(Minghui.org) من ۷۰ سال دارم و ۲۰ سال است که فالون دافا را تمرین میکنم. تحت راهنمایی و محافظت نیکخواهانه استاد، عزم من برای تزکیه و کمک به استاد در نجات موجودات هرگز متزلزل نشد. در اینجا مایلم دربارۀ برخی از تجربیات تزکیهام بنویسم تا با سایر تمرینکنندگان به اشتراک بگذارم.
استاد به من خرد دادند
ساعت ۱۰ صبح ۲۵مه۲۰۱۵، من و تمرینکنندهای دیگر به مرکز ارسال سریع پستی رفتیم تا علیه جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) که آزار و اذیت فالون دافا را آغاز کرد، شکایت کیفری ارسال کنیم. یکی از کارکنان به آدرس نگاه کرد و گفت: «مرکز ما هرگز به چنین مقام عالیرتبهای [دیوان عالی کشور] نامه نفرستاده است. آیا مقامات محلی نمیتوانند این را مدیریت کنند؟ آیا مجبورید به چنین مقام عالیرتبهای مراجعه کنید؟» به آنها نگفتم که قصد داریم از جیانگ زمین شکایت کنیم. نگران بودم که نامهام را نپذیرند، بنابراین به آنها گفتم که مربوط به یک پرونده قتل است.
یکی دیگر از کارکنان گفت: «فقط سریع آن را پردازش کنید.» نامهام پردازش شد و روز بعد رسید را دریافت کردم. بعداً متوجه شدم که هنگام صحبت با کارکنان، استاد به من خرد و حکمت دادند. استاد همیشه در کنارم هستند. متشکرم، استاد!
استاد راه را برایم هموار کردند
قبل از تولد نوهام در سال ۲۰۱۱، پسرم تماس گرفت و خواست که اگر میتوانم برای کمک به مراقبت از نوزاد، به خانهاش بروم. او در شهر دیگری زندگی میکرد.
با خودم فکر کردم: «زمان برای نجات موجودات بسیار اضطراری است. باید چهکار کنم؟ هیچ تمرینکنندهای را در آنجا نمیشناسم و اگر بروم، محیطی برای تزکیه نخواهم داشت.» نمیخواستم بروم، بنابراین از استاد خواستم کمکم کنند: «استاد، کارهای مهمتری برای انجام دادن دارم. نمیتوانم از نوهام مراقبت کنم.»
حدود دوازده دقیقه بعد از اینکه این فکر را مطرح کردم، پسرم با من تماس گرفت و گفت: «مامان، ما دربارهاش صحبت کردیم. لازم نیست بیایی. همسرم شغلش را رها میکند و مراقبت از پسرمان را برعهده میگیرد. وقتی پسرم به مهدکودک برود، شغل دیگری پیدا خواهد کرد.»
اشک از چشمانم جاری شد و سرشار از قدردانی فراوان از استاد شدم. عروسم که در یک شرکت بزرگ مقام بالایی داشت، پیشنهاد داد که برای مراقبت از پسرشان استعفا دهد.
ازطریق این اتفاق، شخصاً آنچه را که استاد گفتند تجربه کردم:
«شما تلاش خود را به انجام میرسانید و استادتان بقیۀ مسائل را اداره میکند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
اگر قاطعانه به استاد و فا ایمان داشته باشیم، استاد همهچیز را برای ما نظم و ترتیب میدهند. پس از استعفای عروسم، حقوق ناچیز قبلی پسرم بهطور غیرمنتظرهای چند برابر افزایش یافت. خانوادهاش هماهنگ و شاد بودند و من توانستم به روشنگری حقیقت درباره آزار و اذیت برای مردم ادامه دهم.
حفظ افکار درست و نجات موجودات
در طول المپیک پکن ۲۰۰۸، ح.ک.چ آزار و اذیت علیه تمرینکنندگان را تشدید کرد. سعی کردم تحت تأثیر قرار نگیرم و بر آگاه کردن مردم درباره دافا تمرکز کردم.
