(Minghui.org)
درود، استاد!درود، همتمرینکنندگان!
من تمرین فالون دافا را در سال ۲۰۲۲ شروع کردم.
استاد دافا را به درِ خانهام آوردند
یک روز وقتی کنار رودخانۀ نزدیک آپارتمانمان قدم میزدم، بنر بزرگی را دیدم که رویش نوشته شده بود: «فالون گونگ هم ذهن و هم بدن را تزکیه میکند، بیماریها را درمان میکند و سلامتی را بهبود میبخشد و تأثیر فوقالعادهای بر تقویت ایمنی دارد». ازآنجاکه معمولاً به سلامتیام توجه زیادی میکنم، همینطوری بروشوری را از زیر بنر برداشتم و در کیفم گذاشتم.
تمرینکنندگانی که در آنجا تمرینها را انجام میدادند، پشت بنر بودند، بنابراین آنها را ندیدم و نمیدانستم که آنجا محل تمرین فالون گونگ است. اگر میدانستم که آنجا محل تمرین است، با توجه به شخصیتم که «خیلی به نظر دیگران به خودم اهمیت میدهم»، قطعاً نمیخواستم در چنین مکان شلوغی تمرین کنم. آن بروشور را نمیگرفتم، چه رسد به اینکه با تمرینکنندگان تماس بگیرم تا درباره این تمرین بیشتر بدانم.
این محل تمرین در حاشیه رودخانه قرار دارد و توسط ساختمانهای آپارتمانی احاطه شده است. یک طرف آن مسیری برای عابران پیاده و طرف دیگر مسیری برای دوچرخهسواری است؛ محل تمرین بین این دو مسیر واقع شده است. ساکنان اغلب در آنجا ورزش میکنند. برای کسی که تازه تمرین فالون گونگ را شروع کرده بود، انجام تمرینات در چنین مکان شلوغی شجاعت زیادی میطلبید. بنابراین اولین باری که تمرینات را انجام دادم، چون نگران بودم کسی از آشنایان مرا ببیند، به دستیار گفتم که در محل تمرین، تمرین نمیکنم. بنابراین در روز اول، مکانی آرام پیدا کردم تا خودم تنهایی تمرینات را انجام دهم.
بعداً متوجه شدم: استاد عمداً ترتیبی دادند که در ابتدا، تمرینکنندگان را درحال انجام تمرینات نبینم، زیرا خیلی ترسو بودم. استاد، بهخاطر نظم و ترتیبتان متشکرم.
چند روز بعد، بروشور را در کیفم پیدا کردم و آن را خواندم. ماجراهای زیادی را خواندم درباره تمرینکنندگانی که ازطریق تمرین فالون گونگ سلامت جسمی و روانی خود را بازیافته بودند و این موضوع عمیقاً جذبم کرد. در آن زمان، از نظر جسمی و روانی خسته بودم. پنج سال پس از اولین جراحیام برای سرطان تیروئید، سرطان عود کرد و نیاز به جراحی دیگری داشتم. پس از این جراحی، دچار خستگی مزمن شده بودم، بنابراین واقعاً نگران سلامتیام بودم.
با مسئول محلی تماس گرفتم و پیامکی فرستادم و درباره محل تمرین سؤال کردم. روز بعد پاسخی دریافت کردم و همان روز با مسئول در دفترش ملاقات کردم و او مرا با بسیاری از جنبههای تزکیه آشنا کرد. اما در آن زمان مطلقاً هیچ چیزی درباره فالون گونگ نمیدانستم و درباره اینکه تزکیه یا چیگونگ چیست، آگاهی نداشتم. شکاک و تا حدودی نگران بودم و اصلاً نمیتوانستم بفهمم او چه میگوید؛ فقط خیلی احساس سردرگمی داشتم.
