(Minghui.org) قبلاً درک مبهمی از فا داشتم و نمی‌دانستم چگونه به درون نگاه کنم. نیروهای کهن از نقاط ضعفم سوءاستفاده کردند. چند سال پیش توسط مقامات حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) زندانی و شکنجه شدم که باعث شد در پای چپ و کمرم احساس بی‌حسی کنم. خانواده‌ام به‌منظور معالجه پزشکی من، برایم وثیقه گذاشتند. شوهرم مجبور شد مرا به طبقات بالا و پایین حمل کند، زیرا نمی‌توانستم راه بروم. در ذهنم به استاد گفتم: «استاد، نباید مرا حمل کنند. می‌خواهم خودم راه بروم.» سعی کردم پله‌ها را به‌آرامی یکی‌یکی بالا بروم. کم‌کم توانستم مثل فردی عادی راه بروم.

یک روز پا و کمرم دوباره همین مشکل را پیدا کرد. این موضوع را با هم‌تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم و تصورات بشری‌ام، ازجمله ناامیدی، شکایت‌کردن، وابستگی به احساسات و غیره را شناسایی کردم. به‌محض اینکه وابستگی‌هایم را پیدا کردم، پا و پشتم به حالت طبیعی برگشت.

یک روز در خیابان راه می‌رفتم که ناگهان کمر و پای چپم سفت شد. حتی یک قدم هم نمی‌توانستم جلوتر بروم. آنجا ایستادم و افکار درست فرستادم، «من بدون توجه به وابستگی‌هایم، مطلقاً آزار و اذیت و مداخله ازسوی نیروهای کهن را به رسمیت نمی‌شناسم. استاد، لطفاً افکار درست مرا تقویت کنید!» عوامل شیطانی در بُعدهای دیگر را قفل کردم و قوی‌ترین افکار درستم را فرستادم: «بگذار نیروهای شیطانی و کهن نابود شوند!» بلافاصله پا و پشتم به حالت طبیعی برگشت.

یک شب رؤیایی داشتم که در آن، در خانه‌ام دو ردیف از مقدار زیادی حبوبات کاشته‌شده دیدم. کنجکاو بودم که این لوبیاها چگونه می‌توانند در خانه من رشد کنند؟ پس از بیدارشدن، متوجه شدم که استاد به من اشاره می‌کنند که ذهنیت جنگ‌طلبی درونی دارم، زیرا کلمات «لوبیا» و «جنگ» در چینی هم‌آوا هستند.

از شوهرم شکایت داشتم و سال‌ها با او دعوا می‌کردم. وابستگی‌هایم به‌خوبی پنهان شده بود. شوهرم برای دولت کار می‌کند. او گزارش‌هایی نوشته بود که ح‌.ک‌.چ را تحسین می‌کرد. با کاری که او کرد مخالف بودم. حتی یک شب خواب دیدم که یکی از رهبران ح.‌ک.‌چ با مباهات به من می‌گفت: «شوهرت به حرف من گوش می‌دهد، نه به تو!»

موضوع را با یکی از هم‌تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم. او به من توصیه کرد: «این بخشی از کار شوهرت است که گزارش بنویسد. تو بهتر است در درونت به‌دنبال وابستگی خودت بگردی، که احتمالاً ذهنیت مبارزه و شکایت تو را برانگیخته است.» بعد از اینکه وابستگی‌هایم را حذف کردم، وقتی حقایق فالون دافا را برای شوهرم روشن کردم، پذیرا شد. او گفت که دیگر هرگز چنین گزارش‌هایی نخواهد نوشت.

یک روز سردرد وحشتناکی داشتم. پسرم به من گفت: «اگر اینقدر بد است نزد دکتر برویم.» گفتم: «نه.» به درون نگاه کردم و وابستگی اساسی‌ام به خودخواهی را یافتم. سردردم همان موقع برطرف شد. پسرم و شوهرم از قدرت فالون دافا شگفت‌زده شدند. هر دو آن‌ها گفتند که فالون دافا عالی است!

متوجه شدم که هر محنت ظاهری دروغین و کلیدی برای بهبود شین‌شینگم است. به‌محض اینکه به‌درستی به درون نگاه می‌کنم، همه‌چیز بلافاصله تغییر می‌کند. باید از افکارم محافظت کنم و در زمان محدود باقی‌مانده برای تزکیه‌مان در دوره اصلاح فا، تصورات بشری‌ام را از بین ببرم. باید زمان را صرف خوب انجام دادن سه کار کنم و تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.