(Minghui.org) من از کودکی از مطالعه، بهویژه آثار ادبی لذت میبردم، اما در این میان، چیزهای بد زیادی مانند شهرت، منفعت، احساسات، شهوت و غیره افکارم را آلوده میکرد. از سوی دیگر، خواندن ادبیات خوب، بنیانی برای نوشتههای من بهمنظور اعتباربخشیدن به فا ایجاد کرد.
در سال 2003، استاد به ما گفتند:
«ازاینرو نهتنها باید آن را بهشکلی عقلانی و درست انجام دهید، آنچه خوب است را بهتصویر بکشید، نیکخواهی را بهتصویر بکشید، دافا را سربلند سازید، و به خدایان شکوه ببخشید، بلکه همزمان باید درخصوص مهارت نیز سطح بالایی از تبحر را بهنمایش بگذارید و یک استاندارد سنتی و راستین را بهنمایش بگذارید.» (آموزش فا هنگام گفتگو درباره خلق هنرهای زیبا)
من قول دادم که از قلمم برای اعتباربخشی به فا و قدردانی از استاد، دافا و مریدان دافا استفاده کنم. محیطی برایم فراهم شد تا بتوانم به آن تعهد عمل کنم.
وقتی مقاله بازگردانده میشود وابستگیام آشکار میشود
تمرینکنندهای محلی قبل از شروع آزار و شکنجه در 20ژوئیه1999، تمرین فالون دافا را شروع کرد. او در تزکیه محکم و استوار، و فردی مهربان و صادق است. او چیزهای شگفتانگیز زیادی را تجربه کرد، بنابراین من مقالهای درباره او نوشتم و آن را در وبسایت رسانهایمان منتشر کردم. مقاله خوانندگان زیادی را جذب کرد و بازخوردهای مثبتی دریافت کرد.
از خودم کاملاً راضی بودم، فکر میکردم کار خوبی انجام دادهام و تمرینکنندگان از من تمجید خواهند کرد. متوجه شدم که میل به شهرت و منفعت دارم و برای ازبینبردن این وابستگی، شروع به فرستادن افکار درست کردم. اما این افکار مدام در ذهنم ظاهر میشدند، زیرا مدتها بود که عمیقاً در من ریشه دوانده و رشد کرده بودند.
بعداً، بهدلیل خطایی در مقاله، یک تمرینکننده از من خواست آن را از وبسایت حذف کنم. من تمایلی به این کار نداشتم و فکر کردم: «آیا نمیتوانم خطا را بازبینی و اصلاح کنم؟ چرا باید حذفش کنم؟» اما، او اصرار داشت که این مقاله برای حفظ اعتبار رسانه ما حذف شود. چارهای جز موافقت نداشتم. اما، در قلبم بهشدت بیمیل بودم، زیرا زمان و تلاش زیادی را صرف مقاله کرده بودم و احساس میکردم بهترین مقالهای است که تا آن زمان نوشتهام.
آن شب در رؤیایی دیدم که استاد به من اشاره کردند: اگر شینشینگت در حد استاندارد نیست، لیاقت این را نداری که در آن موقعیت باشی.
ناگهان از خواب بیدار شدم و به جدیت تزکیه پی بردم. شاید برای مردم عادی، تزکیه ما چیز خاصی به نظر نرسد، اما ممکن است در بُعدهای دیگر خارقالعاده و باشکوه باشد. رسانههای ما در مقایسه با شرکتهای بزرگ رسانهای که توسط مردم عادی اداره میشوند، ممکن است بیاهمیت به نظر برسند. در بُعدهای دیگر، رسانه ما مقدس، موقر و باشکوه است. اگرچه آنچه نوشتم برای اعتباربخشیدن به فا و نجات موجودات ذیشعور بود، با اینهمه وابستگی کثیف در من، آن چگونه میتوانست شایسته انتشار در پلتفرم مقدس و خالص ما باشد؟
استاد به ما گفتند:
«با وابستگیهای بشری ناخالص، کارهای دافا را انجام ندهيد.» (پاکسازی، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد 3)
واقعاً از خودم شرمنده شدم. فکر میکردم دلیل اینکه آن تمرینکننده میخواست مقاله را حذف کنم این بود که وابستگی شدیدی به شهرت و منفعت داشت. درواقع، همه اینها برای کمک به من بود که بفهمم چقدر عمیقاً به شهرت و منفعت خودم وابسته هستم. در ظاهر، آن تمرینکننده به من گفت که مقاله را حذف کنم، اما درواقع این استاد و موجودات خدایی بودند که درخواست حذف آن را میکردند. تصمیم گرفتم میلم برای استفاده از تزکیه، بهمنظور ارضای خواستهای شهرت و منفعتم، را رها کنم.
