(Minghui.org) تمرین دافا را در سال ۱۹۹۵ شروع کردم. چیزی که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، خوشحالی‌ای بود که با رهاکردن منافع شخصی و ازخودگذشته شدن احساس کردم. پس از رهایی از وابستگی‌ها، احساس آرامش عمیقی داشتم، انگار وزنه‌ای از روی سینه‌ام برداشته شد. می‌خواهم برخی از تجربیاتم را با شما در میان بگذارم.

من ۸۵ سال دارم و از سال ۱۹۹۵ که شوهرم فوت کرد، تنها زندگی می‌کنم. در سال ۲۰۰۲، به شهر محل کار پسر بزرگم نقل‌مکان کردم. به روش تنها زندگی‌ کردن ادامه دادم و مکان‌های مختلفی را اجاره کردم.

در سال ۲۰۰۹، یک واحد قدیمی یک‌خوابه را در خوابگاه کارکنان یک مدرسه راهنمایی محلی اجاره کردم. آن خانه فقط چند مبل قدیمی و یخچال، ماشین لباسشویی و آبگرمکن داشت. اجاره ماهانه ۵۰۰ یوان بود. اگرچه در ابتدا یک اجاره‌نامه امضا کردم، اما هشت سال در آنجا زندگی کردم. برای صاحبخانه مشکلی ایجاد نکردم. آبگرمکن و هواکش فر را هم با هزینه شخصی‌ام تعویض کردم. حتی چند مبلمان جدید اضافه کردم.

برای تمیزکردن راهروها و پله‌ها پیشقدم می‌شدم و به این ترتیب، بقیه ساکنان از من خوششان آمد. به آن‌ها و صاحبخانه‌ام، حقایق مربوط به فالون دافا را گفتم و به اکثر آن‌ها کمک کردم حزب کمونیست چین را ترک کنند. ازآنجاکه همسایگانم می‌دانستند من تمرین‌کننده هستم، برایم و سایر تمرین‌کنندگان بسیار امن بود که در آنجا مطالب روشنگری حقیقت را تهیه کنیم.

در سال ۲۰۱۳، قیمت مسکن به‌شدت افزایش یافت و اجاره‌بها نیز بالا رفت، اما صاحبخانه اجاره‌بهای مرا افزایش نداد. خودم پیشقدم شدم و ۷۰۰ یوان در ماه به او پرداخت کردم که واقعاً او را تحت تأثیر قرار داد. همسایه‌ها از من تعریف کردند: «تو آدم خوبی هستی. خوب است که به صاحبخانه پول بیشتری بدهی. فقط تمرین‌کنندگان فالون دافا این کار را انجام می‌دهند.» لبخندی زدم و گفتم: «بله. فقط پس از تمرین دافا ‌توانستم این کار را انجام دهم.»

در سال ۲۰۱۷، به‌دلیل برخی نگرانی‌های ایمنی درخصوص تهیه مطالب روشنگری حقیقت، دوباره نقل‌مکان کردم. قبل از رفتن، خانه را کاملاً تمیز کردم. می‌توانستم اثاثیه‌ام را بفروشم تا پولی به دست بیاورم، اما همه‌چیز را برای صاحبخانه گذاشتم، چون می‌دانستم اگر خانه کاملاً مبله باشد، اجاره‌دادنش آسان‌تر می‌شود.

من با تک‌تک همسایگانم خداحافظی کردم و از آن‌ها خواستم که بگویند: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» همسایه کناری‌ام گفت از اینکه آنجا را ترک می‌کنم ناراحت است. چند نفر از همسایه‌ها شماره تلفنشان را به من دادند و از من خواستند که با آن‌ها در تماس باشم.

انصراف داوطلبانه از حق ارث مال

شوهرم سه‌ساله بود که پدرش فوت کرد. ده سال بعد مادرش با مردی با چهار فرزند ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. در اواخر سال ۱۹۶۰، ناپدری و مادرشوهرم برای کار، به سیچوان منتقل شدند و تنها دختر کوچکشان را با خود بردند. در آن سال‌ها، کوچک‌ترین خواهرشوهرم تنها کسی بود که از پدر و مادرش مراقبت می‌کرد. بچه‌های دیگر بزرگ شدند و خانواده‌ خود را داشتند. آن‌ها فقط هر چند سال یک بار به ملاقات والدین خود می‌رفتند.

