(Minghui.org) [یادداشت سردبیر] در اوت2002، لی ونمینگ در واقعۀ نفوذ به سیگنال تلویزیون، برای پخش برنامه‌هایی درباره فالون گونگ در استان‌های چینگهای و گانسو مشارکت داشت. او به‌طور غیرقانونی توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) به ۲۰ سال زندان محکوم و در سال ۲۰۰۳ به زندان لانژو فرستاده شد. لی سرانجام در اوت۲۰۲۱ آزاد شد. این گزارش، روایت شخصی او از آزار و شکنجه‌ای است که متحمل شد.

***

قبل از اینکه مورد آزار و شکنجه قرار بگیرم، نمی‌توانستم باور کنم گروهی از مردم که از ارزش‌های جهانیِ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنند، گروهی که فقط می‌خواهند خوب باشند و برای کشور و جامعه مفید باشند، به‌طرز وحشیانه‌ای سرکوب و آزار و شکنجه شوند. اما چنین چیزی هنوز در چین درحال وقوع است.

در 20ژوئیه1999، جیانگ زمین، رهبر سابق ح.ک.چ از همه ارگان‌های دولتی استفاده کرد تا میلیون‌ها نفری را که تمرین‌کننده فالون گونگ (یا همان فالون دافا) بودند به‌طرز وحشیانه‌ای سرکوب کند. بنیانگذار فالون دافا، آقای لی هنگجی، و فالون دافا مورد افترا، و تمرین‌کنندگان مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار گرفتند. آن‌ها مایل بودند عدالت‌خواهی کنند و به میدان تیان‌آنمن و ادارات دولتی رفتند تا درباره این بی‌عدالتی‌ها به جهان بگویند و حقایق را درباره فالون دافا و آزار و شکنجه روشن کنند.

تمرین‌کنندگانی که دادخواهی کردند، تحت سرکوب حتی شدیدتری قرار گرفتند. جیانگ زمین سیاستی را برای «ازبین بردن اعتبارشان، ورشکسته کردنشان از نظر مالی و نابود کردن جسمشان» اجرا کرد و آزار و شکنجه آغاز شد.

استاد بیان کردند:

«اين گناه عظيم اعصار، اين گناه عظيمی که به‌وسيله‌ آن [مرتکبين] درحال لبريز شدن با شيطنت و گناه‌کاریِ جنايات بی‌شمار سراسر افلاک هستند، خشم تمامی خدايان افلاک غول‌آسا را برانگيخته ‌است!» («چرخاندن چرخ به‌سوی دنیای بشری»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

من چهار بار توسط ح.ک.چ دستگیر و به‌مدت 21 سال و 6 ماه به‌طور غیرقانونی در بازداشت بودم و در این مدت تحت شکنجه‌های غیرانسانی و تحقیر قرار گرفتم. وقتی تراژدی آزار و شکنجه را به یاد می‌آورم، نمی‌توانم جلوی جاری شدن اشک‌هایم را بگیرم؛ برای نیک‌خواهی و رنجی که استاد برای همه موجودات ذی‌شعور کشیده‌اند گریه می‌کنم، و از بزرگی و شکوه دافا و استقامت تمرین‌کنندگان شگفت‌زده هستم. تصمیم گرفتم حقیقت تاریک و وحشتناک سیستم سیاسی و حقوقی ح.ک.چ در چین را افشا کنم، وجدان مردم جهان را بیدار کنم و فریب و دروغ‌ها را افشا کنم، تا مردم بتوانند واقعاً فالون دافا و تمرین‌کنندگان را درک کنند.