آموزش برای ایفای نقش پشتیبانی
همچنان آرزو داشتم استاد و دافا را مورد تقدیر قرار دهم و به فا اعتبار ببخشم تا موجودات ذیشعور را با استفاده از قلمم نجات دهم.
تمرینکنندهای سالمند مکانی را در منطقۀ مدرسهای در نزدیکی من اجاره کرد تا بتواند از نوهاش که در آنجا مدرسه میرود مراقبت کند. ما خیلی زود با هم آشنا شدیم. من عمیقاً تحت تأثیر فداکاری و ایمان او به استاد و دافا، و تجربیات معجزهآسایی که داشت، قرار گرفتم. هر ماجرایی که تعریف میکرد مقالهای فوقالعاده عالی میشد.
با اشتیاق از او پرسیدم: «چرا تجربیاتتان را یادداشت نمیکنید و آنها را در وبسایت مینگهویی منتشر نمیکنید؟»
او گفت: «من چند مقاله نوشتم، اما هنوز ماجراهای زیادی وجود دارد که نتوانستم روی کاغذ بیاورم. درواقع، استاد در سال 2018 در خواب به من اشاره کردند، که در آن رؤیا قلم جادویی عظیمی را در آسمان دیدم. آن باشکوه به نظر میرسید. بلافاصله به یکی از شعرهای استاد فکر کردم:
«هول و هراس
قلمهای خدایی، انسانها و اهریمنان را شوکه میکند
مانند تیغهای تیز، ارواح پوسیده را نابود میکند
نیروهای کهن به فا احترام نمیگذارند
یک حرکت قلمموها، موج وحشی را فرو مینشاند.»
(هول و هراس، هنگ یین 2)
او گفت: «میدانم که استاد میخواستند تجربیاتم را بنویسم، اما من در نوشتن مهارت ندارم. فقط چهار سال پیش شروع به نوشتن آنها کردم و از تمرینکنندهای خواستم قبل از ارسال آنها به وبسایت مینگهویی برای انتشار، ویرایششان کند. حوادث معجزهآسای زیادی برایم اتفاق افتاده است که مستندکردن همه آنها کتابی قطور میشود، اما نمیدانم چگونه بنویسم.»
او در ادامه افزود: «البته، اینها همه تصورات بشری هستند. استاد قبلاً یک قلم جادویی به من دادهاند، پس چگونه میتوانم بگویم که نمیتوانم بنویسم؟»
گفتم: «نگران نباش. من میتوانم در نوشتن کمکت کنم. بیا با هم کار کنیم تا مأموریتمان برای نجات موجودات ذیشعور را انجام دهیم.»
«بیا بدون وابستگی به شهرت و منفعت یا هرگونه تمایل خودخواهانه برای اعتباربخشیدن به خود، روی این موضوع کار کنیم، زیرا کاری که انجام میدهیم مقدسترین و بزرگترین در جهان است و باید متعهد باشیم که از خالصترین طرز فکر استفاده میکنیم. تواناییهای ما توسط استاد و دافا به ما داده شده است، و ما از آنها برای اعتباربخشی به استاد و دافا استفاده میکنیم، نه خودمان. دستاوردهای باشکوه مریدان دافا در اعتباربخشیدن به دافا و نجات موجودات ذیشعور توسط موجودات خدایی در کیهان ثبت شده است، اما سوابق تاریخی بهجامانده در زمین باید توسط مریدان دافا نوشته شود تا برای نسلهای آینده باقی بماند.»
بعد از آن متوجه شدم که وابستگی بزرگی در کلماتم پنهان شده است؛ نگران بودم که اگر قلبمان پاک نباشد، مقالات ارائهشده ما حذف شوند.
