(Minghui.org) با نظم و ترتیب استاد لی (بنیان‌گذار فالون دافا)، با چند تمرین‌کننده دیگر دافا همکاری کرده‌ام تا مطالبی برای }}روشنگری حقیقت تهیه کنیم. گاهی به هم‌تمرین‌کنندگان می‌پیوندم تا برای توزیع مطالب به حومه شهر برویم و با مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه به‌صورت رو در رو صحبت کنیم. در انجام این فعالیت‌ها ثابت‌قدم بوده‌ام‌ و تا حد امکان تلاش کرده‌ام. حتی در طول کمپین «حذف کامل» (زمانی که مقامات سعی کردند تمام تمرین‌کنندگان دافا را که در لیست سیاه‌شان قرار داشتند، مجبور به دست کشیدن از فالون دافا کنند)، و در طول دوره‌های قرنطینه، زمانی ‌که فرد فقط ازطریق صحبت با مردم ممکن بود دستگیر شود، از شدت فعالیت‌هایم کم نکردم. در این سال‌های گذشته، احساس می‌کردم که درحال انجام دو ۱۰۰ متر هستم.

توزیع مطالب روشنگری حقیقت و سایر مطالب در مقیاس وسیع

حوزه قضایی ما منطقه وسیعی را با جمعیتی بیش از ۹۰۰هزار نفر (طبق داده‌های منتشرشدۀ چند سال پیش) پوشش می‌دهد. برای پوشش دادن هر گوشه از منطقه‌مان، نیاز به توزیع مطالب در مقیاس وسیع داشتیم. اما فقط تعداد محدودی تمرین‌کننده در منطقه‌مان بود، و تنها تعداد کمی از آن‌ها می‌توانستند برای کمک پیش‌قدم شوند. یافتن شیوه‌‌ای برای توزیع مطالب در سرتاسر منطقه، بار سنگینی برای من بود.

در پاییز ۲۰۱۸، بیش از ۳۰ گل اودومبارا روی سیم خشک‌کن لباسم در فضای باز شکوفا شد و می‌دانستم که استاد مرا تشویق می‌کنند. همچنین یک شب خواب دیدم که چهار نفر از ما تمرین‌کنندگان قصد داریم در یک پروژه اعتباربخشی به {{فا شرکت کنیم. در رؤیا، به دو نفر دیگر گفتم که باید منتظر تمرین‌کننده دیگری به نام نژا باشم. آن‌ها با شنیدن سخنانم پرواز کردند تا مأموریت خود را انجام دهند. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم و به خوابم فکر کردم، می‌دانستم که استاد به من اشاره می‌کنند. تصمیم گرفتم پروژه را شروع کنم، با اینکه هنوز نمی‌دانستم نژا کیست.

به تمرین‌کننده‌ای که اغلب همکاری‌هایی داشتیم، گفتم: «تو یک دوچرخه داری. چطور است من هم یک دوچرخه بخرم و برای توزیع مطالب به روستاهای اطراف برویم؟» اما او نمی‌توانست بیاید، و فهمیدم که تمرین‌کنندگان هر کدام مشکلات خاص خود را دارند. فکر کردم: «من استاد و فا را دارم. تنها نیستم.» مطالب را آماده و خودم شروع به توزیع آن‌ها کردم. وقتی باران می‌بارید آن‌ها را در داخل ساختمان‌ها توزیع می‌کردم و وقتی هوا آفتابی بود در روستاها توزیع می‌کردم. در تمام مدت، حمایت و تشویق استاد را احساس می‌کردم.

دو ماه این کار را ادامه دادم. سپس یک تمرین‌کننده با موتورسیکلت به منطقه‌مان آمد. وقتی ملاقات کردیم، او ابراز تمایل کرد که با توزیع وسیع‌تر مطالب، مردم را نجات دهیم. از آن زمان با هم مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کرده‌ایم.

اولین بار که روی صندلی سرنشین موتورسیکلتش نشستم، گفتم: «با چرخ‌های داغ (اشاره به یک داستان چینی که شخصیت اصلی آن پسری به نام "نژا" است)، به استاد کمک می‌کنیم تا موجودات را نجات دهند.» او لبخندی زد و گفت عبارتی که اغلب استفاده می‌کند این است: «با چرخ‌های داغ، در مسیری شکست‌ناپذیر بین زمین و آسمان هستیم.»