تمرین فالون دافا را شروع کردم

نام من لی ونمینگ (یا لی مینگ‌یی) است. من در کارخانه لوکوموتیو لانژو در استان گانسو کار می‌کردم. قبل از شروع تمرین فالون دافا، بسیار خودخواه بودم. اغلب چیزهایی را از کارخانه به خانه می‌بردم. وقتی زمان بازپرداخت هزینه‌ها فرامی‌رسید، هزینه‌ها را بیش از مقدار واقعی گزارش می‌دادم و برخی از هزینه‌هایی را گزارش می‌کردم که نباید بازپرداخت می‌شدند. همچنین به انواع‌‌واقسام بیماری‌های مزمن مبتلا بودم: تنفسی، گوارشی و ادراری. کمرم درد می‌کرد، چهار دست و پایم ضعیف بود، کسالت و فارنژیت مزمن در تمام سال همراهم بودند. چیزهای دیگری را تمرین کردم، اما هیچ کمکی نکرد.

در سال 1996، خوش‌اقبال بودم که درباره فالون دافا شنیدم. آموزه‌های عمیق استاد بلافاصله مرا جذب کرد و فهمیدم چرا ما انسان هستیم. وقتی ویدئوهای سخنرانی‌های استاد را تماشا کردم، به گریه افتادم. نگاهم به زندگی به‌طور چشمگیری تغییر کرد. متوجه شدم که وقعاً در جستجوی استاد و دافا بودم.

پس از شروع این تمرین، بسیاری از بیماری‌هایم به‌طور معجزه‌آسایی ناپدید شدند. اخلاقیاتم هم بهتر شد. اقلامی را که از کارخانه به خانه برده بودم به کارخانه برگرداندم و دیگر درخواستی برای بازپرداخت هزینه‌ها ندادم، مگر اینکه معتبر می‌بودند. در هر کاری که انجام می‌دادم از آموزه‌های دافا پیروی می‌کردم.

بیش از 20 سال آزار و شکنجه وحشیانه

لوبسانگ لینگژیدورجه، دبیر سابق کمیته امور سیاسی و حقوقی استان گانسو، علناً به دافا افترا زد و تمرین‌کنندگان در مکان‌های تمرین در سراسر استان را آزار و اذیت و آن‌ها را از آن مکان‌ها بیرون راند. او دستور داد به خانه‌های این تمرین‌کنندگان حمله شوند. در 27آوریل1999، تمرین‌کنندگان از لانژو و سایر بخش‌های استان برای دادخواهی به دفاتر استانداری رفتند و از دولت خواستند به اقدامات بی‌مسئولانه لینگژیدورجه پایان دهد و به آن‌ها اجازه داده شود محیطی بدون مزاحمت داشته باشند تا بتوانند تمرین کنند.

من به‌عنوان یکی از پنج نماینده تمرین‌کنندگان در این دادخواهی شرکت کردم. مأموری از استانداری گفت: «سخنرانی لینگژیدورجه اقدام شخصی او بود و نماینده دولت نبود. دولت هرگز فعالیت‌های گروهی را ممنوع نکرده است.» اما در روزهای بعد، آزار و اذیت ادامه یافت و به‌طور فزاینده‌ای تشدید شد.

در ماه مه، تمرین‌کنندگان از لانژو برای دادخواهی مجدد به کمیته استانی حزب رفتند. یک بار دیگر به‌عنوان یکی از پنج نماینده تمرین‌کنندگان شرکت کردم. یک دبیرکل کمیته استانی حزب با ما ملاقات کرد. او نگرشی بسیار سختگیرانه داشت و از صحبت درمورد آزار و اذیت اجتناب می‌کرد. وی از ما خواست که «درکی روشن از وضعیت» داشته باشیم و از «قانون» پیروی کنیم.

از برخورد سختگیرانه او نترسیدیم. طی چند روز بعد، تمرین‌کنندگان بیشتری از کمیته ح.ک.چ در استان دادخواهی کردند.

