(Minghui.org) قبل از بازنشستگی برای حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) کار می‌کردم. به‌دلیل فشار روانی ناشی از کار و بلاتکلیفی و بی‌ثباتی فضای سیاسی به‌شدت بیمار شدم و یک عمل جراحی روی معده‌ام انجام شد.

بعد از جراحی، در دهانم زخم ایجاد شد؛ غذا‌خوردن عذاب‌آور بود. مجبور می‌شدم خمیر تهیه‌شده از پودر ریشه نیلوفر آبی را بنوشم. ادرار‌کردن یا دفع مدفوع آسان نبود. بینایی‌ام هم تار بود. همه فرزندانم جای دیگری زندگی می‌کردند و همسرم فوت کرده بود. زندگی‌ام جدالی هرروزه بود.

به‌منظور تسکین درد، اغلب برای پیاده‌روی بیرون می‌رفتم. روزی در سال 2010، پیامی را روی یک تیر چراغ‌برق دیدم. نزدیک‌تر رفتم و دیدم که با گچ در اطراف تیر نوشته شده است: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است! فالون دافا فای راستین است!» دست‌خط قشنگی بود و چند بار عبارات را خواندم. «فالون دافا فای راستین است!» مدام به آن فکر می‌کردم. آیا به معنی تزکیه بود؟ فکر کردم: «باید فای راستین را تزکیه کنم، اما کجا آن را پیدا کنم؟»

نسل ما در طول تمام مبارزات سیاسی ح‌.ک‌.چ (حزب کمونیست چین) زندگی کرده است. من می‌دانم که حزب چگونه می‌تواند یک‌شبه تغییر کند و هر کسی را دشمن دولت معرفی کند. فریب، فساد و پنهان‌کاری در این نظام بیداد می‌کند. مدت‌ها پیش امیدم را از دست داده بودم و راه نجاتی نمی‌دیدم. درواقع به راهب‌شدن فکر می‌کردم و در این فکر بودم که باید به کدام معبد بروم.

چند روز بعد، فردی بروشوری را در سبد دوچرخه‌ام گذاشت. این واقعاً چشمانم را باز کرد: شرح مفصلی از فالون دافا و ماجراهای افرادی بود که با تکرار خالصانه عبارات «فالون دافا خوب است حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» از بیماری‌ها بهبود یافتند. آنقدر خوشحال بودم که فکر می‌کردم نباید تصادفی باشد. بلافاصله شروع به خواندن عبارات خوش‌یمن کردم.

هر وقت می‌توانستم آن‌ها را تکرار می‌کردم. یک هفته بعد، معجزه‌ای رخ داد: ناگهان شروع به اجابت مزاج منظم کردم و توانستم غذا بخورم! یقین داشتم که حالم واقعاً خوب است و معتقد بودم که این قدرت تکرار این جملات فرخنده است!

مشتاق کسب اطلاعات بیشتری درباره فالون دافا بودم و فکر می‌کردم باید کتاب‌هایی برای خواندن وجود داشته باشد. از اطرافیان پرسیدم، اما چیزی پیدا نکردم. فکر کردم: «شاید قلبم به اندازه کافی پاک و صمیمی نیست؛ اگر چنین بود، شاید کتاب‌ها مرا پیدا می‌کردند.»

چند روز بعد معجزه دیگری اتفاق افتاد! داشتم در پارک قدم می‌زدم که ناگهان دوچرخه‌ای جلو من ایستاد. مدیرم بود و همسرش روی صندلی عقب نشسته بود.

گفتم: «چه تصادفی! چه‌چیزی شما دو نفر را به اینجا آورد؟»

«ما به‌دنبال تو بودیم. آدرست را نداشتیم، اما فهمیدیم که در همین نزدیکی زندگی می‌کنی.»

