(Minghui.org)
درود، استاد!درود، همتمرینکنندگان!
این چهارمین باری است که در یک کنفرانس فا در بخش آلمانیزبان سوئیس شرکت میکنم. هر بار که برای نوشتن تبادل تجربه مینشستم، کلمات مناسب را پیدا نمیکردم و کاملاً گیج بودم تا اینکه بالاخره در آخرین لحظه، موفق به نوشتن چیزی میشدم. با نگاه به درون، متوجه شدم که این تردید ناشی از تنبلی است؛ نمادی از درطلب راحتی و آسایش بودن. تمایل دارم روی کارهایی که بهنظرم آسان است تمرکز کنم و هر چیزی را که چالشبرانگیزتر است به تعویق بیندازم. همچنین متوجه شدهام که وقتی صحبت از انجام سه کار میشود، اغلب ترجیح میدهم در منطقه راحتیای که حس امنیت دارم بمانم و از روالهای معمول پیروی کنم. وقتی با کارهایی روبرو میشوم که با آنها راحت نیستم یا دوست ندارم، بهانههای مختلفی برای بهتعویق انداختن آنها پیدا میکنم.
در طول ۲۸ سال تزکیهام، تا حد زیادی به مراقبت و حمایت والدین و همتمرینکنندگانم متکی بودهام. بهندرت تصمیمات مستقلی گرفتهام و عادت کردهام که از تفکر یا تحلیل عمیق اجتناب کنم. اما، پس از تشکیل خانواده و داشتن فرزند، مسئولیتها و چالشهایم چند برابر شده است. باید بین تزکیه و زندگی خانوادگی تعادل برقرار کنم، درحالیکه وظیفه راهنمایی یک تمرینکننده خردسال فالون دافا را نیز برعهده دارم. بهتدریج متوجه شدهام که شاید استاد هوشمندانه شرایط را معکوس کردند تا مرا در مسیر تزکیهام هدایت کنند. ازطریق این روند، ویژگیهای خاص بشری مختلف را از بین خواهم برد و با پشتکار سه کار را انجام خواهم داد.
تغییر وضعیت تزکیهام
شوهرم، فردی عادی با مدرک دکترای شیمی، بهشدت تحت تأثیر الحاد و تفکر علمی قرار داشت. اگرچه از تزکیهام حمایت میکرد، اما نسبت به برخی از پدیدههای خارقالعاده در فا شک داشت. وقتی شرایط واقعی را به او میگفتم، اغلب به درِ بسته میخوردم و متقاعدکردن او یا تغییر دیدگاههایش برایم دشوار بود. در ابتدا، این ایده را داشتم که پس از ازدواج میتوانم بهتدریج او را بهسمت تزکیه فالون دافا هدایت کنم. اما هنگامی که واقعاً والدینم را ترک، و با شوهرم به خارج از کشور مهاجرت کردم تا تنها زندگی کنم، متوجه شدم که عملیکردن این ایده دشوار است.
شوهرم مردی مهربان و سنتی است. او بسیار خانوادهدوست و باملاحظه است، بعد از کارش، در کارهای خانه به من کمک و آخر هفتهها آشپزی میکند. از زمان نامزدی تا بعد از ازدواجمان، همیشه رابطهمان را با محبت عمیق پروراندهام. این پیوند عاطفی شکاف عمیقی در درونم ایجاد کرد. هنگام انجام سه کار، خودم را بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا میدانستم، از فا برای سنجش موقعیتها استفاده میکردم، شینشینگ خود را حفظ میکردم و برای همه مسائل در درونم بهدنبال راهحل میگشتم. اما وقتی با شوهرم بودم، به فردی عادی تبدیل میشدم و تسلیم احساسات تحریفشده بشری عشق میشدم. وقتی اوضاع بر وفق مرادم نبود، دچار عصبانیتهای جزئی میشدم و بهدنبال عشق و شادی دنیوی میرفتم. حالتی کاملاً نامناسب برای یک تزکیهکننده فالون دافا. اغلب در درون، احساس بیقراری میکردم، اما نمیدانستم چگونه حالتم را تغییر دهم. درواقع، دقیقاً همین وابستگی به محبت و احساسات بشری بود که مانع از نزدیکشدن شوهرم به فا شده بود.
