(Minghui.org) درود استاد محترم و نیکخواه! درود همتمرینکنندگان!
درحالحاضر در کلگری (کانادا) زندگی میکنم و اهل جینژو در استان لیائونینگ (چین) هستم. در سال ۱۹۹۷، تمرین فالون دافا را شروع کردم. در طول ۲۷ سال گذشته، احساس میکردم که پیوسته در لطف و رحمت بیپایان استاد غوطهور هستم. در اینجا مایلم برخی از تجربیاتم را با شما به اشتراک بگذارم.
من در شهرستان یی در جینژو به دنیا آمدم. اغلب توسط بچههای بزرگتر در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم و کتک میخوردم و پدر تندخویم نیز سرزنشم میکرد و کتکم میزد. بهعنوان یک کودک، از رنجهای زندگی ناله میکردم و همیشه فکر میکردم که چرا به دنیا آمدهام. دوست داشتم به معبد بروم و راهب شوم. در دبیرستان، شروع به تمرین آموزههای بودایی کردم. گیاهخوار شدم و متون مقدس بودایی را میخواندم. اما از نظر جسمی و روحی خسته بودم و احساس سردرگمی بیشتری درخصوص زندگی داشتم.
تا اینکه در تابستان ۱۹۹۷ که عمویم ویدئوهای سخنرانی استاد را به من داد، سرانجام مسیر زندگیام روشن شد.
مدت زیادی دچار بیخوابی بودم، اما درحین تماشای سخنرانیهای استاد، فقط در عرض پنج دقیقه به خواب میرفتم. حتی گرچه خواب بودم، اما میتوانستم هر کلمهای را که استاد میگویند بشنوم. بهمحض اینکه سخنرانی استاد تمام میشد، بیدار میشدم! فقط در چند روز، بیماری قلبی، سردردهای میگرنی و بیخوابیام همه درمان شد! همچنین پاسخ بسیاری از سؤالات حلنشدهام درباره زندگی را یافتم و قلبم مملو از شادی شد. علاوهبر این، پدر، مادر و خواهرم همگی تمرین فالون دافا را شروع کردند و در مسیر بازگشت به خود واقعیشان قدم گذاشتند.
چند ماه بعد، درحالیکه یک تراکتور چهارچرخ حامل غلات را بهسمت انبار میراندم، در جاده کوهستانیِ نزدیک خانهام دچار حادثه شدم. پس از پایین رفتن از شیبی تند، من و تراکتور از پلی پایین افتادیم. ارتفاع پل هماندازه ساختمانی پنجطبقه بود و در زیر آن، صخرههای عظیمی وجود داشت که براثر سیلابهای کوهستانی ایجاد شده بود. هر چند سال، کسی در این نقطه سقوط میکرد، یا با ماشین یا با موتور یا با دوچرخه، و هیچکس زنده نمیماند. محلیها از این مکان بسیار میترسیدند و سعی میکردند از آن دور بمانند.
در آن زمان، ابتدا تریلر (یدککش) پایین افتاد و به پهلو قرار گرفت. من روی تریلر فرود آمدم و قسمت جلوی تراکتور روی من فرود آورد. نجاتدهندگان مرا از گودال عمیق بیرون آوردند و برای یک ماشینِ درحال عبور دست تکان دادند تا مرا به بیمارستان شهرستان ببرد. معاینات، ازجمله عکسبرداری با اشعه ایکس نشان داد که آسیبی ندیدهام!
بسیاری از اهالی روستایمان، برای کمک به جمعآوری غلات و تراکتور به محل حادثه رفتند. وقتی مرا ندیدند، تصور کردند که جان باختهام. وقتی روز بعد به خانه برگشتم، همه شوکه شده بودند! همه میگفتند تا به حال کسی از سقوط در آن نقطه، جان سالم به در نبرده است و حتماً خدایان یا بوداها از من محافظت کردهاند. این واقعاً معجزه بود! میدانستم که استاد نیکخواه از من محافظت کردند!
رنگینکمان مرا دنبال میکند
در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، رهبر وقت حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و اذیت فالون دافا را آغاز کرد. در ماه اکتبر۱۹۹۹، بهمنظور دادخواهی برای فالون دافا به پکن رفتم و دستگیر شدم. سپس مرا به استادیوم فنگتای بردند. حدود ۲هزار تمرینکننده فالون دافا از قبل در آنجا حضور داشتند. اتوبوسهای مدام تعداد بیشتری از تمرینکنندگان دستگیرشده را میآوردند.
