(Minghui.org) در همسایگی من زوج سالخوردهای زندگی میکردند که حدود هفتاد سال داشتند. در تابستان سال ۲۰۲۲، خانوادهشان آنها را به خانه سالمندان فرستادند، زیرا هیچکسی نمیتوانست از آنها مراقبت کند. این خانم سالمند سکته کرد و دخترش او را به خانه آورد. لوله تغذیه در معدهاش قرار داده بودند و چشمانش دیگر حرکت نمیکرد. دکتر میگفت او حداکثر ده روز زنده میماند و به خانوادهاش گفت که برای مراسم خاکسپاری او آماده باشند.
به عیادتش رفتم و دیدم درحال مرگ است. کنار گوشش گفتم: «عبارت "فالون دافا خوب است" را در قلبت تکرار کن تا زنده بمانی!» هر روز به آنجا میرفتم و عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را برایش تکرار میکردم. همچنین برایش غذا میبردم. در آن زمان، اعضای خانوادهاش مجبور بودند غذای مایع را به معدهاش تزریق کنند.
حدود یک هفته بعد، دخترش هیجانزده به من گفت که مادرش میتواند چشمانش را حرکت دهد. نزد این خانم مسن رفتم و گفتم: «اگر میدانی من که هستم، لطفاً چشمانت را تکان بده.» و او چشمانش را حرکت داد. دخترش خیلی هیجانزده شد. از دخترش خواستم که عبارت «فالون دافا خوب است» را برای مادرش تکرار کند. فکر کردم این کار باعث افزایش اعتمادبهنفسش نیز میشود. یک روز دخترش از من پرسید که آیا برداشتن لوله تغذیه اشکالی ندارد. گفتم: «تا زمانی که فکر میکنید فالون دافا خوب است، نباید مشکلی وجود داشته باشد.» حدود دو هفته بعد، خانم مزبور توانست غذا را ببلعد.
باید به خانه فرزندم میرفتم که در شهر دیگری بود. درحالیکه من رفته بودم دختر خانم سالخورده مادرش را به مرکز توانبخشی فرستاد. پس از صرف ۵۰۰۰ یوان در طی بیست روز، سلامتیاش بهبود نیافت. او قادر به مراقبت از خودش نبود، بنابراین دخترش مجبور شد دوباره او را به خانه سالمندان بفرستد. شوهرش قبلاً به آسایشگاه فرستاده شده بود، زیرا قبلاً سکته کرده بود. دخترشان در مواجهه با این شرایط چالشبرانگیز، تقریباً هر روز با من تماس میگرفت، به این امید که بتوانم از مادرش مراقبت کنم. بانوی سالخورده نیز تمام امید خود را به من بسته بود و مدام نام مرا برای کارکنان خانه سالمندان زمزمه میکرد.
زندگیام بهعنوان پرستار
بعد از اینکه کسبوکار کوچکی را که اداره میکردم تعطیل کردم، برای دیدن فرزندم به شهر دیگری رفتم. امیدوار بودم بتوانم چند تمرینکننده را ملاقات کنم، و قصد داشتم به آنجا نقلمکان کنم. ظاهراً این نظم و ترتیب استاد برای من نبود. بنابراین بعد از ۲۵ روز، به زادگاهم بازگشتم. بهمحض اینکه به خانه رسیدم، دختر خانم سالخورده آمد و دوباره از من خواست که مراقب مادرش باشم. موافقت کردم.
من شخصیتی قوی داشتم و میخواستم در هر کاری که انجام میدهم خوب عمل کنم. میدانستم که بهعنوان یک تزکیهکننده، مأموریت من نجات موجودات ذیشعور است.
ابتدا خانه آنها را کاملاً تمیز کردم. خانه با لایههای ضخیم گرد و غبار در گوشه و کنار پوشیده و خیلی کثیف شده بود، چون مدت زیادی بود که خوب تمیز نشده بود. خانه را تا جایی که میتوانستم با احتیاط و کامل تمیز کردم، طوری که انگار خانه خودم بود. از اعضای خانوادهاش هم خواستم که از شر لوحهای تسخیر حیوان که آنجا بودند خلاص شوند. بیش از ده روز طول کشید. درنهایت آنجا کاملاً تمیز شد. وقتی به خانه رسیدند، باورشان نمیشد که همان خانه است!
در ابتدا برای مراقبت از خانم مسن استخدام شدم. دخترش با من صحبت کرد که پدرش را هم از خانه سالمندان برگرداند. موافقت کردم. بنابراین آن دو سالمند در دو اتاق زندگی میکردند و من شبانهروز از هر دو آنها مراقبت میکردم. هر دو در تخت بستری بودند و زندگیشان نامنظم بود. غذایشان را آماده و تمیزشان میکردم.
