(Minghui.org) تزکیه در فالون دافا مرا کاملاً تغییر داده است. ‌سابقاً به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم و در تمام طول سال، دارو مصرف می‌کردم. اما اکنون گرچه تقریباً 70 سال دارم، سالم هستم. بسیار سپاسگزارم که فالون دافا برایم برکت و شادی به ارمغان آورده است. علاوه‌بر بهره‌مندی خودم از این تمرین، به بسیاری از مردم نیز کمک کرده‌ام حقیقت دافا را درک کنند. بسیاری از مردم اکنون درک می‌کنند که آزار و شکنجۀ ناحقی به‌دست رژیم چین درحال وقوع است.

از استاد متشکرم که زندگی جدیدی به من بخشیدند

قبل از شروع تزکیه در دافا، به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم. دست و پاهایم همیشه سرد و متورم بودند، زیرا مشکلات مزمن کلیوی داشتم. برای کاهش این حس ناخوشایند، زیاد آب نمی‌نوشیدم. به سرطان خون هم مبتلا بودم. همچنین نگران سرماخوردگی بودم. بنابراین به هر قیمتی، از بادهای سرد اجتناب می‌کردم و به آب سرد دست نمی‌زدم. وقتی داخل خانه بودم، حتی به پنجره‌ها نزدیک نمی‌شدم. پشت و شانه‌هایم همیشه سرد بود. صرف‌نظر از اینکه هوای بیرون چقدر گرم بود، وقتی داخل خانه بودم همیشه ژاکت و کفش گرم می‌پوشیدم. گردن‌درد هم داشتم، به یبوست هم مبتلا بودم و آنقدر ضعیف بودم که اغلب از هوش می‌رفتم.

خانواده‌ام برای درمان بیماری‌هایم، با استادان چی‌گونگ و متخصصان پزشکی مشورت می‌کردند. آن‌ها پول زیادی خرج می‌کردند، اما هیچ فایده‌ای نداشت. برخی از ارائه‌دهندگان مراقبت‌های بهداشتی حتی پیش‌بینی می‌کردند که زندگی طولانی‌ای نخواهم داشت. روزها کار می‌کردم و بیشتر شب‌هایم را به جستجوی اطلاعات طب چینی می‌گذراندم. لکه‌های قهوه‌ای بیشتر و بیشتری روی صورتم ظاهر می‌شد و پیرتر از سنم به نظر می‌رسیدم. وضعیت بدم بر هر کاری که انجام می‌دادم سایه تاریکی می‌انداخت و همیشه روحیه‌ام بد بود.

سپس یک روز در ژوئن1996، همسایه‌ام از من دعوت کرد به تمرین گروهی فالون دافا بپیوندم. وقتی گفت این تمرین می‌تواند مرا درمان کند، باور نکردم. اما او خیلی مشتاق بود، بنابراین نمی‌توانستم نه بگویم.

روز بعد به تمرین صبحگاهی پیوستم. به‌محض تمام شدن تمرینات، به‌سمت توالت دویدم. از آن موقع تا حالا یبوست نداشته‌ام. ازطریق تمرین فالون دافا، قوی‌تر و سالم‌تر شدم. دیگر از دست زدن به آب سرد نمی‌ترسیدم و مجبور نبودم برای جلوگیری از بیمار شدن، از باد دور باشم. دست و پاهایم گرم بود و هر چقدر که می‌خواستم آب می‌خوردم.

وقتی از تمام بیماری‌هایم بهبود یافته بودم مثل یک کودک خوشحال بودم. وقتی راه می‌رفتم می‌خواستم بدوم. بدون تلاش خاصی، از پله‌ها بالا می‌رفتم و می‌توانستم با هر قدم، دو پله بالا بروم. احساس پرانرژی بودن می‌کردم و بدنم سبک بود. خانواده‌ام غرق در نور عظیم فا، یک بار دیگر خوشحال بودند.

اما یکی از مشکلاتم این بود که نمی‌دانستم چگونه فا را با پشتکار مطالعه کنم و فقط تمرین‌ها را در خانه انجام می‌دادم. جوآن فالون، متن اصلی فالون دافا، را خواندم. اما نیمه‌کاره رهایش کردم. دیگر جوآن فالون را به دست نگرفتم تا اینکه دچار دندان‌درد بدی شدم و نمی‌توانستم غذا بخورم. سپس کتاب جوآن فالون را برداشتم و شروع به خواندنش کردم. همان‌طور که مطالعه می‌کردم متوجه شدم که دندان‌دردم از بین رفته است؛ شگفت‌انگیز بود. پشیمان شدم که جوآن فالون را زودتر تمام نکردم. اندکی بعد، به جلسات مطالعه گروهی فا پیوستم و تمرینات را با گروه انجام دادم. ازطریق مطالعه فا، متوجه شدم که چرا از تمام بیماری‌هایم بهبود یافتم. به من گفته شد که معنای واقعی زندگی درواقع بازگشت به اصل خویش است.

