(Minghui.org) من خوش‌شانس بودم که در اوت۲۰۰۸ شروع به تزکیه دافا کردم. حدود ۱۰ سال پیش از آن، دو فرصت را از دست داده بودم. در سال ۲۰۰۸، واقعاً این فرصت گرانبها را گرامی داشتم، آموزه‌های استاد را در ذهن داشتم و توجه زیادی به مطالعه فا می‌کردم. برای غلبه بر خواب‌آلودگی و کارمای فکری، در مارس۲۰۱۶ شروع به ازبرکردن جوآن فالون و سایر سخنرانی‌ها کردم. تاکنون، بیش از ۲۰ بار جوآن فالون را ازبر کرده‌‌ام. همچنین شروع به مطالعه سیستماتیک تمام آموزه‌های استاد کردم.

مطالعه زیاد فا و به‌خصوص ازبرکردن فا، به من این امکان را داد که به افکار درست قوی دست یابم. در طول ۱۵ سال تزکیه‌ام، سختی‌های زیادی را تجربه کردم، اما با توجه به حمایت استاد، و کمک سایر تمرین‌کنندگان، به جایی که امروز هستم رسیده‌ام. می‌خواهم تجربه‌ام درخصوص مقاومت در برابر آزار و اذیت با افکار درست، پس از دستگیری در ژوئیه۲۰۲۲ را به اشتراک بگذارم. فرستادن افکار درست برای مقاومت در برابر آزار و اذیت در اداره پلیس

روزی در ژوئیه۲۰۲۲، برای تحویل مطالب روشنگری حقیقت به خانه یک تمرین‌کننده رفتم. به‌محض ورود، ۱۲ مأمور اداره پلیس محلی و افرادی از دفتر مدیریت جامع شهر آمدند. ترس یکی از کاستی‌های من بود و فقط توانستم به‌آرامی آن را کاهش دهم. هر وقت برای پخش مطالب روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم، می‌ترسیدم و احساس فشار می‌کردم. این اولین باری بود که با چنین موقعیتی مواجه می‌شدم و وحشت کردم. اما می‌دانستم که هیچ قانونی را زیر پا نگذاشته‌ام و در ظاهر آرام بودم.

نگران بودم مطالبی که همراه دارم، تمرین‌کننده دیگر را درگیر کند. در همان زمان، به یاد آوردم که استاد از ما خواسته‌اند که با خواسته‌های شیطان همکاری نکنیم. به رئیس پلیس گفتم: «چه‌کار می‌کنی؟ تو مرا ترساندی.» او و یک نفر دیگر بلافاصله دستم را پشت سرم پیچاندند و مرا به‌سمت خودرو پلیس کشاندند. می‌خواستند به من دستبند بزنند. با جدیت گفتم: بازوی مرا ول کنید!» تمرین‌کننده دیگر وارد عمل شد و به آن‌ها گفت که مرا رها کنند. آن‌ها اصرار نکردند که به من دستبند بزنند.

مرا به اداره پلیس بردند. در راهرو ایستاده بودم، به همه در آنجا گفتم که فالون گونگ تمرینی صالح است. مأموران بی‌سروصدا گوش می‌کردند و هیچ‌کسی حرف مرا قطع نمی‌کرد. در ادامه درباره حادثه خودسوزی در میدان تیان‌آنمن صحبت کردم و درباره اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباریِ دافا، که ما تمرین‌کنندگان به آن پایبند هستیم، به آن‌ها گفتم.

مرا به اتاقی بردند و دو مأمور مرا زیر نظر داشتند. روی صندلی نشستم و افکار درست فرستادم. فکر کردم استفاده از حرکات دست ممکن است مؤثرتر باشد. ابتدا کف دستم را به حالت ایستاده قرار دادم، اما بازوی راستم به‌دلیل پیچانده‌شدن توسط پلیس آسیب دیده بود و به‌شدت می‌لرزید. بنابراین وضعیت دست را به حالت دست گل نیلوفر آبی تغییر دادم.

ابتدا نگران بودم که پلیس به من اجازه ندهد افکار درست بفرستم، اما هیچ‌کسی دخالت نکرد. بیش از یک ساعت در حالت لوتوس کامل (نشستن با قراردادن هر دو پا به حالت ضربدر) نشستم و افکار درست فرستادم. چون در زمان پاندمی بود، پلیس بعداً مرا برای آزمایش اسید نوکلئیک برد. به دو کادر پزشکی گفتم: «من به‌خاطر تمرین فالون گونگ بازداشت شدم. لطفاً به یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است.» آن‌ها کمی مات و مبهوت بودند.