من ۲۸ سال فالون دافا را تمرین کردهام، بنابراین وظیفه پرستاری خود را بهعنوان شغل اصلیام در آنجا در نظر نمیگرفتم. میدانستم که هر موجودی برای فا آمده است و هر موجودی ارزشمند است. میخواستم آنها زیبایی حقیقت، نیکخواهی، بردباری را درک کنند و به حقیقت فالون دافا آگاه شوند.
مرد سالخورده قبلاً سرباز بود و زمانی که در ارتش بود به ح.ک.چ پیوست. او تحت تأثیر آموزههای الحادی احساس میکرد که زندگی فلاکتبار ناشی از وضعیت جسمانی فعلیاش بیمعنی است، بنابراین تمایل چندانی به زندگی نداشت و خوب غذا نمیخورد. وقتی حقیقت را برایش روشن کردم، دروغهایی را که ح.ک.چ به او القا کرده بود، تکرار کرد. گاهی با من دعوا میکرد. اهمیتی نمیدادم و همچنان خیلی نسبت به او باملاحظه بودم. میدانستم که درک حقیقت میتواند روندی کند داشته باشد.
هر روز خانه را تمیز میکردم و به بهداشت شخصی آنها توجه داشتم، ازجمله اینکه شستشوی بدنشان را انجام میدادم. وقتی برایشان غذا درست میکردم، برنج و سبزیجات را جداگانه چرخ میکردم تا طعم بهتری پیدا کنند. غذا دادن به هریک از آنها بیش از یک ساعت طول میکشید. با پیروی از الزامات دافا، همیشه با آنها مهربان بودم. وقتی پیرمرد نمیخواست غذا بخورد، با حوصله او را تشویق میکردم. وقتی میدید که من از شدت ناراحتی گریه میکنم، تمام تلاشش را میکرد که غذا بخورد.
اغلب اصول دافا را برایش توضیح میدادم و به او میگفتم که زندگی چقدر ارزشمند است، چقدر خوششانس است که درباره دافا شنیده است، و اینکه تحمل سختی و رنج چیز خوبی است، زیرا بدهی کارمایی فرد را کاهش میدهد. همچنین درباره کارهای وحشتناکی که ح.ک.چ در تاریخ انجام داد به او گفتم و به او یاد دادم که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند. با اینکه حرف زدنش نامفهوم بود، اما از قیافهاش متوجه میشدم که از صمیم قلبش تکرار میکند. کمکم میتوانست مدتی بنشیند و حتی توانست روی صندلی چرخدار بنشیند. یک روز از من خواست که کمکش کنم از ح.ک.چ خارج شود.
یازده ماه بعد در ۷۳سالگی فوت کرد. او عذابی نکشید و حتی ظهر آن روز شیر نوشید. خانوادهاش همه میدانستند که دافا عمر او را افزایش داد.
یک روز خانم مسن به من گفت که وقتی پلیس به دنبال من آمد، به آنها گفت: «آیا او مرتکب جرمی شده است؟ او فرزند خردسالی دارد که باید از او مراقبت کند. چرا سعی نمیکنید کارهای خوب انجام دهید؟»
میدانستم که او با دافا رابطهای تقدیری دارد. پس از بازگشت او از خانه سالمندان، علاوهبر مراقبت دقیق از او، فایلهای صوتی سخنرانیهای استاد و همچنین برخی برنامههای دیگر درباره آزار و شکنجه را برایش پخش میکردم.
تخت او یک تخت بیمارستانی مخصوص و قابلتنظیم بود، اما در ابتدا، بهمحض اینکه تخت تا زاویه سی درجه بلند میشد، او بالا میآورد. به او یاد دادم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. بعد از حدود یک هفته، میتوانست بنشیند و غذا بخورد و میتوانست از صندلی توالت مخصوص استفاده کند. او بهتدریج بر مشکلاتش در زمینه خوردن، نوشیدن و دفع غلبه کرد و بهتدریج به حالت عادی بازگشت.
هر روز به سخنرانیهای استاد گوش میداد. افکار درستی داشت و میخواست استاد را تا خانه واقعیاش دنبال کند. بهتدریج درحالیکه «فالون دافا خوب است» را تکرار میکرد، توانست با کمک من بایستد و پاهایش را حرکت دهد. بعداً با کمک من توانست از اتاقی تا اتاق دیگر راه برود.
او کیفیت روشنبینی خوبی داشت و میتوانست در برابر افکار منفی مقاومت کند و بهتدریج بر مسائلی مانند بیزاری از حمامکردن و نگرانی درخصوص سرد یا گرم بودن غذا غلبه کرد. یک بار نگرشی منفی داشت و نمیخواست غذا بخورد. پس از گوشدادن به مقاله تبادل تجربه یک تمرینکننده دافا، تصمیم گرفت غذا بخورد.
