(Minghui.org) قبل از شروع تمرین فالون دافا در سال ۱۹۹۷، دچار سردرد، ضعف اعصاب، ورم معده، آپاندیسیت، بیماری التهابی لگن، التهاب، آرتریت، تومور رحم و سرطان سینه بودم. مواقعی نیاز به عمل جراحی داشتم، اما خانواده‌ام آنقدر فقیر بودند که نمی‌توانستند هزینه آن را بپردازند. زندگی‌ام تلخ بود و هر روز مثل یک سال به نظر می‌رسید.

اما فقط پنج روز پس از اینکه تمرین‌کننده فالون گونگ شدم، از تمام بیماری‌هایم رهایی یافتم. دو هفته بعد، آنقدر سبک راه می‌رفتم که احساس می‌کردم در هوا شناور هستم. طی بیش از ۲۰ سال، استاد لی هنگجی را در اصلاح فا تنگاتنگ دنبال کرده‌ام. اگرچه موانعی وجود داشت، اما با چیزهای معجزه‌آسای زیادی نیز مواجه شدم.

می‌خواهم تجربیاتم را به استاد لی گزارش کنم.

فقط استاد سرنوشت یک مرید دافا را کنترل می‌کنند

مأموران اداره پلیس شهرستان شیدیان در ۱۸ژانویه۲۰۰۶، خانه‌ام را تفتیش کردند. آن‌ها تمام کتاب‌های دافا و نسخه‌های هفته‌نامه مینگهویی مرا توقیف کردند. مرا به اداره و بعداً به بازداشتگاه شهرستان گوان بردند.

وقتی یک نگهبان خانم از من بازجویی کرد، پرسید که بروشورهای فالون دافا را از کجا آورده‌ام. به او گفتم آن‌ها را در خیابان گرفتم. او به من گفت که اثر انگشتم را در پرونده بازجویی بگذارم. وقتی نپذیرفتم، گفت که اگر این کار را بکنم می‌توانم آنجا را ترک کنم و به من اطمینان داد که به قولش عمل خواهد کرد.

یک انگشتم را روی کاغذ فشار دادم، درحالی‌که می‌گفتم به‌خاطر عبارت «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» این کار را انجام می‌دهم. وقتی از من خواسته شد اثر انگشت دیگری بگذارم، انگشت دیگر را روی کاغذ فشار دادم و گفتم: «این را به‌خاطر "فالون دافا خوب است" گذاشتم.» او از من خواست اثری از هر پنج انگشت را بگذارم، و من انجامش دادم و گفتم: «این برای رفتن به خانه است.» سپس برگشتم و به مأمورانی که مرا به بازداشتگاه برده بودند گفتم: «حالا بگذارید بروم.»

آن‌ها اجازه ندادند بروم. به نگهبان گفتم: «الان گفتی که اگر اثر انگشتم را بدهم اجازه رفتن دارم. اگر اجازه نمی‌دهی بروم، اثر انگشتم را برگردانید.» او امتناع کرد. با صدای بلند گفتم: «ازآنجاکه حرف شما بی‌اعتبار است، اثر انگشت من هم بی‌اعتبار است.»

در بازداشتگاه، هر روز تمرین‌ها را انجام می‌دادم، افکار درست می‌فرستادم، و آموزه‌های فالون دافا را ازبر می‌خواندم. یک روز دخترم به ملاقاتم آمد و گفت که اعلانی دریافت کرده مبنی بر اینکه قرار است روز بعد مرا برای یک سال کار اجباری به اردوگاه کار اجباری زیبو ببرند. به او گفتم که اگر خواست استاد نباشد، جایی نمی‌روم. دخترم با عصبانیت گفت: «مامان، تو گیج شدی. این یک اعلان قانونی است.»

گفتم: «هر کسی مرا محکوم کند به دروازه نیستی محکوم خواهد شد. او در سه‌قلمرو زندگی می‌کند، اما من موجودی خارج از سه‌قلمرو هستم. فرد باید در سطح بالایی باشد تا بتواند مرا محکوم کند.»

آن شب افکار درست فرستادم و مصمم بودم که نباید مرا از شهرستان گوان ببرند. یادم آمد که استاد گفتند: «ریشه‌های من در جهان است. اگر کسی می‌توانست به شما آسیب برساند، باید می‌توانست به من آسیب برساند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

زندگی‌ام را استاد به من داده‌اند. استاد همه‌چیز را تعیین می‌کنند. همان‌طور که استاد گفتند: «به هر اندازه که افکار درست باشند، به همان اندازه قدرت، زياد است («همچنین در چند کلمه»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد ۲)

واقعاً احساس می‌کردم استاد آن شب در کنارم هستند و حس صلح و آرامش داشتم. صدای فروریختن دیوار در بازداشتگاه را شنیدم. پرسیدم آیا کسی دیگر صدا را شنیده است؟ هیچ‌کس دیگری چیزی نشنید. می‌دانستم صدا از بُعد دیگری آمده است. مطمئن بودم که از آنجا بیرون خواهم رفت.

مصمم بودم که شهرستان گوان را ترک نکنم و همیشه هشیار بودم. یک ماه بعد آزاد شدم و دخترم برای بردنم آمد. پس از بازگشت به خانه، دخترم به من گفت که نامم را به اردوگاه کار اجباری زیبو فرستادند، اما آن نگهبان خانم موفق شد آن را از لیست حذف کند.

او به دخترم گفت: «من نمی‌خواهم در قبال مادرت مسئول باشم. یک ‌بار یکی از بستگانم را به اردوگاه کار اجباری فرستادم. اما مادرت را فقط رها می‌کنم، زیرا از زمانی که به اینجا آمده است، نمی‌توانم بخوابم، سردرد و احساس بی‌قراری وحشتناکی داشته‌ام.»