در مسیر رفت و برگشتم از محل کار، به آموزه‌های فای استاد روی نوار کاست گوش می‌دادم. اغلب رنگین‌کمان‌های رنگارنگی را در آسمان می‌دیدم که مرا همراهی می‌کردند. هر شب بعد از کار، مستقیماً به جلسه مطالعه گروهی فا می‌رفتم. انگار یکی مرا با دوچرخه هل می‌داد، فقط یک لحظه طول می‌کشید تا به آنجا برسم. در رؤیاهایم، اغلب آموزه‌های فای استاد را ازطریق یک بلندگوی بزرگ می‌شنیدم. شاد و سالم بودم و تمام خانواده‌ام به‌دلیل مزایای سلامتی فوق‌العاده دافا، از تزکیه من حمایت می‌کردند.

تلاش برای رسیدن به استانداردهای والای فا

هیچ‌کس در محل کار دوست نداشت توالت‌‌ها را تمیز کند. پول وسایل نظافت را از جیب خودم پرداخت و توالت‌ها را تمیز می‌کردم. هر روز به‌موقع به محل کار می‌رسیدم و هرگز زودتر از ساعت پایان کار، از محل کار خارج نمی‌شدم. تا آخر روز می‌ماندم، حتی زمانی که رئیسم زودتر از دفتر خارج می‌شد و اهمیتی نمی‌داد که گاهی در دفتر تنها باشم. همیشه منتظر می‌ماندم که روز کاری تمام شود و سپس بروم. چند لباس فرم برای کار خریدم و یک شلوار اضافه به من دادند. روز بعد آن‌ را برگرداندم.

در پایان سال، بانکی که با آن کار می‌کردیم به کارمندان ما به‌اصطلاح «پاداش روابط تجاری» می‌داد. همه همکارانم از دریافت آن خوشحال بودند، اما من هرگز یک ریال هم نگرفتم. این باعث تصدیق من ازسوی مدیران ارشد شد. سرپرست و همکارانم تغییرات مرا دیدند، بنابراین همه آن‌ها می‌خواستند جوآن فالون را بخوانند. یکی از همکاران در دفترم، این تمرین را شروع کرد و پس از آن، بیماری‌اش بهبود یافت. مادرش نیز تزکیه را شروع کرد و سرطانش درمان شد.

سعی می‌کنم اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری را دنبال کنم و صرف‌نظر از اینکه کجا هستم با خودم سختگیر هستم. از 20 سال پیش که به آپارتمانم نقل‌مکان کردیم، هیچ‌کس در ساختمان آپارتمانم، هرگز راه‌پله‌ها را تمیز نکرده بود. بعد از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، پله‌ها را از بالا به پایین جارو می‌کردم و چندین سال تا روزی که نقل‌مکان کردیم، این کار را به‌طور معمول ادامه دادم. ساکنان ساختمان دیدند که من چقدر کار می‌کنم و می‌خواستند به من پول بدهند و جبران کنند. از آن‌ها تشکر کردم، اما پیشنهاد محبت‌آمیزشان را رد کردم. طبق معمول هزینه ماهانه مدیریت ساختمان را پرداخت کردم. وقتی مدیر کمیته اماکن از من تمجید کرد، به او گفتم که این کار را داوطلبانه انجام دادم، زیرا استاد لی به ما گفتند که همیشه نیازهای دیگران را در نظر بگیریم. او سرش را تکان داد و گفت: «پس فقط در خانه تمرین کن.» وقتی حقایق دافا را برایش روشن کردم، او به‌خوبی درک کرد.

با فا در قلبم، همیشه خوشحال بودم. اغلب فکر می‌کردم: «اگر تزکیه در فالون دافا نبود، چگونه می‌توانستم چنین فرد شادی باشم؟»

خواهرم بالاخره نظرش را درباره دافا تغییر داد

حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999، یک کمپین آزار و شکنجه سراسری را علیه فالون دافا راه‌اندازی کرد. وقتی از دولت مرکزی در پکن، برای حق عمل به باورم دادخواهی کردم، دستگیر و به زادگاهم بازگردانده شدم. درحالی‌که در یک بازداشتگاه حبس بودم، برادر و خواهرم به ملاقاتم آمدند و سعی کردند مرا متقاعد کنند که از ایمانم دست بکشم. وقتی جواب منفی دادم خواهرم حتی تهدیدم کرد.

