(Minghui.org) هنگام فروش محصولاتم در یکی از روستاهای اطراف، با خانم مسنی آشنا شدم. او کودکی را در آغوش گرفته بود و گریه میکرد.
از او پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟»
با چشمانی اشکبار پاسخ داد: «عروسم بسیار بیمحبت است. با وجود اینکه تمام تلاشم را میکنم تا به او در مراقبت از نوههایم کمک کنم، مرا نفرین میکند.»
«حتماً دیشب چیزی خوردهام که با من سازگار نبوده و حالا دچار اسهال شدهام. به نوۀ بزرگم گفتم به مادرش بگوید که حالم خوب نیست و امروز نمیتوانم از خواهر کوچکترش مراقبت کنم. عروسم در جواب گفته: امیدوارم بمیرد!»
سعی کردم او را دلداری دهم: «متأسفم که میشنوم چنین عروسی داری، اما به دل نگیر. حالا که پسرت خانواده دارد، نوه داری و همه میتوانید با هم زندگی کنید، اینقدر ناراحت نباش. اگر خیلی عصبانی شوی، ممکن است به سلامتیات آسیب برساند و تو کسی هستی که رنج خواهد کشید، مگر نه؟»
سپس حقیقت فالون دافا به او گفتم. آن زن بسیار پذیرا بود، گفت که حالش بهتر شده و دیگر گریه نمیکرد. او اصرار داشت که برای صرف غذا به خانهاش بروم تا از مهربانیام قدردانی کند، اما مؤدبانه دعوتش را رد کردم.
حدود ده سال بعد، روزی هنگام انجام چند کار متفرقه، با زنی آشنا شدم که از من پرسید: «مرا میشناسی؟»
پاسخ دادم: «فکر نمیکنم.»
«اما من تو را میشناسم و ده سال پیش دربارهات شنیدم. تو همان خانمی هستی که با مادرشوهرم در خیابان گپ زدی، درست است؟ مادرشوهرم تو را برای صرف غذا به خانهمان دعوت کرد.»
«اوه، بله، حالا یادم آمد. خوشحالم که میبینمت. میخواهم چیزی را با تو در میان بگذارم.» سپس دربارۀ اصول شگفتانگیز زندگی که از فالون دافا آموخته بودم برایش گفتم و او با دقت گوش کرد.
آن زن به من گفت: «خیلی خوشحالم که بالاخره شما را ملاقات کردم!» از آن زمان به بعد، ما با هم دوست بودهایم.
در طول پاندمی کووید، به خانهاش رفتم تا از شوهرش بخواهم که به من در رفع مشکل تلویزیون کمک کند. این خانم در رختخواب دراز کشیده بود و به من گفت که آزمایش کوویدش مثبت شده و مدتی است که بیمار است.
او با ناراحتی و اشک در چشمانش از من پرسید: «فکر میکنی هنوز میتوانم خوب شوم؟ هیچ دارویی جواب نداده و حالا حتی نمیتوانم غذا بخورم.»
او را دلداری دادم و گفتم: «بسیاری از افرادی که حقیقت فالون دافا را درک کردند، بهبود یافتهاند، پس تو هم میتوانی. از تو خواستم که این دو عبارت را به خاطر بسپاری: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است"، آیا آنها را تکرار میکنی؟»
«نه، مدتی است که تکرار نکردهام.»
«پس لطفاً آنها را تکرار کن؛ آنها میتوانند انرژی مثبتِ بدنت را تقویت کنند. اگر به این کار ادامه دهی، مطمئنم که خوب میشوی!»
همچنین به او گفتم: «باید سعی کنی با دیگران مهربان باشی. انجام کارهای نیک بهترین دارو است و تنها با جمعکردن تقوا و مهربانی میتوان از سلامتی بهرهمند شد.»
او را تشویق کردم که غذا بخورد و او موفق شد یک نان کاملِ بخارپز را بخورد. وی گفت: «من دو ماه است که نتوانستهام اینطور غذا بخورم!» او کاملاً خوشحال بود و از من دعوت کرد که شب را بمانم.
نماندم، اما او را تشویق کردم: «دیگر حالت خوب است. فقط به انجام کارهایی که به تو گفتهام ادامه بده.»
بعد از آن، چهار بار به ملاقاتش رفتم و وقتی آخرین بار به دیدنش رفتم، خیلی بهتر به نظر میرسید و به من گفت که ۹۰٪ آن محنت رفع شده و حالش به اندازۀ کافی خوب شده است که بتواند به سر کار برگردد.
مرا محکم در آغوش گرفت و گفت: «تو خانم بسیار خوبی هستی!»
«استاد ما، آقای لی هنگجی، باعث شدند که من فردی سالم و درستکار شوم، و یاد گرفتهام نسبت به دیگران باملاحظه باشم. ایشان هرگز از هیچیک از ما که فالون دافا را تمرین میکنیم، حتی یک یوآن هم پول نخواستهاند.»
او به من نگاه کرد و صمیمانه گفت: «استاد شما واقعاً فردی فوقالعاده هستند! ایشان باید شخصی واقعاً برجسته باشد که توانسته چنین انسانهای برجستهای چون تو را تعلیم دهد!»
بعداً خبردار شدم که او چند پیراشکی درست کرد و شخصاً آنها را به مادرشوهرش هدیه داد. مادرشوهرش که از مهربانی او شگفتزده شده بود، گفت: «بهلطف فالون دافا، عروسم به چنین فرد خوبی تبدیل شده است!»
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.