(Minghui.org) درود استاد! درود همتمرینکنندگان!
در اکتبر2020 که تقریباً 23ساله بودم مسیر تزکیه را آغاز کردم. معجزاتی که تجربه کردهام و تغییراتی که در من ایجاد شده فراتر از چیزی است که بتوان تصور کرد.
گم شدن کامل در اعتیاد به مواد مخدر
مصرف مواد مخدر را از 14سالگی شروع کردم. در 16سالگی، برای حمایت از اعتیادم، شروع به سرقت ماشین کردم. در 18سالگی چنان اعتیاد شدیدی به مواد مخدر پیدا کردم که از خانوادهام بیگانه شدم و مجبور شدم در خیابان زندگی کنم. ظاهراً زندگیام فقط حول محور سرقت ماشین، دستیابی به حالت سرخوشی ناشی از مصرف مواد و یافتن راهحل بعدی میچرخید.
هرگز به این فکر نمیکردم که چگونه اعمالم به مردم آسیب میرساند و فکر نمیکردم که مواد مخدر برای جامعه بد است. این ذهنیت را داشتم که هرگز مواد را ترک نخواهم کرد. هرگز هشیار نبودم، مگر اینکه در زندان یا مرکز بازپروری میبودم.
یک روز در سال 2019، در مرکز شهر کلگری درحال رانندگی با یک ماشین سرقتی بودم. وقتی یک مأمور پلیس سعی کرد مرا متوقف کند، ترسیدم و سعی کردم با سرعت گرفتن، از دستش فرار کنم. اما در یک خیابان یکطرفه در جهت اشتباه رانندگی کردم و درحالیکه در یک پیچ میپیچیدم، نزدیک بود با ماشین بهسمت رژه نظامی بروم. وقتی رژه را دیدم، برگشتم و با رانندگی با سرعت بالاتر سعی کردم از دست پلیس فرار کنم.
درنهایت با آن ماشین تصادف کردم، گلوله به ساعدم اصابت کرد و تقریباً تا سرحد مرگ خونریزی داشتم. پلیس دستگیرم کرد.
وقتی دستگیر و به بیمارستان منتقل شدم، پلیس مرا به فرار از دست پلیس و رانندگی خطرناک متهم کرد که میتوانست تا 10 سال حبس برایم به همراه داشته باشد، اما فقط با 2 سال حبس خانگی و 2 سال حبس مشروط، قسر در رفتم.
حتی درحالیکه خیلی به مرگ نزدیک شده بودم بازهم نترسیدم و به ترک مواد مخدر فکر نمیکردم. زمانی که در حبس خانگی بودم، همچنان هر روز از متادون استفاده میکردم. تمام چیزی که به آن فکر میکردم این بود که چطور میتوانم بعد از اتمام حبس خانگی، دوباره بیرون بروم و شروع به سرقت کنم.
بچهای خیلی بد و کاملاً احمق بودم، ذهنیتم توسط جامعه آنقدر بد شده بود که فکر نمیکردم کار اشتباهی انجام میدهم.
فالون دافا نجاتم داد
پدر و مادرم میدانستند که مواد مصرف میکنم، اما نمیدانستند چگونه با آن برخورد کنند. ازآنجاکه من خشن نبودم، چشمشان را به روی این موضوع میبستند. یک بار مادرم به من گفت که وقتی داشتند اتاقم را بررسی میکردند، متوجه شدند مواد مخدر را کجا پنهان کردهام، اما نمیدانستند چهکار کنند. یک روز مادرم گفت که دعا کرده که من خدا را پیدا کنم و نجات یابم. دعایش مستجاب شد.
روزی که بروشور فالون دافا را دریافت کردم بهترین روز زندگیام بود. حدود یک سال از بازداشت خانگیام میگذشت. زخم ساعدم ناشی از اصابت گلوله، بهتازگی تقریباً خوب شده بود. میتوانستم برای دیدن پزشک از خانه بیرون بروم. هنوز آن خانم چینی را به یاد دارم که اصلاً انگلیسی صحبت نمیکرد و یک زیردستی برای جمعآوری امضا، بهمنظور کمک به توقف برداشت اجباری اعضای بدن در چین، در دست داشت. پس از اینکه یک بروشور فالون دافا به من داد، حسی از هیجان به من دست داد. همیشه فکر میکردم مدیتیشن چیز جالبی است. خیلی کنجکاو بودم تا ببینم این بروشور درباره چیست و نمیتوانستم صبر کنم تا به خانه بروم و سپس آن را بررسی کنم.