آسمان صاف و آفتابی بود، اما باران میبارید. حتی شگفتانگیزتر اینکه، یک رنگینکمان عظیم بالای استادیوم وجود داشت. گیج شده بودم؛ چطور ممکن است بدون ابر باران ببارد؟ چطور با خورشیدی که چنین تابان میدرخشد میتواند چنین رنگینکمان عظیمی وجود داشته باشد؟ رنگینکمان زنده و رنگارنگ بود.
من و سایر تمرینکنندگان از جینژو، به دفتر ارتباطات جینژو در پکن منتقل شدیم. پس از اینکه تمام شب در اتاقی نشستیم، صبح روز بعد پلیس محلی و مأموران امنیتی جینژو ما را که سوار ون بودیم اسکورت کردند و به جینژو بازگرداندند. در راه بازگشت، خورشید همچنان میدرخشید، اما رنگینکمان دیگری را در بیرون پنجره عقب ماشین، به فاصله حدوداً نیممتری دیدم. آن به بزرگی رنگینکمان بالای استادیوم نبود، اما بیش از ده متر طول داشت، و انتهای پایینی آن با پنجره ماشین همسطح بود و همچنان رنگهای زنده و درخشانی داشت. در طول این سفر ششساعته، رنگینکمان در همان فاصله اولیه، حدود نیم متر از پنجره عقب، پشت سر ماشین حرکت میکرد.
چشم آسمانیام باز نبود، بنابراین دلیل وقوع چنین چیزی را درک نمیکردم. بعداً فهمیدم که این روش استاد برای روشنگری، محافظت و تشویق شاگردانشان بوده است.
هرگز رحمت استاد را فراموش نکنید
بعد از ژوئیه۱۹۹۹، خانهام دیگر آرام نبود. مأموران از ایستگاه پلیس محلی اغلب ما را آزار و اذیت میکردند. بهدلیل توزیع سیدیهای روشنگری حقیقت در بازار محلی کشاورزان در نزدیکی خانهام بازداشت و جریمه شدم. مجبور شدم برای فرار از آزار و اذیت، خانه را ترک کنم و در شهر آنشان شغلی پیدا کردم.
یک روز تابستانی در سال ۲۰۰۱، قصد داشتم با یک اتوبوس راه دور به جینژو برگردم. اما در ورودی پایانه اتوبوس، عکس بزرگی از استاد را روی زمین گذاشته بودند. همه برای عبور، باید روی آن پا میگذاشتند و به فالون دافا بهعنوان یک «فرقه» دشنام میدادند. چند مأمور پلیس از این گذرگاه محافظت میکردند. دیدن اینکه همه روی عکس استاد پا میگذارند مرا بسیار غمگین کرد. میدانستم که استاد برای نجات موجودات ذیشعور آمدهاند، اما ح.ک.چ از قدرت خود برای مجبور کردن مردم به ارتکاب جرم علیه دافا و کشاندن آنها به جهنم استفاده میکرد.
وقتی نوبت چک کردن بلیتم فرا رسید، از مأمور پلیس پرسیدم: «چرا این کار را میکنید؟» او پاسخ داد: «ما بهدنبال تمرینکنندگان فالون گونگ هستیم. آنها را دستگیر میکنیم و همه را به اردوگاه کار اجباری میفرستیم!» گفتم: «دیگر نیاز نیست دنبالشان بگردید. من تمرینکننده فالون گونگ هستم و روی عکس استادم پا نخواهم گذاشت.»
هفت هشت مأمور پلیس بلافاصله مرا محاصره کردند و به دفتر خود بردند. در آن زمان، تمام وسایل مرا بهطور کامل بازرسی کردند. آنها گفتند مافوقهایشان تصمیم میگیرند که مرا به بازداشتگاه بفرستند یا اردوگاه کار اجباری.