وقتی استاد نیکخواه دیدند که من پیشرفت نمیکنم، بارها و بارها نظم و ترتیبی دادند تا سایر تمرینکنندگان مرا روشن کنند. متوجه شدم که ابتدا باید در مطالعه فا، به موفقیت بزرگی دست یابم و از کمیت و کیفیت مطالعه روزانه فا مطمئن شوم. کمی بعد از اینکه این آرزو را ابراز کردم، یکی از همتمرینکنندگان از من خواست که اگر ممکن است هر روز صبح جوآن فالون را با او بخوانم. عمیقاً از نظم و ترتیبهای متفکرانه استاد سپاسگزار بودم. کمکم به آرامش درونی دست یافتم.
در ابتدا، حواسپرتیها بسیار زیاد بودند. بهمحض اینکه صبح از خواب بیدار میشدم، فرزندم هم بیدار میشد. ازآنجاکه کودک هنوز بسیار کوچک بود، یا با صدای بلند گریه میکرد یا درخواست میکرد که او را در آغوش بگیرم. برای جلوگیری از مزاحمت برای آن تمرینکننده دیگر، در چند روز اول، تقریباً تمام مدت او را در آغوش گرفتم و یک سخنرانی را خواندم. بهتدریج، پسرم به آن عادت کرد. همچنین مرتباً برایش توضیح میدادم که چقدر مهم است که مادر هر روز فا را مطالعه کند و به نظر میرسید که کودک متوجه میشود. این به من اجازه داد تا بالاخره بر مانع برای مطالعه فا در صبحها، حداقل تا حدی، غلبه کنم.
درخصوص تمرینات، بارها شکست خوردهام. وقتی با گروه تمرین نمیکنم، برایم بسیار دشوار بوده که در درازمدت ثابتقدم بمانم. استاد اغلب ازطریق اشارات ظریفی مرا روشن کردهاند: بهطور خودکار حدود ساعت پنج صبح از خواب بیدار میشوم یا اینکه با غلتزدن کودک از خواب بیدار میشوم. گاهی اوقات صدای موسیقی تمرین را در گوشهایم میشنوم، حتی با اینکه کسی در نزدیکی من، آن را پخش نمیکند. یا خواب میبینم که کسی مرا بیدار میکند، یا شوهرم به پایم میزند، بنابراین وحشتزده از خواب بیدار میشوم. اما با کمال شرمندگی، باید اعتراف کنم که تحت تأثیر خودپسندی بیتفاوت ماندم. پس از مدتی تمرین صبحگاهی، ناگزیر دوباره تنبل شدم. بهمحض اینکه حتی برای یک روز هم سست میشدم، بیدارشدن دوباره در صبح زود در روز بعد برایم دشوار بود.
این موضوع عمیقاً مرا نگران کرد. چطور شد که نتوانستم پشتکار تزلزلناپذیر و نظم اساسی یک تزکیهکننده؛ مطالعه فا و انجام تمرینات؛ را حفظ کنم؟
به یاد آوردم که شاگردی از استاد پرسید:
«مرید میپرسد: ایستادگی و قدرت اراده، ذاتی و تقدیری هستند. قدرت اراده من ضعیف است. وقتی که دندانهایم را بههم فشار میدهم و تصمیم میگیرم که سخت تلاش کنم، میتوانم برای چند روز خوب عمل کنم، ولی نه طولانی. بهخاطر این بسیار احساس عجز میکنم، و نمیدانم اشکالم کجاست. بسیار تلاش کردم که فا را مطالعه کنم و فا را حفظ کنم، اما هیچ پیشرفتی ندیدم. آیا بهخاطر این است که طرز فکر من درباره تقویت کردن ارادهام از طریق خواندن فا، یک شکلی از بهدنبال چیزی بودن است، یا بهخاطر این است که فا را بهاندازه کافی مطالعه نکردهام؟ اگر دلیل اصلی این است که من به خودم بها نمیدهم، آیا هنوز برای من امیدی هست؟
معلم: اگر این یک مرید دافا باشد که خودش را خیلی خوب تزکیه میکند و کسی باشد که ترتیبی میدهد که بهطور منطقی درک کند دافا چیست، او قطعاً با تلاش نسبتاً زیادی روی آن کار میکند و وقتی به این میرسد، باز نمیایستد. از طرف دیگر، آنهایی که کوشا نیستند نیز فا را مطالعه میکنند و میدانند که فا بسیار خوب است، اما ذهنشان در فا استوار نشده است و آنها افکار درست کافی و فراوانی ندارند. پس، طبیعتاً درکشان بالا نیست، آنها نمیتوانند ارزشمندی و گرانبها بودن فا را درک کنند. به همین خاطر است که آنها آنقدرها انگیزه و تحرک ندارند.» (آموزش فا در کنفرانس لسآنجلس)
متوجه شدم که هنوز واقعاً «ارزشمندی فا» را درک نکردهام. اگرچه فا را در کودکی کسب کرده بودم، اما تا حدودی در خمره بزرگ رنگرزی جامعه عادی بشری گم شده بودم. بهویژه تحت تأثیر فرهنگ حزب و الحاد، اغلب سرمنشأ و مأموریتم را فراموش میکردم. ازآنجاکه نمیتوانستم همیشه در میان مردم عادی افکار منطقی و صادقانهام را حفظ کنم، بهراحتی تحت تأثیر احساسات بشری قرار میگرفتم و به پایین کشیده میشدم.