ناگهان متوجه شدم که این تمرین‌کننده همان «نژا» است که استاد نیکخواه نظم و ترتیب دادند تا به ما کمک کند به فا اعتبار ببخشیم و موجودات را در این منطقه نجات دهیم. این تمرین‌کننده خاص همچنین تمایل داشت برای نجات مردم، مطالب را به‌طور گسترده توزیع کند. با دانستن اینکه این مسیری است که استاد نظم و ترتیب داده‌اند، همکاری با این تمرین‌کننده را بیش از پیش ارج نهادم. مصمم بودم این مسیر را به‌‌خوبی و درست طی کنم، با نگاه به درون و بهبود شین‌شینگم تزکیه کنم، و به یکدیگر کمک کنیم تا بر مشکلات غلبه کنیم.

در ژوئن۲۰۱۹، توزیع مطالب را در حومه شهر آغاز کردیم. طولی نکشید که پاندمی شروع شد، بنابراین برای گنجاندن اطلاعات درباره پاندمی، مطالب جدیدی را آماده کردیم. مصمم بودیم که مطالب را تا جایی که ممکن است در نقاط مختلف توزیع کنیم.

با راهنمایی و حمایت استاد، افکار درست را حفظ، و فداکارانه همکاری کردیم و مطالب را در هر کجا که مردم بودند توزیع کردیم. موتورسیکلت جادویی با چرخ‌های داغ، دو تمرین‌کننده و ده‌هاهزار نسخه از مطالب را حمل می‌کرد. از کوه‌ها و تپه‌ها می‌گذشتیم و به جاده‌های حومه شهر و روستاها می‌رفتیم و به هزاران خانه و خانوار می‌رسیدیم.

بار سنگینی که سال‌ها در ذهنم بود بالاخره برداشته شد و احساس کردم «قایق از ده‌هزار کوه عبور کرده است.» واقعاً از همکاری فداکارانه و سخت‌کوشی سایر تمرین‌کنندگان سپاسگزار بودم.

نجات موجودات در طول پاندمی

پس از شیوع پاندمی، وب‌سایت مینگهویی مطالب مختلفی را در سال ۲۰۲۰ منتشر کرد که توانستیم از آن‌ها برای روشنگری حقیقت استفاده کنیم، که توضیح می‌داد چرا پاندمی رخ داده و چگونه در طول پاندمی ایمن بمانیم. درحین توزیع مطالب و صحبت با مردم، احساس می‌کردم که مردم واقعاً از مطالب ما و حقیقتی که به آن‌ها می‌گوییم خیلی استقبال می‌کنند. اغلب مایل به خروج از حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) و سازمان‌های جوانان آن بودند. بسیاری از آن‌ها صمیمانه برای ارائه اطلاعات تشکر می‌کردند، و من به آن‌ها می‌گفتم: «استاد نیکخواه‌مان از ما خواستند درباره فالون دافا و آنچه واقعاً درحال رخ دادن است به مردم بگوییم تا زندگی‌ها را نجات دهیم. لطفاً از استادمان تشکر کنید!»

وقتی یک روز با یک راننده تاکسی صحبت می‌کردم، گفتم: «ح‌.ک.‌چ کشور را کنترل کرده و کارهای شیطانی زیادی انجام داده است. آسمان درحال نابود کردن حزب است. اگر به ح‌.ک.‌چ یا سازمان‌های جوانان آن ملحق شده‌اید، بخشی از آن هستید و باید از این سازمان‌ها خارج شوید تا آینده‌ای امن را برای خود تضمین کنید.» همچنین به او گفتم که به خاطر بسپارد: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» برای خانواده‌اش در این پاندمی، آرزوی سلامتی کردم. راننده با خوشحالی موافقت کرد و گفت: «حق با شماست. ح.‌ک‌.چ خیلی بد است.» او با استفاده از نام واقعی خود از سازمان جوانان کمونیست و پیشگامان جوان خارج شد و دو بار گفت: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» خانمی که روی صندلی سرنشین جلو نشسته بود، مکالمه ما را شنید و او هم با استفاده از نام واقعی خود، از حزب کمونیست چین خارج شد.

چند روز بعد، دولت مجتمع‌هایی را که مردم در آن به ویروس آلوده شده بودند، اعلام کرد و شروع به قرنطینه مجتمع‌ها و روستاها و مسدود کردن خیابان‌ها کرد. متوجه شدم که در آن زمان، یک روستای مجاور قرنطینه نشده است، بنابراین چهار نفر از ما تمرین‌کنندگان به آنجا رفتیم و نزدیک به ۳۰۰ نسخه از مطالب مربوط به پاندمی را توزیع کردیم. روز بعد روستا قرنطینه شد. از استاد سپاسگزار بودیم که این فرصت را به ما دادند تا مردم آن روستا را نجات دهیم.

