(Minghui.org) کمی پس از شروع تمرین فالون دافا در سال 1997، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. استاد مواد بد را از بدنم پاکسازی کردند و به من سلامتی بخشیدند. بهمناسبت روز جهانی فالون دافا، میخواهم درباره اعضای خانوادهام برای شما بگویم که توسط استاد محافظت شدند و بهدلیل اینکه میدانستند فالون دافا خوب است، برکت دریافت کردند.
برادر برکاتی دریافت میکند
برادر کوچکترم همیشه بدخلق بود. او سیگار میکشید، مشروب میخورد و عاشق دعوا کردن بود؛ بهخصوص دعواهای بسیار خطرناک. خانواده دائماً نگران او بودند. وقتی بزرگ شد، به سنگ کلیه مبتلا شد و اغلب در ادرارش، خون دیده میشد. کارش ایجاب میکرد که شبها کالا تحویل دهد و من آنقدر نگرانش بودم که تا وقتی با من تماس نمیگرفت و نمیگفت که به خانه برگشته است، به رختخواب نمیرفتم.
درباره فالون دافا به برادرم گفتم و او شروع به تمرین کرد. طولی نکشید که بیماریهایش بهبود یافت، سیگار و مشروب را ترک کرد و دیگر بدخلق نبود. همچنین از دعواکردن دست کشید.
برادرم در صنعت مواد غذایی کار میکند. یک روز پس از تحویل کالا، پولش را شمرد و متوجه شد که مشتری ۵۰۰ یوان پول تقلبی به او داده است. او ناراحت نشد. روز بعد، کالا را به همان مشتری تحویل داد. وقتی مشتری به او پول داد، گفت: «بگذار امروز پول را بشمارم و ببینم آیا اسکناس تقلبی وجود دارد یا نه.» صورت مرد سرخ شد و گفت: «چرا باید به تو پول تقلبی بدهم؟» برادرم پاسخ داد: «پانصد یوان پول زیادی نیست، اما تو به من تقوای زیادی دادی.»
مرد پرسید: «به من بگو، فالون دافا چیست؟» برادرم به او گفت: «فالون دافا به انسان میآموزد که از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کند، انسان خوبی باشد، به دیگران فکر کند...» آن مرد شرمنده شد.
یک روز صبح برادرم درحالیکه مدیتیشن میکرد، فکر کرد: «رشته فرنگیها خراب شدهاند.» بعد از اینکه مدیتیشنش تمام شد، به انبار رفت، یک کیسه رشته فرنگی را باز کرد و واقعاً روی آنها کپک زده بود. فکر کرد که استاد حتماً به او اشارهای رساندهاند. اگر از رشتههای کپکزده برای تهیه غذا استفاده میشد، او به دردسر میافتاد. او با تأمینکننده تماس گرفت، اما آن مرد از تغییر کالا خودداری کرد. برادرم رشته فرنگیها را دور ریخت و ضرر کرد. اگر دافا را تمرین نمیکرد، عصبانی میشد و شاید برای جنجال، به سراغ تأمینکننده میرفت.
یک بار برادرم هنگام تحویل کالا، دچار تصادف رانندگی شد و اتومبیلش واژگون شد. افرادی که در مزارع کار میکردند، دواندوان آمدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تمام شیشهها شکسته و یک جعبه ابزار روی برادرم افتاده بود. رهگذران او را از اتومبیل بیرون کشیدند، اما او آسیبی ندید. مردی مسن گفت: «خانوادهات باید به درگاه بودای بزرگی دعا کرده باشند، وگرنه میمردی.» برادرم به آنها گفت: «من فالون دافا را تمرین میکنم، بنابراین استاد لی از من محافظت کردند.»
برادر دوم از حادثهای دور ماند، زیرا معتقد است دافا خوب است
یک روز صبح در مارس۲۰۰۵، برادر بزرگم با من تماس گرفت و گفت: «من دیشب سه بار پشت سر هم خواب مشابهی دیدم. خواب دیدم که برادر کوچکمان سوخته و مرده است.» گفتم: «استاد حتماً به ما هشدار میدهند که برادرمان به دردسر خواهد افتاد.»
برادر دومم در آن زمان، در سیچوان کار میکرد. از او خواستیم که سریع به خانه برگردد، زیرا موضوعی فوری وجود دارد. وقتی به خانه رسید، خواب را برایش تعریف کردیم. او عصبانی شد و گفت: «چطور میتوانی اینقدر احمق باشی!؟ تو فقط بهخاطر یک خواب، از من خواستی به خانه برگردم. پول بلیت هواپیما را به من بده!» آن موقع بلیت هواپیما ۱۰هزار یوان بود.