فکر کردم: «من مرید استاد هستم. استاد مرا از رنج نجات دادند و معنای زندگی را فهمیدهام. علاوهبر این، بهدست آوردن بدن بشری دشوار است، در چین به دنیا آمدن چیزی نادر است و مواجهشدن با فای درست سخت است. این سعادت را داشتهام که با فالون دافا که فقط یک بار در طول میلیونها سال آموزش داده میشود، روبرو شوم و نجات یافتن توسط استاد افتخاری بسیار بزرگ است. در این زندگی هیچ پشیمانیای ندارم. مهم نیست نتیجه چه باشد، نمیتوانم ننگی برای دافا به بار بیاورم.»
سه ساعت بعد، رئیس به اتاق آمد و به من گفت: «بخش ما درباره تو جلسهای برگزار کرد و تصمیم گرفت آزادت کند. اما نباید برای دادخواهی به پکن بروی. باید به خانه برگردی.»
انتظار نداشتم آزاد شوم. ناگهان متوجه شدم: «استاد از من محافظت کردند. همهچیز توسط استاد تصمیمگیری میشود. پلیس عادی نمیتواند سرنوشت یک تزکیهکننده را کنترل کند. متشکرم استاد!»
رها کردن زندگی و مرگ، فرار از زندان
در ۲۵آوریل۲۰۰۵، بهدلیل گزارش شدن به پلیس، توسط همسایهای که دیش ماهواره برای دریافت تلویزیون انتیدی را برایش نصب کرده بودم، در شهر چائویانگ دستگیر شدم. پلیس خانهام را بازرسی کرد و چندین دیش ماهواره، گیرنده ماهواره و کتابهای فالون دافا را توقیف کرد. کسب و کار خانوادگیام، یک فروشگاه پرده و کالای خواب، به همراه مغازه در و پنجره پلاستیکیآلومینیومیام نیز توسط مقامات پلمب شد.
خانوادهام واقعاً در هم شکسته بودند: ابتدا مادرم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. سپس در همان روزی که او آزاد شد، پدرم را به اردوگاه کار اجباری فرستادند. دستگیری من شش ماه پس از فرستاده شدن پدرم به اردوگاه کار اجباری اتفاق افتاد.
ابتدا در یک بازداشتگاه و چند روز بعد به اردوگاه کار اجباری چائویانگ فرستاده شدم. در آن لانه شیطانی، واقعاً با بیرحمی جهنمیِ دنیای بشری روبرو شدم! من و همتمرینکنندگانی که از «تبدیل شدن» امتناع میکردیم، بارها تحت شکنجههای غیرانسانی مانند شوک الکتریکی، ضربوشتم و خوراندن اجباری قرار گرفتیم. در عمق وجودم میدانستم که این لانه سیاه جایی برای ماندن شاگردان دافا نیست؛ باید آنجا را ترک میکردم! اما با وجود تلاشهای مکرر، ازجمله یک تلاش برای فرار و سه اعتصاب غذای ۷روزه، ۱۲روزه و ۱۵روزه، هر بار شکست خوردم.
عمیقاً به درونم نگاه کردم و متوجه شدم که وابستگیام به دخترم را رها نکردهام. در اعماق وجودم این فکر را داشتم: اگر جانم را از دست بدهم، چه بر سر دخترم میآید که در آن زمان فقط ۶ساله بود؟ این وابستگی به دخترم، مانع از آن میشد که بتوانم واقعاً زندگی و مرگ را رها کنم. مصمم شدم بر این سختی غلبه کنم.
من و یک تمرینکننده هشتادساله به گروه دیگری منتقل شدیم. من و آن تمرینکنندۀ سالخورده همکاری میکردیم تا حقایق را برای زندانیان روشن کنیم و تقریباً همه افراد آن گروه، ازجمله برخی از نگهبانان و سرگروهها را متقاعد کردیم که از حزب کمونیست چین خارج شوند.
با حمایت نیکخواهانه استاد و افکار درست مداومی که بسیاری از همتمرینکنندگان میفرستادند، سرانجام توانستم با آرامش، با زندگی و مرگ روبرو شوم. بدون قید و شرط آزاد شدم، بدون اینکه هیچ توبهنامه یا اظهریه تعهدی را امضا کنم. با عزت از اردوگاه کار اجباری بیرون آمدم!
ح.ک.چ مرا به دو سال حبس در اردوگاه کار اجباری محکوم کرده بود، اما آن را نپذیرفتم! در ۲۵آوریل۲۰۰۶، درست یک سال پس از دستگیریام، از اردوگاه کار اجباری بیرون آمدم! ازطریق این مصیبت، ایمانم به استاد و فالون دافا، حتی راسختر شد.