آن تمرینکننده بسیار خوشحال شد و آدرس ایمیلش را به من داد. او همچنین تمام مقالههایی را که قبلاً در وبسایت مینگهویی منتشر شده بود، و همچنین مقالهای را که هنوز منتشر نشده بود برایم فرستاد و از من خواست که آنها را برایش اصلاح کنم.
برخی از دستنوشتههایی که برایم فرستاد آنقدر که درحین صحبتمان برایم شرح داده بود واضح و الهامبخش نبودند. اولین فکرم این بود: «اگر من آنها را نوشته بودم، بسیار تأثیرگذار میشدند.» این فکر پر از تکبر و غرور بود، اما در آن زمان، آن را کشف و حذف نکردم. دلیل اینکه به شهرت و منفعت وابستگی زیادی داشتم، انباشتهشدن افکار بدی بود که نیروهای کهن برای مدتی طولانی در ذهنم پمپاژ میکردند، که مرا در میدان ضخیمی از کارما قرار میداد.
او همچنین چند ایمیل برایم ارسال کرد و از من خواست تا به بهبود مهارتهای نوشتنش کمک کنم. فکر کردم: «برای کسی که پایه نویسندگی ندارد، یادگیری نحوه نوشتن مقالههای خوب در مدتی کوتاه، غیرممکن خواهد بود.»
البته واکنشم کاملاً براساس طرز فکر مردم عادی بود. دافا خارقالعاده است و تمرینکنندگان معجزات بسیاری را تجربه کردهاند. علاوهبر این، استاد قبلاً یک قلم جادویی عظیم به او دادهاند. چگونه نمیتواند مقالات خوبی بنویسد؟ پس از بهبود شینشینگ ازطریق تزکیه، به این درک رسیدم.
وقتی این تمرینکننده به من گفت که استاد یک قلم جادویی به او دادهاند، خیلی تحسینش کردم، اما درعینحال، کمی حسادت کردم: چرا استاد به من قلم جادویی ندادند؟
وقتی فکر بدم را دیدم واقعاً شوکه شدم. فهمیدم حسادتم آنقدر قوی است که باید فوراً از بین برود.
آن روز، برای این تمرینکننده ایمیلی فرستادم و از او خواستم که تمام تجربیاتش را روی تلفن همراهش ثبت کند، از زمانی که فا را کسب کرد تا زمانی که برای محافظت از فا به پکن رفت، و تا جایی که میتواند جزئیات را ارائه کند. به او گفتم که گزارشی طولانی براساس مطالب مینویسم و آن را برای بزرگداشت 20ژوئیه1999 [روزی که آزار و شکنجه فالون دافا آغاز شد]، به وبسایت مینگهویی ارسال خواهم کرد.
او در کمال تعجب پاسخ داد: «بیا وقتی دوباره همدیگر را دیدیم، درباره آن صحبت کنیم.» آن شور و شوق گرمی که قبلاً نشان داده بود وجود نداشت.
با دیدن تغییر در خلقوخویش، به درون نگاه کردم تا ببینم آیا چیز نادرستی از جانب من وجود دارد یا خیر. متوجه شدم که در پس تمایل من برای نوشتن مقاله برای اعتباربخشیدن به فا، وابستگی به شهرت و منفعت هم آمیخته شده است. هنوز عنصری از خودنمایی و میل به اعتباربخشیدن به خودم وجود داشت.
فکر میکردم بعد از آخرین حادثه، چنین چیزهای بدی را رها کردم، اما واقعیت این بود که آنها هنوز وجود داشت و عمیقاً پنهان شده بود. این وابستگیها اغلب ظاهر میشوند، و من متوجه شدم که باید به حذف آنها ادامه دهم. همچنین به فکر خودخواهانه دیگری پی بردم - آنچه قرار بود بنویسم بسیار مهم بود و میتوانست موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهد. با این آگاهی، مقالهای را که قبلاً از من خواسته بود برایش ویرایش کنم، کنار گذاشتم.
وقتی متوجه تفکر ناپاکم شدم، نوشتن را متوقف کردم و روی ویرایش مقالهای که قبلاً برایم فرستاده بود تمرکز کردم. وقتی کاملش کردم برایش ایمیل کردم.