بعد از آن، آن تمرینکننده تمرینات را به من آموخت و ما توافق کردیم که روز دوشنبه در محل تمرین با هم ملاقات کنیم. وقتی میخواستم بروم، او کتابی به من داد و گفت: «وقتی به خانه رسیدی، نگاهی به آن بینداز.» آن زمان بود که متوجه شدم تزکیه نهتنها شامل انجام تمرینات، بلکه شامل خواندن کتاب نیز میشود. به این ترتیب بود که کتاب ارزشمند جوآن فالون را در ۷مه۲۰۲۲ دریافت کردم. بعداً فهمیدم که آن روز چقدر خوشاقبال بودم.
حتی معجزهآساتر این بود که محل تمرین با پای پیاده فقط ۱۵ دقیقه از خانهام فاصله دارد. محل مطالعه فا نیز با دوچرخه، ۳۰ دقیقه از خانهام فاصله دارد. کمی بعد یک مسیر جدید اتوبوس به مقصد محل مطالعه فا، به ایستگاهِ نزدیک خانهام اضافه شد. انگار استاد دافا را بهطور ویژه به خانهام آورده بودند، زیرا من رانندگی نمیکنم. متشکرم، استاد!
آغاز سفر تزکیهام
من از مطالعه لذت میبرم و وقتی جوآن فالون را میخواندم، هیچ احساس دافعهای نداشتم. اما بسیاری از اصطلاحات کتاب ناآشنا بودند یا قبلاً هرگز درباره آنها نشنیده بودم. ازآنجاکه هرگز به موجودات الهی اعتقاد نداشتم، نمیتوانستم پدیدههای خارقالعاده مختلفی را که در طول تزکیه با آنها مواجه میشدم درک کنم، اما کاملاً معتقد بودم که این آموزه بودا است. باور داشتم تا زمانی که کسی براساس حقیقت، نیکخواهی و بردباری تزکیه کند، میتواند مهربان شود. همزمان تمرینات را یاد گرفتم و بدین ترتیب مسیر تزکیهام را آغاز کردم.
در ابتدا، فقط میتوانستم در حالت نیمهلوتوس (قرار دادن یک پا روی پای دیگر) بنشینم. با نشستن بهمدت ۲۰ یا ۳۰ دقیقه شروع کردم و بهتدریج زمان را افزایش دادم تا اینکه توانستم بهمدت یک ساعت تمرین کنم. بعد از شش ماه، بالاخره توانستم در حالت لوتوس کامل (قرار دادن هر دو پا روی هم به حالت ضربدر) بنشینم. ازآنجاکه میدانستم درد پاهایم بازپرداخت بدهیهای کارماییای است که در دورههای زندگی متعدد انباشته شده است، با قلبی نادم تحمل میکردم و پشتکار داشتم. بعد از اینکه فهمیدم هر دوشنبه و چهارشنبه جلسات مطالعه گروهی فا وجود دارد، هرگز هیچیک از آنها را از دست ندادم.
همتمرینکنندگان اغلب به «دوره اصلاح فا» و «دوره اصلاح دنیای بشری با فا» اشاره میکردند. در آن زمان، اگرچه معنای خاص این اصطلاحات را کاملاً درک نمیکردم، اما میتوانستم احساس کنم که زمان تزکیه بسیار فشرده است. اغلب فکر میکردم که اگر میتوانستم فا را زودتر کسب کنم، چقدر فوقالعاده میشد! اما از طرف دیگر، همچنین از خودم میپرسیدم که چه تقوایی را جمع کردهام و چه رابطه تقدیریای را شکل دادهام تا با این دافای بینظیر روبرو شوم؛ دافایی که یک بار در هزار سال میتوان با آن روبرو شد! بنابراین، هر زمان که وقت داشتم، فا را با همتمرینکنندهای که مرا با فا آشنا کرده بود، مطالعه میکردم. گاهی اوقات برای مطالعه فا، با هم ملاقات میکردیم و گاهی اوقات بعد از مطالعه گروهی فا در یکشنبهها، میماندیم و یک سخنرانی دیگر میخواندیم. در آن مدت، انگار نیرویی مرا بهسوی خود جذب میکرد، مشتاقانه منتظر هر روز مطالعه فا بودم و زمان مطالعه فا شادترین زمانم بود. مانند اینکه بهآرامی با نمنم باران خیس شوم، بهتدریج در دافا جذب شدم و فا کمکم در قلبم نفوذ کرد.