چندین تمرین‌کننده درباره چگونگی همکاری بهتر برای نجات تعداد بیشتری از موجودات تبادل‌نظر کردند. تمرین‌کننده‌ای که ما را به روستا می‌برد، نگرانی‌های خود را درباره امنیتمان ابراز کرد. او نگران بود که در روستاهای دیگر هم، مانند روستای زادگاهش، افراد امنیتی جلوی در ورودی روستا باشند تا کد کیو.آر. (QR) سکونت هر کسی را که وارد روستا می‌شود، بررسی کنند. گفتم: «بیایید مقدار کمتری از مطالب را ببریم و ابتدا آن مسیر را بررسی کنیم.» پیشنهادم فشار ذهنی او را کاهش داد.

روز بعد، من و یک تمرین‌کننده ۲۰۰ نسخه از مطالب را بردیم، و تمرین‌کننده راننده ما را به روستاهای دورافتاده برد. به چهار روستا رفتیم و خانه به خانه مطالب را توزیع کردیم. وقتی با روستاییان روبرو می‌شدیم سلام می‌کردیم و می‌گفتیم مطالبی داریم درباره اینکه چگونه در این پاندمی عظیم در امان بمانند. مردم با خوشحالی مطالب ما را می‌پذیرفتند و می‌گفتند که این اطلاعات به‌موقع بوده است. آن‌ها صمیمانه از ما تشکر می‌کردند و بسیاری از آن‌ها از ح.‌ک‌.چ خارج شدند. از آن‌ها می‌خواستیم که این اطلاعات را به خانواده و دوستان خود منتقل کنند تا آن‌ها نیز بتوانند از ابتلا در امان باشند. یکی از اهالی روستا به‌راحتی موافقت کرد و گفت: «حتماً!» او مطالب را بالا گرفت و دو بار در خیابان فریاد زد: «فالون دافا خوب است! فالون دافا خوب است!»

در روستای دیگری چند نفر را دیدم که کنار هم ایستاده بودند. به آن‌ها نزدیک شدم و مطالب را به آن‌ها دادم و گفتم: «امیدوارم همه شما در طول پاندمی سالم بمانید. این اطلاعات به شما می‌گوید که چگونه ایمن بمانید.» همگی مطالب را پذیرفتند و یکی از آن‌ها آنقدر خوشحال بود که کف زد و از ح‌.ک.‌چ خارج شد.

مواقعی هم بود که همه‌چیز راحت پیش نمی‌رفت. به‌عنوان مثال، روزی در مسیرم به خانه، در روستایی توقف کردیم تا مطالب را توزیع کنیم. یک مأمور پلیس با لباس شخصی مرا دستگیر کرد، در‌حالی‌که سایر تمرین‌کنندگان به سلامت فرار کردند. ترسی نداشتم و با صدای بلند درباره فالون دافا، پاندمی و نحوه ایمن ماندن برای روستاییان تجمع‌کرده توضیح دادم. سپس مرا به اداره پلیس روستا بردند، در آنجا نیز به صحبت با پلیس درباره فالون دافا، پاندمی، و نحوه ایمن ماندن ادامه دادم. در بازجویی، از همکاری با آن‌ها خودداری کردم. آن‌ها می‌خواستند ۱۰ روز بازداشتم کنند، اما به‌دلیل پاندمی نتوانستند این کار را انجام دهند.

تزکیه خودم درحین نجات موجودات

در چند سال گذشته، گاهی به هم‌تمرین‌کنندگان شکایت می‌کردم که برای انجام روشنگری حقیقت و نجات موجودات بیش از حد مشغول هستم. امیدوار بودم که هم‌تمرین‌کنندگان برای کمک پیش‌قدم شوند. اما گرچه برخی از تمرین‌کنندگان سرشان شلوغ نبود، هیچ‌کس پا پیش نمی‌گذاشت، که پذیرش آن برایم سخت بود. سپس بلافاصله متوجه شدم که ذهنیتم درست نیست؛ داشتم به خودم اعتبار می‌بخشیدم. با فروتنی خود را اصلاح کردم و به تلاشم برای نجات موجودات ادامه دادم.

وقتی همزمان با مداخله پلیس و تضاد با سایر تمرین‌کنندگان مواجه می‌شدم، ممکن بود استرس داشته باشم، اما معمولاً خودم را با آموزه‌های استاد دلگرم می‌کردم: «آن عده از مریدانی که برای اعتبار بخشیدن به فا با وجود فشار قدم پیش گذاشتند پرشکوه هستند.» («به سوی کمال» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر(۲))

منافع شخصی خود را رها خواهم کرد و به‌دنبال دلایل اختلافات و مداخلات می‌گردم. تمام تلاشم را برای غلبه بر مشکلات، و ادامه حرکت رو به جلو، به‌منظور پیروی از روند اصلاح فای استاد، انجام خواهم داد. در این روند، بدون درنظر گرفتن تضادها و مداخلات، تلاشم برای نجات موجودات کاهش نیافته است.