بعدها، تحت راهنمایی استاد، یک همتمرینکننده را پیدا کردم که هر شب برای تمرین آنلاین به من ملحق میشد. اگرچه گاهی اوقات وقفههایی وجود داشت، اما تشویق متقابل ما بسیار مؤثر بود. برای ما بسیار مفید بود که یکدیگر را تشویق کنیم، فا را با هم یاد بگیریم و تمرینات را انجام دهیم. بدون اینکه بفهمم، محیط خانوادهام نیز تغییر کرد.
تزکیه کردن برای رفتن به فراتر از احساسات، در طول آزمونهای خانوادگی
با پیشرفت تزکیه شخصیام، کمکم متوجه تمایلم به افراط در ایجاد تعادل بین تزکیه و زندگی خانوادگی شدم. در ابتدا، اولویت مطلق را به خانوادهام میدادم و این را با این ادعا توجیه میکردم که تا حد امکان خودم را تزکیه میکنم و درعینحال با وضعیت مردم عادی مطابقت دارم. این بهانه ناشی از راحتی بود و بنابراین تزکیه را در اولویت قرار نمیدادم.
بعد از فهمیدن این موضوع، به افراط دیگر رفتم. روزهایم را با کارهای زیادی پر میکردم، اغلب تا دیروقت کار میکردم. از کارهای خانه غافل میشدم و وقت کمی برای صحبت با شوهرم داشتم. او اغلب با کنایه میگفت: «با اینکه کار میکنم، تو از من سرت شلوغتر است.» ازآنجاکه من منحصراً روی پروژههای اعتباربخشی به فا تمرکز میکردم، بدون اینکه تعاملات یا ارتباطات روزانه شوهرم را در اولویت قرار دهم، هر بار که میخواستم برای اعتباربخشی به فا بیرون بروم یا از او میخواستم برای مدت طولانی از فرزندمان مراقبت کند، شکایت میکرد. من برای او یا پسرمان وقت نداشتم.
در طول یک دوره پروژه بسیار شلوغ، شوهرم عصرها و آخر هفتهها که در خانه بود با پسرمان بازی میکرد، درحالیکه من با کامپیوتر کار میکردم. یک آخر هفته بعد از اینکه پروژهای را تمام کردم، در یک رویداد فالون دافا شرکت کردم. وقتی به خانه رسیدم، متوجه شدم که شوهرم با من قهر کرده است. پاسخهایش کوتاه، چهرهاش بیاحساس و عصبانیتش قابللمس بود. مدام به خودم یادآوری میکردم که به درونم نگاه کنم، خونسردیام را حفظ کنم و نیکخواهیای را که از یک تمرینکننده فالون دافا انتظار میرود، در خود تزکیه کنم. از بیرون سعی میکردم رفتار سرد او را بازتاب ندهم و با علاقه با او برخورد کنم، اما در درون، بیقرار، خسته و عمیقاً آزرده بودم. رنج میبردم، زیرا او نمیتوانست مانند سایر تمرینکنندگان تلاشهایم را درک و حمایت کند و من کاملاً احساس انزوا میکردم. آن شب، گفتگویی باز را شروع کردم و فهمیدم که التهاب بینی آلرژیک او، که با حجم کار سنگین تشدید شده بود، اخیراً منجر به کمخوابی، سردردهای مکرر در طول روز و خستگی جسمی مداومش شده است. دوباره از من خواست که اگر میتوانم شغل رسانهایام را رها کنم تا مسئولیتهایم را در خانه به عهده بگیرم و روی مراقبت از کودکان تمرکز کنم.