در طی این دوره، به تغییر توصیفناپذیری در شخصیتم پی بردم. در گذشته، خودم را فردی شریف میدانستم؛ بهندرت از دیگران بد میگفتم و هرگز کاری نمیکردم که اخلاق اجتماعی را نقض کند. خودم را «فردی نسبتاً خوب» میدانستم. پس از مطالعه فا متوجه شدم که ارزشهای گذشتهام درواقع اشتباه بودهاند، زیرا قلبم پر از جستجوی شهرت، ثروت، امیال و وابستگیهای مختلف بود. سرانجام فهمیدم که تمام درگیریها و موانعی که در طول سالها، با آنها روبرو شده بودم، بهدلیل اعمال خودم بوده است و شروع به تأمل درباره خودم و نگاه به درون کردم.
حدود سه ماه پس از شروع تمرین، متوجه شدم که هنگام تمرین مدیتیشن، بیاختیار اشک میریزم. هر بار که مدیتیشن میکردم، اشک از صورتم جاری میشد؛ هنگام مطالعه فا، اغلب چشمانم پر از اشک میشد و گاهی اوقات حتی زبانم بند میآمد و نمیتوانستم به خواندن ادامه دهم. بهمدت پنج ماه کامل، احساسات توصیفناپذیری مرا فرا گرفته بود و خیلی اشک میریختم.
استاد بدنم را پاکسازی کردند
حدود هشت ماه پس از کسب فا، روزی در آشپزخانه مشغول آماده کردن شام بودم که دچار سرفه شدم و احساس کردم چیزی در گلویم بالا میآید. بهسمت توالت دویدم، آن را روی یک تکه کاغذ تف کردم و دیدم که یک لخته خون قرمز است. چند لخته خون دیگر را در توالت تف کردم. سعی کردم خودم را آرام و جمعوجور کنم. متوجه شدم که استاد درحال پاکسازی بدنم هستند. در ذهنم، بارها از استاد تشکر کردم.
شوهرم اتفاقاً از سر کار به خانه آمده بود. او پرسید که چه اتفاقی افتاده است. فقط خیلی عادی رفتار کردم و چیزی نگفتم. به او چیزی نگفتم، چون فالون گونگ را تمرین نمیکرد و احتمالاً درک نمیکرد و مرا به بیمارستان میبرد.
من در درک مسائل نسبتاً کند هستم. از بسیاری از تمرینکنندگان شنیدهام که وقتی تازه شروع به تزکیه کرده بودند، میتوانستند چیزهایی را ببینند یا احساس کنند، اما من چیزی حس نکردهام. بنابراین اغلب از خودم میپرسیدم: آیا من واقعاً مرید استاد هستم؟ آیا واقعاً یک فالون درونم دارم؟ آیا استاد واقعاً مراقبم هستند؟ آن روز، استاد از این روش استفاده کردند تا آن را از نزدیک تجربه کنم: من واقعاً مرید دافا هستم و استاد واقعاً مراقبم هستند. متشکرم، استاد!
تا آخر ایستادگی خواهم کرد
روزی در نهمین ماه تمرینم، هنگام انجام تمرین پنجم، زانوهایم شروع به سفتشدن و لرزیدن کرد. چند روز بعد، لرزش شدیدتر شد. این موضوع را با چند تمرینکننده در میان گذاشتم، اما هیچکسی دلیلش را نمیدانست. بعداً، حتی دستانم نیز شروع به لرزیدن کرد و با گذشت زمان، لرزش شدیدتر شد.