همان روز آنلاین و وارد وبسایت فالون دافا شدم و شروع به گوش دادن به سخنرانیها کردم. از آن روز، حتی یک روز را هم بدون مطالعه آموزهها سپری نکردهام. هر کلمهای که استاد لی به زبان میآوردند بسیار قدرتمند بود. حتی گرچه فقط مقدار خیلی کمی میفهمیدم، واقعاً میدانستم این همان چیزی است که در تمام زندگیام بهدنبالش بودهام.
معجزات کمکم رخ میدهند
بعد از اینکه برای اولین بار به سخنرانیهای فالون دافا گوش دادم، حس قدرتمندی داشتم که باید مصرف مواد مخدر را ترک کنم، اما رها کردن آن آسان نبود. مقاومت شدیدی داشتم و سعی میکردم برای ادامه مصرف مواد، توجیهی در آموزهها پیدا کنم. اما فا را بیشتر از مواد مخدر میخواستم، بنابراین به مطالعه ادامه دادم، حتی گرچه نمیخواستم اصول خاصی را بپذیرم.
هرچه بیشتر فا را مطالعه میکردم، بیشتر میخواستم مواد مخدر را کنار بگذارم. بعد از 2 هفته مطالعه سختکوشانه، شروع به محدود کردن خودم كردم. از مصرف هرروزه مواد مخدر به مصرفش فقط در آخر هفتهها رسیدم. متوجه شدم که هیچیک از علائم ترک اعتیاد را ندارم؛ تنها چیزی که داشتم ولع مصرف مواد بود و دیگر هیچ ناراحتی جسمیای نداشتم. هرچه بیشتر تمرینات را انجام میدادم، بیشتر احساس میکردم که میتوانم مواد مخدر را کنار بگذارم.
بسیاری از چیزهای عجیب و غریب که کمکم برایم رخ دادند، بهنوعی مانند زنگهای بیدارشو کوچک بودند.
یک بار یک فنجان کوچک مایع فندک خوردم؛ ناگهان این فنجان کوچک مایع فندک شروع به ایجاد صداهای کلیک کرد. صداهای کلیک یا طولانی یا کوتاه بودند، بهنوعی مانند کد مورس. کنجکاو بودم، بنابراین صداهای کلیک را روی گوشیام ضبط کردم تا ببینم پیامش چیست.
پس از مراجعه به اینترنت و یافتن یک مترجم کد مورس، با تعجب متوجه شدم که یک پیام واقعی در کد مورس حاصل از کلیک کردن وجود دارد: «ارتعاشات و مدیتیشن». برای من «ارتعاشات» به معنای ارتعاشات صدا بود، بنابراین به من میگفت که بیشتر به سخنرانیها گوش کنم، و «مدیتیشن» به من میگفت که باید بیشتر مدیتیشن کنم. چیز بسیار عجیبی بود، اما میدانستم دلیلش این است که شروع به تمرین فالون دافا کردهام و این یک اشاره بود.
به سیگار کشیدن معتاد بودم. گاهی که برای سیگار کشیدن به گاراژم میرفتم، دستگاه پخش رادیو ناگهان روشن میشد و شروع به پخش موسیقی میکرد. صدای بلند غیرمنتظره رادیو مرا بهتزده میکرد. قبلاً هرگز چنین چیزی برای رادیو رخ نداده بود؛ میدانستم که استاد تلاش میکنند مرا وادار به ترک سیگار کنند. اما به اندازه کافی سریع به این موضوع روشن نشدم و به کار اشتباهِ سیگار کشیدن ادامه دادم. اما استاد از من دست نکشیدند و وقتی برای سیگار کشیدن بیرون میرفتم رادیو همچنان روشن میشد.