حدود ساعت ۳ بعدازظهر مرا به اداره پلیس شهرستان بردند. در راه، با رئیس‌پلیس دینگ صحبت کردم. احساس می‌کردم آن‌ها به‌عنوان مأمور مجبور به مشارکت در آزار و شکنجه شده‌اند و بدون اینکه بدانند به خودشان آسیب می‌زنند. مقاومت در برابر آزار و اذیت و روشنگری حقیقت در اداره پلیس شهرستان

وقتی وارد اداره پلیس شهرستان شدم، یک مأمور زن از تیم امنیت داخلی مرا تحویل گرفت. او به دافا تهمت زد، و من فوراً او را اصلاح کردم: «فالون دافا یک تمرین عالی است. در بیش از ۱۰۰ کشور جهان گسترش یافته است. این تمرین به‌طور عمومی در هنگ کنگ، ماکائو و تایوان انجام می‌شود.» او به‌طور غیرمنتظره‌ای به مأمور دیگری گفت: «این درست است. سال قبل به هنگ کنگ رفتم و دیدم که مردم آنجا به‌طور عمومی آن را تمرین می‌کنند.»

لی، رئیس تیم امنیت داخلی، برای غارت خانه‌ام رفت. ابتدا از من خواست که آن‌ها را به آنجا ببرم و من نپذیرفتم، اما نتوانستم مانع رفتنش شوم.

دینگ و آن مأمور زن از من بازجویی کردند و سوابق کتبی گرفتند. دینگ در ابتدا بسیار خشن بود. او گفت که من غذای عرضه‌شده توسط ح‌.ک‌.چ را می‌خورم، اما مخالف ح‌.ک.‌چ هستم. در پاسخ گفتم: «از درآمدی که ازطریق کار به دست می‌آورم غذای خودم را تأمین می‌کنم.»

حقیقت را برایشان روشن کردم و به آن‌ها گفتم که حادثه خودسوزی در میدان تیان‌آنمن، صحنه‌سازی‌شده بود. دروغ‌های مختلفی را که ح‌.ک.‌چ سر هم کرده بود، افشا کردم. همه آن‌ها برای تهمت‌زدن به فالون دافا و منزوی‌کردن آن بودند. از آن‌ها پرسیدم: «شما پلیس هستید. چرا آن دروغ‌های بزرگی را که مردم را فریب می‌دهند، بررسی نمی‌کنید؟» مأمور زن عصبانی بود: «ما از تو بازجویی می‌کنیم یا تو از ما بازجویی می‌کنی؟» احساس کردم ذهنیت رقابت‌طلبی‌ام بالا گرفت، بنابراین دیگر چیزی نگفتم. در طول بازجویی‌های بعدی، هردو دیگر هنگام صحبت با من رفتار تندی نداشتند و من به هیچ‌یک از سؤالاتشان پاسخ ندادم.

در اواخر، دینگ آنجا را ترک کرد و به خانه رفت. لی، رئیس تیم امنیت داخلی، جایگزین او شد. لی درحین بررسی پرونده مکتوب، از من پرسید: «این را تو گفته‌ای؟» گفتم نه و آن را پاک کرد. همچنین درخواست کردم که بخشی دیگر از گزارشی که دینگ تهیه کرده بود حذف شود. در پایان از من خواستند که گزارش را امضا کنم و من نپذیرفتم.

حدود ساعت ۹ شب، خانواده‌ام مرا تحویل گرفتند و از من خواسته شد که روز بعد دوباره به آنجا بروم. ازآنجاکه خانواده‌ام از تمرین دافای من حمایت نمی‌کردند، به این نتیجه رسیدم که آن‌ها باید ترسیده و رنجیده باشند. این اولین بار بود که چنین چیزی را تجربه می‌کردند. با خودم فکر ‌کردم که امروز هرچه بگویند با آن‌ها بحث نمی‌کنم. اما کسی چیزی نگفت.

پس از بازگشت به خانه، بلافاصله افکار درست فرستادم تا همه موجودات شیطانی در سایر بُعدها را که پلیس را برای مشارکت در آزار و شکنجه کنترل می‌کردند، متلاشی کنم. فکر محکمی داشتم: هرگز تحت هیچ شرایطی با عوامل شیطانی سازش نمی‌کنم، حتی اگر محکوم شوم. مصمم بودم که فقط به آنچه استاد می‌گویند گوش کنم، و به دافا و استاد اعتقاد راسخ داشته باشم.