فکر میکنم واکنشهای شوهرم باید ناشی از مشکلات رفتاری خودم باشد. با درخواست او موافقت نکردم، اما صرفاً قول دادم که وقتم را بهتر مدیریت کنم تا بار او را سبکتر کنم.
شروع به تأمل کردم: اگر واقعاً مجبور بودم بین تزکیه و شوهرم یکی را انتخاب کنم، چه چیزی را انتخاب میکردم؟ بدون شک پاسخ تزکیه بود، بدون تردید. ازآنجاکه استاد قصد داشتند ما ازطریق تزکیه در بین مردم عادی به کمال برسیم، باید مسیری وجود میداشت که بتوانیم آن را دنبال کنیم. عدم موفقیت من در بهخوبی دنبالکردن این مسیر، قطعاً ناشی از وابستگیهای نامعلوم و مطالعه ناکافی فا بود. پس چرا دائماً بین دو قطب در نوسان بودم و نمیتوانستم سه کار را با زندگی عادی خانوادگی تطبیق دهم؟ قلبی ناپاک و حریص را در درون خود دیدم. هدف من از انجام سه کار، ایجاد یک محیط خانوادگی آرام و هماهنگ برای درک شدن توسط شوهرم و کسب حمایت وی بود. این سوءاستفاده از فا بود؛ قلبم ناپاک بود. همچنین دیدم که اشتیاق شدید من برای شهرت، و بیتفاوتی یا خشم دیگران هنوز مرا بهشدت آزار میدهد. و وابستگی عاطفی و متکیبودن من به شوهرم وجود داشت، درحالیکه فراموش میکردم افکار و اعمال درست یک تمرینکننده دافا در اولویت است.
بنابراین تصمیم گرفتم این وابستگیهای منفی را از بین ببرم و از کار خستگیناپذیر برای کسب شهرت، سود و محبت دست بردارم. باید به استانداردهای فای استاد پایبند میبودم و شوهرم را مانند هر موجود ذیشعور دیگری در نظر میگرفتم. این پیوند زناشویی در این زندگی، صرفاً بهخاطر فا وجود دارد. اگر کسی نتواند با دافا مطابقت داشته باشد، نمیتواند آیندهای داشته باشد. نمیتوانم اجازه دهم که او مرا به پایین بکشد؛ خودآگاه اصلیام باید هشیار بماند. درعینحال، باید علیه این وابستگیها و مداخلات بشری افکار درست بفرستم و تمام نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را نفی کنم. متوجه شدم که تزکیهام قبلاً به اندازه کافی محکم نبوده است؛ جدیت تزکیه را درک نکرده بودم. درحالیکه برای رسیدن به درخشش بیکران بوداها، دائوها و موجودات خدایی تلاش میکردم، همزمان در لذتهای زودگذر این وجود فیزیکی، ذرهای غبار در سطل زباله کیهانی، غرق میشدم. باید از هر فکر و نیتی آگاه میبودم و اجازه نمیدادم تحت تأثیر وابستگیهای بشری قرار بگیرم. انجام صحیح سه کار بدون شک کار درستی است. انگیزه و طرز فکر من اشتباه بود.
از آن زمان، در زندگی روزمرهام تلاش کردهام تا با روشهای کوچک بر تنبلیام غلبه کنم. کارهای خانه را میتوان بهتدریج انجام داد، نه اینکه اجازه دهم روی هم انباشته شوند. خانهام را تا حد امکان مرتب نگه میدارم یا وقتی فرزندمان در مدرسه است، خانه را تمیز میکنم. عصرها، بهجای عجله در انجام کارها، با در نظر گرفتن ترجیحات شوهرم، غذاهای خوشمزه درست میکنم. درحالیکه از مطالعه و تمرین فا و همچنین تعهدات درخصوص پروژهام اطمینان حاصل میکنم، زمان بیشتری را صرف گفتگوهای واقعی و صمیمانه با شوهرم میکنم. همچنین آرامتر شدهام و دیگر بهراحتی تحت تأثیر او قرار نمیگیرم. وقتی او در کشمکش است یا حال خوبی ندارد، دیگر مانند گذشته از نظر احساسی واکنش نشان نمیدهم. درعوض متوجه شدهام که مردم بهدلیل کارمایشان با مشکلات مختلفی روبرو هستند و او به اندازه من خوششانس نیست که یک تمرینکننده فالون دافا باشد. برایش متأسف میشوم. تلاش میکنم تا او را با بینشهایی از فا راهنمایی کنم، درحالیکه خود درونیام از سوی او تحت تأثیر قرار نمیگیرد. در امور روزمره سعی میکنم برای تضمین انجام سه کار درحین حفظ یک زندگی خانوادگی هماهنگ، الزامات فا را رعایت کنم.
