(Minghui.org) می‌خواهم برایتان بگویم که چگونه تمرین‌کنندگان محلی از یکدیگر حمایت و همدیگر را تشویق می‌کنند. چون تنها فرزند خانواده بودم، زندگی راحتی داشتم. تحت تأثیر فرهنگ حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) رقابت‌جو، حسود و حریص شدم. درباره مسائل جزئی از مردم بدگویی می‌کردم و شکایت داشتم، اگر پدر و مادرم چیزی را که می‌خواستم برایم نمی‌خریدند، قهر می‌کردم، و به هم‌کلاسی‌هایی که از من موفق‌تر بودند حسادت می‌کردم. با وجود این‌همه عادت بد، بازهم از خودم رضایت داشتم.

در سال ۱۹۹۸، وقتی ۱۴ساله بودم، همراه مادرم تمرین فالون دافا را آغاز کردم. در آن زمان بود که واقعاً تفاوت بین نیکی و بدی را درک کردم و یاد گرفتم برای یافتن کاستی‌هایم به درون نگاه کنم، با هدایت اصول فالون دافا و تشویق تمرین‌کنندگان دیگر، در مسیر تزکیه قدم گذاشتم.

هنوز به یاد دارم که وقتی تازه تمرین را شروع کرده بودم در مطالعۀ گروهی فا در محله‌مان شرکت ‌کردم. بیش از دوازده تمرین‌کننده، همگی کتاب ارزشمند جوآن فالون را در دست داشتند. همه با لبخند از من استقبال کردند، که واقعاً قلبم را گرم کرد. به‌طور منظم در جلسات مطالعۀ گروهی فا شرکت می‌کردم. وقتی به تبادل تجربیات تزکیه تمرین‌کنندگان گوش می‌دادم، ذهنم از آموزه‌های فا پُر می‌شد و کم‌کم یاد گرفتم که از اصول فا به‌عنوان راهنما استفاده کنم. همچنین با تشویق دیگران در تمرینات گروهی، معرفی فالون دافا، و کنفرانس‌های فا شرکت می‌کردم.

اولین باری را که برای تمرین گروهی صبح زود در زمستان شرکت کردم به خاطر دارم. دمای هوای شمال چین زیر صفر بود. من و مادرم پیش از طلوع آفتاب به محل تمرین رسیدیم. محل تمرین در حیاط خانه یکی از هماهنگ‌کنندگان بود و پر از تمرین‌کنندگانی بود که داخل و خارج خانه ایستاده بودند. همه در سکوت منتظر شروع موسیقی تمرین بودند. هماهنگ‌کننده متوجه شد که تمرین‌کننده‌ای جدید و جوان هستم، پس مرا به داخل خانه هدایت کرد که به‌دلیل وجود بخاری گرم بود. چند تمرین‌کننده مسن و جوان آنجا بودند. بعد از ورود من، اتاق کمی شلوغ شد. یکی از تمرین‌کنندگان مسن داوطلبانه بیرون رفت تا در سرما تمرین کند. وقتی موسیقی شروع شد، همه با تمرکز تمرین را انجام دادند. هماهنگ‌کننده به برخی تمرین‌کنندگان در اصلاح حرکاتشان کمک می‌کرد. پس از پایان تمرین متوجه شدم آن تمرین‌کننده مسنی که جایش را به من داده بود، دست‌هایش سرخ و به‌شدت سرد شده بود، اما هیچ شکایتی نداشت. ازطریق این تجربه، واقعاً مهربانی تمرین‌کنندگان را احساس کردم؛ تصمیم گرفتم از آنان یاد بگیرم و مهربانی فالون دافا را به دیگران منتقل کنم.

بسیاری از افکار بشری‌ام درحین مطالعۀ گروهی فا نمایان می‌شدند. گاهی وقتی سایر تمرین‌کنندگان آهسته می‌خواندند یا اشتباه می‌کردند، بی‌حوصله می‌شدم و با لحن تندی صحبت می‌کردم. اما بعداً به درون نگاه کردم. من هم هنگام خواندن فا اشتباه می‌کردم، اما هم‌تمرین‌کنندگان صبورانه کمکم می‌کردند تا آن‌ها را اصلاح کنم. با خودم فکر می‌کردم که چرا نمی‌توانم همان‌قدر صبور و مهربان باشم؟ همچنین به این فکر می‌کردم که چطور می‌توانم به ‌هم‌تمرین‌کنندگان کمک کنم تا کیفیت مطالعۀ فا را بهبود بخشند، که به ما در درک بهتر فا کمک می‌کند. بعداً، وقتی تمرین‌کننده‌ای آهسته می‌خواند یا اشتباه می‌کرد، همراه او پاراگراف را می‌خواندم، گاهی کل یک سخنرانی از فا را با هم می‌خواندیم. ما برای دستیابی به مطالعه‌ای هماهنگ، آرام و دقیق همکاری می‌کردیم. از صمیم قلبم هماهنگی بی‌نقص دافا را تجربه کردم.