پس از فرستادن افکار درست، خسته بودم - روز طولانی‌ای بود. تصمیم گرفتم که خوب استراحت کنم و آماده باشم تا روز بعد به ازبین ‌بردن عوامل شیطانی ادامه دهم. هیچ فکر انحرافی‌ای نداشتم و بلافاصله بعد از درازکشیدن، خوابم برد.

صبح روز بعد، ابتدا به سایر تمرین‌کنندگان اطلاع دادم که برایم افکار درست بفرستند. در مسیر رفتن به اداره پلیس، افکار درست ‌فرستادم و فا را ازبر ‌خواندم و از استاد خواستم که به من کمک کنند افکار درستم را تقویت کنم. گفتم: «استاد، لطفاً به من کمک کنید آزار و شکنجه شیطانی را کاملاً از بین ببرم و تقوای عظیم دافا را به مردم نشان دهم. اگر اشتباهاتی داشته باشم، آن‌ها را اصلاح می‌کنم. اما نمی‌توانم اجازه دهم که عوامل شیطانی به‌دلیل کمبودهایم، مانعی برای نجات موجودات ذی‌شعور ایجاد کنند.»

قصد نداشتم در زمان درخواستی آن‌ها، به اداره پلیس برگردم، زیرا می‌خواستم زمان بیشتری داشته باشم و سایر تمرین‌کنندگان با فرستادن افکار درست، بیشتر کمکم کنند. چیزی که غیرمنتظره بود این بود که به‌جای اداره پلیس شهرستان به بازداشتگاه رفتم. ازآنجاکه روز قبل دچار بیماری ماشین شدم، به‌وضوح نمی‌دانستم که در اداره پلیس شهرستان تحت بازجویی بودم و فکر می‌کردم در بازداشتگاه مورد بازجویی قرار گرفتم. بنابراین به‌جای آن به بازداشتگاه رفتم. درنتیجه، یک ساعت بیشتر برای رسیدن به آنجا وقت گذاشتم و تمام این زمان را صرف ازبرخواندن فا کردم.

وقتی سرانجام به آنجا رسیدم و وارد دفتر تیم امنیت ایالتی اداره پلیس شهرستان شدم، رئیس اداره پلیس، رئیس تیم امنیت داخلی (لی) و پنج شش مأمور دیگر بی‌صبرانه منتظر بودند. آن‌ها می‌ترسیدند که من حضور پیدا نکنم. لی گفت: «دیروز چیز زیادی به ما نگفتی. امروز قصد داری به ما چه بگویی؟ یک شب کامل وقت داشتی تا درباره آن فکر کنی.» گفتم: «چیزی برای فکر کردن ندارم. من کار اشتباهی نکردم.»

رئیس اداره پلیس از مأمور لانگ خواست تا یادداشت‌برداری کند. تنها پس از آن متوجه شدم که لانگ همکار سابق من در مدرسه بود. لانگ هنوز برای من احترام قائل بود، مرا معلم صدا کرد و برایم یک فنجان آب ریخت. در مسیر رفتن به اتاق بازجویی، درحالی‌که شخص دیگری حضور نداشت، لانگ به من گفت که نمی‌خواهد در این موضوع دخالت کند، اما رئیسش از او خواست این کار را انجام دهد.

هنگامی که لانگ رسماً شروع به یادداشت‌برداری کرد، ابتدا پرسید: «آیا شخص دیگری در خانواده‌ات فالون گونگ را تمرین می‌کند؟» می‌ترسیدم که تمرین‌کنندگان دیگر را درگیر کنند، بنابراین با جدیت گفتم: «سعی نکنید خانواده‌ام را درگیر کنید! پایتان را از گلیمتان درازتر نکنید!» در آن زمان، وضعیت ذهنی‌ام آرام و مهربان نبود. لانگ شوکه شده بود، با نگرانی پاسخ داد: «اگر تو را اخراج کنند، حتی مستمری هم نمی‌گیری. چگونه امرارمعاش خواهی کرد؟» قلبم تکان نخورد.

شنیدم که آن‌ها می‌گفتند بیش از ۶۰ کتاب دافا را از خانه من توقیف کرده‌اند، و همچنین سه فلش حافظه و دو لپ‌تاپ، که همگی مطالب دیجیتال دافا رویشان ذخیره شده بود، اما هیچ فکر پراکنده‌ای نداشتم. لانگ پس از یک لحظه مکث گفت: «خب، هرچه بگویی ثبت می‌کنم.» مأمور زن ناراضی بود و شکایت کرد که لانگ به من کمک می‌کند. لانگ دستش را تکان داد و به او گفت: «نگران این موضوع نباش. بگذار من آن را اداره کنم.» فضای متشنج در اتاق بازجویی، ملایم شد.