وقتی نیاتم بهدرستی هماهنگ میشوند، شوهرم بهتدریج آرام میشود و حتی برای مشارکت در مراقبت از کودک و کارهای خانه پیشقدم میشود. او دیگر از تعهد من به اعتباربخشی به فا شکایت نمیکند و اغلب با من همکاری میکند. آخر هفتهها، وقتی فرزندمان را به جلسات تمرین یا مطالعه میبرم، او در خانه غذا آماده میکند. وقتی میبیند که من بهصورت آنلاین فا را مطالعه میکنم، در شستن و لباس پوشاندن به کودک کمک میکند. وقتی میشنود که پسرمان چند بیت از هنگ یین را بینقص میخواند، واقعاً از پیشرفت کودک شگفتزده میشود.
رشد شخصیت ازطریق راهنمایی یک تمرینکننده خردسال
پسرم اکنون سهساله است. او بهطرز چشمگیری خوب رفتار میکند و قبل از اولین سالگرد تولدش، بهندرت گریه میکرد، گرچه توجه زیادی از من میخواست. درک میکنم که کودکانی که در خانوادههای تمرینکنندگان فالون دافا متولد میشوند، خاستگاه خارقالعادهای دارند و بدون شک بهخاطر فا به دنیا آمدهاند. احساس مسئولیت میکنم که او را بهدرستی در تزکیه راهنمایی کنم. اما، وضعیت تزکیهام در گذشته به اندازه کافی پایدار نبود. قادر به ایجاد تعادل مناسب بین تزکیه و مراقبت از کودک نبودم، بنابراین مرتباً مطالعه و تمرین فا را قطع میکردم. برای مدتی طولانی نمیتوانستم یک برنامه منظم روزانه را ایجاد کنم. گاهی اوقات، همتمرینکنندگان نزد من میآمدند تا تجربیاتشان را درباره نحوه صحیح راهنمایی تمرینکنندگان خردسال به اشتراک بگذارند. آنها همچنین به برخی از کاستیهایم، مانند سهلانگاری بیش از حد یا عدم پایبندی به اصول، اشاره میکردند. اما، من از روشنبینی و آگاهیای که استاد ازطریق همتمرینکنندگان به من منتقل میکردند، قدردانی نمیکردم. با تمایل به شهرت، غرور و حسادت نمیتوانستم با آرامش، توصیههای آنها را بپذیرم. در ظاهر، آن را میپذیرفتم، اما در باطن اغلب احساس مقاومت میکردم، حتی فکر میکردم با من ناعادلانه رفتار میشود، زیرا معتقد بودم که آنها مشکلات مرا درک نمیکنند. بههرحال، هر کودکی شخصیت متفاوتی دارد و مسیر رشد متفاوتی دارد؛ نمیتوانستم صرفاً از دیگران تقلید کنم.
بعدها که فا را مطالعه میکردم، حسادت، بیزاری از انتقاد و اشتیاقم برای تأیید شدن را تشخیص دادم. این وابستگیها همچنین میل من به راحتی و تنبلیام را پنهان میکردند. از فرزندم بهعنوان بهانهای برای بیتوجهی خودم استفاده میکردم. وقتی دیگران به کاستیهای من اشاره میکردند، اغلب خودم را توجیه میکردم با گفتن اینکه چقدر از مراقبت از فرزندم خسته شدهام یا چقدر سر و صدای او تمرین مرا مختل میکند. نمیتوانستم وقت منظمی برای مطالعه فا، انجام تمرینات یا فرستادن افکار درست پیدا کنم. بنابراین، دوباره پسرم را سرزنش میکردم، زیرا او هنوز کوچک بود و الگوهای خواب نامنظمی داشت. فرزندم اینجاست تا در کنار من تزکیه کند؛ نباید مانعی باشد. چرا نمیتوانستم ثابتقدم باشم و مسئولیت را بپذیرم؟ وقتی تصمیم گرفتم طرز فکرم را تغییر دهم، پسرم کاملاً همکاری کرد. تنها آن موقع بود که متوجه شدم افکار خودم بودند که مانع پیشرفتم شده بودند و اینکه زمان زیادی را تلف کرده بودم.