همسرش گفت شنیده است که من به‌دنبال اطلاعاتی درباره فالون دافا هستم و اینکه معتقد است این استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، هستند که ملاقات ما را ترتیب دادند. او گفت: «من به‌شدت بیمار بودم، و دکتر می‌گفت که فقط سه ماه دیگر زنده می‌مانم. اما از زمان شروع تمرین فالون دافا، بدون هیچ مشکلی سالم هستم. ما خواستیم این خبر خوب را به تو بدهیم. باورم نمی‌شود اینجا در پارک با تو ملاقات کردیم!»

به خانه آن‌ها رفتم و درنهایت نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون را که مدت‌ها انتظارش را می‌کشیدم دریافت کردم. آن‌ها همچنین به من کمک کردند از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوم.

به‌محض اینکه به خانه برگشتم شروع به خواندن کتاب کردم. اما یک مشکل مهم وجود داشت: بینایی‌ام تار بود. حاضر نبودم تسلیم شوم و از ذره‌بین برای مطالعه استفاده کردم. ده روز طول کشید تا خواندن سخنرانی اول را تمام کنم. زمانی که به سخنرانی چهارم رسیدم، بینایی‌ام بهبود یافته بود و طبیعی بود.

مشتاق خواندن کتاب بودم و خودم را در آموزه‌های بیکران دافا ذوب کردم. هیچ‌چیز دیگری برایم اهمیت چندانی ندارد؛ فقط استاد لی می‌توانند مرا از رنج نجات دهند. هر جا که می‌روم از هدفون برای گوش‌دادن به آموزش‌ها استفاده می‌کنم.

یک روز دو دید متفاوت داشتم. در یک چشم، دنیایی مه‌آلود و تاریک دیدم. در چشم دیگر، بُعدی روشن و درخشان بود. متوجه شدم که استاد کارمای عظیم مرا از بین بردند و اکنون به من این فرصت داده شده که به‌طور واقعی تزکیه کنم! قدردانی‌ام فراتر از حدی بود که بتوانم بیان کنم و اشک روی صورتم جاری شد.

این تجربه‌ای باورنکردنی بود که دوباره رها از بیماری بودم. هیچ دارو و آمپولی مصرف نکردم و بیماری‌هایم برطرف شدند!

به امید اینکه بتوانم به افراد بیشتری کمک کنم تا از دافا بهره ببرند، مانند سایر تمرین‌کنندگان بیرون رفتم تا مطالبی را توزیع کنم، برچسب‌ها را نصب کنم و نسخه‌هایی از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را بین دوستان، اقوام و همکاران سابق توزیع کنم. کسانی که در جریان جنبش‌های سیاسی خونین ح‌.ک.‌چ زندگی کرده بودند، همگی می‌گفتند: «این نُه شرح و تفسیر بسیار خوب نوشته شده است. فوق‌العاده است!»

اولین باری که برای نصب برچسب‌ها به میدان عمومی رفتم، جریان گرمی از بالای سرم پایین آمد و در تمام بدنم جاری شد. حسی بسیار راحت بود. می‌دانستم استاد برای محافظت از من در کنارم هستند. وقتی پوستر می‌چسباندم یا مطالبی را پخش می‌کردم، گاهی با افرادی که می‌شناختم برخورد می‌کردم، اما درباره این کار بسیار روراست بودم و از کارم منصرف نمی‌شدم.

چندی پیش، چند کیلومتر با دوچرخه تا نزدیکی ساحل رفتم. احساس خستگی نمی‌کردم و وقتی سربالایی را می‌رفتم، انگار کسی از پشت مرا هل می‌داد. برای پیرمرد 75ساله‌ای مثل من، واقعاً شگفت‌انگیز است!

دافا به من زندگی دوباره‌ای داد. هیچ راهی وجود ندارد که بتوانم نجات رحمت‌آمیز استاد را جبران کنم. فا را خوب مطالعه خواهم کرد، به‌طور محکم و استوار تزکیه خواهم کرد و استاد را ناامید نخواهم کرد.

سپاسگزارم، استاد!

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)