکم کنید!» راننده ترسیده بود و به من پیشنهاد کرد که مرا به بیمارستان برساند. به او گفتم چون تمرین‌کننده فالون دافا هستم، آسیبی ندیده‌ام. از او پول نخواستم و توضیح دادم دافا چیست و به او پیشنهاد دادم از سازمان‌های ح‌.ک.‌چ خارج شود. او عضو ح‌.ک.‌چ بود و موافقت کرد که از عضویت خود در حزب کناره‌گیری کند. همچنین پیشنهاد مرا برای تکرار عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» پذیرفت. برایش خوشحال شدم. همچنین خوشحال شدم که استاد این حادثه را به فرصتی برای نجات او تبدیل کردند.

ششمین بار در یک کارخانه چوب اتفاق افتاد. وقتی رسیدم، یک کاشی فولادی از یک سازه بالای سرم پایین افتاد، فقط چشمانم برق زد. به بالا نگاه کردم و دیدم فالون بالای سرم می‌چرخد. بسیار سپاسگزار بودم که استاد لی دوباره از من محافظت کرده بودند.

از آموزه‌های فالون دافا آموختم که فرد باید دائماً خود را بهبود بخشد و بدهی‌های کارمایی را ازطریق تزکیه راستین بازپرداخت کند. این حمایت استاد است که امکان تزکیه در این دنیای زمینی را برای ما فراهم می‌کند، و تصمیم گرفتم که برای انجام کارهای خوب تلاش کنم.

یک بار وقتی ساعت ۳ بعدازظهر از روی یک پل راه می‌رفتیم، ناگهان هوا ابری و مثل شب تاریک شد. مقداری سبزیجات به بازار می‌بردم و هیچ‌کس دیگری آنجا نبود. ناگهان به آسمان پرواز کردم. نمی‌دانستم به کجا می‌روم، و احساس ترس کردم، بنابراین از استاد کمک خواستم. سپس پایین برگشتم و به‌آرامی روی پل فرود آمدم. فکر می‌کنم این ممکن است همان «پرواز در روز روشن» باشد که استاد در جوآن فالون توصیف کردند.

این‌ها برخی از معجزات بسیاری است که در تمرین فالون دافا تجربه کرده‌ام. صمیمانه امیدوارم که افراد بیشتری بتوانند این فرصت را گرامی بدارند، دافا را درک کنند و از آن بهره ببرند، همان‌طور که من بهره‌مند شده‌ام.