(Minghui.org) من در خانوادهای روستایی به دنیا آمدم و مادرم در خانه، مجسمههای بودا داشت. از او یاد گرفتم که برای بودا عود روشن کنم و به بودا احترام بگذارم.
وقتی بچه بودم، اغلب میشنیدم که از جایی صدای موسیقی میآمد که مرا متحیر میکرد. بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم و به موسیقیهای پودو و جیشی گوش دادم. شگفتزده شدم: آن همان موسیقی بود که در کودکی میشنیدم!
شروع به تمرین فالون دافا کردم
یکی از همسایگان، نسخهای از جوآن فالون را به من داد. حتی قبل از اینکه خواندن لونیو را تمام کنم، احساس کردم سخنان استاد بسیار عمیق است. فکر کردم: «این همان چیزی است که بهدنبالش بودم» و شروع به تمرین کردم. سال ۱۹۹۷ بود و من اکنون ۸۳ساله هستم.
هر روز با شادی فا را مطالعه کردم و تمرینات را انجام دادم. در تابستان، زیر یک درخت بزرگ مینشستیم و فا را میخواندیم. در زمستان هوا خیلی سرد بود، اما همچنان تمرینات را بیرون انجام میدادیم. گهگاه عطری بینظیر را استشمام میکردم. این احساس را به من میداد که انگار در جهان پهناوری هستم و واقعاً احساسی معجزهآسا بود.
خانهام بعداً به مکان مطالعه گروهی فا تبدیل شد، و فا را مطالعه میکردیم، تمرینها را انجام میدادیم، تجربیات تزکیه را با هم در میان میگذاشتیم و ویدئوهای سخنرانیهای فای استاد را تماشا میکردیم. چشم آسمانی همسایهام باز بود و او به من گفت: «من بوداها و موجودات خدایی را دیدم که وارد خانه شما میشدند و شوهرت برای استقبال از آنها، برایشان دست تکان میداد.» از شنیدن آن بسیار هیجانزده شدم، زیرا آنها تمرینکنندگان دیگری بودند که برای مطالعه فا به خانه من میآمدند.
قبل از شروع آزار و شکنجه در ۱۹۹۹، همه ما درک کردیم که تزکیه چیست و هدف از تزکیه چیست، و این پایهای محکم برای ما در طول دوره اصلاح فا ایجاد کرد.
حفاظت از فا
درست زمانی که ما از شادی تمرین فالون دافا لذت میبردیم، در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه را آغاز و بسیاری از تمرینکنندگان را دستگیر کرد.
در ابتدا ما سردرگم بودیم که چه کنیم. اما سپس مقالهای را در وبسایت مینگهویی دیدیم و متوجه شدیم که باید در برابر آزار و شکنجه مقاومت کنیم. بلافاصله وارد عمل شدیم. شعارهای روشنگری حقیقت را منتشر و بنرها را آویزان و مطالبی را بین مردم توزیع میکردیم و با گچ روی دیوارها پیام مینوشتیم. همتمرینکنندگان یک مکان تولید مطالب راهاندازی کردند، و من برای خرید لوازم پول اهدا کردم. وقتی این مکان توسط پلیس کشف و تخریب شد، مکان جدیدی را در جای دیگری راهاندازی کردیم. همینطور جلو رفتیم و به شکل زنجیرهوار به امروز رسیدهایم.
من معمولاً ترسو هستم، اما در آن زمان نمیترسیدم. شب برای نصب بنرها، بهتنهایی به بالای کوه میرفتم و برای توزیع مطالب بهتنهایی وارد مجتمعها میشدم و حتی وقتی هوا کاملاً تاریک میشد ترسی نداشتم. نمیدانستم از کجا جرئت پیدا کردهام. بعداً متوجه شدم دلیلش این است که استاد درست در کنارم هستند. یک بار به مجتمع دوری رفتم تا مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم. هوا تاریک بود و هیچ چراغی در خیابان نبود. در راه خانه گم شدم، اما زیاد به آن فکر نکردم. فقط سرم را پایین انداختم و راه رفتم. قبل از اینکه متوجه شوم در خانه بودم.
