(Minghui.org) تمرین فالون دافا نهتنها سلامتیام را پس از سالها بیماری به من بازگرداند، بلکه ویژگیهای اخلاقیام را نیز عمیقاً تغییر داد. من با خواستههای خودخواهانه هدایت میشدم و بهدنبال شهرت و ثروت بودم، اما پس از شروع تزکیه، تغییر کردم و اکنون برای درستکاری، بسیار بیشتر از سود مادی ارزش قائلم. میخواهم چند ماجرای شخصی را که منعکسکننده استانداردهای اخلاقی بالا و ماهیت نیکخواهانه فالون دافا هستند، به اشتراک بگذارم.
آشتی با همسر برادرم
پس از ازدواج برادر آخرم، والدینمان بهتدریج خانه و زمین خانوادگیمان را به او دادند. آنها با خانواده برادرم در دو بخش شرقی و غربی خانه، بهطور جداگانه، زندگی میکردند. با گذشت زمان، همسر برادرم بهدلیل اختلافات کوچک، والدینمان را تحت فشار قرار داد تا از آن خانه به مکانی دیگر نقلمکان کنند. مادرم عمیقاً به پسر و نوهاش وابسته بود و حاضر به انجام این کار نبود. او پس از فلج شدن پدرم، برای مراقبت از پدرمان به کمک نیاز داشت. همچنین نمیخواست بعد از فوت پدرم تنها باشد.
در طول دو سالی که مادرم از پدرم مراقبت میکرد، همسر برادرم اغلب با او با خشونت صحبت میکرد و سر شوهر مهربان و منفعلش، یعنی برادرم داد و بیداد میکرد. بعد از فوت پدرم، او اصرار داشت که مادرم از خانه برود. در مراسم یادبود مرگ او، بعد از اینکه اقوام رفتند، همسر برادرم گفت: «اگر مادرت نرود، من میروم.»
نتوانستم ساکت بمانم و پاسخ دادم: «فقط یک ماه از فوت پدرم میگذرد. چطور میتوانی اینقدر سنگدل باشی؟» همسر برادرم به خانه والدینش رفت و همان روز، مادر ۷۰سالهام از خانهای که دهها سال در آن زندگی کرده بود، نقلمکان کرد. روز بعد، همسر برادرم برگشت.
مادرم پس از دو سال اسبابکشی و رفتن از خانهای به خانهای دیگر، سرانجام در خانه خواهر چهارمم ساکن شد. خواهرانم فضای او را طوری مهیا کردند که شبیه یک آپارتمان شهری مدرن باشد، با گرمایش از کف و حمام. یک تمرینکنندۀ جوانِ فالون دافا مرتباً برای مطالعه فا (آموزهها) و انجام تمرینات دافا با او، به آنجا میآمد.
سالها گذشته است، اما یادآوری رنج مادرم هنوز باعث میشود اشک در چشمانم حلقه بزند. بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا، یاد گرفتهام که به درون نگاه کنم. متوجه شدم که رنجش، ذهنیت رقابتجویی و وابستگی عاطفی در من وجود دارد. درحالیکه احترام و مراقبت از والدین و بزرگان، یک رفتار اخلاقی خوب یا شریف محسوب میشود، استاد به ما میآموزند که با حقیقت، نیکخواهی و بردباری زندگی کنیم. من نتوانستم در فکر، گفتار و کردار، با مهربانی پاسخ دهم و این تقصیر من بود.
اکنون رنجشم از همسر برادرم را رها کردهام. در طول تعطیلات، هدایایی مانند رشته فرنگی و روغن سویا برای خانواده برادرم میبرم. بهگرمی از آنها استقبال میکنم و به برادرزادهام پول میدهم و او را تشویق میکنم که به والدینش احترام بگذارد و از آنها مراقبت کند. در طی چند سال گذشته، برادرزادهام در شهر محل زندگی من به مدرسه میرفت و من اغلب او را برای غذا دعوت میکنم یا مایحتاج روزانهاش را برایش میخرم. شوهرم نیز مقداری پول به او میدهد.
وقتی انگشت برادرزادهام دچار یک برآمدگی سیاه دردناک شد، داروها کمکی نکردند و والدینش نگران شدند. او را به یک بیمارستان بزرگ بردم و در طول مسیر به او گفتم که فالون دافا چقدر قدرتمند است، «حقیقت، نیکخواهی و بردباری، فای بودا هستند. با خلوص نیت عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را تکرار کن و در امان خواهی بود.» او موافقت کرد. پزشک مصرف دارو را توصیه کرد و گفت ممگن است نیاز به جراحی با لیزر باشد. همچنان برادرزادهام را تشویق میکردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. یک ماه بعد، برآمدگی بهطور طبیعی ناپدید شد و نیازی به جراحی نبود.
قبل از اینکه برادرزادهام امتحاناتش را بدهد، به او لباس و کفش و ۲۰۰ یوان برای غذا دادم. قبل از سال نو، همسر برادرم برای ابراز قدردانیاش یک غاز و قارچ وحشی برای ما آورد.
سخاوتمند بودن با دوستان و همکاران
من یک گروه صمیمی متشکل از هفت یا هشت دوست دارم که همکاران و کارمندان سابق من هستند. ما تقریباً همسن هستیم. در فراز و نشیبهای زندگی از یکدیگر حمایت میکنیم: ورود فرزند به دانشگاه، بیماری والدین، جراحی همسر یا ازدست دادن عزیزان. وقتی کسی نیازمند است، برایشان هدیه و پول میبرم یا اگر در دسترس نباشم از دیگران میخواهم که آنها را تحویل دهند. اما هرگز از سختیهای خودم صحبت نمیکنم و از دیگران پول نمیگیرم.
در محل کار، بیشترِ استخدامیهای جدید تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. آنها درحال وفق دادن خود با محیط جدید، و اغلب بهدنبال برخورد گرم و راهنمایی هستند. با آنها مانند فرزندان خودم رفتار میکنم. سال گذشته، یک کارآموز جوان به ما ملحق شد و رئیس تصمیم گرفت که آن مرد جوان پاداش پایان سال را دریافت نکند. هر بار که پاداشها توزیع میشد، من پاداش خودم را با او تقسیم میکردم. همکاری که او را معرفی کرده بود، تحت تأثیر قرار گرفت و او نیز همین کار را کرد. ما توافق کردیم که به رئیس یا کارآموز درباره این توافق چیزی نگوییم.
در نزدیکی خانهام، یک بازار صبحگاهی وجود دارد که من مایحتاج روزانهمان را از آنجا میخرم. هرگز بر سر قیمتها چانه نمیزنم یا تخفیف نمیخواهم. درواقع، اغلب به فروشندگان میگویم که بقیه پول را نگه دارند.
همچنین حقایق مربوط به فالون دافا را توضیح دادهام و دوستان، همکاران و فروشندگان بازار را تشویق کردهام که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. بسیاری با من موافق بودند و از حزب کمونیست چین که مردم دیگر به آن اعتماد ندارند، ابراز انزجار کردند.
بیش از 20 سال است که فالون دافا را تمرین میکنم. اعمال مهربانانه، بخشش و صداقتی که توصیف کردم، به بخشی طبیعی از زندگیام تبدیل شدهاند.
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.