(Minghui.org) در سال ۱۹۹۶ که در اعماق ناامیدی بودم، تمرین دافا را شروع کردم. اگرچه هرگز استاد را ندیدهام، واقعاً احساس میکنم ایشان همیشه در کنارم هستند. وضعیتی ناامیدکننده در ۳۶سالگی در محل کار، پایم آسیب دید و در راهرفتن مشکل داشتم. یکی از همکاران به من پیشنهاد داد که ماساژ دریافت کنم، اما درد بسیار طاقتفرسا بود. آنقدر جیغ زدم که کارکنان وحشت کردند. دوستم مرا به بیمارستان برد و تشخیص دادند که سرطان استخوان دارم. به دکتر التماس کردم که به من کمک کند، اما او گفت که نمیتواند کاری انجام دهد، زیرا این بیماری درمانناپذیر است.
برای تسکین درد، آمپول تزریق کردم، ولی بیفایده بود. تمام شب جیغ میزدم. همکارم تماسهای تلفنی زیادی گرفت و درنهایت در بیمارستان بستری شدم. بعد از کلی مذاکره پشت سر ه،م مدارکی را امضا کردم تا مسئولیت کامل عواقب منفی ناشی از جراحی را برعهده بگیرم و بعد مرا تحت عمل جراحی قرار دادند.
درحالیکه روی تخت عمل بودم، دچار ایست قلبی شدم و آنها مرا احیا کردند. بعد از جراحی، از کف پا تا سینهام را گچ گرفتند و دو سال در بستر افتاده بودم.
یک هفته پس از فرستادن من به خانه، ایمپلنت فولادی در پایم شکست و قطعهای در داخل مغز استخوان باقی ماند. مجبور شدم دوباره تحت عمل جراحی قرار بگیرم. درد و رنج بیانکردنی نبود، اما زنده ماندم. درنهایت نحوه نشستن، ایستادن و راهرفتن با عصا را دوباره یاد گرفتم.
درآمد ماهانهمان بهسختی میتوانست خرج خانوادهام را بدهد، بیشترِ پول خرج داروهای من میشد.
وضعیت سلامتیام بهدلیل مقدار زیادی داروهایی که مصرف میکردم بدتر شد. بهسختی راه میرفتم و در بلع غذا مشکل داشتم. بیناییام را از دست دادم و تمام اعضای بدنم بهتدریج دچار مشکل شدند. یا اسهال داشتم یا یبوست. ضربان قلبم تند میشد، چشمانم خشک بود و درد میکرد و احساس سرگیجه داشتم. در ماه مه۱۹۹۶، شوهرم پس از تحمل بار سنگین برای مدتی طولانی، سکته کرد. تمام امیدمان به زندگی را از دست دادیم. فالون دافا زندگیام را احیا کرد اقوام و دوستانم میدانستند که من درحال مرگ هستم، بنابراین به دیدنم میآمدند و خداحافظی میکردند. ترسیده بودم و احساس ناتوانی میکردم. یکی از همکلاسیهای دخترم، چینگ، به دخترم گفت که گریه نکند و گفت که راهی برای کمک به من دارد. فکر میکردم او فقط سعی میکند دخترم را آرام کند. او خیلی جوان بود و دانشجوی پزشکی نبود. چه کاری میتوانست انجام دهد؟
چینگ به دیدنم آمد و کتابی برایم آورد: جوآن فالون، کتاب اصلی آموزههای فالون دافا. در آن زمان چشمانم درد میکرد و تقریباً نابینا شده بودم. متوجه نبودم که این کتاب چه ارتباطی با بیماری من دارد، بنابراین آن را نخواندم.
چند روز بعد چینگ آمد تا تمرینات را به من آموزش دهد و ناگهان احساس کردم چیزی در زیر شکمم میچرخد. واضح بود و صدای «سوئیش» را شنیدم. چینگ با چند نفر تماس گرفت و آنها مرا حمل کردند و به یک مکان مطالعه گروهی فا بردند. بعد از چند روز میتوانستم خودم بنشینم و بدنم را به پهلو بچرخانم و بلند شوم و راه بروم. ضربان قلبم به حالت عادی برگشت و مشکلی در تکلمم نداشتم.
یک ماه بعد عینکم افتاد و شکست. بدون عینک متوجه شدم که میتوانم چیزها را بهتر از قبل ببینم و بیناییام کمکم بهتر شد. دیگر عینک نزدم.
با جدیت آموزشها را خواندم و همچنین آنها را دستنویس کردم. هنگامی که آزار و شکنجه در ژوئیه۱۹۹۹ شروع شد، شروع به ازبرکردن جوآن فالون کردم، با این فکر که آن را در ذهنم نگه خواهم داشت، بنابراین هیچکسی نمیتواند آن را از من بگیرد.
چند روز خوابآلود بودم و سه روز سر و چشمم درد شدیدی داشت. با این باور که این تنها راه نجات است تحمل کردم. روز چهارم خواهرم در انجام تمرینات به من کمک کرد و احساس راحتی کردم. درد متوقف شد و بیناییام بهطور کامل بهبود یافت. پاهایم هم دیگر درد نمیکرد. عصاها را دور انداختم و بدون مشکل راه رفتم.
استاد بدن و ذهن مرا پالایش و عمرم را طولانی کردند. در طول بیست سال گذشته، شاهد شگفتیهای بسیاری بودهام که دیدگاه مرا به زندگی و جهان کاملاً تغییر داده است. برای همیشه با بیماری و دارو خداحافظی کردم و دیگر مجذوب بیخدایی، ماتریالیسم یا نظریه تکامل نیستم.
اکنون زندگی شاد و هماهنگی دارم. بسیاری از بستگان و دوستان شاهد بودند که چقدر تغییر کردم و دید مثبتی نسبت به فالون دافا پیدا کردند. از نیکخواهی و لطف استاد قدردانی میکنم. درواقع فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه آغاز تزکیه