دستگیر و بازداشت شدم و تحت آزار و اذیت قرار گرفتم

در ساعت 3 صبح 21ژوئیه1999، در کارخانه لوکوموتیو لانژو مشغول کار بودم که اداره پلیس منطقه چیلیهه بیش از 10 نفر را برای دستگیری من اعزام کرد. مرا در اتاقی در گوشه طبقه اول هتل شیان‌کلای بازداشت کردند. بیش از 20 تمرین‌کننده، ازجمله یوان جیانگ، جی جونیینگ، پنگ جیان، پنگ بو، یو جین‌فانگ، وانگ ژانگ‌شیو، شی لیلین، ون شیشوئه، کائو جون، شی شیائوچوان و هوا جین‌چوان، به‌طور همزمان دستگیر، اما در مکان‌های مختلف، مانند هتل پِرل و ویلای لونگبائو، بازداشت شدند.

بیست روز بعد، آن‌ها تعدادی از تمرین‌کنندگان را آزاد کردند، اما یوان جیانگ (که در نوامبر2001 در 29سالگی درگذشت)، جی جونیینگ، پنگ جیان، پنگ بو، یو جین‌فانگ، وانگ ژانگشیو و مرا به‌مدت شش ماه در هتل خلق زندانی و تلاش کردند ما را مجبور به رها کردن تمرین فالون گونگ کنند. شش ماه بعد مرا آزاد کردند، اما به محل کارم گفتند که مرا تحت‌نظر داشته باشند.

وقتی برای دادخواهی به پکن رفتم دستگیر شدم

هر چهارشنبه بعدازظهر باید برای شرکت در کلاس شستشوی مغزی به اداره پلیس شهر می‌رفتیم. با نزدیک شدن به سال نو چینی، از سست شدن اقدامات نظارتی واحد کا‌ری‌ام استفاده و فرار کردم. با قطار از لانژو به پکن رفتم. تمرین‌کنندگان در پکن، مرا به خانه‌ای اجاره‌ای در هویلونگ‌گوان در منطقه چانگ‌پینگ بردند. تمرین‌کنندگان زیادی از سراسر کشور آنجا بودند. آن‌ها بنرهایی را که رویشان نوشته شده بود «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی،بردباری خوب است» به میدان تیان‌آنمن آوردند تا برای دافا دادخواهی کنند.

طی دو سه روز بعد بنرهایی درست کردم. وقتی پلیس محل ما را کشف کرد، مأموران ایستگاه پلیس هویلونگ‌گوان در پکن، محل را محاصره کردند و ما را که حدود چهل پنجاه تمرین‌کننده بودیم، دستگیر کردند. آن‌ها ما را به ایستگاه پلیس هویلونگ‌گوان بردند و تمرین‌کنندگان مرد را روی زمین هل دادند. آن‌ها به سر ما لگد زدند و با پا روی صورتمان کوبیدند.

در پکن، زمستان بود، اما پلیس لباس‌های ما را درآورد و مجبورمان کرد بیرون بایستیم و تکه‌های یخ را نگه داریم. کارشان شرارت‌آمیز بود، اما نترسیدیم و دردی احساس نکردیم. معجزه این بود که احساس سرما نکردیم، درعوض احساس راحتی داشتیم. تمرین‌کنندگان خانم که در داخل بودند، فریاد می‌زدند و ما را تشویق می‌کردند و از پلیس می‌خواستند که ما را آزاد کند. فقط آن موقع بود که از کتک زدن ما دست کشیدند. ما لون‌یو را می‌خواندیم و در اعتراض به دستگیری غیرقانونی‌مان، اعتصاب غذای دسته‌جمعی را آغاز کردیم.

پلیس اندکی بعد از ما بازجویی کرد. برخی از تمرین‌کنندگان از دادن نام و آدرسشان خودداری کردند، بنابراین در بازداشتگاه‌های پکن بازداشت شدند. مرا به دفتر ارتباطات لانژو در پکن بردند، جایی که مدیر به من دستبند زد. او روز بعد مرا به رئیس اداره پلیس شهر لانژو و رئیس بخش حراست کارخانه لوکوموتیو لانژو سپرد که برای تحویل گرفتن من آمده بودند.