به آن‌ها گفتم: «همان‌طور که همه شما می‌دانید به‌خاطر بیماری‌هایم تقریباً دو بار نزدیک بود بمیرم. دافا به من کمک کرد سلامتی‌ام را بازیابم و استاد به من زندگی جدیدی دادند. این فای بزرگ جهان است. وقتی دافا به ناحق مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد و استاد به ناحق متهم می‌شوند، نمی‌توانم ساکت بمانم. باید قدم جلو بگذارم و این امکان را فراهم آورم که مردم از حقیقت مطلع شوند. چقدر خوش‌اقبال هستم که اصول جهانی حقیقت، نیکخواهی و بردباری را تمرین می‌کنم! دولت در اشتباه است.» هردو ساکت شدند.

من به کار اجباری محکوم شدم. وقتی آزاد شدم، شوهرم از رفتار سرد و دوری کردن خانواده من شکایت کرد. آن او را آزار می‌داد، زیرا کارهای زیادی برای پدر و مادرم و خواهر و برادرم انجام داده بود. به او گفتم ناراحت نشو، زیرا احتمالاً خانواده‌ام می‌ترسند که درگیر شوند. جنبش‌های سیاسی متعددی که ح.ک.چ راه‌اندازی کرد، ترس عمیقی را در دل مردم ایجاد کرده است. خانواده‌ام تحت فشار زیادی بودند و رنج روحی وحشتناکی را پشت سر گذاشتند. بعد از اینکه این موضوع را برایش توضیح دادم، دیگر ناراحت نبود.

خواهرم از اینکه من حاضر به رها کردن اعتقادم نشدم عصبانی شد. او قسم خورد که کتکم می‌زند و حتی مرا می‌کشد. وقتی به ملاقاتش رفتم، رفتار خصمانه‌ای داشت و به خانواده‌اش گفت که از من دوری کنند. به شوهرم گفت که همه حرکات مرا زیر نظر داشته باشد. از او ناراحت نشدم، زیرا می‌دانستم چرا اینطور رفتار می‌کند. صرف‌نظر از اینکه چگونه با من رفتار می‌کرد، همیشه با او مهربان بودم. نه تسلیم می‌شدم و نه از او فاصله می‌گرفتم. درعوض سعی می‌کردم در هر فرصتی که دارم به او کمک کنم حقیقت دافا را درک کند. او به‌تدریج توانست به توضیحات من برای روشن کردن حقایق گوش دهد.

خواهرم یک بار سرما خورد و به یکی از داروها واکنش آلرژیک داشت. او به من گفت که نزدیک بود بمیرد. از این فرصت استفاده کردم تا حقیقت را دوباره برایش روشن کنم. این بار واقعاً تلنگری برایش بود. او در طول سال‌ها دیده است که من چگونه، حتی پس از یک دوره حبس در سیستم خشن کار اجباری، وضعیت سلامتی خوبی داشته‌ام. می‌دید که با وجود سنم همیشه جوان به نظر می‌رسم. نمی‌دانست که آیا تبلیغات پخش‌شده در رسانه‌های دولتی درست است یا خیر.

من، خواهر خودش، پس از شروع تمرین دافا از تمام بیماری‌هایم بهبود یافتم. بدون توجه به اینکه با من چقدر بد رفتار می‌کرد، هرگز از دستش ناراحت نمی‌شدم، و همیشه مهربان و خوب بودم. او سرانجام نظرش را درمورد دافا تغییر داد و معتقد است که دافا خوب است. به او گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند. او موافقت کرد و حتی یک نشان یادبود دافا خواست. به‌خاطر او، تمام خانواده‌اش موافقت کردند ح.ک.چ و سازمان‌های جوانانش را ترک کنند.

خواهرم یک بار یکی از دوستانش را به خانه من آورد. حقیقت را برای دوستش روشن کردم و از او خواستم عبارات مبارک دافا، «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. خواهرم به دوستش ملحق شد و گفت: «واقعاً این کار را انجام بده. خیلی خوب است. کاری که خواهرم می‌گوید به نفع خودت است. ببین خودش چقدر سالم است.» دوستش موافقت کرد سازمان‌های ح.ک.چ را ترک کند.