من گفتم: «اولاً، هیچ مبنای قانونی‌ای برای گروه جیانگ وجود نداشت که آزار و شکنجه را در سال ۱۹۹۹ به راه انداخت. دوماً، در ۱مارس۲۰۱۲، مدیر اداره کل انتشارات چین "دستورالعمل شماره ۵۰" را امضا کرد که ممنوعیت انتشار کتاب‌های فالون گونگ در سال ۱۹۹۹ را لغو کرد. این بدان معناست که داشتن کتاب و مطالب فالون گونگ در چین قانونی است. سوماً، من قبل از تمرین فالون گونگ، از بیش از ۱۰ بیماری، ازجمله اسپوندیلوز کمری، اسپوندیلوز گردنی، روماتیسم، بیماری معده و بیماری قلبی رنج می‌بردم. پس از دو ماه تمرین فالون دافا، از تمام این بیماری‌ها بهبود یافتم. فالون دافا یک علم واقعی و یک علم سطح بالاتر است.»

لانگ همه حرف‌هایم را ثبت کرد و با من درباره چیزهایی که نیازی به گفتن نداشتم گفتگو کرد. از لانگ پرسیدم: «اگر با تمرین فالون گونگ از بیماری بهبود پیدا کنی، آیا به آن ایمان خواهی داشت؟» او خیلی جدی پاسخ داد: «اگر پس از تمرین فالون گونگ بهبود پیدا کنم، به آن ایمان خواهم داشت. علاوه‌بر این، به افراد بیشتری درباره آن اطلاع خواهم داد.» تحت تأثیر پاسخ‌هایش قرار گرفتم و شگفت‌زده شدم که او چنین حس عدالت‌خواهی قوی‌ای دارد و جرئت می‌کند این حرف‌ها را جلوی آن مأمور زن بزند.

در ادامه گفتم: «در طول این پاندمی، لطفاً به یاد داشته باش که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است".» او گفت که می‌داند. همچنین از مأمور زن خواستم آن را به خاطر بسپارد، به‌خصوص اگر اتفاق بدی بیفتد. او کمی خجالت‌زده به نظر می‌رسید و گفت: «مرا سرزنش نکن.» گفتم: «منظورم این نیست. چه کسی می‌تواند تضمین کند که هیچ مشکلی در زندگی نخواهی داشت؟» او خندید. بازجویی به این ترتیب تمام شد و من همچنان حاضر به امضای چیزی نشدم.

در همان لحظه شنیدم که رئیس‌پلیس دینگ از اداره پلیس محلی، بیرون اتاق با لحنی متعجب پرسید: «بازجویی قبلاً تمام شده است؟» انگار تازه از راه رسیده بود. حدسم این است که اداره پلیس شهرستان قصد دخالت‌دادن او را نداشت.

سپس در دفتر تیم امنیت داخلی، رئیس تیم لی به من گفت: «می‌توانی به خانه بروی». مأمورانِ حاضر به من گفتند که هنگام خروج باید چه دکمه‌هایی را فشار دهم و من صمیمانه از آن‌ها تشکر کردم. با نظم و ترتیب مبتکرانه استاد، با سرافرازی به خانه برگشتم.

پس از ترک اداره پلیس شهرستان، به‌سرعت به خانه تمرین‌کننده ژنگ رفتم و می‌خواستم وضعیت را به او بگویم، اما او در خانه نبود. در راه بازگشت، در کمال تعجب، در یک تقاطع سه‌راهی با او برخورد کردم. او همچنان در اطراف می‌چرخید و به سایر تمرین‌کنندگان اطلاع می‌داد که برایم افکار درست بفرستند. اشکم جاری شد. به او گفتم که چه اتفاقی افتاده است، و اینکه عوامل شیطانی از کاستی‌های من سوءاستفاده کردند و مأموران تمام کتاب‌های دافای مرا بردند. او نیز اشک در چشمانش حلقه زده بود، مرا تشویق کرد و گفت که چند تمرین‌کننده برایم افکار درست می‌فرستند. آن روز قدرت بدن‌ واحد را احساس کردم، زیرا اصلاً احساس نمی‌کردم که تنها هستم. استفاده از ابزارهای قانونی، برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه

حدود ۱۰ روز بعد، یک نامه جریمه از اداره پلیس دریافت کردم که به‌خاطر آن باید پنج روز در بازداشت اداری قرار می‌گرفتم. به دیدار رئیس تیم امنیت داخلی، لی، رفتم و گفتم: «همه پرونده‌های فالون گونگ ناعادلانه و دروغین هستند و به‌اشتباه برایشان حکم صادر شده است.» ناگهان صدایش را بلند کرد و گفت: «می‌توانی تقاضای رسیدگی اداری و شکایت کنی.» گفتم که درخواست بررسی اداری می‌کنم.