آزار و شکنجه در بازداشتگاه شیگوئویوان در لانژو

در شب سال نو چینی، مرا به بازداشتگاه شهر لانژو در شیگوئویوان فرستادند.

یک سلول معمولاً بین بیست سی نفر و گاهی بیش از چهل نفر را در خود جای می‌داد. آنقدر شلوغ بود که هوا در حال اتمام بود. برخی از سلول‌ها تخت دوطبقه نداشتند، بنابراین افراد مجبور بودند روی زمین بخوابند. وقتی برای استفاده از توالت، بلند می‌شدند، معمولاً جایشان توسط شخص دیگری گرفته می‌شد. محل پر از موش و شپش بود و بدن افراد پر از گال شده بود. هیچ درمان دارویی‌ای وجود نداشت، بنابراین آن‌ها پوست خود را در معرض نور خورشید قرار می‌دادند تا آن را استریل کنند. گوشت برخی از زندانیان دچار پوسیدگی شده بود.

ما مجبور به انجام کارهای سخت شدیم. در زمستان، دانه‌های خربزه را پوست می‌کندیم. کسانی که نمی‌توانستند کار را در طول روز به اتمام برسانند مجبور بودند اضافه‌کاری کنند. برخی افراد از دندان‌ها و ناخن‌های دستشان، برای کندن پوست دانه‌ها استفاده می‌کردند که باعث ازدست دادن دندان‌ها یا ناخن‌هایشان ‌شد. اگر نمی‌توانستیم کار را به پایان برسانیم، کتک می‌خوردیم. وقتی افراد تا سرحد مرگ کتک می‌خوردند، علت را «مرگ به‌دلایل طبیعی» ثبت می‌کردند. 108 راه برای کتک زدن افراد وجود داشت که نگهبانان از آن به‌عنوان «خوراک‌ها» یاد می‌کردند. هر خوراک یک تکنیک ضرب‌وشتم بود.

پس از اینکه نزدیک به سه ماه به‌طور غیرقانونی در بازداشت بودم، به هه بو و وئی دونگ از اداره پلیس شهر لانژو، هنگامی که از من بازجویی می‌کردند، گفتم: مدت زمان بازداشت من تمام شده است و بازداشت من بیش از حد مجاز غیرقانونی است. وقتی 97 روز در بازداشت بودم، وضعیت مرا به نظارت مسکونی تغییر دادند.

وقتی از بازداشتگاه خارج شدم، شنیدم که همسرم، شیائو یانهونگ، به یک سال کار اجباری محکوم و در اردوگاه کار اجباری پینگ‌آنتای حبس شده است. به ملاقاتش رفتم و دیدم رنگ صورتش زرد و بدنش متورم است. درست به همین صورت، جلسه کوتاه ما به پایان رسید.

حبس و شکنجه در اردوگاه کار اجباری، به‌دلیل سوگواری برای یائو بائورونگ

در ماه مه2000 شنیدم که تمرین‌کننده یائو بائورونگ توسط مأموران اداره پلیس منطقه آن‌نینگ تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفته است. به سایر تمرین‌کنندگان گفتم که باید یک بنر عزا نصب و مراسم یادبود برگزار کنیم.

به همین دلیل دوباره توسط پلیس چیلیهه دستگیر شدم. مرا به اتاق بازداشت اداره پلیس چیلیهه بردند و 48 ساعت در آنجا نگه داشتند. سپس برای 21 روز حبس، به بازداشتگاه شیگوئویوان منتقل شدم. اعتصاب غذا کردم. درنهایت مرا برای هجده ماه حبس به اردوگاه کار اجباری فرستادند.

پس از آن، هی بو و یک پلیس جوان دیگر مرا به اردوگاه کار اجباری پینگ‌آنتای بردند. پلیس جوان زیرلب به من گفت: این سرکوب فالون گونگ بیش از سه سال طول نخواهد کشید. برایش خوشحال بودم؛ او اولین مأمور پلیسی بود که با او ملاقات کردم که حقیقت را درک کرد.

در طی آن پنج ماه در بخش دوم در تیپ سومِ اردوگاه کار اجباری، بارها در اعتراض به آزار و اذیت، دست به اعتصاب غذا زدم. اجازه انجام تمرینات را به من نمی‌دادند. وقتی نگهبانان مرا درحال انجام تمرینات در بیرون می‌دیدند، مرا به سلول برمی‌گرداندند. رئیس بخش، ژانگ چوان‌شینگ، هفت زندانی را برای نظارت بر من منصوب کرد.

آن پاییز دچار اسهال شدم و بارها به توالت می‌رفتم. وزن هم کم کردم، اما وضعیت روحی‌ام خیلی خوب بود. مربی دوان جیپینگ به تعدادی از زندانیان دستور داد که مرا محکم روی زمین نگه دارند. دندان‌هایم را با قاشق آهنی باز کردند و دارو را به‌زور داخل دهانم ریختند. در این روند، دندان‌هایم را شکستند.

نگهبانان اردوگاه کار کثیف‌ترین و طاقت‌فرساترین کار را به تمرین‌کنندگان محول می‌کردند. مجبور بودیم مدفوع را از توالت بیرون بیاوریم و آن را به‌صورت پشته‌های مربعی شکل دهیم تا تخمیر شود. ظهر که می‌شد، دستانمان کثیف بود، اما به ما آب نمی‌دادند که آن‌ها را بشوییم.

تماشای «خودسوزی صحنه‌سازی‌شده تیان‌آنمن» در تلویزیون در اردوگاه کار

در ساعت 7 بعدازظهر 23ژانویه2001، این تیپ گفت «خبر مهمی» وجود دارد و خواست که تلویزیون تماشا کنیم. مرا به ردیف اول بردند، روی زمین هل دادند و مجبورمان کردند بنشینیم. می‌دانستم که این افترای دیگری به دافاست، بنابراین چشمانم را بستم. نگهبان به دو زندانی دستور داد پلک‌هایم را باز کنند.

«خودسوزی صحنه‌سازی‌شده تیان‌آنمن» از تلویزیون پخش شد. تمرین‌کننده شن شی‌یونگ برخاست و توضیح داد که فالون دافا خودکشی را گناه می‌داند و تمرین‌کنندگان مجاز به کشتن یا خودکشی نیستند. او گفت افرادی که «خودسوزی کردند»، تمرین‌کننده فالون دافا نبودند. شن شی‌یونگ را به‌زور به دفتر تیپ بردند و بیش از یک ساعت با یک طناب بسیار نازک بستند.

پس از پخش «خودسوزی صحنه‌سازی‌شده تیان‌آنمن»، اردوگاه کار اجباری پینگ‌آنتای شروع به سرکوب حتی بی‌رحمانه‌تر تمرین‌کنندگان کرد. رئیس تیپ پلیس، ما وو، به زندانیان دستور داد تمرین‌کننده جین جیلین را با گذاشتن یک دست وی بین پاهایش و دست‌بند زدن به دست دیگرش برای مدتی طولانی، شکنجه کنند. درنتیجه او قادر به ایستادن یا راه رفتن نبود.

آن‌ها به دستان وانگ مائولین دستبند زدند و او را با سیم آویزان کردند. به زندانیان دستور دادند که به شکم او بکوبند که باعث بی‌اختیاری وی در دفع ادرار شد.

مرگ چیان شیگوانگ

چیان شیگوانگ 60ساله بود. آنقدر او را کتک زدند که صورتش از شکل افتاد. هر وقت به مکان شلوغی می‌رفت یا تیپ‌های دیگری از آنجا می‌گذشت، فریاد می‌زد: «فالون دافا خوب است!» به همین دلیل دوباره کتک می‌خورد. او می‌گفت: «مهم نیست کجا هستم، باید به دنیا بگویم که فالون دافا خوب است.»