استاد بیان میکنند:
«همه شما از اصل ایجاد متقابل و بازداری متقابل آگاه هستید. اگر ترسی نداشته باشید، عاملی که شما را میترساند دیگر وجود نخواهد داشت. این تحمیل به خود نیست، بلکه با رها کردن واقعی و آرام به دست میآید.» («آخرین وابستگی(های)تان را ازبین ببرید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
نتیجه گرفتم که فقط با ایمان واقعی به استاد و فا میتوان در مواجهه با مصیبتها، شاهد نوری در انتهای تونل بود.
حفظ افکار درست و رد توهم کارمای بیماری
بعد از بازگشت از اردوگاه کار اجباری، بهدلیل تعطیلی مغازه در و پنجره آلومینیومپلاستیکیام، دهها مشتری را که با شرکتم قرارداد امضا کرده بودند از دست دادم و انبوهی از محصولات شیشهای و آلومینیومی برایم باقی مانده بود. افکار بشریام ظاهر شده بود و احساس افسردگی میکردم، بنابراین برای کار بهعنوان راننده کامیون به شهر شنیانگ رفتم.
بهدلیل مسیر طولانی رفتوآمد به محل کار برای مدتی طولانی و کمبود استراحت، اغلب اطمینان از زمان مطالعۀ فا و انجام تمرینات دشوار بود. در تابستان ۲۰۰۷، پس از بازگشت از یک سفر طولانی، ناگهان دچار درد شدید شکم شدم. از درد زیاد بهشدت عرق میریختم و نمیتوانستم تمرین نشسته یا ایستاده را انجام دهم. نمیتوانستم بهطور عادی بایستم، بنشینم یا دراز بکشم. با خودم فکر کردم: الان دو انتخاب دارم. یکی اینکه با شماره ۱۲۰ (شماره اورژانس چین) تماس بگیرم تا آمبولانس مرا به بیمارستان ببرد؛ دیگری اینکه به دافا و استاد ایمان داشته باشم! تقلا میکردم، بیش از دو ساعت، از شروع درد میگذشت، غرق عرق بودم و حس میکردم ارادهام برای تحمل به پایان رسیده است.
بعد از چند دقیقه دیگر تقلا، مصمم شدم و به خودم گفتم: به استاد اعتماد کن، یک تزکیهکننده واقعی باش؛ حتی اگر از درد بمیرم، به بیمارستان نمیروم! در همان لحظه، بهمحض اینکه آن تصمیم را قاطعانه گرفتم، درد بهطور معجزهآسایی کاملاً ناپدید شد!
از آن زمان به بعد، در تقریباً بیست سال مسیر تزکیهام، تجربیات زیادی داشتهام که در آنها یک فکر همهچیز را تغییر داده است! چه درد جسمی باشد، چه مشکلات زندگی و کار، بهراستی همانطور بود که استاد در «جوآن فالون» بیان کردند:
«گفتهایم که خوب یا بد از فکر اولیه یک فرد ناشی میشود و فکر در آن لحظه میتواند عواقب متفاوتی به بار آورد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
حدود ده سال پیش، دچار درد شدید گردن شدم. آن را بهعنوان آزمونی برای کارمای بیماری در نظر گرفتم و بیش از چهل روز منفعلانه تحملش کردم. بهمدت یک هفته، درد آنقدر شدید بود که نمیتوانستم بخوابم، نمیتوانستم برگردم یا از رختخواب بلند شوم. اگرچه پافشاری و بر این مصیبت غلبه کردم، متوجه شدم که به درون نگاه نکردم و درک نکردم که چرا چنین چیزی رخ داد. در غیر این صورت، چگونه یک تزکیهکننده واقعی میتوانست بیش از چهل روز، چنین دردی را منفعلانه تحمل کند؟ بعداً با مطالعه فا، متوجه شدم که در تزکیۀ شخصی، چنین کارمای بیماریای، تجلیِ بدهی کارمایی است؛ اما در تزکیه اصلاح فا، آن مداخله ازسوی نیروهای کهن است و یک تزکیهکنندۀ واقعی باید آن را کاملاً رد کند.