خواهرم چند سال پیش برای برداشتن کیسه صفرا در بیمارستان بستری شد. به او گفتم عبارات مبارک دافا را تکرار کند. او گفت که در طول عمل جراحی، آن‌ها را تکرار کرده است؛ نه‌تنها هیچ دردی احساس نکرد، بلکه قبل از اینکه خودش متوجه شود، جراحی تمام شد. همسایه‌اش همین عمل را در یک بیمارستان معروف در پکن انجام داد، اما دچار عوارض جانبی شد. عمل جراحی خواهرم در یک بیمارستان محلی انجام شد، اما نتایج بسیار بهتر بود. او می‌دانست که استاد به او کمک کردند.

پس از انتشار مقاله جدید استاد «انسان چگونه پدید آمد»، در دیداری با خواهرم، درباره آن صحبت کردم. شوهرش خونریزی دستگاه گوارش داشت و یک روز نقش زمین شد. خواهرم نترسید و آرام بود. او دو عبارت دافا را تکرار کرد و شوهرش کم‌کم هشیاری‌اش را به دست آورد. بعداً به بیمارستان منتقل شد و به‌سرعت بهبود یافت. خواهرم گفت اگر عبارات دافا را تکرار نمی‌کرد، ممکن بود اتفاقات بدتری بیفتد.

خواهرم الان همیشه سرحال و خوشرو است. در خلال یک گفتگوی اخیر درمورد سیاست و اقتصاد، او درباره اینکه اوضاع در ایالات متحده بد است، چیزی گفت. به او گفتم: «خواهر، بیا روی کشورهای دیگر تمرکز نکنیم.» او بلافاصله حرفش را قطع کرد. خواهرم سابقاً تندخو بود و هرگز دوست نداشت دیگران به او بگویند چه‌کار کند؛ اگر به او می‌گفتید چیزی را نگوید، از روی لجبازی آن را می‌گفت. او واقعاً رفتارهایش را تغییر داده است و من خیلی به او افتخار می‌کنم.

همسر برادرزاده‌ام فا را کسب کرد

برادرزاده‌ام و خانواده‌اش پس از اینکه دیدند چگونه از بیماری‌هایم بهبود یافتم همیشه از تمرین فالون دافای من حمایت کرده‌اند. به آن‌ها گفتم که حتی اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کنند کارهای نیک انجام دهند و با دیگران مهربان باشند. تمام خانواده پس از آگاهی از حقیقت درمورد دافا، تصمیم به ترک سازمان‌های ح.ک.چ گرفتند.

ازآنجاکه مادر برادرزاده‌ام، همسر برادرم، پیر بود و به کمک بیشتر و بیشتری نیاز داشت، برادرزاده‌ام و خواهر و برادرهایش با اکراه موافقت کردند او را در خانه سالمندان بگذارند. در طول همه‌گیری کووید19، خانه سالمندان به روی همه بازدیدکنندگان بسته بود. وقتی همسر برادرم مریض بود، هیچ‌کس از خانواده نمی‌توانست با او ملاقات و از او مراقبت کند. زن برادرزاده‌ام تصمیم گرفت مادرشوهرش را به خانه بیاورد. به او گفتم: «از شنیدن این خبر بسیار خوشحالم. این احترام و محبت به والدین است، مهم‌ترین شکل مهربانی.» او به من گفت که امیدوار است مادرشوهرش بتواند مانند من فالون دافا را تمرین کند.

همسر برادرم را به خانه آوردند و او با خانواده برادرزاده‌ام زندگی می‌کرد. وی پیش‌بینی می‌کرد که نمی‌تواند بیشتر از یک سال زندگی کند، اما برادرزاده‌ام و همسرش به‌قدری خوب از او مراقبت کردند که وضعیت سلامتی‌اش به‌سرعت بهبود یافت. وقتی محدودیت‌های قرنطینه برداشته شد، بسیاری از مردم به این ویروس مبتلا شدند، اما همسر برادرم خوب بود، زیرا از او خیلی خوب مراقبت می‌شد.

