(Minghui.org) دوباره فاهویی چین فرا رسید. امسال بیستودومین فاهویی چین است. وقتی به مسیر تزکیهام طی ۳۰ سال گذشته نگاه میکنم، پر از فراز و نشیب و طوفانی بوده است. هر گام از مسیرم، تحت مراقبت استاد و هدایت فالون دافا بوده است. مایلم تجربیات تزکیهام را با شما در میان بگذارم و به استاد گزارش دهم.
شکفتن باشکوهتر گل کوچک در هوای طوفانی
زوجِ تمرینکنندهای در سال ۲۰۱۱، تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند. محل تولید مطالب روشنگری حقیقت ما آسیب دید. این درس دشواری بود و مرا بیدار کرد. بسیاری از تمرینکنندگان، از مطالبی استفاده میکردند که این زوج تهیه میکردند؛ آنها آنقدر مشغول شده بودند که زمانی برای مطالعه فا نداشتند. درنتیجه توسط اهریمن مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. شوهر این زوج مرا تشویق کرده بود که خودم یک مکان تولید مطالب راهاندازی کنم، اما بهدلیل یک مشکل خانوادگی، کمی میترسیدم و به حرفش گوش نکردم. فقط یاد گرفتم فهرست اسامی افرادی را که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابستهاش خارج شده بودند تایپ کنم.
استاد مدتها پیش ما را تشویق کرده بودند که محلهای تولید مطالب روشنگری حقیقت را در همهجا راهاندازی کنیم. بهعنوان یک تمرینکننده، به حرف استاد گوش نکرده بودم. اما متوجه شدم که دیگر نباید به سایر تمرینکنندگان متکی باشم. نزدیک خانهام یک محل تولید مطالب بود، اما آنها فقط میتوانستند مقدار کمی برای استفاده خودشان تولید کنند، زیرا دستگاه بزرگی نداشتند. تمرینکنندگان همه بسیار مشغول بودند. فکر کردم اگر بتوانم خودم مقداری مطلب تهیه کنم، بخشی از فشار آنها را کم میکنم. از تمرینکنندهای خواستم برایم چاپگر کوچکی بخرد. یاد گرفتم که چگونه فایلها را از اینترنت دانلود و چگونه آنها را چاپ کنم. ابتدا چاپ نامهها را یاد گرفتم، سپس چاپ بروشورها و جزوهها را. خودم آنها را توزیع میکردم. بعداً مطالب موردنیاز برای تمرینکنندگان در جلسات مطالعه گروهی فا را نیز فراهم کردم.
در آوریل۲۰۱۵، تمرینکنندگان ارسال شکایات کیفری علیه جیانگ زمین را شروع کردند. وی رئیس سابق ح.ک.چ بود که دستور آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا را صادر کرد. وقتی فا را با هم مطالعه میکردیم، آنها را تشویق کردم که شکایت خود را ارائه کنند. اگر نمیتوانستند شکایت را بنویسند، خودم آن را برایشان مینوشتم و همراهشان برای ارسال شکایات میرفتم. اکثر تمرینکنندگان در ماه مه، شکایاتشان را ارسال کردند.
اداره پست در اوایل ژوئن، از پذیرش نامههای شکایت ما امتناع کرد. برخی تمرینکنندگان نامه شکایتشان را ارسال نکرده بودند. به آنها کمک کردم آنها را تایپ کنند و برای انتشار به وبسایت ارسال کردم. بعدها، افراد غیرتمرینکننده را نیز تشویق کردیم که علیه جیانگ زمین شکایت کنند. تمرینکنندهای به من کمک کرد تا یک سیستم سایه (سیستم مجزا که فقط برای کارهای امن و حساس استفاده میشود) راهاندازی کنم. هر روز فهرستی چاپ میکردم و آن را به دیوان عالی و دادستانی عالی ارسال میکردم. با اینکه قدرت و سرعت کامپیوتر کم بود، اما بهطوری معجزهآسا توانستم دههاهزار نام را ارسال کنم.
کامپیوتر کوچک من با ظرفیت فوقالعادهای کار میکرد. سرعت تایپم بسیار بیشتر شد. افکار درست و راستینم قویتر و قویتر شد. پلیس برای آزارواذیت سراغم نمیآمد. گرچه در خانه چاپگر داشتم، شوهرم مخالفتی نداشت. او به نوه کوچکم میگفت آرام به درِ اتاقمان بزند تا بفهمم که اوست، و مأموران پلیس نیستند.
اوایل صبح روزی در ژوئن۲۰۱۹، اداره پلیس بیش از ۲۰ تمرینکننده را در ناحیه ما دستگیر کرد. برخی مراکز تولید مطالب آسیب دیدند. هماهنگکننده دستگیر شد. همان روز یک تمرینکننده براثر آزار و شکنجه درگذشت. سپس پلیس دستگیریها را متوقف کرد.