روزی به خانه یکی از تمرین‌کنندگان رفتم. پسر آن تمرین‌کننده و دوستش در اتاق نشیمن مشغول نوشیدن الکل بودند. به آن‌ها سلام کردم و وارد اتاق آن تمرین‌کننده شدم، دیدم روی تخت نشسته و به سخنرانی استاد گوش می‌دهد، اما حالت چهره‌اش عصبانی بود. پسر و دوستش با صدای بلند گپ می‌زدند و در گوشی تلفن، ویدئو نگاه می‌کردند، بنابراین او نمی‌توانست تمرکز کند. به او پیشنهاد دادم که با هم فا را بخوانیم و او پذیرفت. وقتی شروع به خواندن کردیم، سر و صدای اتاق نشیمن بیشتر شد. آن تمرین‌کننده گفت شاید بهتر باشد از آن‌ها بخواهیم صدایشان را پایین بیاورند. فکر کردم باید با مهربانی با دیگران برخورد کنیم و به او گفتم فقط باید به خواندن ادامه دهیم.

وقتی آرام شدیم و به خواندن ادامه دادیم، خیلی زود سر و صدا در اتاق نشیمن قطع شد. بعد از آن، افکارم را با او در میان گذاشتم: «اگر از پسرت می‌خواستی صدایش را کم کند یا برود بیرون، ممکن بود ناراحت شود و حتی از تمرین‌کنندگان دافا دلخور شود، که این می‌تواند تأثیر منفی بر محیط داشته باشد. تا وقتی افکار درست داشته باشیم و با مهربانی با دیگران رفتار کنیم، محیط هم بلافاصله تغییر می‌کند.» او هم موافق بود.

وقتی از اتاق بیرون آمدم، دیدم پسرش و دوستش رفته‌اند. این تجربه به من نشان داد که افکار درست و مهربانی تمرین‌کنندگان واقعاً می‌تواند محیط اطراف ما را تغییر دهد.

تزکیه مهربانی

در ابتدا، برایم سخت بود که حقیقت فالون دافا و آزار و شکنجه را به‌صورت حضوری برای مردم روشن‌ کنم.

روزی، من و یک تمرین‌کننده مسن با دوچرخه به شهر مجاور رفتیم تا با سایر تمرین‌کنندگان فا را مطالعه کنیم. ناگهان او ایستاد. متعجب شدم، اما دریافتم که شخصی درحال عبور است و او شروع به روشنگری حقیقت برای آن فرد کرد. من با فرستادن افکار درست به او کمک کردم. این تجربه باعث شد به شکاف خودم پی ببرم، من فقط روی مسائل خودم تمرکز داشتم، درحالی‌که او به موجودات ذی‌شعوری فکر می‌کرد که منتظر نجات بودند.

بار دیگر، من و مادرم برای روشنگری حقیقت بیرون رفتیم. پیاده به‌سمت یک سوپرمارکت رفتیم، چون او می‌خواست چیزی بخرد. مادرم وارد شد و با فروشنده شروع به صحبت درمورد فالون دافا کرد. متوجه دوربین‌های نظارتی فروشگاه شدم؛ نگران امنیت‌مان بودم، بنابراین شروع به فرستادن افکار درست کردم تا هر چیزی که مانع درک حقیقت توسط آن فروشنده می‌شد، از بین برود. آن زن با حرف‌های مادرم موافقت کرد و با روی باز از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته‌اش خارج شد. بعد از اینکه آنجا را ترک کردیم، به مادرم گفتم: «وقتی حقیقت را روشن می‌کنی، باید به اطراف نگاه کنی. آنجا دوربین‌های نظارتی بود، ولی بازهم با او صحبت کردی. خطرناک بود!» مادرم گفت: «وقتی واقعاً بخواهی مردم را نجات بدهی، مانعی وجود ندارد. دوربین‌های نظارتی هم موجوداتی هستند که منتظر نجات یافتن هستند.» از خودخواهی‌ام احساس شرمندگی کردم و متوجه شدم که هنوز در تزکیه، فاصله زیادی با سایر تمرین‌کنندگان دارم.