این خانم سالمند قبلاً دچار دیابت بود و انسولین تزریق میکرد. با رضایت خودش، دیگر انسولین به او ندادم. اما همچنان داروهای دیگری را که دکتر تجویز کرده بود مصرف میکرد. شش ماه گذشت و متوجه شدم که او هنوز نمیتواند هنگام غذاخوردن، قاشق را ثابت نگه دارد. دستورالعملهای آن داروها را بررسی کردم و متوجه شدم که همه آنها برای درمان بیماریهای روانی هستند. از دخترش درباره آنها پرسیدم که گفت بهخاطر مشکل خواب مادرش است. مزایا و معایب آنها را برای دخترش توضیح دادم. ازآنجاکه متوجه شد مادرش خیلی بهتر شده است، قبول کرد که تمام داروها را قطع کند و خانم مسن نیز موافقت کرد.
او اکنون چهرهای گلگون دارد و واضح صحبت میکند. میتواند به توالت برود، دکمههای لباسش را ببندد، لباسهایش را در بیاورد و خودش غذا بخورد. او هر روز درحالیکه عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار میکند و نردههایی را که دخترش نصب کرده نگه میدارد سه دور در اتاق قدم میزند. وقتی او را حمام میکنم، با دستورالعملهایم همکاری میکند، و همانطور که من میخواهم مینشیند یا میایستد. تصور اینکه او فقط یک سال پیش دچار دیابت و سکته مغزی شده بود، سخت است!
دو بار که در آنجا نبودم، پرستار دیگری را برای نگهداری از این زوج مسن استخدام کردند. در عرض ده روز، هردو از خوردن دست کشیدند. خانوادهشان بهسرعت با من تماس گرفتند. در فرصتی دیگر، دو نفر از بستگان از آنها مراقبت میکردند، اما این افراد مسن درنهایت بهنحوی شلوار و تخت خود را با مدفوع و ادرار کثیف میکردند. بستگان ناامید و مضطرب بودند و قادر به مدیریت اوضاع نبودند. بهمحض بازگشت من، همهچیز به حالت عادی برگشت و بهآرامی و منظم پیش میرفت.
آنها چه چیزی را نمیدانستند؟ اینطور نبود که من توانایی خاصی داشتم، این همه قدرت عظیم دافا بود! وقتی به اصول دافا گوش دادند، توسط دافا برکت گرفتند! همانطور که استاد بیان کردند:
«این دافا - راه بزرگ جهان - بود که بدن کیهانی، جهان، زندگی و همه آفرینش را پدید آورد. هر موجودی که از دافا منحرف شود بهراستی تباه است. هر شخصی که بتواند با دافا یکی شود، بهراستی فرد خوبی است، و با سلامتی و شادمانی پاداش داده میشود. و هر تزکیهکنندهای که بتواند با دافا یکی شود، موجودی روشنبین است – موجودی خدایی.» («درباره دافا»، جوآن فالون)
برادر پیرمرد تمرین فالون دافا را شروع کرد
برادر کوچک پیرمرد هفتادساله است و همه او را «عموی پیر» صدا میکنیم. او در یک منطقه روستایی زندگی میکرد و دچار کمردرد بود و دخترش او را برای طب سوزنی به شهر میبرد. هر بار که عموی پیر میآمد، برایش خوراکیهای خوشمزه درست میکردم. وقتی از طب سوزنی برمیگشت، غذای بیشتری میپختم. این کار بیش از ۲۰ روز ادامه داشت و عموی پیر خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.
او هزاران یوان خرج کرد، اما وضعیت سلامتیاش بهبود نیافت. بعد از اینکه درمان با طب سوزنی را کنار گذاشت، هر روز به خانه برادرش میآمد. او از سختیهایش به من گفت. با نگاهی به چهره غمگین او، «دستورالعمل مخفی» را به او گفتم؛ اینکه عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند. او تغییرات را در برادر و خانم برادرش دید. مشاهده کرد که مراسم کفن و دفن برای زنبرادرش از قبل آماده شده بود و میدانست که قبل از آمدن من، زنبرادرش منتظر مرگ بود.
همچنین درباره بهبود سلامت جسمی و روانیام پس از تمرین دافا به او گفتم و حقیقت را عمیقاً روشن کردم. زنبرادرش، بانوی مسن، نیز گفت که دافا خوب است و به او توصیه کرد که تمرین کند. یک دستگاه پخش سیدی با سخنرانیهای استاد برایش آماده کردم و او تصمیم گرفت تمرین کند.