وقتی در اولین تمرین، حالت «بودیساتوا دستها را روی نیلوفرآبی قرار میدهد» را انجام دادم، دستها و زانوهایم بهشدت از یک طرف به طرف دیگر تاب میخوردند؛ وقتی دستانم را زیر شکمم به هم وصل میکردم، آنقدر میلرزیدند که صدایی شبیه «هُووش» ایجاد میشد. خیلی تلاش کردم تا لرزش بدنم را کنترل کنم، اما وقتی سعی میکردم پایینتنهام را کنترل کنم، بالاتنهام میلرزید؛ وقتی سعی میکردم بالاتنهام را کنترل کنم، پایینتنهام میلرزید. وقتی «اتصال دستها» را انجام دادم، بازوهایم از یک طرف به طرف دیگر تاب میخوردند و بیوقفه حرکت میکردند و میلرزیدند. با تلفن همراهم عکس گرفتم و آنها را با سایر تمرینکنندگان به اشتراک گذاشتم، اما هیچکسی نمیتوانست توضیح دهد که جریان چیست.
نمیدانستم این پدیده خوب است یا بد، و نمیدانستم که آیا باید آن را سرکوب کنم یا نه. بعد از گذشت حدود یک ماه از این لرزش، روزی فکری به ذهنم رسید: «مهم نیست چقدر بلرزم، از تزکیهام دست نمیکشم. تا آخرش استقامت خواهم کرد!» با این فکر راسخ که «قطعاً دیگر نخواهم لرزید» به محل تمرین رفتم. درنتیجه، بدنم فقط کمی لرزش داشت. روز بعد معجزهای رخ داد: لرزش کاملاً از بین رفته بود.
استاد بیان کردند:
«"میخواهی تمرین کنی و به دائو نائل شوی، میخواهی تمام آن چیزهایی را که به من بدهکار هستی پرداخت نکنی؟" آنها این را تحمل نمیکنند. درنتیجه نمیگذارند تمرین کنید.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
آن روز، شخصاً این اصل فا را تجربه کردم.
قبل از این ماجرا، وقتی با همتمرینکنندگان صحبت میکردم، آنها نمیدانستند چرا میلرزم. اکنون متوجه شدهام که درخصوص برخی چیزها، خودم باید بر آنها غلبه کنم، نه اینکه شخص دیگری به من بگوید چهکار کنم. در تزکیه، هر کسی با مشکلات و چالشهای مختلفی روبرو میشود و مسیرهایی که ما طی میکنیم متفاوت است. هیچ الگوی آمادهای برای پیروی وجود ندارد. هر کسی باید بهتنهایی بر چالشهایش غلبه کند.
بعد از این تجربه، عمیقاً متوجه شدم که تزکیه با یادگیری دنیوی و جمعآوری دانش متفاوت است. این مسیری شخصی است که باید بهتنهایی درک و تزکیه شود. برای مدتی احساس سردرگمی و افسردگی داشتم، اما متوقف نشدم. درعوض، به خواندن سایر آموزههای فای استاد در مناطق مختلف و متون جدید ادامه دادم و همچنین تجربیات تزکیه تمرینکنندگان را در وبسایت مینگهویی خواندم. بهتدریج درکم را از فا گسترش دادم و از تفکر احساسی گذر کردم و به درک منطقی از دافا دست یافتم.
نگاه به درون و رها کردن رنجش
از فردی نفرت عمیقی داشتم و اغلب با آشنایان دردِدل میکردم تا حقانیتِ موضع خودم را توجیه کنم. اما هرچه بیشتر از این شخص رنجیده و متنفر میشدم، بیشتر عذاب میکشیدم و وضعیت بغرنجی داشتم.