ترک کامل اعتیاد به مواد مخدر
بهرغم اینکه اندکی پس از شروع تمرین فالون دافا، متوجه شدم که دیگر هیچگونه عوارض ترک اعتیاد ندارم، بلکه فقط یک ولع کوچک برای مواد مخدر احساس میکردم، 6 ماه طول کشید تا سرانجام مصرف مواد مخدر را ترک کردم. مدام بهدنبال یافتن بهانهای برای چسبیدن به مواد مخدری بودم که در آن زمان هنوز در خانه داشتم. به خودم میگفتم که شاید اگر بتوانم هشیار بمانم، خیلی راسخ و محکم شوم و اینکه نیازی به دور ریختن آنها نداشته باشم.
بعداً متوجه شدم که اگر دیگر قصد مصرف مواد را ندارم، نگه داشتن آنها احمقانه است. یک آخر هفته، تمام موادی را که داشتم در توالت تخلیه کردم. وقتی این کار را انجام دادم، احساس سبکی و رهایی داشتم. بهدلیل قدرت دافا و تمایلم به تزکیه، مواد مخدر، سیگار کشیدن و تماشای فیلمهای مستهجن را در آن روز کاملاً و بهراحتی ترک کردم.
به پدر و مادرم گفتم که مواد مخدر را ترک کردهام. آنها شاهد قدرت دافا و بسیار سپاسگزار بودند. مادرم بهخوبی میدانست که خداوند دعاهایش را مستجاب کرده است، زیرا به من گفت که اغلب از خدا میخواهد تا مرا هشیار کند و مرا در امان نگه دارد.
والدینم از اینکه دافا را کسب کردهام بسیار سپاسگزار هستند و میگویند این واقعاً معجزه است که اینقدر تغییر کردهام.
برای مدتی هنوز رؤیاهایی میدیدم که در طول آنها، آزمایش میشدم؛ کسی در آن رؤیاها میخواست با من مواد مخدر مصرف کند، اما من او را رد میکردم. در آن مرحله میدانستم که بسیار قوی هستم و دیگر نمیخواهم مواد مخدر مصرف کنم.
سخت تلاش میکردم تا به بسیاری از دوستانم که سابقاً با آنها مواد مخدر مصرف میکردم کمک کنم تا فالون دافا را یاد بگیرند. کمکم متوجه شدم که هر کسی آینده خودش را انتخاب میکند. همه آنها برای دافا احترام زیادی قائل هستند، زیرا دیدند که من چقدر تغییر کردهام. اما نمیتوانستم با آنها دوست باشم. به آنها میگفتم اگر به من نیاز داشتند میدانند کجا مرا پیدا کنند و من باید از آنها دور میشدم. گاهی اوقات کمی احساس تنهایی میکردم، اما میدانستم که این برایم خوب است، زیرا کسالت و تنهایی نیز نوعی رنج بود و به من کمک میکرد کارما را از بین ببرم.
استاد فرصت دیگری به من دادند
فکر میکردم وقتی بالاخره مواد مخدر را رها کنم، تزکیه برایم آسان میشود، زیرا ترک مواد یک وابستگی بسیار بزرگ به نظر میرسید. اما این فقط آغاز بود، و آنقدرها هم سخت نبود؛ کل کاری که کردم برداشتن یک قدم بود و آن تمام شد. متوجه شدم که بسیاری از وابستگیها را میتوان فقط در یک مرحله حذف کرد؛ اگر بتوانید آن قدم را به جلو بردارید.
تزکیه حقیقی دشوار است، وابستگیهای بسیار زیادی باید رها شوند، ترک تعداد بسیار زیادی عادت بد، عقیده و تصور و شیوههای تفکر واقعاً سختتر از ترک مواد مخدر است. آن وابستگیها و تصورات چیزی است که در درون شما وجود دارد و چیزی است که نمیتوانید صرفاً آن را دور بیندازید و در توالت بریزید و سیفون را بکشد، مانند طوری که مواد مخدر را ترک کردم. اول از همه باید آن وابستگیها را پیدا کنید و کاستیهایتان را تشخیص دهید. وقتی آنها را پیدا کردید، باید آنها را با تلاش، پشتکار و ایمان از بین ببرید.
بعد از یک ماه انجام تمرینات توانستم مکانیسم آن را احساس کنم. هنوز مواد مصرف میکردم، اما میتوانستم احساس کنم که استاد از من مراقبت میکنند. وقتی تمرینات را انجام میدادم، واقعاً میتوانستم شکلی از گردش انرژی را احساس کنم.