همسر برادرزاده‌ام به من گفت: «اولین کاری که هر روز صبح، بعد از بیدار شدن انجام می‌دهم این است که عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را تکرار می‌کنم. به مادرشوهرم هم می‌گویم که این جملات مبارک را تکرار کند.» این زوج جوان کسب‌وکار کوچکی دارند. آن‌ها صبح زود بیدار می‌شوند تا به بازار عمده‌فروشی بروند و در طول روز کار می‌کنند. آن‌ها فرزندان خردسالی در خانه دارند که همسر برادرم از آن‌ها مراقبت می‌کند. با مسئولیت‌های زیاد، سرشان واقعاً شلوغ است. اما همسر برادرزاده‌ام هرگز شکایت نمی‌کند و همیشه خوشرو و سرحال است. همسر برادرم با توجه به مراقبت خوب از او، بسیار سالم‌تر از زمانی است که از خانه سالمندان خارج شد.

وقتی مقاله جدید استاد «انسان چگونه پدید آمد» منتشر شد، نسخه‌ای از آن را به همسر برادرزاده‌ام دادم. او به اهمیت انسان خوبی بودن پی برد. در زندگی روزمره سعی می‌کند با مشتریان خود صادق و صبور و با همه مهربان باشد. او از من خواست که تمرینات را به او یاد دهم و می‌خواست جوآن فالون را بخواند. پس از خواندن مطالب روشنگری حقیقتی که به او دادم، آن‌ها را به سایرین داد تا آن‌ها نیز حقیقت را درک کنند.

هر وقت زمان داشته باشد، تمرینات فالون دافا را انجام می‌دهد. او به من گفت: «در گذشته، وقتی فروشگاه‌های دیگر محصولاتی مشابه ما داشتند، خیلی ناراحت می‌شدم. واقعاً می‌خواستم آن‌ها را نفرین کنم؛ اما دیگر این کار را نمی‌کنم و دیگر به‌راحتی ناراحت نمی‌شوم. به مشتریانم اجازه می‌دهم پول خرد خود را نگه دارند و نگران پول اندک نیستم. اما کسب‌وکارمان بهتر و بهتر پیش می‌رود. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباریِ دافا واقعاً مرا تغییر داد. متشکرم استاد!»

خانواده همسر پسرم از ح.ک.چ خارج شدند

اولین باری که من و مادرزن پسرم همدیگر را دیدیم، او گفت که من کوچک‌تر از سنم به نظر می‌رسم. به او گفتم که در گذشته به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم، اما به‌دلیل تمرین دافا، سلامتی‌ام را بازیافتم و ظاهری جوان دارم. او حرفم را باور نکرد و گفت که دراین‌باره صحبت نکنم. او به خانواده‌ام هشدار داد: «هیچ‌کس دخترم را اذیت نمی‌کند.» اگرچه پسرم فالون دافا را تمرین نمی‌کند، اغلب به او یادآوری می‌کنم که براساس اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری زندگی کند و او را تشویق می‌کنم که فردی خوب، مهربان و با‌ملاحظه باشد. ما به‌عنوان یک خانواده، هیچ‌کس را اذیت نمی‌کنیم.

این زوج ازدواج کردند و اندکی بعد عروسم باردار شد. من و مادرش برای کمک به این زوج جوان، نزدشان ماندیم. اجازه دادم مادر عروسم در اتاق خواب بخوابد و من روی کاناپه می‌خوابیدم. وقتی درحال انجام کارهایی بودم، او تقویم دافا و تزئیناتی را که در اتاق به دیوار آویزان کرده بودم، پایین آورد و آن‌ها را در گوشه‌ای در اتاق نشیمن گذاشت. چیزی نگفتم و آرام آن‌ها را کنار گذاشتم.

خانواده شوهرم حرف‌های انتقادآمیزی و ناخوشایندی زدند، اما من از دست او ناراحت و دلخور نشدم. وقتی او از من انتقاد کرد، بحث نکردم و صرف‌نظر از اینکه چه کسی مقصر بود، پذیرفتم که تقصیر من است. با نگاه به درون برای کاستی‌های خودم، به‌دقت خودم را بررسی کردم. همیشه وقتی با او ارتباط داشتم لبخند بر لبانم بود و با او مهربان بودم. حقیقت این است که من نیز قبلاً رقابت‌جو، مغرور و گاهی غیرمنطقی بودم. اما پس از شروع تمرین دافا، خود را منطبق بر استانداردهای بالای حقیقت، نیکخواهی، بردباری کردم و بسیار صبورتر و بردبارتر شدم.