استاد بیان کردند:
«... وقتی در یک ناسازگاری یک قدم به عقب بروید، پی میبرید که دریا و آسمان بیکراناند.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
فهمیدم که تزکیه روندی برای بهبود شخصیت فرد است و شخص نمیتواند درحالیکه رنجش را در خود نگه داشته است، تزکیه کند. شاید در زندگی گذشته، با آن شخص حتی بدتر رفتار کرده بودم. مصمم شدم که از این رنجش رها شوم، اما بدون توجه به اینکه چگونه درباره آن فکر میکردم، احساس میکردم که حق با من است و ایده «بخشیدن» شخص دیگر باعث میشد احساس کنم که بهشدت مورد بیانصافی قرار گرفتهام.
ازآنجاکه رها کردن این رنجش برایم بسیار دشوار بود، از استاد پرسیدم: «استاد، من نمیدانم در زندگی گذشتهام چه کردهام. من فقط یک انسان نادان و ناچیز هستم. چرا میخواهید قلب یک خدا را داشته باشم؟» موجی از احساس مورد بیانصافی قرار گرفتن در گلویم جاری شد و به هقهقهای دلخراش افتادم. حتی خودم نیز از دیدن خودم که اینگونه گریه میکردم، شوکه شدم. نمیتوانستم جلو خودم را بگیرم و از خودم پرسیدم چقدر رنجش را سرکوب کردهام که منجر به چنین واکنشی شده است؟ بعد از هقهق، احساس آسودگی و رهایی کردم.
برای جستجوی منشأ این رنجش، به درون نگاه کردم. متوجه شدم که این رنجش از قلبی سرچشمه میگیرد که تشنه تأیید دیگران است. خواستن تأیید به معنای جستجوی پاداش است؛ یعنی جستجوی تأیید و تمجید از دیگران برای اعمال خود، یا جستجوی جبران یا پاداش. وقتی کسی تأیید دریافت نمیکند، احساس میکند مورد بیانصافی قرار گرفته و ناامید میشود و با گذشت زمان، این احساس به رنجش تبدیل میشود.
«ناامیدی» از کجا میآید؟ از احساسات ناشی میشود. رنجش، نفرت، شکایت و میل به تأیید، همگی از احساسات ناشی میشوند. بالاخره فهمیدم که چرا استاد بارها به ما گفتهاند که خود را از شر احساسات خلاص کنیم.
با خودم فکر کردم: «شاید واقعاً در زندگی گذشتهام، بدهی بزرگی به آن شخص داشتم و باید آن را در این زندگی جبران کنم.» پس از درک واقعی این موضوع، رنجشم بهتدریج محو و قلبم بسیار آرامتر شد. اگرچه رنجش هنوز گاهی اوقات بروز میکند، میدانم که نیروهای کهن با استفاده از وابستگیهای باقیماندهام مرا آزمایش میکنند، بنابراین بلافاصله افکار درست میفرستم تا آن را از بین ببرم.
بدون تمرین دافا، چگونه میتوانستم از رنجشم رها شوم؟ میترسم که هنوز هم ناخودآگاه کارما ایجاد کنم و زندگیام را در گیجی بگذرانم. حالا، بهعنوان یک تزکیهکننده، باید نیکخواهی را در خودم پرورش دهم و با آن شخص، با مهربانی رفتار کنم.
ترویج فالون دافا
روزی، تمرینکنندهای به من گفت: «امروز قرار بود هفتهنامه مینگهویی را توزیع کنیم. تو فقط میتوانی از گوشهای تماشا کنی.» اگرچه هفتهنامه مینگهویی را خوانده بودم و آن را در محل مطالعه فا دیده بودم، اما قبلاً هرگز آن را توزیع نکرده بودم. بهعنوان یک تمرینکننده جدید نمیدانستم که مسئول توزیع آن هستم و نمیفهمیدم که «ترویج فا» به چه معناست.
اگرچه اولین بارم بود، اما اصلاً احساس خجالت نکردم. از آن روز به بعد، شروع به ترویج فا کردم و از آن زمان تاکنون به این کار ادامه دادهام. منطقه ما ادارات دولتی زیادی دارد، بنابراین از وقت ناهارم استفاده کردهام تا با سایر تمرینکنندگان برای توزیع هفتهنامه مینگهویی به ادارات مختلف بروم.
باور دارم که هفتهنامه مینگهویی نباید مانند تبلیغات تجاری معمولی، بیهدف توزیع شود؛ این کار باید با خلوص و صداقت انجام شود. بنابراین، همیشه با احترام میگویم: «عصر بخیر، آقا» و سپس بروشور را تحویل میدهم. اگر گیرنده آن را بپذیرد، میگویم: «متشکرم! لطفاً حتماً آن را بخوانید!» به این ترتیب، گیرنده آن را جدی میگیرد. برخی افراد نهتنها آن را مؤدبانه میپذیرند، بلکه میگویند: «متشکرم.»
ترویج فا یکی از «سه کاری» است که استاد از ما خواستهاند انجام دهیم و کار مهمی است. بنابراین تصمیم گرفتم هفتهنامه مینگهویی را بهتنهایی توزیع کنم. نمیتوانستم رانندگی کنم، بنابراین با دوچرخهام شروع کردم و از منطقه مسکونی نزدیک خانهام آغاز کردم و هفتهنامه مینگهویی را به هر خانهای رساندم. ظرف چند روز توزیع آن را در تمام محلههای دور و نزدیک تمام کردم. در ابتدا نگران بودم که اگر به صاحبخانهای برخورد کنم چه اتفاقی میافتد، اما وقتی این مواجهه پیش میآمد، فقط لبخند میزدم و میگفتم: «روز بخیر! من مقداری مطلب اینجا گذاشتهام. لطفاً هر زمان که وقت داشتید نگاهی بیندازید!» و سپس بهطور طبیعی آنجا را ترک میکردم. یک بار، خواب خیلی کوتاهی دیدم. در آن، یک پایم روی ساحل و پای دیگرم روی دماغه قایق بود و دست دراز کرده بودم تا مردم را یکییکی به داخل قایق بکشم. اما بعد از اینکه فقط تعداد انگشتشماری از مردم را سوار قایق کردم، از خواب بیدار شدم. احساس پشیمانی عمیقی داشتم و برای مدتی طولانی نمیتوانستم آن را فراموش کنم. فهمیدم که این خواب ممکن است یادآور این باشد که به اندازه کافی مردم را نجات ندادهام و باید فا را بیشتر ترویج دهم. بنابراین در توزیع مطالب فعالتر شدم.
چندی پیش، یک بروشور جدید درباره برداشت اجباری اعضای بدن منتشر شد. احساس کردم این بسیار مهم است؛ افراد بیشتری باید درباره برداشت اجباری اعضای بدن بدانند، جهان باید حقیقت را درک کند، اعمال شیطانی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) باید متوقف شود و یک محیط تزکیه عادی برای همتمرینکنندگان در چین فراهم شود. بنابراین، مطالب را با دقت بیشتری توزیع کردم. میگفتم: «حالتان چطور است! این بروشور درباره مسائل حقوق بشر است؛ لطفاً حتماً آن را بخوانید!» بعضی از مردم در ابتدا، بهطور سرسری بروشورها را میپذیرفتند، اما وقتی حرفهایم را میشنیدند، بروشور را ورق میزدند و درحالیکه دور میشدند، با همراهانشان درباره آزار و اذیت تحمیلی ازسوی ح.ک.چ صحبت میکردند.
بعضی از مردم برمیگشتند تا بروشور بگیرند و بعضیها هنگام رفتن با خودشان زمزمه میکردند: «چه کاری از دستمان برمیآید؟» بعضی از من میپرسیدند: «آیا این آزار و اذیت هنوز ادامه دارد؟» و سپس میگفتند: «از زحمات شما متشکرم!»