شروع به خواندن اشعار هنگ یین با پسرم و خواندن فا در کنار او کردم. هر زمان که امکان داشت، فایلهای صوتی سخنرانیهای استاد لی را پخش میکردم. گاهی اوقات نیز به او اجازه میدادم به تمرینکنندگان خردسال در رادیو مینگهویی گوش دهد که تجربیاتشان را با داستانهای فرهنگی سنتی در پلتفرم گن جینگ ورلد به اشتراک میگذاشتند. وقتی زمان تمرین عصر فرا میرسید، دیگر نگران این نبودم که چگونه او را اول تکان دهم تا بخوابد. درعوض، صرفاً به او میگفتم: «مامان الان میخواهد تمرین کند. لطفاً کنار من دراز میکشی تا بخوابی؟» او همیشه به نشانه موافقت سر تکان میداد، سپس مدتی غلت میزد و بعد بالاخره به خواب میرفت. اخیراً، گاهی اوقات ترجیح میدهد بهجای خوابیدن با من تمرین کند. سپس ویدئوی آموزشی استاد را پخش و با او تمرین میکنم. اولین باری که او تمرینات ایستاده را با من انجام داد، تقریباً 20 دقیقه طول کشید. این برای من تشویق بزرگی بود و به من یادآوری کرد که تسلیم نشوم و در تمرین روزانهام پشتکار داشته باشم.
همیشه تربیت فرزندم را در اولویت قرار دادهام، اما این روند بسیاری از وابستگیهای خودم را آشکار کرده است. بهعنوان مثال، اگر او ناگهان در ملاءعام شروع به جیغ زدن کند، بسیار مضطرب میشوم و با عصبانیت جلو او را میگیرم، زیرا متقاعد شدهام که دیگران با نگاههای ناپسند مرا قضاوت میکنند، که این امر عزتنفس شکننده مرا برجسته میکند. بین سنین یکونیم تا سهسالگی، کودکان اعتمادبهنفس قویای پیدا میکنند. یک «نه» ساده، دیگر کافی نیست؛ درعوض، باید از استدلالهای مختلف برای متقاعد کردن آنها استفاده کرد. این امر میل من به راحتی را به چالش میکشید و اغلب مرا خسته میکرد. اگرچه ذاتاً خیلی پرحرف نیستم، اما اکنون هر روز انرژی و کلمات زیادی را صرف توضیح مسائل برای او میکنم. اگر او گوش ندهد یا خیلی طولانی به چیزی فکر کند، دلسرد میشوم.
پس از تأمل دقیق درباره خودم، متوجه شدم که وابستگی و احساس حقبهجانب بودن را در خودم پرورش میدادم. معتقد بودم تا زمانی که فرزندم با پشتکار برای تزکیه در فا تلاش کند، هر مشکلی که پیش بیاید توسط دافا اصلاح خواهد شد. احساس میکردم نقش من صرفاً راهنمایی او در مسیر تزکیه و واگذاری همه امور دیگر به راهنمایی استاد است. در ظاهر، این ایده منطقی به نظر میرسد، اما وابستگی و انتظار زیرکانهای را پنهان میکند؛ گویی لازم نیست خودم را به زحمت بیندازم و فرزندم را میتوان مانند لباس در ماشین لباسشویی تمیز کرد. این نیز نوعی تفکر افراطی بود. استاد بارها بر اهمیت تربیت صحیح فرزندان تأکید کردهاند. من نمیتوانم با سپردن همهچیز به استاد، از مسئولیتم شانه خالی کنم؛ این مسیری است که باید بهخوبی طی کنم.
