(Minghui.org) درحال‌حاضر ۴۰ساله هستم و قبل از شروع آزار و شکنجه در سال ۱۹۹۹، تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن زمان دانش‌آموز مدرسه راهنمایی بودم و در منطقه‌ای دورافتاده زندگی می‌کردم. آنجا یک منطقه اقلیت قومی با تمرین‌کنندگان بسیار اندک است. پس از اینکه من و دو دوستم شروع به تزکیه کردیم، حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) سرکوب گسترده‌ای را در ژوئیه۱۹۹۹ آغاز کرد. از فیلم‌های افتراآمیز در تلویزیون شوکه شدم، اما معتقد بودم که این موضوع به فالون دافا ربطی ندارد.

استاد بیان کردند:

«موضوع کشتن بسیار حساس است. ما برای تمرین‌کنندگان این الزام جدی را مقرر کرده‌ایم: نباید موجودات را بکشند.» («سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

تمرین‌کنندگان از آنچه استاد از ما می‌خواهند پیروی می‌کنند تا انسان‌های خوبی شوند. چگونه یک نفر می‌تواند چنین کارهایی انجام دهد؟

پس از اینکه در سال ۲۰۰۱، برای مدرسه به شهر رفتم، شروع به انتقال مطالب دافا از شهر به منطقه محلی‌ام کردم. هفته‌ای یک بار بود و رفت و برگشت با اتوبوس هشت یا نُه ساعت طول می‌کشید. زمانی برای خوردن نداشتم، بنابراین همراه تمرین‌کننده‌ای دیگر، با خوردن نودل فوری زندگی می‌کردم.

در طول تعطیلات مدرسه، مطالب اطلاع‌رسانی دافا را با تمرین‌کنندگان محلی توزیع می‌کردم. مدتی بعد از آن، آن تمرین‌کننده در شهر دستگیر شد و مأموران پلیس مرا تعقیب کردند. مرا از مدرسه به اداره پلیس بردند. از ترس، قبل از بازگشت به مدرسه، تعهدنامه‌ای مبنی بر انکار اعتقادم نوشتم. در طی تعطیلات مدرسه، مأموران محلی مرا به اداره پلیس و سپس اداره پلیس شهرستان بردند. چند مأمور به صورتم سیلی زدند و با تپانچه مرا ترساندند.

متعاقباً مدرسه را ادامه دادم و پس از فارغ‌التحصیلی شغلی پیدا و به دنبال آن ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. زندگی برای چند سال ناخوشایند بود. انواع‌واقسام فشارهای روانی زندگی مرا از پا درمی‌آورد. همچنین بسیاری از بیماری‌ها، مانند هپاتیت، التهاب کیسه صفرا و مشکلات معده، اوضاع را بدتر کردند. مرتباً برای معالجه به بیمارستان‌های بزرگ شهرهای بزرگ می‌رفتم. موهایم ریخت و حالم بد بود. اغلب با همسرم دعوا می‌کردم و او را کتک می‌زدم. زندگی تلخی داشتم.

اما در قلبم، همیشه می‌دانستم که دافا خوب است، و دافا هدف زندگی را به من آموخت. همچنین سعی کردم تزکیه را از سر بگیرم، اما هیچ تمرین‌کننده‌ای در اطرافم نبود و خانواده‌ام به‌شدت با آن مخالف بودند. بنابراین تمرین را ادامه ندادم و سال‌های زیادی را تلف کردم.

یک روز در طول پاندمی در سال ۲۰۲۲، ناگهان در شکمم درد داشتم و معاینه در بیمارستان شهرستان نشان‌دهنده التهاب پانکراس بود. پزشک معالجاتی انجام داد و مرا به بیمارستان دیگری در شهرستان ارجاع داد. به‌دلیل قرنطینه پاندمی، آمبولانس اورژانس بیمارستان شهرستان نتوانست مرا منتقل کنند. یکی از دوستان دارای روابط کلیدی، با یک آمبولانس اورژانس از یک بیمارستان شهر تماس گرفت تا مرا از بیمارستان شهرستان به بیمارستان استان برساند. مرا به آی‌سی‌یو بردند و به من دارو دادند و تزریقات وریدی نیز انجام دادند. خیلی درد داشتم.

درحالی‌که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم، به سال‌های گذشته فکر کردم. وضعیت سلامتی‌ام ضعیف بود و خانواده‌ام نگران بودند. حقوقم کم بود و همه آن صرف هزینه بیمارستان می‌شد. فقط همین نبود و ما بدهی‌های زیادی بار آورده بودیم. نمی‌توانستم تصور کنم که این بار، چگونه هزینه پزشکی را پرداخت کنیم. بعد از فکر کردن به تمام مشکلاتم، با تمرین‌کننده‌ای که در دوران کودکی می‌شناختم تماس گرفتم. به او گفتم: «می‌خواهم تزکیه کنم.» همچنین از فرزندم خواستم موسیقی دافا (پودو و جیشی) را که در کامپیوترم ذخیره شده بود به تلفنم انتقال دهد. با گوش‌دادن به موسیقی آشنای دافا، به گریه افتادم. وقتی از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم استاد از دور مرا زیر نظر دارند.

در طول آن روزها تب داشتم و هر وقت بیدار بودم به موسیقی دافا گوش می‌دادم. کاملاً به استاد ایمان داشتم و می‌دانستم که حالم خوب خواهد شد. هیچ دارویی برای تبم نخوردم و دیگر تب نداشتم.

بعد از یک ماه بستری‌شدن در بیمارستان، به خانه برگشتم. بسیار ضعیف بودم و وزنم کمتر از ۵۰ کیلوگرم بود. داروهای هپاتیت را که هر روز مصرف می‌کردم دور انداختم و به استاد کاملاً اعتماد کردم – بالاخره یک تمرین‌کننده دافای واقعی شدم.

همسرم وقتی در بیمارستان کنارم بود، شاهد معجزه‌ای بود. بدون اینکه هیچ تمرین‌کننده دیگری در اطرافم باشد، از برخی ابزارهای فیلترشکن استفاده کردم و وب‌سایت‌های فالون دافا را باز کردم. کتاب‌های دافا و همچنین نرم‌افزاری برای عبور از انسداد اینترنت دانلود کردم. با پیروی از دستورالعمل‌ها، یاد گرفتم که چگونه جوآن فالون و سایر سخنرانی‌های استاد را چاپ و آن‌ها را به کتاب تبدیل کنم.

بسیار سپاسگزارم که استاد مرا رها نکردند. پس از اینکه حدود یک سال پیش، تمرین تزکیه را از سر گرفتم، به‌طور کامل بهبود یافته‌ام و وزن بدنم به حالت عادی یعنی ۶۵ کیلوگرم بازگشته است. نه‌تنها بهبود جسمانی را تجربه کردم، بلکه اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری نیز مرا به فردی خوب تبدیل کرد. خلق‌‌وخوی تندم از بین رفت و اغلب در کارهای خانه به همسرم کمک می‌کنم. وقتی اختلافی وجود دارد، به‌جای بحث با او، با لبخند تحمل می‌کنم. خانواده‌ام هماهنگ شده‌اند. همه ما می‌دانیم که این قدرت دافاست. سپاسگزارم استاد لی.

در مقایسه با تمرین‌کنندگان دافا، هنوز راه زیادی در پیش دارم. کم و بیش مثل یک دانش‌آموز ابتدایی هستم. وابستگی‌های زیادی دارم و گاهی ناامید می‌شوم که چرا ظرفیت قلبم اینقدر کم است. همچنین مضطرب هستم، زیرا سه کار را برای کمک به نجات مردم به‌خوبی انجام نداده‌ام. اما تصمیم گرفتم بهتر عمل کنم و با استاد به خانه آسمانی‌ام بازگردم.

با دیدن فراخوان ارسال آثار و مطالب برای بزرگداشت روز جهانی فالون دافا، تصمیم گرفتم این مقاله را بنویسم. می‌دانم که نسبتاً ضعیف عمل کرده‌ام، اما تجربه‌ام را به اشتراک می‌گذارم، از استاد لی متشکرم و به فالون دافا اعتبار ببخشم.

این‌ها درک محدود من است. لطفاً هر جایی که با آموزه‌های دافا سازگار نیست، اشاره کنید.

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)