براساس حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری انسان خوبی باشید

به‌عنوان یک تزکیه‌کننده درخصوص پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری سخت‌گیر هستم. وقتی لوله آب نشت کرد و جاده را آب گرفت، مسیر را دوباره آسفالت کردم. بار دیگر همسایه‌ای از حیاط خانه‌اش مرا سرزنش کرد. بعد به‌سمت جاده، سپس به‌سمت در جلویی خانه‌ام آمد تا سر من فریاد بزند. جوابش را ندادم. او این کار را چند بار در روز به‌مدت بیش از چهار ماه ادامه داد.

وی روزی گفت: «چرا وقتی تو را سرزنش می‌کنم جواب نمی‌دهی؟ چرا به پلیس زنگ نمی‌زنی؟» فکر کردم اجازه نمی‌دهم سرزنش او روی من تأثیر بگذارد. بعداً با شنیدن فریادهای بی‌وقفه او، با پلیس تماس گرفتم. هر دو ما را به اداره محلی بردند. او تمام روز آنجا مرا اذیت کرد. اما من نمی‌خواستم او را متهم کنم، زیرا احتمال داشت مجازات شود. وقتی از اداره پلیس خارج شدم، رئیس اداره پلیس سه بار به من ادای احترام کرد. همه مأموران آنجا تحسین خود را برای من، یک تمرین‌کننده دافا، ابراز کردند. بعد از آن دیگر خانواده‌ام را اذیت نکردند.

تجلی قدرت عظیم در روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذی‌شعور

من در حومه شهر زندگی می‌کنم. برای اعتباربخشیدن به دافا، فرستادن افکار درست، روشنگری حقیقت و ارسال اطلاعات درباره فالون دافا از الزامات استاد پیروی می‌کنم. در ایام تعطیلات، با مردم درباره دافا صحبت می‌کنم، برای کسانی که می‌توانند بخوانند مطالب اطلاع‌رسانی ارسال می‌کنم، یا به کسانی که نمی‌توانند بخوانند دستگا‌های پخش صوت می‌دهم. وقتی در مزرعه کار می‌کنم، یک بلندگو را به درخت آویزان می‌کنم و اطلاعات ضبط‌شده درباره فالون دافا و آزار و شکنجه را پخش می‌کنم. بسیاری از مردم روستای من و روستاهای اطراف آن را شنیده و از این طریق به حقیقت آگاه شده‌اند.

در طی یک گردهمایی در روستا، دی‌وی‌دی‌های اجرای شن یون را توزیع کردم. وقتی یکی را به کادری از اداره شهرستان دادم، مچ دستم را گرفت و نمی‌گذاشت بروم. دیگرانی که حقایق را می‌دانستند با دفاع از من، وضعیت را حل و فصل کردند.

سال گذشته درست بعد از روز سال نو، من و چند نفر از هم‌تمرین‌کنندگان رفتیم تا بروشورهایی درباره فالون دافا در شهرهای دیگر توزیع کنیم. آن‌ها را به هر کسی که برخورد می‌کردیم می‌دادیم. وقتی پرسیدند از کجا آمده‌ایم، بدون هیچ ترسی صادقانه به آن‌ها گفتیم. این کار را در ۲۰ روستا یا بیشتر انجام دادیم.

از زمانی که تمرین‌کننده شدم، اتفاقات معجزه‌آسایی برایم رخ داده است. وقتی برای نصب پوستر، به یک روستا رفته بودم، در نزدیکی یک تیر برق توقف کردم که با توده بزرگی از آشغال احاطه شده بود. می‌خواستم پوسترهای اطلاع‌رسانی را روی تیر برق نصب کنم، بنابراین علف‌های خشک‌شده روی آن را گرفتم و به‌نوعی روی تیر برق افتادم. پس از نصب اطلاعات، همان علف‌ها را نگه داشتم و به پایین پریدم. علف خشک چگونه می‌توانست وزن بدن مرا که حداقل ۵۰ کیلوگرم بود تحمل کند؟ این باید ناشی از افکار درست و قوی من بوده باشد که کمکم کرد پوستر را نصب کنم.

اغلب برای توزیع بروشور به روستاهای اطراف می‌رفتم. وقتی می‌خواستم از افرادی دوری کنم، قبل از اینکه به آن‌ها نزدیک شوم می‌رفتند. وقتی با سگ‌ها روبرو می‌شدم، فکری به‌سمت آن‌ها می‌فرستادم که پارس نکنند. مطمئناً سگ‌ها پارس نمی‌کردند. گاهی اوقات، اگر سگی شروع به پارس ‌کردن می‌کرد، به‌محض اینکه فکر می‌کردم: «پارس نکن»، فوراً پارس نمی‌کرد.

ایمان به استاد و دافا همه‌چیز را ممکن می‌کند. وقتی چیزی غیرممکن به نظر می‌رسید، فقط در عرض یک دقیقه انجام می‌شد. می‌دانم که همه‌چیز توسط استاد انجام می‌شود. ما فقط چیزهایی را در این بُعد بشری انجام می‌دهیم و می‌گوییم.

هنگام یادآوری تجربیات تزکیه‌ام در طی سال‌ها، چیزهای زیادی وجود دارد که باید درباره آن‌ها صحبت کنم. از استاد برای ارائه محافظت سپاسگزارم و از هم‌تمرین‌کنندگان برای مراقبت و کمکشان در همگام شدن با اصلاح فای استاد تشکر می‌کنم.

خوش‌شانس هستم که مرید دافا هستم و به عهد ماقبل‌تاریخی خود عمل می‌کنم. این برترین افتخار من است.