دو سال بعد، درد گردن و شانهام دوباره عود کرد. فکر کردم: دفعۀ پیش روزهای بسیار زیادی اینهمه درد را تحمل کردم، مگر هنوز این بدهی را پرداخت نکردهام؟ بهمحض اینکه این فکر ظاهر شد، حسی مانند این داشتم که کوهی به پشتم فشار میآورد و درد طاقتفرسایی دوباره شروع شد. اصلاً نمیتوانستم از دست راستم استفاده کنم. بلافاصله هشیار شدم. فکر کردم: من مرید استاد لی هنگجی هستم و هیچ نظم و ترتیب دیگری را قبول نمیکنم. شما نمیتوانید با من مداخله کنید. سپس فکر محکمی فرستادم: «ازبین برو» و درد فوراً ناپدید شد!
از آن زمان به بعد، به این نتیجه رسیدهام که باید درک خود را از مفهوم کارمای بیماری اصلاح کنم. چیزی بهعنوان کارمای بیماری وجود ندارد؛ این بستگی به تفکر یک تزکیهکننده دارد! اگر آن را بهعنوان کارمای بیماری تصدیق کنید، تمام علائم بیماریِ تصدیقشده بهسرعت آشکار میشود که این باعث عمیقتر شدن باور شما به ظاهر دروغین کارمای بیماری میشود.
در مسیر تزکیه، در برخورد با ظاهر دروغین کارمای بیماری و دردی که به همراه میآورد، در مواجهه با پلیسِ تحت کنترل شبح شیطانی کمونیسم، در مواجهه با آسیب به منافع شخصی، یا حتی در مواجهه با بلایای طبیعی و مصیبتها... همه این سناریوها افکار درست یک تزکیهکننده را آزمایش میکنند. اگر افکار ما درست باشد، همانطور که استاد در «پیوند استاد و مرید» در هنگ یین ۲ بیان کردند:
«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد
استاد نیروی آسمانی را برمیگرداند.»
رها کردن رنجش
در سال ۲۰۰۸، یک بار دیگر دستگیر و بازداشت شدم که باعث نابودی دوبارۀ کسبوکار در و پنجرهام شد. مجبور شدم شهر چائویانگ را ترک کنم و به شهر جینژو نقلمکان کنم و در آنجا یک شرکت ارائه خدمات بازسازی خانه راهاندازی کردم.
با انواعواقسام شخصیتها برخورد داشتم. تمام تلاشم را میکردم تا حقیقت دافا را به آنها بگویم و آنها را به خروج از حزب کمونیست چین ترغیب کنم. اکثر مردم آن را میپذیرفتند. حتی چند نفر از آنها پس از گوش دادن به حقیقت دافا و تکرار عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» از سرطان بهبود یافتند.
بسیاری از صاحبخانهها و صاحبان مشاغلی که پس از روشنگری حقیقت من درباره آزار و شکنجه، خوبی دافا را تشخیص دادند، مورد برکت قرار گرفتند. صاحب یک فروشگاه مبلمان که قبلاً برایش کار میکردم، اغلب به دوستانش میگفت: «اگر میخواهید تجارت کنید و فروشگاه خود را بازسازی کنید، باید کسی را استخدام کنید که فالون گونگ را تمرین میکند. تنها در این صورت، کسبوکار شما رونق میگیرد!»
اوایل امسال (پس از مهاجرت به کانادا)، صاحب رستورانی که برایش کار کرده بودم با من تماس گرفت. او گفت رستورانی که من بازسازی کرده بودم از زمان افتتاح مجدد، رونق خیلی خوبی داشته است. با رکود اقتصادی فعلی در چین، اکثر رستورانها نمیتوانند درآمدزایی کنند، اما رستوران او آنقدر خوب عمل میکند که مشتریان باید از قبل میز رزرو کنند. او قصد داشت امسال دو رستوران بزرگ دیگر افتتاح کند و از من دعوت کرد تا بازسازی آنها را برعهده بگیرم. بهدلیل اینکه نمیتوانستم به چین برگردم، او خواست فردی را به او معرفی کنم. بهخوبی میدانستم که وقتی صاحبان مشاغل نیکی دافا را تصدیق میکنند و با تمرینکنندگان دافا با مهربانی رفتار میکنند، موجودات الهی آنها را مورد برکت قرار میدهند.