طولی نکشید که آسیب و گرفتگی کمرش ناپدید شد. او گفت که دست و پا و مشکلات دیگر همه از بین رفته است. همچنین گفت که دیده است پوستر حاوی اطلاعات درباره فالون دافا که روی دیوارش بود، درخشان بود. وقتی خواندن اطلاعات مربوط به فالون دافا را تمام کرد، آن را به دیگران منتقل کرد. او به اعضای خانواده، بستگان و همسایگانش گفت که دافا خوب است، و به آنها گفت که درباره دافا چیز بدی نگویند. یکی از بستگانش درباره دافا نظر منفی داشت. بعد از اینکه عموی پیر حقایق را به او گفت، آن خویشاوند باور کرد که دافا خوب است و ح.ک.چ را ترک کرد.
عموی پیر اغلب با من ملاقات میکند، و ما درباره چگونگی پیروی از الزامات دافا در مواجهه با مشکلات صحبت میکنیم.
داماد بانوی مسن ح.ک.چ را ترک کرد
وقتی بهعنوان پرستار کار میکنم، توجه زیادی به گفتار و کردارم دارم. من خانه این زوج سالمند را خانه خودم میدانستم. اگر خانه آنها نیاز به لحاف داشت، لحاف جدیدی از خانهام میآوردم. هرچه خانه آنها نیاز داشت، اگر در خانه داشتم، برایشان میآوردم. با اعضای خانواده آنها مثل خانواده خودم رفتار میکردم.
دختر آنها شخصیتی قوی داشت و درباره همهچیز نظرات خاص خودش را داشت و بهراحتی با دیگران موافقت نمیکرد. در طول سال گذشته، او شاهد تغییرات در والدین و خانهشان بود. صمیمانه قبول کرد که فالون دافا خوب است. نهتنها خودش ح.ک.چ را ترک کرد، بلکه دیگران را نیز متقاعد کرد که از آن خارج شوند. شوهرش مأمور پلیس و مأموری در سطح بخش بود. او صادقانه به من گفت: «احساس میکنم که مادرم در کنار تو، جایش امن است. هرچه بگویی گوش خواهم کرد.» او نیز ح.ک.چ را ترک کرد.
آنها جشنی را در روز سال نو ۲۰۲۴ برگزار کردند. بیش از ده نفر از چهار خانواده در خانه عموی پیر شام خوردند. همه خیلی خوشحال بودند. در شروع شام، دختر این زوج مسن نوشیدنی خود را بلند کرد و گفت: «فالون دافا خوب است!» شوهرش ادامه داد و گفت: «حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» تحت تأثیر خلوص آنها قرار گرفتم. این نشاندهنده قدردانی از دافا توسط افرادی بود که نجات یافتند!
سخن پایانی
بانوی سالخورده در گذشته فردی خودمحور، خودخواه و متوقع بود و همهچیز باید حول او میچرخید، وگرنه کنترل اعصابش را از دست میداد. او و دخترش با هم کنار نمیآمدند و او درواقع بهسختی با کسی کنار میآمد. در سال گذشته، او نهتنها از نظر جسمی و روانی از مزایای دافا بهرهمند شد، بلکه خانوادهاش نیز هماهنگ شد. علاوهبر این، بیش از ده نفر از اعضای خانواده و بستگان او ح.ک.چ را ترک و باور پیدا کردند که دافا خوب است. حتی همسایگان او شاهد قدرت دافا بودند.
یکی از دوستانم اخیراً گفت که او ماجرای مرا بهعنوان پرستار برای یک صاحب کسبوکار تعریف کرده است. صاحب کسبوکار گفت اگر من موافقت کنم، مایل است با هر حقوقی که بخواهم مرا استخدام میکند. برخی از افراد ۶۰۰۰ یوان در ماه برای استخدام من بهعنوان پرستار پیشنهاد کردند که در منطقه من قیمت بسیار بالایی است. وقتی این موضوع را به شوخی به دختر خانم سالخورده گفتم، گفت که اجازه نمیدهد بروم و اگر جای دیگری رفتم مادرش را میآورد و دنبالم میآید.
من مرید دافا هستم. هر چیزی که دارم دافا به من عطا کرده است. در طول سالها، در طول تزکیهام، استاد همیشه با من بودهاند و به من کمک و از من محافظت کردهاند. هرگز نمیتوانم لطف استاد را جبران کنم! از استاد پیروی خواهم کرد و موجودات باارزش بیشتری را نجات خواهم داد!
سپاسگزارم استاد! متشکرم همتمرینکنندگان!
(مقاله ارسالی منتخب بهمناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.