شروع به تغییر ذهنیتم کردم و واقعاً مسئولیت آینده پسرم را برعهده گرفتم. با عبارات ساده و قابلفهم، درکم از علت و معلول، خیر و شر و چگونگی بهبود شینشینگش را برایش توضیح دادم. اگرچه او با ترکیبی از درک و سردرگمی گوش میداد، اما بهسرعت این درسها را به موقعیتهای واقعی زندگی مرتبط میکرد و آنها را در اعمال بعدیاش به کار میبرد. از اینکه کودکان چطور میتوانند بهطرز چشمگیری باهوش باشند، تحت تأثیر قرار گرفتم.
یک بار، دوستی که اغلب با او بازی میکرد، نمیخواست از خانه ما برود و بیوقفه گریه میکرد. پسرم آن کودک را آرام کرد و شروع به خواندن شعر «آبدیدهکردن اراده» در هنگ یین کرد. وقتی خواندنش تمام شد، کودک با چشمانی گشاد و متعجب خیره شد و وقتی مادرش حالت جدی، اما کودکانه او را دید، عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت.
بزرگکردن فرزندان همچنین روندی از پالایش مداوم شینشینگ فرد است. باید تحقیق کنم و مسیری را که برایم مناسبتر است کشف کنم، نه اینکه کورکورانه روشهای دیگران را اتخاذ کنم. باید خودم را با تجربیات ارزشمند سایر تمرینکنندگان مقایسه کنم و به درون نگاه کنم تا دریابم که هنوز در کجا کاستیای دارم و چرا هنوز در سطح خودم، به الزامات دافا نرسیدهام. نباید فقط بهصورت سطحی یاد بگیرم، بدون اینکه شینشینگم را بهبود بخشم، زیرا این کار فقط نتیجه معکوس خواهد داشت.
گاهی اوقات متوجه شدهام که فرزندم نیز تحت آزمونهای شینشینگ قرار گرفته است. برای مثال، وقتی واقعاً هوس چیزی برای خوردن میکرد، آن چیز اغلب تمام شده بود. یا وقتی خیلی خوشحال بود، ناگهان از حال میرفت. او میخواست در طول مطالعه گروهی فا یا تمرینهای گروهی با سایر تمرینکنندگان خردسال ملاقات کند تا با آنها بازی کند، اما اغلب هیچ کودک دیگری آنجا نبود.
دلم برای پسرم میسوخت و واقعاً نمیتوانستم این واقعیت را تحمل کنم که چنین کودک خردسالی مجبور بود شادی و میلش به غذا را سرکوب کند. بعداً متوجه شدم که او را از دیدگاه بشری میبینم، نه بهعنوان یک همتمرینکننده خردسال. درواقع، هرچه پایههای تزکیه زودتر گذاشته شود، بهتر است. علاوهبر این، جنبه آگاه کودک همهچیز را درک میکند. کاری که باید انجام دهم این است که سرشت خدایی او را به روشی عاقلانه و قابلقبول در زندگی روزمره بیدار کنم و به تمایلات شیطانی او اجازه ندهم یا تشویقش نکنم.
همچنین متوجه شدهام که وقتی اصول فا را برای فرزندم توضیح میدهم، معنا و عمل تزکیه را دوباره بررسی میکنم. وقتی معنای سطحی اشعار استاد را توضیح میدهم، معانی چندگانه و عمیقتری را در آنها درک میکنم.
عمیقاً شرمندهام که دائماً جدیت تزکیه را در نظر نمیگیرم و زمان ارزشمند زیادی را هدر دادهام. افزایش زمان اصلاح فا همچنین به من فرصتهای بیشتری برای دنبال کردن مسیر خودم میدهد. استاد همچنین مرا راهنمایی میکنند تا در تزکیهام بالغ شوم.
تلاش خواهم کرد تا این همتمرینکننده خردسال را بهخوبی راهنمایی کنم و با پشتکار با او، در تزکیه ایمانش، رها کردن سریعتر وابستگیهای بشری و استفاده از هر فرصتی برای نجات تعداد بیشتری از موجودات ذیشعور همکاری کنم.
از استاد نیکخواه برای نجات و محافظتشان بسیار سپاسگزارم!
از همتمرینکنندگان برای تبادل تجربیاتشان و حمایت فداکارانهشان بسیار سپاسگزارم!
سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
(مقاله منتخب ارائهشده در کنفرانس فای آلمانیزبان سوئیس 2025)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.