این صحنه‌ها که تمرین‌کنندگان حقیقت را برای دیگران روشن می‌کنند، عمیقاً در ذهنم حک شده‌اند و مرا ترغیب می‌کنند که خودم نیز حقیقت را برای دیگران بازگو کنم. روزی با موتور برقی در راه بازگشت به خانه بودم که زنی حدوداً پنجاه‌ساله جلو مرا گرفت. او با اضطراب سعی می‌کرد تاکسی بگیرد تا به رستورانی در آن نزدیکی برود. پیشنهاد دادم او را برسانم. در مسیر، او برای دوستش پیام صوتی می‌فرستاد. از او پرسیدم اهل کجاست و چرا می‌خواهد به آن رستوران برود. گفت قصد دارد پولش را روی یک طرح بانکی سرمایه‌گذاری کند که سود زیادی دارد و برای شام، با مدیر آن طرح مالی قرار دارد.

نگران شدم و از او پرسیدم: «آیا این شخص را می‌شناسی؟ این روزها کلاه‌برداران زیادی وجود دارند. قبل از سرمایه‌گذاری مطمئن شو که این محصول مطمئن است.» او پاسخ داد: «مشکلی نیست، ما آشنا هستیم.» چیزی نگفتم. وقتی به رستوران رسیدیم، او پیشنهاد کرد به‌خاطر رساندنش پولی بهم بدهد. قبول نکردم و گفتم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و دوست دارم به دیگران کمک کنم. لطفاً این جمله را به یاد بسپارید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است".» او کمی جا خورد و چیزی نگفت. از او پرسیدم: «آیا من شبیه یک آدم بد به نظر می‌رسم؟» گفت نه. به او گفتم حرفم از صمیم قلب بود و از او خواستم که آن را به خاطر بسپارد. او سری تکان داد و رفت.

من در یک مؤسسه دولتی کار می‌کنم. رئیس اداره دو بار در جلسات عمومیِ همه کارکنان، دافا را بدنام و دروغ‌های حزب کمونیست چین را تکرار کرد. یکی از تمرین‌کنندگانی که می‌شناختم برای آن رئیس مطالب روشنگری حقیقت را پست کرد، تا عوامل شیطانی در محل کار ما را از بین ببرد و از میزان آسیبی که «ح‌.ک‌.چ» وارد می‌کند بکاهد. واقعاً قدردان آن تمرین‌کننده هستم.

من نیز برای همکارانم حقیقت فالون دافا را روشن می‌کنم. محل کارمان گاهی برنامه‌های گردش ترتیب می‌دهد و گاهی از من خواسته می‌شود کارت‌های شناسایی را جمع‌آوری کنم. از این فرصت استفاده و آدرس‌ منزل همکارانم را یادداشت کردم. همچنین برخی آدرس‌ها را از اطلاعیه‌های عمومی شرکت گردآوری کردم. بعداً مطالب روشنگری حقیقت را با پست سفارشی برایشان ارسال کردم. فرزند یکی از همکارانم، به یک بیماری نادر خونی مبتلا شد و خانواده‌اش بسیار نگران بودند. ماجرای مشابهی را در وب‌سایت مینگهویی پیدا کردم درباره تمرین‌کننده‌ای که پس از شروع تمرین فالون دافا، بیماری خونی‌اش بهبود یافته بود. آن را همراه با مطالبی دیگر در زمینه روشنگری حقیقت چاپ کردم و برای آن همکارم پست کردم تا او حقیقت دافا را درک کند و راهی برای گذر از این سختی بیابد.

این‌ها نمونه‌هایی هستند از اینکه چگونه من و سایر هم‌تمرین‌کنندگان یکدیگر را حمایت، تشویق و کمک می‌کنیم.

سپاسگزارم، استاد مهربان! و از همۀ هم‌تمرین‌کنندگان نیز سپاسگزارم! ما به همکاری با یکدیگر ادامه خواهیم داد، در مسیر تزکیه کوشا خواهیم بود و به‌راستی عهدهای ماقبل‌تاریخی‌مان را به انجام خواهیم رساند.

این‌ها درک‌های شخصی‌ام هستند. لطفاً اگر جایی با فا مطابقت ندارد، گوشزد کنید.