پس از بازگشت به خانه، کامپیوترهایی را که اداره پلیس به من بازگردانده بود روشن کردم و متوجه شدم که نرم‌افزار عبور از سد اینترنت هنوز وجود دارد. خیلی خوشحال شدم و برای تشکر از استاد، کف دستانم را روی هم گذاشتم. سریع وب‌سایت مینگهویی را باز کردم و با دیدن عکس استاد، اشک‌هایم جاری شد. نمی‌دانستم استاد به‌خاطر امنیت من، چه رنجی را برایم متحمل شدند.

همانطور که سایر تمرین‌کنندگان پیشنهاد کردند، تعداد زیادی از اسناد حقوقی مرتبط را در تالار گفتمان عدالت بررسی کردم و مقالات زیادی را درباره استفاده‌کنندگان از قانون، برای مبارزه با آزار و شکنجه خواندم. روحیه فداکارانه، پاک و شریف تمرین‌کنندگان واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد، شکاف بین خودم و آن تمرین‌کنندگان کوشا را دیدم. یک نامه بررسی اداری نوشتم و آن را به تالار گفتمان ارسال کردم، و برخی از تمرین‌کنندگان در تالار گفتمان، به‌سرعت به من در اصلاح آن کمک کردند.

طی دو ماه بعد، دائماً توسط کارکنان مدرسه، اداره آموزش و پرورش و دفتر مدیریت جامع شهر مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. آن‌ها ده‌ها بار سعی کردند مرا مجبور کنند که از اعتقادم به دافا دست بکشم، و همچنین از پرداخت حقوقم خودداری کردند.

آموزه‌های استاد را در ذهن داشتم. هر روز جدای از خوردن، انجام کارهای خانه و رفتن به سر کار، بقیه وقتم را صرف مطالعه و ازبرکردن فا، نگاه‌کردن به درون و برداشتن لایه به لایه وابستگی‌های بشری‌ام، به‌ویژه ذهنیت ترس می‌کردم. اغلب به تمرین‌کنندگانی فکر می‌کردم که در زندان‌ها و کلاس‌های شستشوی مغزی شکنجه شدند. آن‌ها با وجود چنین آزار و اذیت وحشیانه‌ای با شیطان سازش نکردند، من از چه می‌ترسیدم؟

می‌ترسیدم با درخواست رسیدگی اداری، پلیس را ناراحت کنم یا آن‌ها آزار و اذیت مرا تشدید کنند. این درواقع ذهنیت محافظت خودخواهانه از خود، ترس از ازدست‌دادن و پذیرفتن آزار و شکنجه بود. این ذهنیت باید از بین می‌رفت. در ذهنم، شش هفت بار نبرد بین ارسال درخواستِ رسیدگی اداری یا تسلیم‌شدن را تجربه کردم. در تاریخ مهلت درخواست رسیدگی اداری، در آخرین نبرد نیکی و پلیدی، سرانجام تصمیم گرفتم مسیری را که استاد تعیین کرده‌اند طی کنم و به اداره دادگستری مراجعه و نامه رسیدگی اداری را ارائه کردم. با خروج از درِ دادگستری، احساس آرامش و راحتی بیشتری نسبت به قبل داشتم. استاد بخش زیادی از ترسم را برداشته بودند.

در تمام این روند، با عزمی راسخ برای رهاکردن مرگ و زندگی، در برابر آزار و اذیت مقاومت کردم. اگرچه در ابتدا آزار و شکنجه را به‌اشتباه قبول کرده بودم، استاد باور تزلزل‌ناپذیر و افکار درستم درباره دافا را تقویت کردند و آزار و شکنجه در پایان، از بین رفت.

اگرچه دادگستری هیچ‌گاه پاسخ کتبی واضحی به من نداد، اما سه ماه بعد، اداره منابع انسانی و تأمین اجتماعی حقوق و مزایای مرا بازگرداند و تصمیم بازداشت اداری پنج‌روزه که توسط اداره پلیس گرفته شد، تنها به یک تکه کاغذ تبدیل شد. من یک روز هم بازداشت نشدم.