در سال ۲۰۱۳، پدر و مادر شوهرم بیمار شدند و فوت کردند. آن‌ها یک خانه دوخوابه به نامشان داشتند. مدت کوتاهی پس از فوت مادرشوهرم، چهار فرزند پدرشوهرم شروع به مطالبه حق ارث خود در ملک کردند. آن‌ها کوچک‌ترین خواهرشوهرم را مجبور کردند خانه را بفروشد. قبل از امضای قرارداد فروش، خانه را ارزش‌گذاری کردند و سهمشان را گرفتند.

شوهرم در سال ۱۹۹۵ فوت کرد، بنابراین سه فرزند من نیز دارای حق قانونی بودند. ازآنجاکه ما هرگز از والدین او مراقبت نکردیم، احساس می‌کردم در موقعیتی نیستیم که بتوانیم مانند مردم عادی حق ارث را مطالبه کنیم. این موضوع را با سه پسرم در میان گذاشتم و همه آن‌ها موافقت کردند که داوطلبانه از حق خود صرف‌نظر کنند. خواهرشوهرم تحت تأثیر تصمیم ما قرار گرفت. وقتی خانه فروخته شد، خواهرشوهرم به کوچک‌ترین پسرم ۲۰هزار یوان داد.

در این جامعه مادی‌گرا، پول همه‌چیز است و همه به‌دنبال منافع خودشان هستند. فقط تمرین‌کنندگان دافا به پول اهمیت نمی‌دهند.

کمک به پسرم

پسر کوچکم شخص بسیار صادقی است و از تمرین تزکیه من حمایت کرده است. او در کودکی، به فلج اطفال مبتلا شد که باعث شد تا حدی ازکارافتاده باشد. او در بزرگسالی بلندپرواز بود و برای کسب درآمد بیشتر، کسب‌وکارش را گسترش داد.

در سال ۲۰۲۲، کسب‌وکارش پول زیادی از دست داد. همچنین ۳۰۰هزاریوانی را که برای کسب‌وکارش وام گرفته بود، از او کلاهبرداری کردند. او مجبور شد خانه و خودرو خود را بفروشد، اما درآمدش برای بازپرداخت بدهی‌ها کافی نبود. بدهی کارت اعتباری او پرداخت نشده بود و بانک تهدید می‌کرد که او را به دادگاه خواهد کشاند.

پسر کوچکم درحالی‌که چاره دیگری نداشت، از دو برادرش، دو پسر دیگرم، خواست که به او کمک کنند. آن‌ها بدون اینکه همسرانشان بدانند توانستند ۳۰۰هزار یوان به او بدهند. وقتی عروس دومم متوجه شد زن و شوهر با هم دعوا کردند.

این مسائل را ازطریق عروس سومم فهمیدم. گیج شده بودم، چون می‌دانستم پسر کوچکم پولی برای خرید خانه و اتومبیل دارد. دخترش از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و مشغول به کار بود. همسرش کار منظمی داشت. اگرچه کسب‌وکار او درآمد زیادی برایش نداشت، اما نباید مشکلی برای تأمین مخارج زندگی‌اش می‌داشت. هرگز فکر نمی‌کردم او اینقدر بدهکار باشد.

درخصوص پسرم احساس بدی داشتم، اما می‌دانستم که هیچ‌چیز تصادفی رخ نمی‌دهد. استاد بیان کردند: «هرکسی سرنوشت خودش را دارد.» (سخنرانی پنجم، جوآن فالون). اگرچه یک تمرین‌کننده باید از وابستگی احساسات خلاص شود، اما نمی‌توانستم نیازهای پسرم را نادیده بگیرم.

به دو پسر بزرگ‌ترم گفتم که بدهی‌های باقیمانده را که بیش از ۲۰۰هزار یوان بود، پرداخت خواهم کرد. نمی‌خواستم سر این موضوع، اختلاف خانوادگی داشته باشم. بدهی‌های سه بانک را پرداخت کردم. سپس برای پرداخت بدهی‌های دیگر با افراد مذاکره کردم و فرصت گرفتم. تاکنون تمام بدهی‌های او پرداخت شده است.

همه این کارها را فقط به این دلیل توانستم انجام دهم که فالون دافا را تمرین می‌کنم.