در اواخر شبی در پاییز ۲۰۰۶، من و یک تمرینکننده رفتیم تا بنر «فالون دافا خوب است» را روی پایههای پل نصب کنیم. روی تیرهای برق هم شعار نصب کردیم. پل مذکور یک پل معروف در منطقه من است. مردم زیادی روی آن راه میرفتند و چراغهای روی پل خیرهکننده بود. با هم گپ زدیم و خندیدیم و بهسرعت تیرهای دو طرف را تمام کردیم. در قلبم گفتم: «موجودات ذیشعور بیایید و ببینید. دافا اینجاست تا شما را نجات دهد!» همانطور که این فکر را داشتم، ناگهان فاشن (بدن قانون) استاد را درست در کنارم دیدم. شگفتزده بودم و خیلی خوشحال شدم. به تمرینکننده همراهم گفتم و او هم خوشحال شد. ما کار کمک به استاد را انجام دادیم تا مردم را روی چنین پل شلوغی نجات دهند، اما بدون هیچ ترسی آرام و آسوده بودیم. میدانستیم که استاد به ما شجاعت و قدرت میدهند.
مقاومت در برابر آزار و شکنجه
وقتی در سال ۲۰۰۲، مطالب روشنگری حقیقت را توزیع میکردم، نیروهای کهن از وابستگیام به شور و اشتیاق سوءاستفاده کردند و دستگیر شدم. عصر همان روز فرزندانم و سایر اقوام آمدند. پلیس به من دستور داد که برگهای را امضا کنم و قول بدهم تمرین دافا را متوقف میکنم، اما من نپذیرفتم. نوهام با دیدن من در اداره پلیس، به گریه افتاد. احساسات به خانواده را رها کردم و مصمم شدم: من یک تمرینکننده واقعی فالون دافا هستم و امضا نمیکنم. آن شب پلیس به من اجازه نداد که بروم، زیرا از امضا کردن امتناع کردم. خانوادهام رفتند و من یک شب در اداره پلیس ماندم و دستانم را به صندلی بسته بودند. سردترین زمان سال بود و اتاق گرم نبود، اما من احساس سرما نکردم.
صبح روز بعد، وقتی سرم را بلند کردم، فالون (چرخ قانون) بزرگی را دیدم که جلو من میچرخید. میدانستم استاد از من محافظت میکنند. فرزندانم برگشتند، اما پلیس همچنان مانع رفتن من شد و سعی کرد مرا مجبور کند که دوباره برگهشان را امضا کنم. به آنها گفتم که آنها نمیتوانند تصمیم بگیرند که من بمانم یا بروم. به فرزندانم گفتم: «بیایید به خانه برویم.» مدیر اداره پلیس به من نگاه کرد و گفت: «میتوانی بروی.» و به من اجازه داد بروم.
هنگامی که مردم شروع به شکایت کیفری علیه جیانگ زمین، رهبر سابق ح.ک.چ، کردند که آغازگر آزار و شکنجه فالون دافا بود، همه تمرینکنندگان در مکان تولید مطالب ما شرکت کردند. برخی از اعضای خانواده که تمرینکننده نبودند، همچنین دادخواست شکایت علیه جیانگ را امضا کردند. بهعنوان مثال، هر سه عضو خانواده دخترم آن را امضا کردند. ما همچنین به خانههای تمرینکنندگان قدیمی و سالخورده و کسانی که بیسواد بودند رفتیم تا در نوشتن و ارسال شکایت کیفری به آنها کمک کنیم.
غلبه بر محنت کارمای بیماری
قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، یک بیماری ارثی داشتم: بیماری عصب سهقلو. سه پسرعموی من همگی این بیماری را دارند. به نظر میرسید که دوباره دچارش شدم و خانوادهام میخواستند برای جراحی به بیمارستان بروم. اما قبول نکردم، زیرا بهعنوان یک تزکیهکننده میدانستم که استاد از من مراقبت میکنند. میدانستم این بیماری دروغین و مداخله ازسوی نیروهای کهن است. بنابراین در اتاقم ماندم و درحالیکه درد را تحمل میکردم، فا را با صدای بلند مطالعه کردم. آنقدر دردناک بود که اشک میریختم، اما هرچه بیشتر درد میکرد، فا را بلندتر میخواندم. بعد از مدتها به درد گفتم: «تو سختتری یا من؟» درد ناپدید شد و آنقدر احساس شگفتانگیزی داشتم که انگار وارد دنیای دیگری شده بودم.
