(Minghui.org) من تزکیه دافا را در سال 1996 آغاز کردم. در طول بیش از 20 سال تزکیه، عمیقاً احساس کرده‌ام که هر قدم از مسیر تزکیه‌ام، با حمایت و برکت نیک‌خواهانه استاد همراه بوده است. در اینجا می‌خواهم دو داستان کوتاه درمورد سفر تزکیه ام را به اشتراک بگذارم.

«باید سریع بروی، به پلیس زنگ زده‌ام»

یک روز صبح در اواخر پاییز 2016، چهار نفر از ما خانم‌های تمرین‌کننده برای توزیع «ویژه‌نامه مینگهویی: شکایت از جیانگ زمین» با ماشین به یک منطقه روستایی دورافتاده رفتیم. وقتی رسیدیم، تینگ، راننده، در ماشین ماند تا افکار درست بفرستد و ما سه نفر دیگر نیز به کوچه‌های مختلف رفتیم تا بروشورهای روشنگری حقیقت را توزیع کنیم.

وقتی حدود دوازده نسخه از بروشورهایم باقی مانده بود، ناگهان مرد جوانی سوار بر موتور سه‌چرخ جلویم توقف کرد. او با صدای بلند، با لحنی خشن گفت: «امروز حتی به رفتن فکر نکن. با پلیس تماس گرفته‌ام. چه‌چیزی توزیع می‌کنی؟ وقتی تازه وارد روستا شده بودید، شما را دیدم. داخل کیفت چیست؟ آن‌ها را بیرون بیاور!»

واقعاً نمی‌توانستم فرار کنم. در قلبم از استاد درخواست کمک کردم و با لبخند به آن مرد جوان گفتم: «برادر،‌ می‌دانی برای چه‌کاری اینجا هستیم؟ ما خبرهای مهمی را به‌صورت رایگان بین مردم روستای شما پخش می‌کنیم.» او حرفم را باور نکرد و با عصبانیت پرسید: «خبر مهم چیست؟ با این حرف‌ها گولم نزن.» در آن زمان، از موتورش به پایین پریده بود. به‌سمتش رفتم، نسخه‌ای از آن را بیرون آوردم و به او دادم: «برادر، دیکتاتور سابق جیانگ زمین آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد و بیش از 200هزار نفر در چین، علیه او به دادستانی عالی و دادگاه عالی شکایت کرده‌اند. فکر نمی‌کنی این خبر مهمی برای کل جهان است؟ این خبری عالی است و ما آن را به اشتراک‌ می‌گذاریم. چه کسی دوست ندارد این خبر هیجان‌انگیز را بشنود؟»

او آن را گرفت و به جلدش نگاه کرد. حالت خشن چهره‌اش ناگهان ناپدید شد. سرش را پایین انداخت و لحظه‌ای فکر کرد و گفت: «خواهر بزرگ باید سریع بروی، من به پلیس زنگ زده‌ام.» گفتم: «می‌توانم ببینم که فرد مهربانی هستی. فالون دافا یک تمرین بافضیلت است که به مردم‌ می‌آموزد خوب باشند. آن در بیش از 100 کشور، در سراسر جهان تمرین می‌شود. حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) با آزار و شکنجه فالون گونگ مرتکب بدترین کار شده است و آسمان مجازاتش خواهد کرد. آیا درمورد ترک حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) برای حفظ امنیتت شنیده‌ای؟ هرکسی که به ح.ک.چ یا سازمان‌های جوانان آن ملحق شده باشد، زمانی که آسمان آن را از بین ببرد، درگیر خواهد شد. باید از قلبت آن را ترک کنی.»

قبل از اینکه حرفم را تمام کنم، حتی مضطرب‌تر به نظر‌ می‌رسید و با عجله گفت: «می‌دانم! باید سریع بروی! ماشین پلیس به‌زودی می‌رسد. می‌توانی این نسخه را با خودت ببری؛ اگر آن‌ها این را در دستم ببینند، نمی‌توانم توضیحش دهم.» موافقت کردم. همان‌طور که دور می‌شدم، برگشتم و گفتم: «باید به یاد داشته باشی که فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» او سری تکان داد و با دستاش اشاره کرد که سریع بروم.

درحالی‌که بروشورهای باقیمانده را پخش‌ می‌کردم به‌سمت ماشین رفتم. وقتی به ماشین رسیدم، تینگ (راننده) و یکی دیگر از تمرین‌کنندگان به نام ون داخل بودند. ماجرا را برایشان تعریف کردم و به‌دنبال چهارمین تمرین‌کننده، دونگ، که هنوز برنگشته بود، رفتیم. حدود 20 دقیقه با ماشین در روستا رانندگی کردیم، اما نتوانستیم او را پیدا کنیم. وقتی به‌سمت یک خیابان اصلی حرکت کردیم، دیدیم که گروهی از مردم به چیزی اشاره‌ می‌کنند. احساس کردیم اتفاقی افتاده است، بنابراین دور زدیم و به عقب برگشتیم. در مسیر خروج از روستا، ماشین پلیسی را دیدیم که به داخل روستا‌ می‌رفت.