برادر بزرگم آموزههای استاد را با او خواند. صبح روز بعد، وقتی ویدئوی آموزش تمرین استاد را پخش میکردم، برادر دومم گفت: «دیشب خوابی دیدم. در دریاچه جنوبی بودم. فکر کردم "میخواهم به خانه پرواز کنم" و واقعاً هم به خانه پرواز کردم.» میدانستم که او از کیفیت روشنبینی خوبی برخوردار است. ما توضیح دادیم که چرا خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مهم است و او موافقت کرد که از حزب خارج شود. همچنین از من خواست که به همسر و دخترش کمک کنم تا از عضویتشان در حزب کنارهگیری کنند. اگرچه برادر دومم دافا را تمرین نمیکند، اما معتقد است که دافا خوب است. به او گفتیم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. او با نوارهای موسیقی فالون دافا به سیچوان بازگشت.
در ماه مه، برادر دومم برای نظارت بر یک پروژه لوله نفت زیرزمینی، به شمال شرقی بازگشت. یک روز، انفجاری در محل رخ داد و چهار نفر زخمی شدند. دو نفر از آنها، بیش از ۴۰ درصد از بدنشان دچار سوختگی شد، درحالیکه دو نفر دیگر بیش از ۶۰ درصد از بدنشان سوخت. برادرم هنگام وقوع حادثه در محل نبود. یکی از بستگان مدیر دستوراتی صادر کرد که با مقررات ایمنی مغایرت داشت و منجر به انفجار شد. اگر برادرم در محل حادثه بود، نهتنها مجروح میشد، بلکه بهدلیل اینکه مدیر ایمنی بود و قرارداد را امضا کرده بود، تحت مجازات کیفری نیز قرار میگرفت. ازآنجاکه برادرم به دافا اعتقاد داشت، استاد به او کمک کردند تا از این فاجعه جلوگیری کند. خانواده ما از استاد سپاسگزارند!
استاد همسر خواهرم را که در یک تصادف رانندگی مجروح شده بود، شفا دادند
بعد از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کردم، خواهر بزرگم را به تمرین تشویق کردم. او از کودکی، توسط موجودات منفی اذیت میشد و به بیماریهای زیادی مبتلا بود. درنهایت بدخلق شد. هر کسی که او را ناراحت میکرد، به او فحش میداد و ناسزا میگفت. او هر روز درد داشت و پول زیادی برای درمان خرج میکرد، اما هیچیک فایدهای نداشتند. استاد بیان کردند:
«وقتی درباره تسخیر روح یا حیوان صحبت میکردم، تمام آن ارواح و حیوانات تسخیرکننده را از بدن تمرینکنندگان واقعی دافا برداشتم، بدون توجه به اینکه آنها چه بودند و خواه داخل یا روی بدنشان قرار داشتند. وقتی افرادی که خودشان شخصاً تزکیه واقعی را انجام میدهند این دافا را بخوانند، بدن آنها را نیز به همین شکل، پاک میکنم. علاوهبر این، محیط خانه شما نیز باید پاک شود. عجله کنید و آن لوحههای گرامیداشت پوشیدهشده از روباه یا راسو را که قبلاً تقدیسشان میکردید، دور بیندارید. تمام آن چیزها برای شما دور ریخته و تمیز شدهاند و دیگر وجود ندارند. بهخاطر اینکه میخواهید تزکیه کنید میتوانیم مسائل را تا حد امکان برایتان آسان کنیم. ازاینرو این کارها میتواند برای شما انجام شود، اما آنها را فقط برای تزکیهکنندگان حقیقی انجام میدهیم.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)
مدت کوتاهی پس از اینکه خواهرم تمرین را شروع کرد، استاد آن موجود زنده را از بدنش خارج کردند. خواهرم از آن زمان تاکنون از بیماری رهایی یافته است. خلقوخویش نیز تغییر کرده است و هر روز شاد و سرزنده است. تمام خانوادهاش نیز از این امر بهرهمند شدند.
در اکتبر۲۰۱۰، شوهرش ساعت ۳ بامداد برای فروش توفو بیرون رفت. درست زمانی که گاریاش را به جاده اصلی هل میداد، از پشت با اتومبیل تصادف کرد. او بیهوش روی زمین افتاد. بینی، دهان و گوشهایش غرق در خون بود. او را به بیمارستان شهر فرستادند. معاینه نشان داد که پرده گوش چپش پاره شده و پای راستش از سه جا شکسته است و پزشکان نمیدانستند خونِ داخل بینی و دهانش از کجا آمده است. او در خطر شدیدی بود.
وقتی به بیمارستان رسیدیم، شوهرخواهرم از بخش مراقبتهای ویژه به بخش منتقل شد. دورش ایستادیم و عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کردیم. او کمکم توانست چشمانش را باز کند. به او گفتیم که این عبارت را خالصانه تکرار کند، اما هیچ احساسی در چهرهاش نداشت. همه دورش جمع شدند و این عبارات را تکرار میکردند. وی بعد از مدتی طولانی، ناگهان گفت: «شما نمیتوانید این را بگویید.» وقتی پرسیدیم: «چه کسی نمیگذارد این عبارت را تکرار کنی؟» به سقف نگاه کرد و گفت: «آن کسی که ژاکت آبی پوشیده و روی چراغ برق است.» برادر بزرگترم گفت: «میخواهد تو را بکشد. زود باش! این جمله را بگو تا برود.» اما او حاضر نبود گوش دهد.
سپس پسرش صحنهای را که هنگام رساندن او به بیمارستان اتفاق افتاده بود، به یاد آورد: وقتی اتومبیل را بهسمت یک تقاطع میبرد، ماشینی از سمت راست مستقیماً بهسمت آنها آمد. خواهرزادهام از ۱۴سالگی رانندگی میکند. غریزهاش بهعنوان یک راننده باتجربه به او میگفت که این تصادف مرگبار خواهد بود. درست زمانی که آنها در شرف تصادف بودند، نیرویی از جایی نامعلوم آمد و اتومبیلش را از سمت راست بهسمت جدول سمت چپ هل داد و بنابراین او از برخورد با وسیله نقلیهای که درحال نزدیکشدن بود، در امان ماند. خواهرزادهام نشان یادبود دافا را از جیبش بیرون آورد و گفت: «استاد از ما محافظت کردند.»
پسر و دختر خواهرم و سایر اعضای خانواده از شوهرخواهرم خواستند که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند، اما او همچنان امتناع میکرد. ما به تکرار این عبارت ادامه دادیم. ناگهان شوهرخواهرم با لکنت زبان گفت: «فالون دافا خوب است.» سپس این عبارت را بارها و بارها تکرار کرد.
روز بعد، خواهرم از ما خواست که به بیمارستان برویم. فکر کردیم که حال شوهرخواهرم بد شده است، بنابراین بهسرعت به آنجا رفتیم. او را دیدیم که در تخت نشسته بود. خواهرم گفت: «یک معجزه اتفاق افتاد. میگذارم او به شما بگوید.»
شوهرخواهرم گفت: «بعد از رفتن شما، مدام تکرار میکردم "فالون دافا خوب است." استاد را در بُعد دیگری دیدم و او پایم را درست کرد.» گفتم: «آیا میدانی که استاد بود؟» او پاسخ داد: «چطور میتوانم او را نشناسم؟! گاهی اوقات وقتی خواهرت به استاد ادای احترام میکند، من هم همان کار را انجام میدهم. استاد پیراهن سفیدی پوشیده بودند. آستینهایشان را بالا زدند و قسمتی از پایم را که شکسته بود لمس کردند. صدای استخوانها را شنیدم و پایم خوب شد.» سپس پای راستش را بلند کرد. در ادامه گفت: «میتوانم با عصا راه بروم.» برادر بزرگترم گفت: «شانهام را بگیر؛ من میتوانم عصای تو باشم.» درواقع، شوهرخواهرم توانست با حمایت برادرم راه برود. همه حاضران شاهد بودند که دافا چقدر خارقالعاده است.
اعجازآمیزتر این است که پرده گوش چپ شوهرخواهرم پاره شده بود و او نمیتوانست چیزی بشنود. پزشکان میگفتند که شنوایی آن گوشش را از دست داده است. شبی که از بیمارستان مرخص شد، دوباره میتوانست با گوش چپش بشنود. گوش چپ شوهرخواهرم سالم است.
تمام خانواده ما از نیکخواهی استاد سپاسگزارند!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.