سپس مرتکب اشتباه عظیمی شدم. دوستی داشتم که در پاهایش سرطان استخوان داشت و سعی کردم او را درمان کنم. میتوانستم احساس کنم چیزی در دستانم فرو میرود و بلافاصله ترسیدم و خودم را کنار کشیدم، زیرا به یاد سخنان استاد درباره شفا دادن افتادم.
در مسیرم بهسمت خانه، احساس معذب بودن داشتم. دیگر نمیتوانستم مکانیسمها را احساس کنم. میدانستم همهچیز تمام شده است، زیرا مرتکب چنین اشتباه عظیمی شده بودم. به استاد التماس کردم که فرصت دیگری به من بدهند، به این امید که هنوز بتوانم تزکیه کنم.
بعد از 2 ماه تمرین، دوباره مکانیسمها را حس کردم و از خوشحالی بسیار زیاد به گریه افتادم. استاد نیکخواهی بسیار زیادی دارند؛ حتی گرچه کاری را انجام دادم که مطلقاً نباید انجام میشد، استاد همچنان به من فرصت دیگری دادند.
بیرون آمدن از حس بیارزش بودن
حتی گرچه مواد مخدر را ترک کردم و بالاخره بعد از شش ماه کاملاً هشیار شدم، همیشه این حس را داشتم که لیاقت تمرینکننده بودن را ندارم، این فا برایم بیش از حد خوب است، من بیش از حد کثیف هستم و شایستهاش نیستم.
به هر کسی که میشناختم درباره فالون دافا میگفتم. گرچه ظاهراً همه میدانستند دافا خوب است، اما صرفنظر از اینکه چقدر خوب و توانا بودند، تعداد افرادی که میخواستند آن را تمرین کنند چندان زیاد نبود.
بهتدریج متوجه شدم که این به روابط ازپیشتعیینشده مربوط میشود و درواقع همه نمیتوانند تمرین کنند. اما همیشه درباره اینکه چرا تمرین میکنم بسیار گیج بودم، زیرا میدانستم بهخاطر همه اعمال بدی که در این زندگی، انجام دادهام، کارمای زیادی دارم.
همیشه این حس را داشتم که واقعاً باید تمرین را کنار بگذارم، زیرا هرگز در تزکیه موفق نخواهم شد. چگونه میتوانم برای تزکیه انتخاب شوم؟ بهخاطر این موضوع گریه میکردم و از استاد میخواستم که لطفاً کسی را پیدا کنند تا بتواند مأموریت ایشان را بهدرستی انجام دهد، زیرا به تواناییهای خودم ایمان نداشتم.
احساس نالایق بودن و کثیف بودنم مدام ظاهر میشد. به رها کردن این تمرین فکر میکردم، اما میدانستم که نمیتوانم این دافا را رها کنم.
در اعماق وجودم میدانستم که این افکار در اصل متعلق به من نیست، آنها فقط بهانه و کارمای فکری برای داشتن یک زندگی راحت و بازگشت به یک انسان عادی بودن بودند.
اما آرزوی من برای تزکیه قویتر بود. بنابراین اجازه ندادم کارهای اشتباه گذشتهام روی تزکیهام تأثیر بگذارد، گرچه میدانستم که باید بیشتر از دیگران رنج بکشم. باید ایمان داشته باشم که استاد تصمیم درستی گرفتهاند که به من اجازه تزکیه دادند.
متوجه شدم که مداخلاتی وجود دارد و شیاطین نمیخواهند من به محل تمرین بروم. یک روز تصمیم گرفتم واقعاً مقدار زیادی قهوه بنوشم و تمام شب را بیدار بمانم، سپس صبر کنم تا بالاخره بتوانم سوار اتوبوس شوم و به محل تمرین برسم.
لحظهای که وارد محل تمرین شدم خیلی احساس شادی داشتم. درواقع وقتی به آنجا رسیدم خیلی زود بود، بنابراین منتظر ماندم و منتظر ماندم تا بالاخره سایر تمرینکنندگان رسیدند. وقتی تمرینکنندگان آمدند، میدانستم این مکان جایی است که به آن تعلق دارم.
از آن زمان شروع کردم هر آخر هفته به محل تمرین بروم. احساس میکردم آماده تحمل هر محنتی هستم، به شرطی که بتواند به من کمک کند در تزکیهام پیشرفت کنم و شینشینگم را بهبود ببخشم.