اگرچه زمان صرفشده برای تحویل دادن یک بروشور بسیار کوتاه است، اما متوجه شدهام که گفتن فقط یک کلمه صادقانه بیشتر، طرف مقابل را بیشتر مایل به پذیرش آنها میکند. همیشه از افرادی که مطالب را میپذیرند، صمیمانه تشکر میکنم.
همچنین متوجه شدهام که افراد جوانتر تمایل کمتری به پذیرش بروشورها دارند. فکر میکنم آنها در این دنیای فاسد، بیشتر گم شدهاند و برایشان متأسفم. وقتی مردم از پذیرش بروشورها خودداری میکنند، ناراحت نمیشوم؛ همیشه با لبخند واکنش نشان میدهم. زیرا میدانم که هر عمل من نمایانگر تصویر فالون دافا است.
وقتی بسیاری از مردم، از پذیرش بروشورها خودداری میکنند، در قلبم آرام تکرار میکنم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» و به خودم یادآوری میکنم که درحال نجات موجودات ذیشعور هستم. طرز فکرم را اصلاح میکنم و به توزیع مطالب ادامه میدهم.
وقتی این مقاله را مینوشتم، وبسایت مینگهویی یادداشتی از استاد را منتشر کرد.
استاد بیان کردند:
«تمرینکنندگان دافا مسئولیت نجات مردم را برعهده دارند و مأموریت شما روشنگری حقیقت است.» («درباره گوشدادن به شایعات (با یادداشت استاد)»)
سخن آخر
وقتی تازه فا را کسب کرده بودم، یکی از همتمرینکنندگان به من گفت: «تو خیلی خوشاقبال هستی که سوار آخرین اتوبوس شدهای.» واقعاً بیوقفه در تمرین تزکیه به جلو میدویدم، تقریباً بدون اینکه نفسی تازه کنم، درست مثل اینکه سعی میکردم سوار آخرین اتوبوسی شوم که در شرف حرکت بود.
اما هرچه بیشتر دافا را مطالعه میکنم، بیشتر متوجه میشوم که تزکیه چقدر دشوار است. گاهی اوقات، بهدلیل عدم ایمان به فا، به خودم شک کردهام: «آیا مسیری که در آن هستم واقعاً درست است؟ آیا واقعاً میتوانم تا انتها تزکیه کنم؟» این باعث تنبلی و سستیام میشد. گاهی اوقات با حس نامرئی ناتوانی احاطه میشدم که کوشا بودن را غیرممکن میکرد. میدانم که هنوز وابستگیهای زیادی برای ازبین بردن دارم؛ این تصورات منفی را ازطریق مطالعه بیشتر فا پاکسازی خواهم کرد.
وقتی تازه فا را کسب کرده بودم، احساس میکردم که در مه راه میروم. اکنون میدانم که باید چه مسیری را طی کنم، زیرا فهمیدهام که استاد چه کسی هستند، استاد چه میکنند، استاد امیدوارند که ما به چه نوع افرادی تبدیل شویم، و همچنین از کجا آمدهام، چرا به این دنیا آمدهام، باید چهکار بکنم و مقصدم کجاست. اکنون همه اینها برایم روشن است.
دافا باوقار و زیباست؛ تزکیه جدی و دشوار است. من از نزدیک، بدن واحد تمرینکنندگان را دنبال خواهم کرد، در حقیقت، نیکخواهی و بردباری جذب خواهم شد و با فداکاری تزلزلناپذیر، مسیر تزکیهای را که استاد برایم نظم و ترتیب دادهاند، طی خواهم کرد.
هر آنچه را که در تزکیهام تجربه کردهام، ازجمله شادی دستیابی به حقیقت و قدردانی قلبیام از استاد، نمیتوانم بهطور کامل در این چند صفحه بیان کنم. از نجات نیکخواهانه استاد، بینهایت سپاسگزارم!
سپاسگزارم، استاد. متشکرم، همتمرینکنندگان.
ههشی
(ارائهشده به کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافای کره جنوبی ۲۰۲۵)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.