(Minghui.org) یک سال پس از اینکه مادرم تمرین فالون دافا را آغاز کرد، متوجه تغییرات چشمگیری در او شدم. با تشویق او و سایر تمرین‌کنندگان، در سال 2000، تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن زمان، دانش‌آموز دبیرستان بودم. بیست‌وچهار سال گذشته است و من اکنون مادر دو فرزند هستم. آن سفری پر از فراز و نشیب بود، و من بدون راهنمایی و کمک استاد لی و دافا نمی‌توانستم این مسیر را تا امروز طی کنم. می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و روز جهانی فالون دافا را گرامی بدارم و بهبود سلامتی ذهنی و جسمی فرزندانم را که از تمرین فالون دافا کسب کرده‌اند، به اشتراک بگذارم.

ابتدا که تمرین را شروع کردم، درکم از آموزش‌ها سطحی بود. در بیشتر موارد، از مادرم الگو می‌گرفتم. بعد از اینکه با یک غیرتمرین‌کننده ازدواج کردم و دختری به دنیا آوردم، در تمرینم سست شدم و در مقطعی از تمرین دست کشیدم. برای مدتی طولانی گم شده بودم.

بلافاصله پس از به دنیا آمدن دخترم، متوجه یک لکه قرمز روی صورتش در نزدیکی گوش او شدم. زیاد به آن فکر نکردم و رویش پماد می‌زدم. هر زمان که پزشک کلینیک روستا به من می‌گفت باید واکسن یا دارو به او تزریق شود، این کار را انجام می‌دادم. وضعیت پوست او طی چند ماه بعد بدتر شد. سایر نوزادان پوست نرمی داشتند، اما پوست او خشک و چروکیده بود.

هرچه بزرگ‌تر می‌شد، بیشتر گریه می‌کرد. احساس می‌کردم به‌شدت ناراحت است و نمی‌تواند خوب بخوابد. ازآنجاکه با کوچک‌ترین سر و صدایی از خواب بیدار می‌شد، من هم نمی‌توانستم خوب بخوابم و وقتی می‌خوابید پاورچین پاورچین از او دور می‌شدم.

کم‌کم پوست خشکش برجسته‌تر شد. صورتش متورم به نظر می‌رسید و پوسته‌ای نازک روی آن قرار داشت که گه‌گاه چرک از آن بیرون می‌آمد و در‌نهایت یک دَلَمه ایجاد می‌کرد. ظاهر دست‌هایش طوری بود که انگار سال‌ها کار دستی انجام داده‌ بود.

درحالی‌که برخی از نزدیکانم می‌گفتند دخترم نوع خاصی از اگزما دارد، برخی دیگر فکر می‌کردند که او پسوریازیس ناشی از تب ریه دارد. همه سعی می‌کردند با پیشنهاد پمادهای مختلف یا پزشکان مختلف کمک کنند. صورت دخترم به یک بستر آزمایشی برای درمان‌های عامیانه تبدیل شد، که برخی از آن‌ها در ابتدا کمی مؤثر بودند، اما نه برای مدتی طولانی، و اکثر آن‌ها اصلاً هیچ فایده‌ای نداشتند. دخترم اغلب از درد گریه می‌کرد و من به‌شدت ناراحت بودم.

وقتی متوجه شدم هر زمان به دیدن مادرم (تمرین‌کننده فالون دافا) می‌رویم، ظاهراً پوست دخترم بهبود می‌یابد، اوضاع به‌سمت بهتر شدن تغییر کرد. احساس کردم این انرژی مثبت مادرم است که باعث ایجاد تغییرات شده است. حتی زمانی که برای دخترم کمی موسیقی فالون دافا پخش می‌کرد، رنگ چهره‌اش به‌سرعت گلگون می‌شد و بافت صورتش خوب بود. متأسفانه هنوز متوجه نشده بودم که این بهبودی‌ها نشانه‌ای برای من است تا تمرینات از سر بگیرم. این وضعیت چند سال ادامه داشت.