اما در کسبوکار بازسازی خانه، با چالشهای مهمی نیز روبرو شدم. در سال ۲۰۱۷، یک مرکز خرید محلی مخصوص فروشگاههای مبلمان افتتاح شد، من کار بازسازی پنج فروشگاه بِرند را برعهده گرفتم. چهار مورد اول بهآرامی پیش رفت، اما آخرین مورد بهمدت یک هفته پس از مهلت قرارداد تحویل داده شد. مالک فقط مبلغ اولیه هفتادهزار یوآن از مجموع صدودههزار یوآن را پرداخت کرد و از پرداخت چهلهزار یوآن باقیمانده خودداری کرد. او بهشدت گستاخ بود، تأخیر را بهانه کرد و حتی به سبک مافیایی تهدیدم کرد.
این تجارت شش ماه بعد تعطیل شد. وقتی مالک باقیماندۀ مبلغ را پرداخت نکرد، از او و همسرش رنجش شدیدی به دل گرفتم. میتوانستم ضرر مالی را رها کنم، اما رفتار غیرمنطقی و چهرههای شروروانهشان احساسات بشری مرا برانگیخت و باعث شد تا رنجش در درونم شعلهور شود. اگرچه از مطالعۀ فا میدانستم که تزکیهکنندگان باید از رنجش رها شوند، اما اغلب نمیتوانستم جلوی یادآوری آن حادثه را بگیرم و احساس ناراحتی میکردم. این رنجش برای مدتی طولانی عذابم میداد. همچنین میدانستم که هیچ رویدادی بهطور اتفاقی روی نمیدهد، و شاید در زندگی گذشته با دیگران چنین رفتاری کرده بودم، بنابراین باید آن را در این زندگی جبران میکردم. حتی گرچه این اصل بازپرداخت کارمایی را درک میکردم، بازهم برای مدتی طولانی نتوانستم از رنجشم رها شوم.
با چنین ذهنیتی، در زندگی و کار با رفتارهای ناعادلانۀ دیگری روبرو شدم که رنجش و حسادتم را تشدید کرد و کارمای فکری شدیدی ایجاد کرد که با من مداخله میکرد. گاهی این افکار منفی قبل از خواب در شب، یا درحین انجام تمرین، ذهنم را پر میکرد، و بهدنبال آن مجموعهای از افکار منفی میآمد. میدانستم که این منِ واقعی نیست؛ این کارمای فکری و آزار و اذیت نیروهای کهن بود. اگرچه سخت تلاش میکردم مقاومت و آن را انکار کنم، اما قلبم تحت تأثیر قرار میگرفت. همانطور که استاد در «آبدیده کردن اراده» در «هنگ یین» بیان کردند: «تزکیۀ ذهن سختترین است.» واقعاً متوجه شدم که ارتقاء شینشینگ چقدر دشوار است.
استاد بیان کردند:
«شما از یک دنیای مقدس، پاک و بیاندازه باشکوه به اینجا سقوط کردید زیرا در آن سطح وابستگیهایی را رشد داده بودید. بعد از سقوط به دنیایی که در مقایسه، فاسدترینها است، بهجای اینکه خودتان را تزکیه کنید تا با عجله برگردید، آن چیزهای فاسد و پلید را که در این دنیای ناپاک به آنها محکم چسبیدهاید رها نمیکنید و حتی برای پیشپاافتادهترین زیانها در رنج و عذاب هستید. آیا میدانستید که بودا برای نجات شما، قبلاً در بین مردم عادی برای غذا گدایی کرد؟ امروز، یک بار دیگر این درب را کاملاً باز میگذارم و این دافا را برای نجات شما آموزش میدهم. هرگز در مقابل سختیها و مشکلات فراوانی که متحمل شدهام احساس دردناک و ناخوشایندی نداشتهام. پس چه چیزی دارید که هنوز هم نمیتوانید آن را رها کنید؟ آیا میتوانید چیزهایی را که عمیقاً در قلبتان نمیتوانید رها کنید به بهشت ببرید؟» («تزکیۀ حقیقی» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
واقعاً چه چیزی را میتوانم با خودم ببرم؟ استاد به ما میآموزند که نیکخواهی را تزکیه کنیم، اما من عنصر اصلی شبح کمونیست را در خود پرورش میدادم: نفرت.
از خودم شوکه شدم، متوجه شدم که ناخودآگاه در روشی اهریمنی تمرین میکنم. در جامعۀ بشری ضربالمثلی وجود دارد: «کبوتر با کبوتر، باز با باز». اگر رنجش را از بین نبرم، آیا به ذرهای از شبح ح.ک.چ تبدیل نمیشوم؟
ناگهان بیدار شدم و از استاد خواستم به من نیرو و قدرت بدهند. مصمم شدم تأثیر سمی فرهنگ حزب را از بین ببرم. هر بار که فکر رنجش و دلخوری ظاهر میشد، بلافاصله آن را خاموش میکردم. بعد از مدتها، سرانجام موفق شدم بر آن غلبه کنم. اگرچه گاهی بهصورت پراکنده ظاهر میشود، اما دیگر با من مداخله نمیکند و من به تقویت افکار درست خود ادامه میدهم تا زمانی که آن را بهطور کامل ریشهکن کنم.
همانطور که ذهنیتم بازتر شد و تحملم افزایش یافت، مشکلات تزکیه و کارم نیز کمتر شد.
در تابستان ۲۰۱۹، برندۀ مناقصۀ پروژۀ یک مهدکودک بزرگ شدم و برای زن و شوهری کار میکردم. بعد از شروع پروژه، شوهر خوب بود، اما همسرش اخلاق تندی داشت و اغلب کارگران را در محل کار مورد سرزنش قرار میداد. وقتی به محل پروژه سر میزدم، با من بسیار بیادبانه رفتار کرد و دائماً از مصالح انتقاد میکرد و میگفت استانداردهای لازم را ندارند و مهارتهای کارگرانم پایین است. آرام میماندم و با صبر و حوصله توضیح میدادم که مصالح من مطابق با محیط زیست است و کارگرانم ماهر و بااخلاق هستند. میگفت که اگر از کار ما راضی نباشد، مطمئناً باقیماندۀ مبلغ را پرداخت نخواهد کرد. با او موافقت و فکر کردم که بهعنوان یک تزکیهکننده، نباید با او بحث کنم، تا زمانی که تمام تلاشم را انجام دهم، نتیجه بهطور طبیعی رقم خواهد خورد.
در طول پروژه، اتفاقات کوچک زیادی رخ داد که باعث شد کارگرانم تمایلی به آمدن به محل کار نداشته باشند. آنها از دیدن آن خانم میترسیدند. اما پس از اتمام پروژه، آن زن و شوهر مرا برای شام دعوت کردند تا عذرخواهی و از من تشکر کنند.
خانم درنهایت گفت: «میدانم که شما فالون دافا را تمرین میکنید و همچنین میدانم که تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. برای پروژههای بعدی یا بازسازی خانه، فقط شما را استخدام میکنم، به دیگران فکر نمیکنیم. این شام برای ابراز قدردانی خانوادگی ما از زحمات شماست و باقیماندۀ مبلغ را به شما پرداخت خواهیم کرد.»
به این ترتیب، ما دو خانواده دوستان خوبی شدیم. اخیراً خانم با من تماس گرفت و گفت بهدلیل پایین بودن نرخ زاد و ولد در چین، مهدکودک واقعاً درآمدی ندارد. او قصد دارد مهمانخانۀ بزرگی در زمینی که قبلاً خریداری کرده است بسازد و از من دعوت کرد تا مسئولیت پروژه را بر عهده بگیرم.
ازطریق این تجربیات کاری، متوجه شدم که طرز فکر ما محیط ما را تعیین میکند. وقتی قلب مهربان و نیکخواه باشد، همهچیز بهسمت بهتر شدن تغییر میکند؛ وقتی قلب خوب نباشد، همهچیز آن را دنبال میکند. تزکیه بسیار جدی است و ارتقاء شینشینگ باید حقیقی باشد.