ترویج شن یون، و رشد قلبی برای نجات موجودات ذیشعور
همیشه مخفیانه موسیقی کلاسیک را دوست داشتم. همیشه موسیقی را انرژی میدانستم و درک میکردم که پیامهای موسیقی بر ذهنمان تأثیر میگذارند. این را میدانم، زیرا گوش دادن به موسیقی کلاسیک به من کمک کرد کمی اخلاقیات را حفظ کنم و از تبدیل شدنم به یک انسان کاملاً منحط جلوگیری کرد.
اما آن را مخفی نگه میداشتم، زیرا اگر جمعیتی که در آن حضور داشتم متوجه میشدند موسیقی ساده پیانو یا فلوت را دوست دارم، به من میخندیدند. ما سابقاً همیشه به موسیقی منحط، مانند موسیقی رپ یا راک گوش میدادیم که بهشدت روی من تأثیر میگذاشت. بیشتر موسیقیهای مدرن مملو از پیامهای بد هستند؛ هر نت آن صدا باعث ایجاد کارمای فکری بد و انجام کارهای بد میشود.
وقتی فهمیدم موسیقی منحط بد است معجزهای را تجربه کردم. وقتی میخواستم گوش دادنش را کنار بگذارم و بهطور کامل آن را رها کنم، ناگهان دیگر آن آهنگهایی را که قبلاً گوش میکردم، دوست نداشتم. زمانی که درباره این اصل کاملاً روشن شدم، استاد عقاید و تصورات بد درباره اینکه چه موسیقیای را دوست دارم برداشتند. واقعاً دیگر نمیتوانستم از آن نوع موسیقی منحط اصلاً لذت ببرم.
این باعث شد به قدرت مقدس موسیقی شن یون پی ببرم. هر نت مردم را نهتنها بهسمت خوب بودن سوق میدهد، بلکه مردم را مستقیماً به آسمان هدایت میکند و کارما را از بین میبرد.
بلافاصله خواستم مشارکت کنم و فروشنده بلیت شدم. والدینم که تمرینکننده نیستند، نمیتوانستند بفهمند که چرا اینقدر برای شن یون داوطلب میشوم و تقریباً هر روز برای مدتی طولانی این کار را انجام میدهم. آنها کمکم افکاری منفی نسبت به دافا پیدا کردند و به من گفتند که مشکلی وجود دارد.
برایشان توضیح دادم که میخواهم این کار را انجام دهم، زیرا شن یون به مردم کمک میکند به سنتها بازگردند و فرهنگ سنتی چین را احیا میکند، اما آنها همیشه به من سخت میگرفتند و همیشه چیزهایی منفی میگفتند. نگران بودم و افکاری درباره متزلزل شدن داشتم. فکر میکردم که نمیخواهم به شهرت دافا لطمه بزنم، و باید از انجام اینهمه کار داوطلبانه برای شن یون دست بکشم تا افکار منفی والدینم را از بین ببرم.
سپس متوجه شدم که افکار منفی آنها درواقع نتیجه عوامل بد خودم بوده است. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که وقتی برای فروش بلیت بیرون میروم، نگرشم 100٪ درست نیست. نگران بودم که والدینم افکار منفی داشته باشند، و به این فکر میکردم که چگونه بهانههایی بیاورم برای توجیه اینکه چرا اینهمه داوطلبانه برای شن یون کار میکنم. این حالت ذهنی من درست نبود.
یک روز فکر کردم افراد زیادی در کلگری وجود ندارند که بتوانند بلیت بفروشند، و من عاشق این کار هستم. دقیقاً میدانم که چه چیزی در انتظار من و موجوداتی است که شن یون را میبینند؛ واقعاً میخواهم موجودات ذیشعور را نجات دهم و ارزش کاری را که انجام میدهم میدانم؛ و باید این کار را انجام دهم، زیرا خیلی خیلی دوستش دارم. آن روز وقتی برای فروش بلیت بیرون میرفتم و داشتم خداحافظی میکردم، مادرم به من نگاه کرد و گفت: «وقتی لبخندی به این واضحی روی صورتت داری، چطور میتوانم به تو بگویم چهکار کنی، به نظر میرسد که واقعاً عاشق چیزی هستی که انجام میدهی.»