وقتی دخترم سه‌ساله بود، حجم کارم خیلی سنگین شد و وقت مراقبت از او را نداشتم. او را نزد مادرم گذاشتم. مادرم به او کمک کرد بسیاری از اشعار هنگ یین را ازبر کند و برایش این امکان را فراهم کرد تمام دی‌وی‌دی‌های شن یون را که داشت تماشا کند. دخترم به‌قدری از آن‌ها لذت می‌برد که بارها نمایش‌های شن یون را تماشا می‌کرد و سه دستگاه پخش دی‌وی‌دی مادرم را از کار انداخت. تمام عناوین برنامه‌ها و اینکه چه سالی اجرا شده بودند را می‌دانست. او با دیدن پوستری برای این نمایش در خیابان، با خوشحالی فریاد می‌زد: «شن یون.» وقتی مادرم با او صحبت می‌کرد، برخی از آموزه‌های فالون دافا را تکرار می‌کرد. گاهی اوقات به هوا اشاره می‌کرد و می‌گفت: «ببین، استاد کاسایای زرد پوشیده‌اند و به‌دنبالم می‌آیند.» وقتی مادرم می‌پرسید: «آیا استاد را در کنار من می‌بینی؟» او پاسخ می‌داد: «بله!»

بعد از گرفتاری‌های شغلی، به خانه مادرم می‌رفتم تا او را تحویل بگیرم و چیزی را که می‌دیدم باور نمی‌کردم. دخترم به نظر کاملاً شاداب شده بود، و صورت کوچکش گلگون و لطیف به نظر می‌رسید، درست مانند سایر بچه‌های هم‌سن و سالش. او سالم بود. افرادی که از قبل وضعیت او را می‌دانستند با دیدن او شوکه شدند. یک نفر گفت: «او زیباست، کاملاً متفاوت از گذشته.» اکنون دخترم 16ساله است و دوستانش از ظاهر خوبش تعریف می‌کنند.

رفتار دخترم در مقایسه با بچه‌های هم‌سن او پخته‌تر است. او می‌داند که باید از عادت‌های بد برخی از دوستانش اجتناب کند. در کلاس علوم سیاسی، وقتی تبلیغات حزب کمونیست چین را می‌شنود، می‌تواند درک کند. گاهی آموزه‌های فالون دافا را نقل می‌کنم و او را از کارهایی که نباید انجام دهد دور می‌کنم.

یک پسر هم دارم که از دخترم کوچک‌تر است. او قبل از تولدش، سخنرانی استاد و موسیقی تمرین را شنید. او پرانرژی بود و همیشه می‌دوید. یک روز زمین خورد و دندان جلویش آسیب دید. چند روز بعد دندان سیاه شد و به‌آرامی تکه‌تکه از هم جدا شد تا جایی که فقط کمی از ریشه باقی ماند. بچه‌ای در مهدکودک او را هل داد و وقتی به زمین خورد، ریشه دندان در لثه فرو رفت و باعث خونریزی آن شد. از دندانپزشک خواستم که دندان را به‌طور کامل درآورد.

به‌خاطر اینکه یک دندان جلویی‌اش را از دست داده بود، نمی‌توانست برخی از کلمات را به‌درستی تلفظ کند. بعد از مدتی نگران شدیم. یک دکتر به ما گفت ممکن است برای جایگزینی دندان ازدست‌رفته به ایمپلنت نیاز داشته باشد. فکر اینکه واقعاً نمی‌توانستیم هزینه جراحی ایمپلنت را بپردازیم، باعث نگرانی ما شد. مادرم به پسرم گفت که حل مشکل دندانش را از استاد لی بخواهد و او در سکوت از استاد درخواست کرد. پسرم یک روز پس از شروع کلاس اول، هیجان‌زده به من گفت که احساس می‌کند دندانش دارد بیرون می‌آید و می‌تواند رشد یک چیز کوچک سفیدرنگ را در لثه‌اش ببیند. ما خیلی خوشحال شدیم و باور داشتیم که استاد خواسته‌اش را برآورده کردند.

وقتی بچه‌هایم بزرگ می‌شدند، هرگز نگران نبودم، زیرا آن‌ها برای بهبود رفتارشان از اصول فالون دافا پیروی می‌کردند. آن‌ها تحت تأثیر روندهای ناسالم در جامعه فعلی نیستند. هر سال در ایام جشن‌ها، به همراه تصاویری که می‌کشند به استاد پیام تبریک می‌فرستند. وقتی مریض می‌شوند، دارو مصرف نمی‌کنند. آن‌ها آموزه‌ها را مطالعه می‌کنند یا به موسیقی فالون دافا گوش می‌دهند و در کمترین زمان خوب می‌شوند.

گاهی اوقات واقعاً سرسخت می‌شدند و از گوش‌دادن به من خودداری می‌کردند. آن مواقعی بود که من در تزکیه‌ام سست می‌شدم و نیاز داشتم به درون نگاه کنم و به مسیر درست برگردم. بنابراین آموزش‌ها را با آن‌ها مطالعه می‌کردم و با هم پیشرفت می‌کردیم.

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)