به عروسم گفتم هر کدام از وسایلم را که دوست دارد می‌تواند داشته باشد. به او اجازه دادم وسایلم را انتخاب کند و تمام جواهراتم را به او دادم. هر وقت پسر و عروسم می‌آیند، غذاهای موردعلاقه‌اش را درست می‌کنم و با میوه‌های تازه از او پذیرایی می‌کنم و باقیمانده‌ غذاها را بسته‌بندی می‌کنم تا به خانه ببرد و از آن لذت ببرد. با عروسم طوری رفتار می‌کنم که انگار دختر خودم است که مادرش را خیلی خوشحال کرده است.

در دوران قرنطینه همه‌گیری، پسر و عروسم کار می‌کردند و مادر عروسم و نوه‌ام نمی‌توانستند خانه را ترک کنند. هر روز خرید خواربارشان را برایشان انجام می‌دادم و سبزیجات و میوه‌های تازه را کنار در خانه می‌گذاشتم. آن‌ها در طبقه بالای یک ساختمان مرتفع زندگی می‌کنند. مادر عروسم می‌گفت: «تو خیلی قوی و سالم هستی. من با آمدن به اینجا، حتی بدون حمل چیزی، خسته می‌شوم.»

مادر عروسم را دعوت کردم که در جشن سال نو چینی به جشن خانوادگی ما بپیوندد. او آمد و با دیدن یک میز بزرگ پر از غذاهای خوشمزه، بسیار خوشحال شد: «وای، این‌همه غذا آماده کردی؟ تو آشپز شگفت‌انگیزی هستی.» او از نحوه بازسازی خانه‌ام خوشش آمد و پرسید که آیا کسی را استخدام کرده‌ام. جوابم مثبت بود. ازآنجاکه پسرم و عروسم خیلی مشغول کار بودند، نمی‌خواستم از آن‌ها کمک بخواهم. تیمی را برای بازسازی آپارتمانم استخدام کردم و بعداً خودم آن را تمیز کردم. او تحت تأثیر قرار گرفت.

برای جشن تولد نوه‌ام، در یک رستوران شام رزرو کردیم. هر مهمان برای ورود، باید برای اهداف ردیابی تماس کووید19، یک کد ورود در تلفن همراهش را نشان می‌داد. من تلفن همراه نداشتم، اما با کمک استاد توانستم وارد شوم. اما مادر عروسم به‌دلیل نداشتن کد ورود به رستوران، اجازه ورود نداشت. بنابراین همه ما به رستوران دیگری رفتیم، اما متوجه شدیم که آن‌ها درمورد کدهای ورود حتی سختگیرتر هستند. من بدون مشکل وارد شدم، اما دوباره دم در جلوی او را گرفتند.

او تعجب کرد، زیرا مرا بدون کد ورود به هر دو رستوران راه دادند. او سرانجام متوجه شد که این دو عبارت فرخنده چقدر قدرتمند هستند و زمانی که حقیقت را برایش روشن کردم درواقع گوش داد. پس از آگاهی از حقیقت، موافقت کرد از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شود و تمام خانواده‌اش نیز این کار را انجام دادند. حتی به من گفت مواظب باش و در امان باش.

وقتی موج دوم کووید شروع شد، نتیجه آزمایش پسرم و تمام خانواده‌اش مثبت شد. هفت خوارک درست کردم و در ظرف غذای عایق‌شده همراه با چند نوع میوه تحویلشان دادم. خانواده از دیدن من خیلی خوشحال شدند. مادر عروسم پرسید: «چطور این همه‌چیز را به‌تنهایی به اینجا آوردی؟ اینجا طبقه بالای ساختمان است. حتی وقتی باری در دست نداشته باشم، نمی‌توانم از اینجا بالا بیایم.» با دیدن تمام غذاهایی که برایشان درست کرده بودم لبخند بزرگ‌تری بر لبش آمد. او هیجان‌زده گفت: «یک هفته است که چنین وعده غذایی خوبی نخورده‌ام.» «تو شگفت‌انگیز هستی. آیا حتی یک بار مبتلا شده‌ای؟» به او گفتم نه. او بار دیگر قدرت عبارات فرخنده را دید و آن‌ها را با صدای بلند خواند.

او را نشاندم و چند ویدئو روشنگری حقیقت را برایش در تبلت پخش کردم. پس از تماشای ویدئوها، علائم کوویدش از بین رفت. خیلی برایش خوشحال شدم. به‌لطف دافا، او نجات یافت و خانواده‌اش با هماهنگی زندگی می‌کنند.

امیدوارم افراد بیشتری به‌زودی از حقیقت درمورد دافا مطلع شوند و عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کنند. با این کار خودشان و خانواده‌شان آینده درخشانی خواهند داشت.