وقتی این را گفت، بیشتر خوشحال شدم.
استاد بیان کردند:
«ما میگوييم که يک پيامد خوب يا بد از يک فكرِ آنی میآيد. تفاوت در يک فکر، به نتايج مختلفی منجر میشود.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
از آن زمان، پدر و مادرم بهشدت از کارم برای شن یون حمایت کردهاند و نگرششان بهکلی تغییر کرد. حتی شروع کردند مرا به انجام کارهای بیشتر برای شن یون تشویق کنند.
آنها دو بار نمایش شن یون را تماشا کردند. نگرششان نسبت به دافا بسیار مثبت بوده است و میگویند که به من بسیار افتخار میکنند و از استاد لی متشکرند.
یادگیری اینکه دیگران را ببخشم
نیکخواهی حالت یک موجود روشنبین است، و بسیاری از نظم و ترتیبات در زندگی ما توسط استاد انجام میشوند تا به ما کمک کنند در تعارضاتی که قلبمان را آزمایش و تعدیل میکنند نیکخواهی را رشد دهیم. آموختم که برای نیکخواه بودن، باید بخشندهتر باشم و قلب رحمت را در خود رشد دهم و نخست به دیگران فکر کنم.
وقتی در یک رستوران کار میکردم، رئیس همیشه از من درخواست پول میکرد، زیرا درحال گذراندن یک محنت بود و به کمک نیاز داشت. پول زیادی به او قرض دادم و او بهآرامی آن را پس داد.
او الکلی بود و برای گرفتن پول از من، دروغ میگفت. میگفت به کسی نگویم که به او پول میدهم. او درواقع هر کسی در محل کارمان را که میتوانست فریب میداد و به افراد زیادی بدهکار بود.
خیلی ناراحت بودم، چون مجبور بودم هر روز با او کار کنم. او رئیسم بود و گرچه صدها دلار به من بدهکار بود همیشه با من بد رفتار میکرد.
متوجه شدم که هنوز تحت تأثیر این وضعیت هستم. متوجه شدم که این فرصت شگفتانگیزی است تا نیکخواهی و رحمتم را رشد دهم. به خودم گفتم که رنج او باید سخت بوده باشد، درحالیکه هر روز روی اجاق گاز داغ کار میکند و بهعنوان یک فرد عادی با اعتیاد مبارزه میکند. او را بخشیدم و میخواستم کمکش کنم.
وقتی فریاد میزد و مرا به خاطر نداشتن عملکرد خوب سرزنش میکرد و صراحتاً به من دروغ میگفت تا پول بیشتری از من بگیرد، لبخند میزدم و خوشحال بودم، زیرا او دردش را سر من خالی میکرد. اجازه نمیدادم پولی که بدهکار بود، دروغها یا توهینهایش مرا اذیت کند و فقط میخواستم تمام عصبانیت و ناراحتیاش را سر من خالی کند تا حالش بهتر شود.
حتی گرچه از دادن پول به او خودداری میکردم، او بازهم درخواست میکرد. فهمیدم که باید کار دیگری انجام دهم. درنهایت گفتگویی بسیار جدی با او داشتم، مبنی بر اینکه او نمیتواند همچنان مردم را برای گرفتن پول فریب دهد، زیرا این به قیمت ازدست دادن شغل و تقوایش تمام میشود. او گریهکنان گفت که تحت تأثیر بردباری من قرار گرفته است و هرگز اتفاق نیفتاده که به کسی اینقدر پول بدهکار باشد و آن شخص هنوز هم با او اینقدر مهربانانه رفتار کند.
بعد از گفتگوی ما، او شروع به بازپرداخت پول من کرد و میخواست به مرکز توانبخشی برود و شخص خوبی باشد. کمکم مسائل را راحتتر گرفت و لحنش در محل کار آرامتر شد.
از این تجربه یاد گرفتم که بخشندهتر و نیکخواهتر باشم. به خودم یادآوری میکنم بدون توجه به اینکه دیگران چقدر با من رفتار بدی دارند، همیشه افکار مثبتی دربارهشان داشته باشم.
استاد، سپاسگزارم! از همگی متشکرم!
(ارائهشده در کنفرانس فای کانادا 2024)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.