(Minghui.org) من در سال ۱۹۹۶، تمرین فالون دافا را شروع کردم و میخواهم شگفتیهای بیشماری را که شاهد بودهام به اشتراک بگذارم.
قبلاً فردی بیش از حد احساساتی بودم. از کودکی به سؤالاتی اصلی درباره زندگی فکر میکردم، مانند: «من چه کسی هستم؟ مردم از کجا میآیند؟ پس از مرگ به کجا میروند؟ چرا زندگی میکنم؟ معنای زندگیام چیست؟»
وقتی در سال ۱۹۸۴، به مدرسهای در خارج از شهر رفتم، در چیگونگ بهدنبال پاسخهایم بودم و پس از شروع کار، چند مورد از آنها را تمرین کردم. به بیماریهای شدیدی مانند مشکلات معده، آرتریت روماتوئید، دردهای قاعدگی و هموروئید دچار بودم و اغلب دچار سرماخوردگی و آنفولانزا میشدم. وضعیت رقتانگیزی داشتم.
والدین و خواهر و برادرم قبل از من، شروع به تمرین دافا کردند. آنها صمیمانه دافا را به من معرفی کردند، و من به آنها گفتم که شاید وقتی بیشتر آرام شدم، تمرینش کنم. همچنان فکر میکردم که آن فقط چیگونگی معمولی است.
خواهرم در اکتبر۱۹۹۶، جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را برایم آورد. مطالعه کتاب را شروع کردم و تا پاسی از شب آن را خواندم. اتفاقی جادویی رخ داد. احساس کردم چیزی در زیر شکمم میچرخد. حرکت کردم تا بررسی کنم که آیا این احساس واقعی است یا نه، و مطمئن بودم که چیزی در داخل شکمم میچرخد. معلوم شد که آنچه در کتاب گفته شده درست است. استاد یک فالون را برای من نصب کرده بودند! خواندن جوآن فالون را در یک روز تمام کردم!
همین که میخواستم دراز بکشم و بخوابم، تونلی تاریک جلوی چشمانم ظاهر میشد.
استاد بیان کردند:
«وقتی درباره چشم سوم صحبت میکردم، هریک از شما میتوانستید احساس کنید که پیشانیتان بههم فشرده شده، انگار ماهیچهها بههم کشیده شده و به طرف داخل سوراخ میشوند.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)
بهخاطر این حس، پیشانیام خارش داشت و نیاز به خاراندن مداوم آن داشتم.
روز بعد با عجله به کتابفروشی رفتم و یک نسخه از فالون گونگ را خریدم و تمرینها را طبق دستورالعملهای آموزش استاد در کتاب یاد گرفتم. کتاب را روی تختم گذاشتم و حرکات تمرینی را انجام دادم. درحالیکه خم میشدم و سرم را پایین میآوردم، انرژی قدرتمندی سرم را بهسمت کتاب کشاند و تقریباً سرم به کتاب برخورد کرد.
در هنگام یادگیری و انجام اولین تمرین، بهمحض اینکه دستانم را تحت کشش قرار دادم، احساس کردم که آنها مسافتی را طی کردند که از درک من خارج بود. وقتی تمرین دوم را انجام دادم، میتوانستم فالون بزرگی را بین بازوهایم احساس کنم که نُه بار در جهت عقربههای ساعت و نُه بار خلاف جهت عقربههای ساعت میچرخید. وقتی تمرین چهارم را انجام میدادم تمام بدنم عرق کرده بود. بهمحض اینکه مدیتیشن را شروع کردم به آرامش رسیدم و احساس کردم بدنم بزرگتر و بزرگتر میشود، اما نمیتوانستم بدنم را تکان دهم یا به یاد بیاورم که دست و پاهایم را کجا گذاشتهام.
برای هر مجموعهای از حرکات، احساس میکردم که فالونهای بیشماری در داخل و خارج بدنم پرواز میکنند و به من کمک میکنند تا حرکاتم را اصلاح و بدنم را تنظیم کنم.
از زمانی که دافا را کسب کردم تمام بیماریهای جسمیام ناپدید شدهاند، و از فردی احساساتی به فردی شاد و سرزنده تبدیل شدهام. استاد مرا درباره سؤالات اصلی زندگی روشن کردند. میدانم چگونه زندگی کنم و چرا زندهام. هر روز با اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری دافا زندگی میکنم. به سخنان استاد گوش میدهم و تلاش میکنم تا زمانی که به خانه واقعیام بازگردم، انسان بهتر و حتی بهتری باشم.
امیدوارم کسانی که تقدیر خواندن این کتاب، جوآن فالون، را دارند، پاسخ سؤالات زندگیشان را بیابند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه