(Minghui.org) من تمرینکننده فالون دافای جوانی هستم که در محیط مریدان دافا بزرگ شدم. امسال 17 سال دارم. از کودکی میل به رانندگی داشتم. گواهینامه کارآموزان را گرفتم و از 15سالگی شروع به رانندگی کردم.
هرچه بیشتر و بیشتر رانندگی میکردم، منیتم بیشتر و بیشتر میشد و والدینم (همتمرینکنندگان) بارها سعی کردند درباره آن با من صحبت کنند، اما حرفهایشان را نادیده میگرفتم. در آن زمان، متوجه تندخویی و تکبرم نبودم. این باعث شد که به توصیههای پدر و مادرم گوش نکنم و حتی خیلی عصبانی میشدم. وابستگیهای پنهان باعث شد که در هر آزمون جاده، مردود شوم. همیشه مسئولیت را گردن عوامل بیرونی میانداختم و میگفتم که محیط امتحان چقدر بد بوده و امتحانگیرنده چقدر سختگیر است، اما هیچوقت برای یافتن وابستگیها و عادتهای نادرستم، به درون نگاه نمیکردم.
یادم میآید که پدرم همیشه میگفت من در رانندگی بسیار مغرور و بیپروا هستم، اما هر بار از حرف او طفره میرفتم و میگفتم که بهدلیل مهارت خوبم «استادِ هنر و جسارت هستم». حتی میگفتم که من و پدرم از این نظر، در شرایط یکسانی هستیم و وضعیت رانندگی پدرم همانند وضعیت من است و من دیوانهوار رانندگی میکردم، زیرا او نیز دیوانهوار رانندگی میکرد. فکر میکردم وضعیت والدین تعیینکننده وضعیت فرزندان است، بنابراین از این مسائل بیرونی، برای تبرئه خودم استفاده میکردم. هرگز فکر نمیکردم که ما تزکیهکنندهایم و بنابراین برای فرار از مشکلاتی که در مسیر ازبینبردن وابستگیهایمان با آنها روبرو میشویم، نمیتوانیم از اصول مردم عادی استفاده کنیم.
چون در آن زمان، متوجه این موضوع نبودم، به مسیرم ادامه دادم. در مواجهه با تمجید همتمرینکنندگان، احساس رضایت میکردم، و در مواجهه با انتقادات همتمرینکنندگان، وانمود میکردم که دارم بسیار جدی گوش میدهم، اما درواقع اصلاً به آن اهمیت نمیدادم. استاد بارها در خواب به من هشدار دادند، اما همچنان متوجه آن نبودم.
بالاخره یک شب وقتی میخواستم خودرو را به گاراژ برگردانم، بهطور تصادفی روی پدال گاز پا گذاشتم. پدر و مادرم سه بار سعی کردند جلوی مرا بگیرند، اما من همچنان آن را جدی نگرفتم. بنگ! قسمت عقب خودرو به ستونهایی که خانه را نگه میداشتند برخورد کرد. ستون کمی خم شد و عقب خورو از هم پاشید. ولی خوشبختانه تحت حفاظت استاد، چراغهای عقب ماشین سالم بودند. در آن زمان عصبانی بودم. پدر و مادرم شروع به سرزنش من کردند، بنابراین از کوره در رفتم و با آنها مشاجره کردم. سعی کردم از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم و با آنها وارد بحث شدم. تنها پس از آن بود که ناگهان بیدار شدم و شروع به تفکر کردم.
هر چیزی بنا بهدلیلی اتفاق میافتد. مشکلات اغلب بهطور ناگهانی برای آزمودن قلب افراد رخ میدهند. اگر با مسائل طبق استانداردهای یک تزکیهکننده رفتار کنید، ذهن خود را بهبود میبخشید. از سوی دیگر، محنتهای بیشتری شما را آزمایش خواهند کرد تا زمانی که از شر آن وابستگی خلاص شوید. بدون این تناقض و درس عبرت، شاید هرگز تصورات مردم عادی را که عمیقاً به آنها وابسته هستم، کشف نمیکردم.
رخ دادن این اتفاق خوب بود و درس عبرتی برایم شد، زیرا باعث شد وابستگیهایی را که باید از شر آنها خلاص میشدم درک کنم؛ به من این امکان را داد تا بدانم چگونه در آینده، با چنین حادثهای برخورد کنم و چگونه با استانداردهای یک تزکیهکننده، با آن مواجه شوم. جا دارد از محافظت و راهنمایی استاد تشکر کنم.
موارد فوق همه تجربیات و احساسات شخصیام هستند. اگر چیزی نادرست است، لطفاً مرا اصلاح کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.