یک روز صبح حوالی ساعت ۳ یا ۴ صبح، بهوضوح احساس کردم که استاد بهمدت نیم ساعت درحال انجام گواندینگ (تقویت) برای من هستند. یک بار دیگر، زمانی که مدیتیشن نشسته را انجام میدادم، دیدم که استاد درحال برداشتن کاسه زانوی سمت چپم و جایگزینی آن با یک کاسه زانوی جدید هستند.
حدود سال ۲۰۰۸، چیزی شبیه تبخال دور کمرم داشتم. درد نداشت و فقط کمی خارش داشت. تمرینکنندگان میگفتند که اگر یک فرد معمولی به این مشکل مبتلا شود، بسیار دردناک خواهد بود. در آن زمان نمیدانستم چگونه به درونم نگاه کنم، اما میدانستم که نباید این ظاهر نادرست را تصدیق کنم، زیرا عفونتی نداشتم.
قبلاً زخم دهان داشتم. یک بار وقتی افکار درست میفرستادم، دیدم دو کرم از بدنم بیرون میآید. پس از آن، زخم ناپدید شد.
من بر همه این محنتهای کارمای بیماری غلبه کردم، زیرا توجه زیادی به آنها نداشتم. به انجام کاری که قرار بود انجام دهم ادامه میدادم؛ تمرینات را انجام میدادم و فا را مطالعه میکردم. اجازه ندادم آن مرا از کمک به استاد، برای نجات مردم یا تهیه مطالب روشنگری حقیقت بازدارد. خیلی وقتها وقتی استاد چیزهای بد مختلفی را از من حذف میکردند، آنها را بهوضوح میدیدم. میفهمیدم که آنها و ظاهر نادرست بیماریای که ایجاد میکردند، چه هستند.
ایجاد مکان تولید مطالب
بعد از فوت شوهرم در سال ۲۰۰۸، رفتم تا پیش دخترم بمانم. همسایهاش تمرینکننده است و به من نشان داد که چگونه مطالب روشنگری حقیقت درست کنم. یک سال بعد به خانه برگشتم و یک مکان تولید مطالب راهاندازی کردم. از آن به بعد، پولم را صرف نجات موجودات ذیشعور کردم و متوقف نشدم.
من انواعواقسام مطالب روشنگری حقیقت را تولید میکردم. در یک مرحله، تقاضا زیاد بود و چاپگر کوچک من بهسادگی نمیتوانست از عهده آن برآید. سپس به فکر تغییر آن به یک چاپگر بزرگ افتادم و استاد به من اشاره کردند که از یک متخصص فنی کمک بخواهم. وقتی به آنجا رسیدم، او گفت: «میخواهم این چاپگر بزرگ را رد کنم. آیا شما آن را میخواهید؟ این چاپگر کیفیت بسیار خوبی دارد و مطالب زیبایی را چاپ میکند، اما هزینۀ استفاده از آن زیاد است.»
کمی ترسیده بودم و با خودم گفتم: «من یک خانم مسن ۷۰ساله هستم. آیا میتوانم با چاپگری به این بزرگی کار کنم؟» سرم را بلند کردم و عکس استاد را روی دیوار دیدم. دستانم را جلوی سینهام کنار هم گذاشتم و در قلبم از استاد پرسیدم: «استاد، آیا من این چاپگر را میخواهم؟»
صدای استاد را شنیدم که گفت: «بله!» بنابراین چاپگر را به خانه بردم.
بهبود گروهی با همتمرینکنندگان
برای تهیه مطالب روشنگری حقیقت بیشتر، برخی از تمرینکنندگان به خانهام میآمدند و به من کمک میکردند. بعضیها تا دیروقت، تا ساعت ۸ یا ۹ شب کار میکردند. در روند همکاری با سایر تمرینکنندگان، رنجش، میل به کمالگرایی و میل به وادارکردن دیگران به انجام کاری که میخواستم را از بین بردم.
