(Minghui.org) قبل از شروع تمرین فالون دافا، آرزو داشتم که بیماری قلبیام شفا پیدا کند و بدنی سالم داشته باشم. این آرزو اکنون به واقعیت تبدیل شده است. دافا به زندگی پژمردهام نشاط تازهای بخشیده است. فهمیدهام که معنای واقعی زندگی، بازگشت به خود واقعی اولیهام است.
میخواهم تجربۀ تزکیهام را با همه به اشتراک بگذارم.
بهدستآوردن زندگی جدید
من در سال ۱۹۹۲، به التهاب عضلۀ قلب و بیماری دریچۀ قلب مبتلا شدم. قلبم بیش از ۲۴۰ بار در دقیقه میزد و خونرسانی بهشدت کمی داشت. پزشک به من گفت که وقتی کسی میمیرد، نوار قلبش صاف میشود. نوار قلبم تقریباً به آن نقطه رسیده بود.
بیمارستان نتوانست مرا درمان کند، بنابراین بهدنبال درمانهای سنتی و محلی رفتم و چیگونگ تمرین کردم، اما هیچچیزی کمکم نکرد.
در صبح ۱ژوئن۱۹۹۵، مادرم از انجام تمرینات چیگونگ در پارک برگشت و به من گفت: «تمرین جدیدی به نام فالون دافا وجود دارد. گفته میشود که اثرات شگفتانگیزی در درمان بیماریها و حفظ سلامتی دارد. علاوهبر این، آموزش آن بهصورت رایگان ارائه میشود. بسیاری از مردم آن را تمرین میکنند. چرا نگاهی به آن نمیاندازی؟»
روز بعد، به محل تمرین دافا رفتم تا ببینم موضوع چیست. تمرینکنندگان به من گفتند که بسیاری از بیماریها، جدیتر از بیماری من، ازجمله بیماریهای لاعلاج، میتوانند در مدت زمان کوتاهی درمان شوند. با این ایده که آن را امتحان کنم، به آنها پیوستم و پنج مجموعه تمرین را یاد گرفتم.
بعد از آن، شروع به انجام تمرینات در خانه کردم و آخر هفتهها به محل تمرین میرفتم. در مدتی کمی بیش از یک ماه، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. واقعاً احساس سبکیِ ناشی از رهایی از بیماری را تجربه کردم. احساس شعفی که تجربه کردم فراتر از آن بود که بتوانم با واژهها توصیفش کنم.
میخواستم بیماریهای دیگران هم شفا یابد، بنابراین به اقوام، دوستان و همکارانم درمورد اثرات شگفتانگیز فالون دافا در درمان بیماریها و حفظ سلامتی گفتم. پس از اینکه آنها شاهد تحولات من بودند، تعدادی از آنها نیز شروع به تمرین کردند.
اعتباربخشی قاطعانه به دافا
وقتی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در ۲۰ژوئیه1999، شروع به مورد آزار و اذیت قرار دادن فالون دافا کرد، احساس کردم که مقامات حقیقت دافا را نمیدانند، بنابراین باید به آنها میگفتم.
به پکن رفتم تا از دولت دادخواهی کنم و به آنها بگویم که استاد ما مورد بیانصافی قرار گرفتهاند. ایشان بدون دریافت حتی یک یوآن به میلیونها نفر، ازجمله من، کمک کردهاند تا به سلامتی دست یابند. دافا یک تمرین فوقالعاده است؛ آن باید ترویج شود، نه سرکوب!
وقتی به پکن رسیدیم، پلیس ما را دستگیر کرد. ما حقایق را برای هر مأموری که به او برمیخوردیم روشن کردیم و بسیاری از آنها حقیقت را درک کردند. چند مأمور گفتند بهخاطر اینکه ما، بهمنظور دادخواهی، همهچیزمان را بهخطر انداختهایم تحسینمان میکنند و ورودی حیاطی را که در آن بهطور غیرقانونی بازداشت شده بودیم، باز کردند و به ما اجازه دادند آنجا را ترک کنیم.
اما ما به آنها گفتیم که نمیتوانیم پکن را ترک کنیم، زیرا دادخواهیمان به جایی نرسیده بود. درنهایت توسط ادارۀ پلیس شهرمان بازداشت شدیم. گرچه ادارۀ مدیریت محلی، پلیس و کارفرمایم با من ناعادلانه رفتار کردند، اما ایمانم به دافا همچنان پابرجا ماند.
تمام چیزی که هر روز میدیدم و میشنیدم دروغها و تبلیغات ح.ک.چ بود. بسیاری از تمرینکنندگان دستگیر میشدند. بعداً شنیدم که برخی تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفتهاند. اما درست زمانی که مردم شروع به درک حقیقت درمورد دافا کردند، با دور دیگری از دروغها فریب خوردند.
بسیاری از تمرینکنندگان احساس میکردند که مقامات هنوز حقیقت را درک نمیکنند، بنابراین به رفتن به پکن برای دادخواهی ادامه دادند. من دوباره در دسامبر۲۰۰۰ به پکن رفتم و درنهایت توسط پلیس پکن دستگیر و به یک بازداشتگاه محلی منتقل شدم. کاری را که یک تمرینکننده باید انجام دهد انجام دادم و با گفتن حقیقت دربارۀ آزار و شکنجه به زندانیان و نگهبانان، به دافا اعتبار بخشیدم.
بازداشت من بر جشن سال نو والدینم و خانوادۀ شوهرم تأثیر گذاشت. بعد از بازگشتم، فرزندم به من گفت که هرگز ندیده بود پدرش اینقدر گریه کند. قرار بود بیرون رفتن برای غذا در طول سال نو، یک اتفاق شاد باشد، اما ما نمیتوانستیم اوقات خوبی داشته باشیم. زندگی تحت حکومت حزب کمونیست بسیار غمانگیز بود.
کمک به نجات مردم
کمک به استاد در نجات موجودات ذیشعور، مأموریت تاریخی یک تمرینکننده است، بنابراین تصمیم گرفتیم بروشورهای بیشتری توزیع کنیم تا افراد بیشتری حقیقت را درک کنند. هر روز بعد از کار، برای توزیع بروشورها و صحبتِ رو در رو با مردم، بیرون میرفتم.
در راه خانه، سوار دوچرخه بودم که به مرد مسنی برخوردم که به نظر بسیار مهربان میآمد. از او پرسیدم: «آیا درمورد ترک ح.ک.چ برای اطمینان از ایمنی خود چیزی شنیدهای؟» او نشنیده بود. وقتی پرسیدم که آیا میداند چگونه از این پاندمی در امان بماند، گفت که نمیداند. بنابراین توضیح دادم: «ح.ک.چ مرتکب اعمال بد زیادی شده است. میلیونها نفر را در طول جنبشهای سیاسی متعددش به قتل رسانده است. بنابراین آسمان آن را از بین خواهد برد و هر کسی که به سازمانهای آن پیوسته باشد، در معرض خطر خواهد بود.»
او به من گفت که به لیگ جوانان کمونیست پیوسته است. سپس به او یک اسم مستعار دادم و گفتم: «نظرت چیست که در قلبت، از حزب خارج شوی تا وقتی آسمان آن را از بین میبرد، همراه آن نابود نشوی؟ بگذار کمکت کنم تا با ثبت یک اظهاریۀ آنلاین، از آن خارج شوی، باشد؟» او موافقت کرد.
همچنین از او خواستم که عبارات فرخندۀ «فالون دافا فوقالعاده است!» و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» را صمیمانه تکرار کند تا حالش خوب شود. یک بروشور روشنگری حقیقت به او دادم و برایش آرزوی عمر طولانی کردم. او پاسخ داد: «تو از من بیشتر عمر خواهی کرد، چون همیشه کارهای خوب انجام میدهی.»
به سوپرمارکت رفتم و با زنی که در صف صندوق ایستاده بود گپ زدم. ما درمورد سلامتی صحبت کردیم و او گفت که من بسیار سالم به نظر میرسم. به او گفتم ۲۹ سال است که بیمار نشدهام، حتی از زمان شیوع کووید-۱۹. او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت.
اشاره کردم که پاندمیها همیشه وجود داشتهاند، اما ظاهراً کسی درمورد آنها صحبت نمیکرد. او این را میدانست، چون پزشک بود.
گفتم: «یک راه خوب برای ایمن ماندن به شما میگویم که بسیار مؤثر است. عبارات فرخندۀ "فالون دافا فوقالعاده است!" و "حقیقت،نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!" را تکرار کن. هرچه بیشتر، بهتر.» او نهتنها از ابتلا به ویروس در امان میبود، بلکه آن برای سلامتیاش نیز مفید بود.
آن زن پس از تسویهحساب، متوجه شد برخی اقلامی را که نیاز بود قبل از پرداخت، وزن شوند وزن کند تا بتواند پولشان را پرداخت کند، بنابراین مجبور شد برگردد. پس از آنکه من هم حسابم را پرداخت کردم، یادم آمد که هیچ مطلبی به او ندادهام و به او کمک نکردهام که از ح.ک.چ خارج شود. بنابراین تصمیم گرفتم با وجود صف طولانی منتظر بمانم، و افکار درست فرستادم.
ساعت از ۱ بعدازظهر گذشته بود که او بالاخره پرداختش را انجام داد. از اینکه دید منتظرش هستم، تحت تأثیر قرار گرفت. به او گفتم که این روزها فجایع زیادی وجود دارد و همه آنها ناشی از گناهان ح.ک.چ است. به او هشدار دادم که درگیر ارتباطش با حزب نشود و پیشنهاد دادم که از حزب خارج شود.
او به پیشگامان جوان و لیگ جوانان پیوسته بود، بنابراین یک اسم مستعار به او دادم و توضیح دادم که میتوانم به او کمک کنم تا بهصورت آنلاین آن را ترک کند. او با خوشحالی پذیرفت. سپس مطالب اطلاعاتی را به او دادم و به او گفتم که خانوادهاش نیز آنها را بررسی کنند.
درنهایت، او شناسۀ ویچت مرا خواست تا بتوانیم در تماس باشیم. به او گفتم که حساب کاربری ندارم و صحبت در ویچت امن نیست. بنابراین پیشنهاد کردم که اطلاعات موجود در بروشورهایی را که به او داده بودم، بخواند. او امیدوار بود که روزی دوباره همدیگر را ملاقات کنیم.
داستانهای تأثیرگذار زیادی مانند این وجود داشته است و نمیتوانم همۀ آنها را اینجا ارائه کنم. گرچه کاری را که قرار بود انجام دهم انجام دادهام، اما هنوز با سایر تمرینکنندگان فاصله زیادی دارم. اصلاح فا رو به پایان است و من برای رشد و بهبود بیشتر، وابستگیهای زیادی دارم که باید از بین بروند. استاد! از لطف نجاتبخش نیکخواهانۀ شما سپاسگزارم! همتمرینکنندگان، برای کمک فداکارانهتان متشکرم!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.