در آن زمان نمی‌توانستیم به روستا برگردیم، بنابراین درحالی‌که ماشین را در کنار بزرگراه پارک کرده بودیم، افکار درست فرستادیم. مدتی منتظر ماندیم، اما دونگ هنوز برنگشته بود. فهمیدیم که برایش اتفاقی افتاده است، بنابراین برگشتیم و به‌ خانه او رفتیم، اما کسی آنجا نبود. سپس به محل کار دخترش رفتیم، وضعیت را برایش توضیح دادیم و از او خواستیم که آماده باشد. سپس به خانه رفتیم تا به فرستادن افکار درست برای دونگ ادامه دهیم. تصمیم گرفتم به خانه دونگ برگردم و وقتی وارد خانه‌اش شدم او آنجا بود. خیلی خیالم راحت شد که او سالم به خانه رسیده است.

دونگ گفت که چه اتفاقی افتاد: «دیدم که آن مرد جوان جلویت را گرفت و او بسیار خشن بود، و شنیدم که گفت با پلیس تماس گرفته است، فکر کردم دستگیر می‌شوی. پس رفتم در مکانی پنهان، افکار درست بفرستم. قبل از ترک آنجا، دیدم ماشین پلیس وارد روستا شده است و با تعدادی از افراد مشکوک برخورد کردم. مجبور شدم وانمود کنم که دارم علف‌های هرز کنار جاده‌ را می‌کنم. درنهایت با مرد مهربانی آشنا شدم که به من اجازه داد با تلفن همراهش با پسرم تماس بگیرم تا به‌دنبالم بیاید.» پس از شنیدن حرف‌هایش، دستانم را روی هم (در حالت هه‌شی) گذاشتم و از محافظت نیک‌خواهانه استاد تشکر کردم.

پس از آن، به درون نگاه کردم تا ببینم چرا این مشکل پیش آمد. متوجه شدم که قبل از بیرون رفتن، افکار درست نفرستادم و بعد از ورود به روستا به نکات ایمنی توجه نکردم. آن روز عجله داشتم و درنهایت دمپایی به پا کردم. نجات مردم بسیار مقدس است، و اینطور عادی و سطحی برخورد کردن با آن باعث شد عوامل شیطانی شکافی برای سوءاستفاده و آزار و اذیت من بیابند. از استاد بابت حل مشکلات احتمالی برایم تشکر کردم.

نامه‌ای «دبیر مشت‌آهنین ح.ک.چ» را تغییر داد

رئیس سابق کمیته امور سیاسی و حقوقی شهرمان قبل از تصدی این سمت، بسیار معروف بود. او قبلاً یکی از اعضای بدنام کمیته خیابانی محلی ح.ک.چ بود که از هر وسیله‌ای برای انجام وظایف محوله توسط مافوق‌هایش استفاده می‌کرد. درنتیجه، لقب «دبیر مشت‌آهنین» را به او داده بودند. بسیاری از ساکنان منطقه واقعاً از او‌ می‌ترسیدند.

طی چند سال گذشته، مرز شهر ما و مناطق روستایی درحال تخریب و نوسازی بوده است. روستاییان محلی همکاری نمی‌کردند و مقابله با این وضعیت آسان نبود. پس از چند سال، این عملیات هنوز در چندین روستا تکمیل نشده بود. این زمانی بود که «دبیر مشت‌آهنین» به‌عنوان رئیس کمیته خیابانی روی کار آمد. در عرض چند ماه تمام روستاها تخریب شد. زیردستانش همه‌ می‌دانستند که او بی‌رحم است و تا زمانی که وظایف محول‌شده را انجام ندهد دست از کار نمی‌کشند، بنابراین هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد از دستورات او سرپیچی کند.

ما تمرین‌کنندگان وقتی متوجه شدیم که چنین فردی به‌عنوان رئیس کمیته امور سیاسی و حقوقی به شهر ما منتقل شده است، نگران محیط تزکیه محلی‌مان بودیم. اندکی پس از روی کار آمدن او، خبری منتشر شد مبنی بر اینکه او درحال ترتیب دادن جلسه‌ای برای بحث درباره نحوه برخورد با تمرین‌کنندگان دافاست. همه ما مضطرب شدیم.

در آن زمان، خیلی احساس مأموریت و مسئولیت داشتم و با تمرین‌کننده پنگ درمورد نوشتن نامه‌ای به این دبیر صحبت کردم تا از او بخواهیم در آزار و شکنجه مشارکت نکند. پنج صفحه نوشتم و به او گفتم که فالون دافا یک تمرین بافضیلت است که به مردم‌ می‌آموزد طبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب باشند و اینکه آن در بیش از 100 کشور در سراسر جهان گسترش یافته است. همچنین درباره جنبش‌های سیاسی قبلی ح.ک.چ که افراد بی‌شماری را کشت، «حادثه خودسوزی تیان‌آنمن»، برداشت اعضای بدن تمرین‌کنندگان زنده دافا برای سودهای کلان، و غیره صحبت کردم. به او هشدار دادم که بسیاری از افرادی که در آزار و شکنجه مشارکت کرده‌اند، متحمل قصاص شده‌اند، و بسیاری از مردم شهر ما که در آزار و شکنجه شرکت کرده‌اند، در «فهرست عوامل آزار و شکنجه» در خارج از کشور هستند. درنهایت نوشتم: «با دافا با مهربانی رفتار کنید و آسمان به شما شادی و آرامش عطا خواهد کرد!»

پنگ نامه مرا مرور کرد و گفت به‌خوبی نوشته شده است. ما افکار درست فرستادیم و نامه را برایش پست کردیم.

بعد از پست کردن نامه، فکر کردم هنوز ممکن است نامه را دریافت نکند. سپس به جستجوی محل کار همسرش رفتم و متوجه شدم که او مدیر یک بیمارستان محلی است. پس نامه دیگری به همسرش نوشتم و در ابتدای نامه توضیح دادم: «من قبلاً نامه‌ای به شوهرتان نوشته‌ام، اما ترسیدم که نامه به دست ایشان نرسد، بنابراین این نامه را برای شما نوشتم.» همچنین یک درایو فلش یواس‌بی حاوی مطالب روشنگری حقیقت را در پاکتش گذاشتم و از او خواستم آن را به شوهرش بدهد. در پایان نوشتم: «لطفاً به شوهرتان بگویید در آزار و شکنجه فالون گونگ مشارکت نکند. این کار را صادقانه برای شادی و امنیت خانواده شما انجام‌ می‌دهم.»

نامه را در یک کیسه پلاستیکی گذاشتم تا به دستگیره در دفترش آویزان کنم. قبلاً به این بیمارستان رفته بودم تا مکان خاص دفترش را بررسی کنم، و دیدم که یک دوربین مداربسته رو به درِ دفتر او وجود دارد. روزی که قرار بود نامه را تحویل دهم، به‌طور اتفاقی تمرین‌کننده چینگ را دیدم و از او خواستم کمکم کند. وقتی نامه را روی دستگیره در آویزان می‌کردم، چینگ پشت سرم ایستاد و با بدنش جلوی دید دوربین را گرفت و ما خیلی سریع این کار را انجام دادیم. درِ دفتر آن زمان کاملاً بسته نبود و صدای افرادی را می‌شنیدم که در داخل صحبت‌ می‌کردند. بعد از بیرون آمدن از بیمارستان، قبل از رفتن به خانه چندین مسیر انحرافی را رفتیم. احساس می‌کردم کاری بزرگ انجام داده‌ام و خیالم خیلی آسوده شده بود.

شهودم به من می‌گفت که همسرش حتماً این نامه را دریافت کرده و با دقت خوانده است. طبق اطلاعات داخلی، از آن زمان، دبیر مشت‌آهنین در جلسات خود به آزار و شکنجه فالون گونگ اشاره نکرده است و تمرین‌کنندگان محلی توسط پلیس مورد آزار و اذیت یا دستگیری قرار نگرفته‌اند. به پنگ گفتم: «به نظر می‌رسد که نامه‌ها مؤثر بودند و دبیر مشت‌آهنین این بار واقعاً نرم شد.» او گفت: «این قدرت نیک‌خواهی و حقیقت است!»

بعداً شنیدم که «دبیر مشت‌آهنین» به ریاست یک شهرستان بزرگ ارتقا یافته است. او که زمانی «دبیر مشت‌آهنین» لقب گرفته بود به‌خاطر انتخاب عاقلانه‌اش مبنی بر مشارکت نکردن در آزار و شکنجه فالون گونگ، خودش و خانواده‌اش مورد برکت قرار گرفتند.

پس از مدتی طولانی، تمرین‌کننده‌ چینگ، که مرا هنگام آویزان کردن نامه روی درِ دفتر بیمارستان همراهی کرده بود، به من گفت که پس از بازگشت به خانه در آن روز، بسیار مضطرب بود و از ترس به‌شدت بیمار شد. احساس خیلی بدی داشتم که آن کاملاً تقصیر من بود و از اینکه بعد از گذشت بیش از 20 سال از تزکیه‌ام، هنوز نسبت به دیگران بی‌ملاحظه بودم، و همچنان می‌ترسیدم تحت‌نظر باشم احساس شرمندگی ‌کردم. فقط می‌خواستم به هم‌تمرین‌کنندگان تکیه کنم، که منجر به محنت و کارمای بیماری برای یک هم‌تمرین‌کننده شد.