ادغام با جامعۀ تزکیۀ خارج از کشور
در اواخر سال ۲۰۲۲، با تمهیدات نیکخواهانه استاد، دخترم را به کلگری (کانادا) آوردم. ازآنجاکه هیچ تمرینکنندهای را در خارج از کشور نمیشناختم، اولین کاری که بعد از اجاره خانه انجام دادم، پیدا کردن تمرینکنندگان محلی بود. در صفحۀ اول روزنامۀ اپک تایمز در یک سوپرمارکت، شمارۀ تلفنی برای خروج از حزب کمونیست چین پیدا کردم، بنابراین توانستم با انجمن محلی فالون دافا تماس بگیرم و به سایر تمرینکنندگان ملحق شوم. آن زمان مهمی برای فروش بلیتهای شن یون بود. بهدلیل مشکل زبانی، نمیتوانستم برای تبلیغ بلیت به شرکتها و ادارات دولتی بروم، بنابراین به تمرینکنندگان محلی ملحق شدم تا در قرار دادن تبلیغات روی در خانهها و شرکتها کمک کنم. با وجود زمستانهای سرد و برفهای سنگین کلگری، هیچچیز نمیتوانست مانع تلاشهای همتمرینکنندگان برای کمک به استاد در نجات مردم شود. احساس میکردم خیلی خوشاقبالم که در این کار مشارکت میکنم.
استاد مردم را نجات میدهند. انتقال پیام شن یون به مردم، مانند توزیع نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست است. این افتخار و برکتی بینظیر است.
وقتی شن یون در کلگری اجرا داشت، هر تمرینکنندۀ دافا سرش شلوغ بود؛ از تهیۀ غذا گرفته تا تحویل غذا و رسیدگی به سالن غذاخوری، کمک به لباسها و امنیت، هر تمرینکنندهای وظایف خود را با تمام وجود انجام میداد و واقعاً وحدت قدرتمندی را با هنرمندان شن یون شکل میداد تا اطمینان حاصل شود که اجرا موفقیتآمیز باشد و تعداد بیشتری از از افرادی را که برای تماشای نمایش میآمدند نجات دهد. نقش من مراقبت از اتوبوسهای شن یون بود. دو بار افتخار انجام این کار را داشتهام. وقتی نمایش را تماشا میکردم، احساس میکردم خاطرات عمیق روحم بیدار میشود و اشک بر صورتم جاری میشد.
پس از پیوستن به جامعۀ محلی فالون دافا، از پروژههای زیادی برای روشنگری حقیقت مطلع شدم که فرصتهایی را برای تمرینکنندگان بهمنظور اعتباربخشی به فا و نجات مردم فراهم میکنند. معتقدم که فرستادن افکار درست در مقابل کنسولگری چین مهم است. بنابراین، من و برخی از تمرینکنندگان محلی هر شنبه برای اعتراض به آزار و شکنجه و فرستادن افکار درست به کنسولگری چین میرویم. اغلب دردسرهایی وجود دارد، مانند عکس و فیلمبرداری کارکنان کنسولگری از ما و خرابکاری در محل اعتراض و کثیف و بدبو کردن آن. ما فقط آنجا را تمیز میکنیم و به انجام کاری که شاگردان دافا باید انجام دهند، ادامه میدهیم.
اکنون وضعیت خیلی بهبود یافته است. حتی زمانی که کارکنان کنسولگری گاهی بیرون میآیند، به نظر میرسد ترسیدهاند. اگر گوشیهای خود را برای عکس گرفتن از آنها بیرون بیاوریم، بهسرعت فرار میکنند. این واقعاً نشان میدهد که اهریمن در بُعدهای دیگر تقریباً از بین رفته است، که نشاندهندۀ قدرت راستی و درستی است.
در طول ۲۷ سالی که فا را کسب کردهام، اغلب، وابستگیهای بشری قویای از خود نشان دادهام و گاهی زمین خوردهام و نتوانستهام بلند شوم. اما استاد نیکخواه هرگز مرا رها نکردند، ایشان دائماً مرا روشن میسازند و از من محافظت میکنند. واقعاً تلاشهای بیکران و دقیق استاد را برای خودم، همتمرینکنندگان و موجودات ذیشعور احساس میکنم.
با نزدیک شدن به پایان اصلاح فا، ما مریدان دافا باید به فا ایمان راسخ داشته باشیم، و درحالیکه خصوصیات اخلاقی خود را بهبود میبخشیم، تعداد بیشتری از موجودات ذیشعور را نجات دهیم و در روند اصلاح فا ذرهای یاریرسان باشیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.