چیان شیگوانگ قبل از زندانی شدن، همیشه مطالب روشنگری حقیقت را با خود همراه داشت و آن‌ها را توزیع می‌کرد. او به پلیس گزارش، دستگیر و به مرکز شستشوی مغزی گونگ‌جیاوان منتقل شد. وقتی درحال مرگ بود، فراموش نکرد که به سایر تمرین‌کنندگان یادآوری کند افکار درست بفرستند. وی براثر جراحات وارده طی شکنجه جان باخت.

مرگ سونگ یانژائو

صورت سونگ یانژائو تغییر شکل داده بود و پنج دنده‌اش دراثر شکنجه شکسته بود، اما نگهبانان همچنان او را مجبور به انجام کارهای سنگین می‌کردند. نگهبان بائو پینگ به دو زندانی دستور داد سونگ یانژائو را از ناحیه دستانش از سیم آویزان کنند و او را به‌شدت کتک بزنند. دنده‌هایش شکسته بود. ما از نگهبان خواستیم که او را به بیمارستان بفرستد، اما او توسط نگهبانان کانگ شیچنگ، وانگ ونچانگ و بائو پینگ به‌طرز وحشیانه‌تری مورد آزار و اذیت قرار گرفت. کانگ شیچنگ به سونگ یانژائو گفت: «شنیده‌ام که دنده‌هایت شکسته است. بیا اینجا، ما درمانت می‌کنیم.» آن‌ها سونگ یانژائو را به زمین انداختند و قسمت آسیب‌دیده بدنش را گرفتند که باعث شد وی فریاد بزند.

سونگ یانژائو تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفت، اما هرگز از اعتقاد به دافا دست نکشید.

دوباره شکنجه شدم

مرا به داخل حمام کشاندند و یکی از زندانیان کتکم زد و سپس بازوهایم را به موازات پشتم کشید. انگار سینه‌ام شکافته شده بود. آن‌ها مچ دستانم را به هم بستند و دستبندها را به‌شدت فشار دادند تا آن‌ها را بی‌حرکت کنند. در دستبندها زندانی شده بودم و دستانم را از پشت بالا کشیدند و از سیم آویزانم کردند. دستانم بی‌حس شد و از حال رفتم.

زندانیان بعداً دستبندها را ‌گرفتند و به این طرف و آن طرف ‌دویدند. پاهایم به‌سختی می‌توانست زمین را لمس کند و بازوهایم که از پشت به بالا کشیده شده بودند، به‌شدت درد می‌کردند. بعد از اینکه چندین بار به این صورت، به این طرف و آن طرف دوانده شدم، فلج شدم و نمی‌توانستم بایستم. بیش از چهل دقیقه به این صورت آویزان شدم.

انجام تمرینات را از سر گرفتیم

به سایر تمرین‌کنندگان پیشنهاد کردم که تمرین‌ها را به‌صورت گروهی انجام دهیم. بنابراین، از ساعت 5 صبح شروع به انجام تمرینات ‌کردیم، صبح روز اول، نگهبانان مانع ما نشدند. آن شب، رئیس جدید تیپ، ژنگ جیگوانگ، به من گفت: «تا زمانی که آشکارا تمرین نکنید، کاری با شما نخواهیم داشت.» به او گفتم: «چرا به من اجازه نمی‌دهی چنین تمرین خوبی را انجام دهم؟ حتماً تمرین خواهم کرد!» او گفت: «لی ونمینگ، تو خیلی جسور هستی.» آن‌ها مرا به حیاط کوچکی بردند. چهار زندانی و دو نگهبانِ درحال انجام وظیفه محاصره‌ام کردند. دستانم را با دستبند به چارچوب تخت بستند. در اعتراض به این آزار و شکنجه، دست به اعتصاب غذا زدم.