در ۲۰ژانویه۲۰۲۳، استاد مقاله «انسان چگونه پدید آمد» را منتشر کردند. آن را با هم مطالعه کردیم و افکارمان را با هم در میان گذاشتیم. آگاه شدم که توزیع آموزههای استاد نمیتواند مانند توزیع مطالب روشنگری حقیقت باشد. ابتدا باید قبل از دادن بروشور به مردم، حقیقت را روشن کنیم و نباید آنها را مجبور به گرفتن آن کنیم. همچنین باید آن را حضوری به آنها بدهیم. دوم اینکه بستهبندی باید جذاب باشد و نمیتوانیم از کیسههای پلاستیکی استفاده کنیم. نباید آنها را به دستگیره در آویزان کنیم، یا آنها را مانند سایر مطالب معمولی قرار دهیم. ما مردم را نجات میدهیم و نمیتوانیم آنها را بهدلیل شیوههای نادرستِ انجام کارها نابود کنیم. ما باید مراقب باشیم و تمام تلاشمان را بکنیم.
در مواقعی که نمیتوانستیم تبادل تجربه گروهی کنیم، بهصورت جداگانه با همتمرینکنندگان صحبت میکردم. وقتی برخی از ما با محنت یا آزمایشی برای بهبود شینشینگ مواجه میشدیم، پس از تبادل تجربه با یکدیگر براساس فا، بهسرعت سخنرانی استاد را توزیع میکردیم.
من هر روز وبسایت مینگهویی را مرور میکنم و مقالات تمرینکنندگان را میخوانم. وقتی تمرینکنندگان با محنتهایی مواجه میشوند، مقالات مرتبطی را که خواندهام به آنها توصیه میکنم تا به بهبود آنها کمک کنم. یک بار، استاد ازطریق دخترم مرا آگاه کردند و از من خواستند که نهتنها خودم را تزکیه کنم، بلکه از همتمرینکنندگان در محل تولید مطالب در خانهام نیز بهخوبی مراقبت کنم.
یک تمرینکننده قدیمی و مسن حدود ۸۰ سال دارد. او اغلب بار سنگینی از مطالب را بر پشت خود حمل میکند و به بازار روستایی، خیابانها، مزارع، و گلخانههای سبزیجات میرود تا مردم را درمورد دافا و آزار و شکنجه آگاه و به مردم کمک کند حزب را ترک کنند. او سالها این کار را انجام داده است.
برخی از مطالب توسط تمرینکنندگانی تحویل گرفته میشود که آنها را بین دیگران توزیع میکنند. برخی از آنها توسط تمرینکنندگانی تحویل گرفته میشود که آنها را به سایر تمرینکنندگان منتقل میکنند، و آنها ممکن است مطالب را به تمرینکنندگان بیشتری منتقل کنند. دقیقاً به این شکل، ما کانالهایی را برای انتقال مطالب تشکیل دادهایم و این کانالها یک بدن واحد نامرئی را تشکیل میدهند. اگرچه ما یکدیگر را نمیشناسیم، قلبهای ما توسط فا به هم متصل شدهاند، و اهداف ما یکسان است - کمک به استاد در اصلاح فا و نجات موجودات ذیشعور.
استفاده از هر فرصتی برای روشنگری حقیقت
من اکنون عمدتاً مطالبی برای روشنگری حقیقت تهیه میکنم و زیاد بیرون نمیروم تا درباره دافا به مردم اطلاعرسانی کنم. اما هر وقت برای کاری بیرون میروم، سعی میکنم با افرادی که ملاقات میکنم صحبت کنم. وقتی مردم نزد من میآیند، از فرصت استفاده و حقیقت را برای آنها روشن میکنم. بهعنوان مثال، هنگامی که خدمتکار یا کارگری برای نصب وسایل به خانهام میآید، حقیقت را برایش روشن میکنم و اکثر آنها از حزب خارج میشوند. وقتی با همکلاسیها یا همکاران فرزندانم ملاقات میکنم، همیشه سعی میکنم به آنها کمک کنم تا ح.ک.چ را ترک کنند.
دوست فرزندم یک بار برای دوستش شامی ترتیب داد و من رفتم. دوستش یک کارمند دولتی از شهر دیگری بود و حدود ۳۰ سال داشت. فکر کردم تصادفی نیست که همدیگر را ملاقات میکنیم، و باید فرصتی پیدا کنم تا او را درباره دافا مطلع کنم. بعد از شام، بیرون سالن ایستادم و او آمد تا با من صحبت کند. گفتم: «عضو ح.ک.چ هستی، درست است؟» گفت که هست. ادامه دادم: «باید آن را ترک کنی. تو بهتر از من، از تمام کارهای بد ح.ک.چ مطلعی. آسمان آن را نابود خواهد کرد.»
او پاسخ داد: «مهم نیست که ح.ک.چ وجود داشته باشد یا نه. آن را ترک خواهم کرد.»
ادارهکردن موضوع پول
مستمری ماهیانه من ۳۰۰۰ یوان است. هر هفته فرزندانم برای من خواربار و مایحتاج روزانه میخرند. بیشتر پول من صرف تهیه مطالب میشود و بچههایم این را میدانند.
فرزندانم در ابتدا میترسیدند که از من در تزکیهام حمایت کنند. یک سال، در سال نو چینی، یکی از عروسهایم ۵۰۰۰ یوان به من داد و گفت: «مامان، من این را بهخاطر هدفت اهدا میکنم.» خیلی خوشحال بودم از اینکه مردم بیدار میشوند. او سال بعد نیز ۵۰۰۰ یوان به من داد. او بهخاطر اعمالش برکت دریافت کرده است. در محل کارش، همه آنها باید در آزمون حرفهای ارشد شرکت میکردند. همه همکارانش طی چند سال قبل، در آن امتحان مردود شدند، اما او اولین باری که تلاش کرد در امتحان قبول شد.
همیشه پول تولید مطالب و پول زندگی شخصیام را بهشدت از هم جدا کردهام و آن را در کیفهای مختلف میگذارم. اگرچه این پول توسط خود من به دست میآید، احساس میکنم که یکی از منابع دافاست و تنها زمانی هدفمند و معنادارتر است که برای کمک به نجات مردم استفاده شود.
دنبالکردن مسیری که استاد نظم و ترتیب دادهاند
من خودم در آپارتمانی بیش از ۸۰ متر مربع با سه اتاق خواب و یک اتاق نشیمن زندگی میکنم. خانهام نیز یک موجود است و رسالتش را دارد. هریک از سه اتاق من پر از ماشینآلات، تجهیزات، لوازم و ابزارهای مختلف برای تهیه مطالب است. زمانی که آزار و شکنجه شدید بود، برخی از مکانهای تولید مطالب مجبور به جابجایی شدند و تمرینکنندگان به من پیشنهاد کردند که از اینجا نقلمکان کنم و پنهان شوم. اما فکر کردم باید مسیری را که استاد ترتیب دادهاند دنبال کنم. باید اینجا بمانم و جایی نروم.
پرتره استاد در موقعیت برجستهای در خانهام قرار دارد و مردم میتوانند بهمحض ورود آن را ببینند. وقتی مردم عادی پرتره استاد را میبینند، کف دستان خود را به هم وصل و به استاد ادای احترام میکنند. برخی به من گفتهاند: «خانه شما بسیار آرامشبخش است.» این جلوهای از شفقت دافا است.
روی تمام دیوارهای خانهام، پوسترهای روشنگری حقیقت وجود دارد. بزرگترین تصویر بیش از یک متر طول دارد. همه این موارد موجوداتی هستند که برای فا آمدهاند. آنها در فا جذب شدهاند و همگی انرژی مثبت ساطع میکنند. برخی از تمرینکنندگان فکر میکنند که داشتن مطالب روشنگری حقیقت میتواند مشکلساز باشد و ممکن است به مدرکی برای پیگرد قانونی تبدیل شود، اما من فکر میکنم که همه مطالب دافا برای نجات مردم و سلاحهایی برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه هستند.
در طول سالها، بزرگترین بینش تزکیه من این است که چیزی نخواهم و همهچیز را رها کنم. ذهن یک تزکیهکننده باید صالح باشد. یک فکر درست میتواند همه عوامل شیطانی را سرکوب کند. ما باید از سطح بالایی به مشکلات نگاه کنیم و نباید با تصورات و نگرشهای مردم عادی به آنها نگاه کنیم. وقتی بتوانیم این کار را انجام دهیم، عوامل شیطانی هیچ خواهند بود.
استاد، تمام تلاشم را میکنم تا در آخرین مرحله از مسیر تزکیهام، سه کار را بهخوبی انجام دهم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه