(Minghui.org) گرچه ۸۹ساله هستم، وضعیت سلامتی‌ام نسبتاً خوب است. می‌توانم همه کارها را انجام دهم، ازجمله آشپزی و کار در باغچه. می‌دانم که امروزه همه انسان‌های روی زمین برای فا، قانون بزرگ کیهان، اینجا هستند. چون فالون دافا را تمرین می‌کنم، شادم و احساس رضایت می‌کنم. از نجاتی که استاد لی هنگجی، بنیان‌گذار فالون دافا، به من عطا کرده‌اند سپاسگزارم. همچنین قدردانی خود را از سایر تمرین‌کنندگان ابراز می‌کنم که در مسیر تزکیه به من کمک کرده‌اند.

بیماری‌هایم ناپدید شدند

سال‌ها دچار سردردهای میگرنی، دل‌درد، یخ‌زدگی شانه و کمردرد بودم. کمردرد باعث شده بود به‌طور کج و خمیده راه بروم. درد ناشی از توده‌ای به اندازه مشت در معده‌ام بسیار شدید بود. همیشه درد داشتم، به‌ویژه شب‌ها. آن‌قدر درد می‌کشیدم که نمی‌توانستم بخوابم. در آن زمان، پولی برای درمان پزشکی نداشتیم، پس فقط تحمل می‌کردم. به همین دلیل هرگز نفهمیدم علت دردم چیست.

برای دریافت کمک، به طالع‌بین‌ها مراجعه کردم. یکی به من گفت بیست سال دیگر بودایی را ملاقات می‌کنم و بیماری‌هایم درمان خواهد شد. شوهرم گفت طالع‌بین فقط می‌خواسته تو را دلداری دهد. از اینکه مجبور بودم آن‌قدر طولانی رنج بکشم نگران بودم. برای همین به معابد می‌رفتم، اما هیچ‌چیز جواب نداد. در آن زمان، تقریباً ۶۰ساله و لاغر و ضعیف بودم و ایستادن و راه رفتنم استحکام و پایداری نداشت. در ناامیدی، کفن و تابوت خودم را آماده کرده بودم.

یکی از اقوامم پیشنهاد کرد که فالون دافا را تمرین کنم. او گفت فالون دافا یک روش معنوی تزکیه شخصی است که می‌تواند وضعیت سلامتی‌ام را بهبود بخشد. به او گفتم که دوست دارم آن را امتحان کنم، اما در شهر من، تمرین‌کننده‌ای نبود. از آن زمان به بعد، وضعیت جسمی‌ام بهبود یافت و توانستم در کارهای مزرعه هم کمک کنم. با نگاه به گذشته احساس می‌کنم استاد از همان ابتدا مراقب من بوده‌اند، چون می‌خواستم دافا را تمرین کنم.

دو دختر داشتم که هر دو ازدواج کرده بودند و با والدین همسرشان و سایر اعضای خانواده و خویشاوندان زندگی می‌کردند. من همیشه بسیار بیمار بودم و شوهرم هم به‌طور ناگهانی فوت کرد. دخترانم از من خواستند که با آن‌ها زندگی کنم، اما ترجیح می‌دادم تنها زندگی کنم، چون زندگی با این تعداد زیاد، برایم راحت نبود. بعدها دوباره ازدواج کردم و با شوهر دومم زندگی کردم. سپس متوجه شدم که همه اعضای خانواده او فالون دافا را تمرین می‌کنند! عکسی از مردی را دیدم که مهربان و خوش‌رو به نظر می‌رسید. به من گفتند که ایشان استاد لی، بنیان‌گذار فالون دافا، هستند.

روز بعد، برادرزاده شوهرم کتاب جوآن فالون را به من داد و گفت: «به نظر می‌رسد که وضعیت سلامتی‌ات خوب نیست. اگر صادقانه عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را تکرار کنی، از برکت و رحمت برخوردار خواهی شد.»

به توصیه او عمل کردم و هر روز این نُه کلمه را تکرار می‌کردم. حتی هنگام راه رفتن یا انجام کارهای خانه و قبل از خواب نیز آن‌ عبارات را می‌گفتم. یک هفته بعد، برادرزاده به دیدنم آمد و مرا تشویق کرد تا همراه عمویش فالون دافا را تمرین کنم. به این ترتیب تمرین آغاز شد. طالع‌بین درست گفته بود؛ واقعاً ۲۰ سال طول کشید!

چون به مدرسه نرفته بودم، مطالعه فا برایم دشوار بود. پسر شوهرم و همسرش از من دعوت کردند تا همراه آن‌ها جوآن فالون را بخوانم. همچنین با مطالعه فا همراه شوهرم خواندن را یاد گرفتم. با پشتکار زیادی مطالعه کردم و ظرف یک سال توانستم کتاب را بخوانم.

بدون هیچ‌گونه انگیزه یا توقع، تمام توجه خود را روی مطالعه فا و انجام تمرین‌ها گذاشتم. پیش از آنکه متوجه شوم، تمام بیماری‌هایم کاملاً ناپدید شدند. توده در معده‌ام هم از بین رفت!

فالون دافا از من محافظت کرد و خصوصیات اخلاقی‌ام ارتقا یافت

یک بار دچار سرگیجه‌ای شدید شدم و افتادم. سرگیجه‌ام آن‌قدر شدید بود که جرئت باز کردن چشم‌هایم را نداشتم. یک ماه بستری بودم و باید با قاشق به من غذا می‌دادند. با حفاظت فا، بدون مصرف هیچ دارویی بهبود یافتم.

ده سال بعد، شوهر دومم درگذشت و با دختر کوچکم زندگی کردم. روزی با او سوار بر یک دوچرخه برقی بیرون رفتم که یک موتور به ما برخورد کرد. دو تا از دنده‌هایم شکست و قادر به حرکت نبودم. هفت روز در بیمارستان بستری شدم.

فالون دافا عمیقاً در قلبم ریشه داشت. فکر نمی‌کردم لازم باشد در بیمارستان بمانم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده نمی‌خواستم برای دیگران دردسر ایجاد کنم. طرف دیگر حادثه پیش‌قدم شد که هزینه درمانم را پرداخت کند. نه من و نه دخترم درخواست غرامت نکردیم. اگر تمرین‌کننده نبودم، چنین چیزی اتفاق نمی‌افتاد. دخترم در طبقه سوم زندگی می‌کرد و توانستم خودم از پله‌ها بالا بروم. با مطالعه جدی فا و انجام تمرین‌های فالون دافا، به‌سرعت بهبود یافتم.

دختر بزرگم برای راحت‌تر شدن مراقبت از من، خانه‌ای با حیاط نزدیک خانه خودش اجاره و مرا به آنجا منتقل کرد. در حیاط کمی ذرت کاشتم و بیش از ۴۶ کیلوگرم برداشت کردم. چون دخترم وقت نداشت و خودم هم نمی‌توانستم آن‌ها را بفروشم، از مردی حدوداً ۶۰ساله که نزدیک خانه ما زندگی می‌کرد، خواستم که کمکم کند و ذرت‌ها را بفروشد. صحبت با او آسان بود و چند بار به خانه‌ام آمد. اما پس از فروش تمام ذرت‌ها دیگر بازنگشت.

دو یا سه ماه بعد به خانه او رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم، او با نامهربانی پرسید که چرا آنجا هستم. وقتی پول فروش ذرت‌ها را خواستم، گفت که او فقط خانه و گوسفندانش را دارد، اما پول ندارد. سپس شروع به فحاشی و تهدید کرد که با چوب مرا خواهد زد. ناامید شدم و آنجا را ترک کردم.

نه‌تنها نتوانستم پولم را پس بگیرم، بلکه مورد سرزنش هم قرار گرفتم. بعداً فکر کردم و متوجه شدم که حتماً در زندگی گذشته، به این مرد بدهکار بوده‌ام و این بازپرداخت کارمایی است. تمرین فالون دافا به من کمک کرد آرام بمانم و عصبانی نشوم. استاد مرا در درک واقعی از اصول فا درباره منفعت شخصی و بردباری یاری کردند.