من و یک تمرینکننده قرار گذاشتیم که برای روشنگری حقیقت با هم بیرون برویم، اما وقتی به خانهاش رفتم، گفت که نمیتواند بیاید. ناامید شدم. در آن زمان، مطالب بسیار کمی داشتیم. به خانه رفتم و دو تصویر از تصاویر سال نو چینی را که حاوی پیامهایی درباره حقیقت فالون دافا بودند، برداشتم. مقداری چسب تهیه کردم و بیرون رفتم. در یک تقاطع شلوغ، بهسمت چراغ راهنمایی رفتم و بخشی را نصب کردم.
به تقاطع دیگری رفتم و متوجه یک بیلبورد در آنجا شدم. چسب را روی مطالب پخش کردم. اما، بهمحض اینکه مطلب دیگری را نصب کردم، مرد جوانی را دیدم که بهسرعت بهسمتم میآمد. کاغذ را پایین آوردم، آن را تا کردم و در جیبم گذاشتم. در آن زمان، مرد جوان در کنارم بود.
تازه در آن لحظه بود که دیدم او مأمور پلیس است. به بیلبورد نگاه کرد. نمیدانم این شجاعت را از کجا آورده بودم، اما از او پرسیدم دنبال چه چیزی میگردد. او پاسخ داد: «دیدم چیزی نصب کردی.»
در سکوت، از استاد کمک خواستم. سپس با اعتمادبهنفس پاسخ دادم: «چه نصب کردم؟ کجاست؟»
مامور گفت: «این روزها، روزهای حساسی برای ح.ک.چ است. همینطوری مطالبی را نصب نکن.» سپس رفت.
افکار درست فرستادم و میدانستم استاد به حل این وضعیت دشوار کمک کردند. در راه برگشت، مکان خوب دیگری پیدا کردم و مطالب را چسباندم. همچنین با سه نفر، درباره فالون دافا و آزار و اذیت صحبت کردم.
در ایستگاه اتوبوس، با مرد مسنی آشنا شدم و از او پرسیدم: «آیا باید شما را برادر صدا کنم یا عمو؟ چندساله هستین؟» او به من گفت که ۷۸ سال دارد. پاسخ دادم: «پس باید شما را عمو صدا کنم.»
قبل از اینکه شروع به صحبت کنم، پرسید: «شما تمرینکننده فالون دافا هستید؟ حزب کمونیست به ما حقوق میدهد. بدون حزب کمونیست، چه بخوریم؟ چرا این کار را میکنید؟ خیلیها با من درباره فالون دافا صحبت کردند، اما تمایلی ندارم گوش کنم.»
با آرامش پاسخ دادم: «عمو، عصبانی نشو. لطفاً بنشین تا گپ بزنیم. سلامتی و حال خوب از هر چیز دیگری مهمتر است، درست است؟ وقتی جوان بودم، مادرشوهرم در مراقبت از فرزندم به من کمک نمیکرد. بعد از آن، حتی نگاهکردن به او مرا عصبانی میکرد. حال بد من باعث شد سلامتیام رو به وخامت برود و بیمار شوم. بعداً، جوآن فالون را خواندم و فهمیدم که تمام چیزهای شاد و ناشادی که با آنها روبرو میشویم، و تمام افرادی که با ما خوب یا بد رفتار میکنند، نتیجه کارمایی است که در زندگیهای گذشته خود جمع کردهایم. اما بدخلقی میتواند سلامت فرد را به خطر بیندازد. از آن زمان به بعد، دیگر از او عصبانی و دلخور نبودم. حالا با او بسیار مهربان هستم.»
ادامه دادم و گفتم: «به آن مقامات حزب کمونیست نگاه کنید. آنها آنقدر پول اختلاس کردند که جایی برای خرج کردن آن ندارند. مقامات ردهپایین بیرحم هستند، مقامات ردهبالا کاملاً فاسد هستند؛ همه آنها فاسد هستند. مردم عادیِ مثل ما بهطور خستگیناپذیری تلاش میکنند تا وامهای مسکن خود را پرداخت کنند. آسمان درحال نابودی ح.ک.چ است. وقتی به حزب پیوستیم، باید مشتهایمان را بالا میبردیم و قسم میخوردیم که جانمان را برای آن فدا میکنیم. هر کسی که قسم بخورد برای آن مبارزه کند، با آن دفن خواهد شد. من چیزی از شما نمیخواهم، فقط میخواهم در امان باشید.»
او آرام گوش میکرد و سر تکان میداد. از او پرسیدم: «اسمت چیست؟ به تو کمک میکنم از حزب کمونیست چین و سازمانهایی که به آنها پیوستهای، خارج شوی تا آیندهای امن داشته باشی.»
استاد به من خرد و حکمت عطا کردند و دو ساعت با او صحبت کردم. سرانجام گفت: «حالا میفهمم. واقعاً میفهمم.» از صمیم قلب، از استاد متشکرم.
یک بار مرد جوانی را دیدم که درحال قدمزدن در کنار ایستگاه اتوبوس بود. قدبلند بود و پرانرژی به نظر میرسید. به او نزدیک شدم و گفتم: «جوان، تو خیلی خوشتیپی. کجا میروی؟» گفت که به خانه میرود. پرسیدم که آیا درباره ترک حزب کمونیست برای آیندهای امن چیزی شنیده است یا نه. او شنیده بود و به من گفت که تمام خانوادهاش عضو حزب و همه آنها جزء مقامات دولتی هستند.
گفتم: «خانوادهات خوششانس هستند و تو مورد لطف قرار گرفتهای!» در ادامه گفتم: «حزب کمونیست فاسد است.» او استدلال کرد که بدون حزب کمونیست، ما امروز اینجا نبودیم.
پاسخ دادم: «ما بدون حزب کمونیست، بهتر خواهیم بود. حزب بیکفایت است و آنها فقط به کشتار و غارت متکی هستند.» او گفت که من درگیر سیاست شدهام.
گفتم: «چرا ما خانمهای مسن باید درگیر سیاست شویم؟ استاد ما میگویند که دافا درگیر سیاست نمیشود. ما مردم را نجات میدهیم. مگر نشنیدهاید که بسیاری از پیشگویان، فجایع آینده را پیشبینی کردهاند؟ من، زنی سالخورده، فقط میخواهم شما از فجایعی که در راه است، جان سالم به در ببرید. سالهاست که فالون دافا را تمرین میکنم. سالهاست که حالم خوب است و هیچ دارویی مصرف نکردهام. جیانگ زمین گفت که فالون دافا را ظرف سه ماه ریشهکن خواهد کرد. سالهای زیادی گذشته است و اکنون بیش از ۲۰۰هزار نفر علیه او شکایت کردهاند. چنین چیزی در تاریخ چین هرگز سابقه نداشته است. اگر فالون دافا درست نبود، تمرینکنندگان چگونه میتوانستند اینهمه سال مقاومت کنند و در برابر آزار و اذیت بایستند؟ آن نهتنها شکست نخورد، بلکه افراد بیشتری شروع به تمرین آن کردند و فالون دافا در بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان گسترش یافته است.»
درحالیکه صحبت میکردم، او سر تکان میداد. قبل از اینکه متوجه شویم، بیش از یکونیم کیلومتر راه رفته بودیم. او گفت: «آنقدر به حرفهایت گوش دادم که نزدیک بود از کنار خانهام رد شوم.»
به او یادآوری کردم: «واقعاً میخواهم در امان باشی. میتوانم کمکت کنم از حزب کمونیست چین و سازمانهایش خارج شوی؟» او هیجانزده شد و با قاطعیت سر تکان داد.
در طول سالهای تزکیه، هنگام روشنگری حقیقت و کمک به مردم برای خروج از ح.ک.چ، با انواعواقسام افراد و موقعیتها روبرو شدهام. تعداد آنها آنقدر زیاد است که نمیتوانم همه آنها را اینجا فهرست کنم. هر کاری که انجام دادهام با حمایت نیکخواهانه استاد بوده است. کمک به استاد برای نجات مردم بزرگترین شادی من است. استاد، از شما متشکرم که مقدسترین عنوان، «تمرینکننده فالون دافا در دوره اصلاح فا»، را به من دادید. جهان جدید بسیار وسیع است. ما باید از آموزههای استاد پیروی کنیم و هرگز در تلاش خود برای نجات موجودات سستی نکنیم.
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.