وقتی دوباره ملاقات کردیم خیلی خوشحال شد و گفت نسخه ویرایششده خیلی خوب است. همچنین گفت که دیگر نمیخواهد تجربیاتش را در تلفن ثبت کند، زیرا هنگام نوشتن تجربیاتش بیشتر میتوانست از اصول فا آگاه شود تا ازطریق صحبتکردن با تلفن. با او موافق بودم.
بعداً، چند دستنوشته ناتمام دیگر را به من داد و از من خواست که آنها را اصلاح و ویرایش کنم. این بار بهطور کامل از منیت یا هرگونه تمایل به شهرت و منفعت رها شدم. از نوشتن گزارش جامعی که قبلاً برنامهریزی کرده بودم دست کشیدم و بسیار خوشحال بودم که از این تمرینکننده حمایت میکنم و اینکه برگ سبزی بودم که گل سرخی را به نمایش میگذاشت.
شینشینگم نیز در طول روند بازنگری پیشنویسهای او بهبود یافت، زیرا استاد کمک زیادی به من کردند. تحت تأثیر ایمان درستی که این تمرینکننده به استاد و دافا نشان داد قرار گرفتم. به همان اندازه از معجزاتی که درحین عبور از محنتها برایش رخ داد، شگفتزده شدم.
مهمتر از آن، متوجه شدم هر چیزی که استاد برایم نظم و ترتیب دادند، بهترین بوده است. ما فقط باید همهچیز را طبق برنامهریزی استاد انجام دهیم، که از نظر هماهنگکردن فا بهترین هستند. بهعنوان مثال، متوجه شدم مقالات کوتاهی که براساس صحبتهای او نوشتم نسبت به مقالاتی که براساس دستنوشتههای او اصلاح کردم، بسیار واضح و تأثیرگذارتر بودند. دومی بهوضوح بهکارگیری اصول فا را نشان میداد.
در روند ویرایش دستنوشتههای او، خودم را در هر آزمون و محنتی که او تجربه میکرد، تصور میکردم. قهرمان آن مقالهها دیگر آن تمرینکننده نبود، بلکه خودم بودم: چگونه میتوانستم از چنین محنتهایی عبور کنم؟ باید چهکار کنم؟
بهطور شگفتانگیزی، به اصول فایی آگاه شدم که آن تمرینکننده در طول آزمایشها و محنتها به آنها روشن نشد، یا بهتر است بگوییم، درحین بازبینی دستنوشتههایش، آنها را یادداشت نکرد. ژرفای فا که مدام درحال گسترش بود به من نشان داده میشد. درعینحال، وابستگیها و تصورات بشری زیادی را نیز در خودم یافتم که باید آنها را از بین میبردم.
اصول فایی را که در نسخههای اصلاحشده به آنها روشن میشدم اضافه میکردم. درنتیجه، مقالات اصلی، که کمی ضعیف بودند، بهلطف قدرت دافا، غنی و فرهیخته و سرشار از روح و الهام شدند. وقتی آنها را خواندم بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. من کسی بودم که بیشترین بهره را از روند ویرایش مقالات بردم.
درحالیکه روی مقالات کار میکردم، آموزههای فای استاد دائماً برایم آشکار میشد. همچنین جدیت ایمان به استاد و فا را احساس کردم. واقعاً رحمت بیکران و بیحدوحصر استاد و فای بودا را احساس کردم و اینکه استاد همیشه در کنارم بودند، از من محافظت میکردند، مراقب همه ما بودند و برای ما نردبانی بهسوی آسمان فراهم میکردند.
هیچ زبانی در جهان بشری نمیتواند نیکخواهی و لطف بیکران استاد را بیان کند. من فقط چیزهای کمی را رها کردم، اما استاد چیزهای زیادی به من دادند. استاد دستم را گرفته بودند و مرا پلهپله از نردبان بالا بردند تا به خانه واقعیام در آسمان برگردم. متأسفم که برای سالها، بهجای اینکه شینشینگم را بهطور محکم تزکیه کنم، صرفاً بهطور سرسری مشغول تزکیه بودهام و با کار مانند تزکیه رفتار کردهام. از هماکنون آن را جبران خواهم کرد.
استاد، بهخاطر نجات نیکخواهانهتان سپاسگزارم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود