(Minghui.org) وقتی هشتساله بودم، اغلب از خودم میپرسیدم که چرا مردم بیمار میشوند و میمیرند، و آیا میتوان از بیماری جلوگیری کرد. اجداد ما از کجا آمدهاند؟ معنای زندگی انسان چیست؟ آیا درست است که وقتی کسی میمیرد، ناپدید میشود؟ اگر اینطور باشد، پس زندگی بیمعنی است. برخی از افراد مسن میگفتند که ارواح یا خدایان را دیدهاند، بنابراین احساس میکردم این زندگی چیز بیشتری دارد؛ اینکه مردم پس از مرگ ناپدید نمیشوند، بلکه به دنیای دیگری میروند. خیلی امیدوار بودم که روزی بتوانم برای تزکیه به کوهستان بروم.
وقتی حدوداً ۱۰ساله بودم، معلممان «نظریه تکامل» را در کلاس درس داد و گفت که انسان از میمون تکامل یافته است. نمیدانستم که چگونه یک میمون میتواند به انسان تبدیل شود. احساس میکردم اگر حرفش درست باشد، چقدر غمانگیز است که انسانها واقعاً حیوان هستند! وقتی این فکر به ذهنم آمد، انگار مغزم خاطرهای دور را به یاد آورد: صحنهای غمبار از زمین را دیدم؛ زمینی که تازه نابودی انسانها را پشت سر گذاشته بود. زمین تقریباً خالی از سکنه بود و وضع آن از دوران کشاورزیِ «بریدن و سوزاندنِ» جوامع بدوی هم اسفبارتر. فکری واضح به ذهنم رسید: «تاریخ بشر بهصورت چرخهای تکرار میشود.» این اولین باری بود که عبارت «چرخه و تکرار» را میشنیدم. نوجوان بودم و هنوز این اصطلاح را در کلاس چینی یاد نگرفته بودم. متعاقباً «نظریه تکامل» را که معلم درموردش صحبت کرد، رد کردم.
یک تابستان که در حیاط خوابیده بودم، ناگهان مرد عظیمالجثه حدوداً ۲۰سالهای را دیدم که موهایش شبیه تصویر موجود در نسخه اولیه جوآن فالون استاد لی بود. انگار مغزم بیدار شد و فهمیدم که همه انسانها در بدن این مرد عظیمالجثه هستند. اینکه در بدن انسانها زندگیهایی وجود دارد و در درون آن زندگیها زندگیهایی وجود دارد و بدن انسان یک جهان کوچک است... بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، متوجه شدم که استاد نظم و ترتیبهایی داده بودند تا من فالون دافا را پیدا کنم.
بعد از اینکه این تجربیات را داشتم، وقتی در دبیرستان بودم شروع به خواندن کتابهای باستانی کردم. حکیمان باستانی را تحسین میکردم و کتابهایی درباره بودیسم، تائوئیسم، مسیحیت، افسانهها و پیشگوییهای چینی و خارجی میخواندم. من اشتراک بسیاری از مجلات چیگونگ را گرفتم، اما از آن مدارس چیگونگ راضی نبودم. هرگز رسماً چیگونگ را تمرین نکردم، زیرا آنها راه واقعیای نبودند که من بهدنبالش بودم.
بعد از اواسط دهه ۸۰ میلادی، کتاب «قرنها»] هر مجموعه از ۱۰۰ رباعی یک قرن نامیده میشد[ اثر نوستراداموس، پیشگوی بزرگ فرانسوی، در چین محبوب شد و شایعات زیادی مبنی بر اینکه در سال ۱۹۹۹، بشر با فاجعهای روبرو خواهد شد، زمین نابود خواهد شد و غیره، منتشر شد. امیدوار بودم که زمین نابود نشود، اما احساس میکردم که اخلاق بشر بهطور فزایندهای درحال فاسد شدن است و آسمان کاری خواهد کرد. در قلبم امید عمیقی داشتم که کسی مردم، ازجمله مرا نجات دهد.
وقتی ۲۱ساله بودم، بهطور تصادفی دستم را بریدم و از حال رفتم. وقتی روح اصلیام از بدنم خارج شد، مکانی را در مقابلم دیدم که در نوری طلایی و مبهم پوشیده شده بود و احساس کردم گلهای درون آن شکوفا شدهاند؛ تصویر بسیار زیبا بود. وقتی داشتم وارد مه میشدم، روح اصلیام به بدنم بازگشت. وقتی چشمانم را باز کردم، روی صندلی نشسته بودم. این فکر به ذهنم خطور کرد: شاید دنیای آسمانیِ خدایان را دیده باشم. اگر میخواستم به آنجا بروم، باید تزکیه میکردم.
فالونهای طلایی بیشمار
در ژوئن۱۹۹۵، کتاب جوآن فالون را در یک دکه کتابفروشی دیدم و نسخهای از آن را خریدم. قبل از اتمام کتاب، بیصبرانه منتظر بودم که یک محل تمرین پیدا کنم.
دستیار در محل تمرین، تمرینکنندگان جدید را به تماشای ویدئوی سخنرانیهای استاد دعوت کرد. وقتی شروع سخنرانی پنجم را دیدم، استاد یک فالون برایم نصب کردند. خیلی احساس راحتی داشتم، حس فوقالعادهای داشتم و سرشار از شادی و قدردانی وصفناپذیر بودم. بعد از اینکه چند بار جوآن فالون را خواندم، به این نتیجه رسیدم که استاد بودای حقیقی هستند و فایی که استاد آموزش میدهند عمیقتر از هر چیزی است که در بودیسم آموزش داده میشود. عاشق خواندن فا هستم.
یک شب که خانوادهام خواب بودند، در اتاق نشیمن نشستم و جوآن فالون را خواندم. وقتی درباره چشم آسمانی خواندم، همان چیزی را که استاد توصیف کردند، احساس کردم: احساس سوراخ کردن و فشار. میدانستم که استاد چشم آسمانیام را باز کردهاند. مضطرب و هیجانزده بودم، اما میدانستم که استاد همیشه در کنارم هستند!
بعد از آن، وقتی فا را میخواندم، کلمات جوآن فالون گاهی با رنگهای متنوعی برق میزدند، و گاهی چند فالون طلایی بزرگ در اطراف اتاق میچرخیدند، و فالونهای طلایی کوچک از پنجره به داخل پرواز میکردند و مانند پنکه به سرعت میچرخیدند. صحنه مقدس و شگفتانگیزی بود.
اغلب میتوانم احساس کنم که استاد برای من گواندینگ را انجام میدهند، بدنم را پاکسازی میکنند، به من انرژی میبخشند. فالونهای بزرگ و کوچک در بدنم میچرخند و آن را تنظیم میکنند. گاهی اوقات چند بار در روز گواندینگ را تجربه میکنم؛ جریان گرمی از بالای سرم تا پاهایم جاری میشود و این احساس بسیار قوی است.
همه اینها مرا برای تمرین دافا مصممتر کرد و پایه و اساس خوبی برای تزکیهام بنا نهاد. پس از شروع آزار و اذیت در ژوئیه۱۹۹۹، به فا ایمان داشتم.
قاطعانه فالون دافا را تمرین کنید
قبل از ژوئیه ۱۹۹۹، خوابی دیدم: به مدرسه میرفتم و کتابهای درسیام جوآن فالون و سایر کتابهای استاد بود. دم در مدرسه بودم که صدای فریاد کسی را شنیدم که میگفت یک آدم بد دارد میآید تا کتابهای دافا را بردارد. با عجله به کلاس درس دویدم و کیف مدرسهام را که چندین کتاب دافا مانند جوآن فالون داخلش بود، برداشتم. خیلی سریع دویدم، اما پنج شش نفر از افراد شرور مرا احاطه کرده بودند. همه آنها چاقوهای بزرگی داشتند و مرا تهدید میکردند که کتابهای دافا را تحویل بدهم.
کیف را محکم نگه داشتم. افراد شرور چاقوهایشان را بالا آوردند و بالای سرم را زخمی کردند. ناگهان از خواب پریدم. خودآگاه اصلیام کاملاً روشن بود. میدانستم که خواب نمیبینم، اما واقعاً اتفاقی افتاده بود. در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، نیروهای کهن دیوانهوار تمرینکنندگان فالون دافا را آزار و اذیت کردند و برای مدتی، ابرهای سیاه سرزمین چین را که در وحشت سرخ فرو رفته بود، فرا گرفتند. فهمیدم که آن خواب به چه معنا بود.
اوج آزار و شکنجه بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۱ بود. عوامل شیطانی زیادی در بُعدهای دیگر وجود داشت. من از رها کردن فالون دافا امتناع کردم. در محل کارم، حقیقت را برای رؤسا روشن کردم و تحت فشار داخلی و خارجی از سوی محل کار و خانوادهام قرار گرفتم. احساس میکردم هوا خفهکننده و افسردهکننده است، اما هرگز جرئت نمیکردم در مطالعه فا سستی کنم. استاد همچنین مرا مورد لطف قرار دادند و در رؤیاهایم به من آموختند که چگونه از افکار درست برای ازبین بردن عوامل شیطانی استفاده کنم.
قدرت استاد بیکران است
من از رها کردن تمرین خودداری کردم. وقتی فهمیدم که مسئولین محل کارم و اداره پلیس درحال توطئه برای بردن من به یک مرکز شستشوی مغزی هستند، مجبور شدم خانه را ترک کنم. پول زیادی نداشتم و نمیدانستم کجا اقامت خواهم کرد. وقتی در جاده سرگردان بودم و گم شده بودم، مردی میانسال از من پرسید که آیا بهدنبال هتل هستم. او کارت ویزیت هتل را به من داد و گفت که با این کارت، هزینه نصف میشود. بسیار خوشحال شدم و از او تشکر کردم. با خودم فکر کردم: او توسط استاد فرستاده شده است، زیرا استاد از تمام مشکلات ما آگاه هستند.
مسئول پذیرش هتل تعجب کرد و گفت که این نوع کارت ویزیت فقط در اختیار رئیس است که فقط آن را به افرادی از زادگاهش میدهد. سالها بعد، استاد ازطریق یکی از همتمرینکنندگان مرا روشن کردند و فهمیدم که آن فرد مهربان، فاشن استاد بود. سایر تمرینکنندگان گفتند که وقتی برای اعتباربخشی به دافا به پکن رفتند، فاشن استاد آنها را راهنمایی کرد.
آزار و اذیت دافا در اوج خود بود. بیش از یک بار خواب دیدم که من و بسیاری از تمرینکنندگان دیگر درحال بالا رفتن از یک صخره شیبدار هستیم. این کار بسیار دشوار بود و به نظر بسیار خطرناک و غیرممکن میآمد، اما درنهایت، همه ما به بالای صخره رسیدیم و آسیبی ندیدیم. همچنین خواب دیدم که به همراه تمرینکنندگان بیشماری روی صخرهای بالای دریا ایستادهام و باید به آن طرف شنا میکردیم. اکثر آنها به داخل آب پریدند و شروع به شنا کردند، اما من تردید داشتم و فکر میکردم که نمیتوانم شنا کنم.
شنیدم که استاد گفتند فقط یک راه وجود دارد؛ باید بپرم. ازآنجاکه استاد به من گفتند بپرم، پس حتماً امن است. چشمانم را بستم و پریدم. وقتی چشمانم را باز کردم، آن طرف دریا بودم و بیدار شدم. متوجه شدم که ایمان به استاد و فا بسیار مهم است. اگر واقعاً به دافا ایمان داشته باشید، دافا به شما نشان خواهد داد که چقدر قدرتمند است.
یک بار وقتی مطالب روشنگری حقیقت را میچسباندم، شخصی مرا گزارش داد. وقتی از ساختمان بیرون آمدم، نگهبان منتظر بود و میخواست مرا به اتاق حراست ببرد و بازداشت کند. او گفت که دوربین مداربسته را تماشا کرده و دیده که من از دو در وارد و خارج شدم. مضطرب بودم، زیرا هنوز نیمی از مطالب را در کولهپشتیام داشتم، اما فوراً به این فکر افتادم که از استاد کمک بخواهم.
آرام گفتم: «استاد، لطفاً کمکم کنید.» قبل از اینکه وارد اتاق حراست شویم، بانویی میانسال از سمت چپ من آمد، لبخندی زد و گفت: «نگران نباش! من تو را میرسانم.» او بهسمت خروجی مجتمع اشاره کرد. وقتی نگهبان حراست او را دید، چهرهاش تغییر کرد و سرش پایین افتاد. گفت: «میتوانی بروی.» خیالم راحت شد و چند قدم به جلو رفتم و وقتی به آن زن نگاه کردم، حتی هیچ نشانی از یک انسان هم دیده نمیشد. چطور ممکن بود او اینقدر سریع ناپدید شود؟ متوجه شدم که آن فاشن استاد است. همانطور که بهسمت دروازه میرفتم، پلیسی را که گزارشی درباره من دریافت کرده بود، ندیدم.
مدتی افسرده شدم و احساس میکردم بیدار کردن مردم خیلی سخت است. آن شب در خوابم، استاد مرا روشن کردند که مهربان باشم. ایشان به من نشان دادند که نیکخواه بودن یعنی چه، چیزی که توصیف آن با زبان انسان دشوار است.
استاد به من کمک کردند تا از اداره پلیس خارج شوم
چهار بار دستگیر و به اداره پلیس منتقل شدم، اما آن محنتها توسط استاد حل و فصل شدند.
یک بار به خانه یک تمرینکننده حمله شد، اما من از آن خبر نداشتم، بنابراین به خانهاش رفتم و همدست شناخته شدم. چون اولین باری بود که دستگیر میشدم، ترسیده، عصبی و سردرگم بودم، اما فا را در قلبم داشتم. مدام از استاد میخواستم که این محنت را حل کنند و افکار درست میفرستادم تا عوامل شیطانی را در بُعدهای دیگر ریشهکن کنم. ساعتها گذشت، اما آنها قصد آزاد کردن مرا نداشتند.
متوجه شدم که وابستگیای دارم، بنابراین به هیچچیز فکر نکردم. همهچیز را به دست استاد سپردم. به استاد یا همتمرینکنندگان خیانت نکردم! قلبم آرام شد و دیگر نترسیدم. سپس پلیس مرا آزاد کرد. میدانستم که استاد درحال تقویت افکار درستم هستند.
بار دوم، درحال پخش مطالب با سایر تمرینکنندگان بودم که به پلیس گزارش و دستگیر شدیم. پلیس خانههای ما را غارت کرد و مطالب زیادی را با خود برد. چون از همکاری امتناع کردم، چند پلیس مرا بهزور به داخل خودرو پلیس بردند. همانطور که مرا میبردند، مدام فریاد میزدم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است! استاد، مرا نجات دهید!» ناظران زیادی آنجا بودند. پلیس به من خندید و گفت: «استادت نمیتواند تو را نجات دهد! ما تو را به پاسگاه میبریم.» گفتم استاد حرف آخر را میزنند. من و سایر تمرینکنندگان با پلیس همکاری نکردیم. پلیس از مقامات سطح بالاتر دستور خواست و درنهایت، رهبران سطح شهر تصمیم گرفتند ما را آزاد کنند. هفت ساعت بعد به خانه برگشتیم.
بار سوم و چهارم، وقتی داشتم اطلاعاتی درباره فالون دافا را میچسباندم، پلیس مرا از طریق دوربینها ردیابی کرد. دستگیر و به اداره پلیس منتقل شدم. اما تحت حمایت مهربانانه استاد، چند ساعت بعد از اداره پلیس بیرون آمدم.
تزکیه ارزشمند است. ما باید از حمایت نیکخواهانه استاد قدردانی کنیم. بدون آن نمیتوانیم حقیقت را روشن کنیم و حتی امنیت خودمان را تضمین کنیم. همهچیز به موهبت استاد بستگی دارد. واقعاً همانطور که استاد فرمودند: «تزکیه به تلاشهای خود فرد بستگی دارد، در حالی که تبدیل گونگ توسط استاد انجام میشود.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
توصیف نیکخواهی استاد نسبت به همه موجودات ذیشعور و عمق قدردانی ما از ایشان دشوار است! استاد بزرگ و فای بزرگ همین نزدیکی هستند. لطفاً این دوران را که مردم و موجودات الهی در کنار هم زندگی میکنند، گرامی بدارید و این فرصت جاودان را از دست ندهید!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.