صبح روز بعد تمرین‌کنندگان بیشتری را آوردند و با دستبند به چارچوب‌های تخت بستند. روز سومِ اعتصاب غذا، ما را به بیمارستان بردند تا تحت خوراندن اجباری قرار دهند. دو هفته بعد، تعدادی از ما را آزاد کردند. وقتی فقط من مانده بودم، دستانم را با دستبند به صندلی بستند و فقط می‌توانستم چمباتمه بزنم. یک هفته بعد مرا رها کردند.

ما بارها در برابر آزار و شکنجه مقاومت کردیم. در کار اجباری شرکت نمی‌کردیم و با کارهای انضباطی آن‌ها همکاری نمی‌کردیم. رئیس تیپ ژنگ جیگوانگ گفت قصد دارد سمپوزیومی درمورد اجرای قانون متمدن برگزار کند و از همه تمرین‌کنندگان فالون گونگ و برخی از نگهبانان آن‌ها خواست در آن شرکت کنند.

در این سمپوزیوم، ژانگ رونگ و سایر تمرین‌کنندگان توضیح دادند که چگونه آن‌ها تمرین‌کنندگان را مورد آزار و اذیت قرار دادند و چگونه سونگ یانژائو تا سرحد مرگ تحت آزار و اذیت قرار گرفت. ژنگ جیگوانگ به ما اطمینان داد که در دوران تصدی وی، دیگر ضرب‌وشتم تمرین‌کنندگان وجود نخواهد داشت. با تلاش و افکار درست ما، محیطمان بهتر شد. می‌توانستیم مقالات استاد را رد و بدل کنیم، فا را مطالعه کنیم، فا را ازبر کنیم، و بدون مزاحمت، با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. حتی برخی از زندانیان به ما کمک می‌کردند مقالات جدید استاد را رد و بدل کنیم.

حبس در بیمارستان روانپزشکی

در دسامبر2001، از اردوگاه کار اجباری پینگ‌آنتای آزاد شدم و به دفتر حراست کارخانه لوکوموتیو لانژو منتقل شدم. هنوز تحت‌نظر بودم و آزادی نداشتم.

آن‌ها بعداً مرا به مرکز شستشوی مغزی هوالین‌پینگ در منطقه چیلیهه در شهر لانژو فرستادند و تحت شستشوی مغزی اجباری قرار گرفتم. آنجا مرکز توانبخشی طب سنتی چینی استان گانسو بود. طبقه چهارم مخصوص بیماران روانی بود و پنجره‌ها و راهروها دارای میله‌های آهنی جوش‌داده‌شده بود. برای ورود به پله‌ها، باید از یک دروازه بزرگ آهنی رد می‌شدیم. چیدمان مانند ساختمان زندان بود. این مکان یک مرکز شستشوی مغزی بود که در آن تمرین‌کنندگان فالون دافا به‌زور تبدیل می‌شدند.

به‌محض ورود، برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه، دست به اعتصاب غذا زدم. وقتی متوجه شدم امکان فرار وجود دارد، به اعتصاب غذا پایان دادم. من هر روز از پنجره، منطقه را مشاهده می‌کردم. بعد از اینکه قدرتم را بازیافتم، سال نو چینی 2002 بود. افراد کمی در بیمارستان بستری بودند و بیشتر کادر پزشکی برای جشن سال نو به خانه رفته بودند. با قدرت‌بخشی و محافظت از جانب استاد، میله‌های آهنی را که به پنجره جوش داده شده بود شکستم و از طبقه چهارم پایین پریدم. با موفقیت فرار کردم. پس از فرار من، اداره پلیس شهر لانژو اعلامیه‌هایی مبنی بر اهدای 50هزار {{یوان} جایزه، در جاده‌های خروجی لانژو چسباند. آن‌ها در مقابل ساختمان محل زندگی‌ام و مقابل خانه یکی از دوستانم، یک تیم نظارتی مستقر کردند تا مرا دستگیر کنند.

(ادامه دارد)