مأموران ایستگاه پلیس محلی گفتند که من و چند تمرینکننده دیگر در فهرست آنها هستیم. برخی تمرینکنندگان مخفی شدند. مأموران به درِ خانهام رفتند. همسایهام گفت چند بار آمدند. البته من نقلمکان کرده بودم. در آن مدت، روز و شب افکار درست میفرستادم. چند روز بعد آرام شدم و بیرون رفتم تا در بازار، برای مردم روشنگری حقیقت و بروشورها را توزیع کنم.
در مسیر بازگشت از بازار در ۱۰سپتامبر۲۰۱۹، شوهرم تماس گرفت و گفت مستقیم به خانه نروم. فهمیدم که پلیس به درِ خانه آمده است. وقتی به خانه جدیدمان رسیدم، شوهرم خیلی عصبی بود و گفت پلیس پشت درِ خانه جدید آمده است. او به پلیس گفت: «شما همیشه تمرینکنندگان را دستگیر میکنید. ما نمیتوانیم زندگی عادیمان را ادامه دهیم. همسرم رفته است. نمیدانم کجاست.» یکی از مأموران پرسیده بود که آیا من هنوز فالون دافا را تمرین میکنم. شوهرم جواب داده بود: «او بعد از تمرین فالون دافا، بسیار سالم شده است. تمام کارهای خانه را انجام میدهد. لطفاً بگذارید تمرین کند و مزاحمش نشوید.» یکی از مأموران گفته بود که وقتی برگشتم برای امضای بیانیهای به ایستگاه پلیس بروم. پلیس از آن زمان دیگر نیامده است.
میدانستم که استاد از من محافظت کردهاند. پیش از دستگیری بزرگ، خوابی دیده بودم. در خواب، در دشتی وسیع در جادهای، به جلو میرفتم. ناگهان سه حیوان کوچک و یک حیوان بزرگ از پشت بهسمت من دویدند. سه حیوان کوچک مرا احاطه کردند. شبیه سگهایی با قدی حدود یک متر بودند. سرشان را نوازش کردم و گفتم: «شما دوستداشتنی هستید. به یاد داشته باشید که "فالون دافا خوب است" و "حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است". فالون دافا قانون آسمان است. اگر تمرینکنندگانِ فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار دهید، مرتکب جرم میشوید. فهمیدید؟» آنها به حرفم گوش دادند و کنار رفتند. قد حیوان بزرگ بیش از سه متر بود و مردی حدوداً چهلساله قلادهاش را گرفته بود. حیوان مطیع ایستاده بود. مرد با دست اشاره کرد که سریعاً دور شوم. با سرعت دویدم. سپس بیدار شدم. استاد مرا از این دستگیری بزرگ محافظت کرده بودند.
هماهنگکننده دستگیر شد. نمیدانستم تقویمها و سایر مطالب روشنگری حقیقت را از کجا تهیه کنم. برخی تمرینکنندگان قدری به من دادند، اما کافی نبود. تمرینکنندگان شهر دیگری پیشنهاد کردند خودمان این مطالب را تولید کنیم. آنها یک چاپگر برایم فرستادند. با فکرکردن به انتظاراتی که استاد از ما دارند، تصمیم گرفتم خودم تقویمها را چاپ کنم.
وقتی شوهرم چاپگر را دید، عصبانی شد. گفت: «اگر تو نگران جانت نیستی، من نگران امنیتمان هستم. ما دو چاپگر داریم. این یکی را کجا میگذاری؟ نمیدانی که پلیس چند روز پیش آمده بود؟» درست میگفت؛ فکر کردم چاپگر سوم را باید کجا بگذارم. سال گذشته با کمک همان تمرینکنندهای که تازه دستگیر شده بود ۵۰۰۰ تقویم رومیزی چاپ کرده بودم.
اما نمیتوانستم نجات موجودات ذیشعور را متوقف کنم. استاد از من محافظت کرده بودند تا مسئولیت بزرگتری بر عهده بگیرم. به شوهرم گفتم: «بیرون نمیروم. در زیرزمین میمانم و تقویمها را چاپ میکنم. با حفاظت استاد، در امان خواهیم بود.» او خیلی تحت فشار بود، اما بازهم جعبههای کاغذ را برایم به داخل آورد. او برای سایر مکانهای تولید مطالب نیز کاغذ میخرید و با اتومبیلش مطالب را برای سایر تمرینکنندگان میبرد. سال بعد یک دستگاه دیگر اضافه کردم. تمرینکنندگان مقداری تقویم برایم فرستادند. درنتیجه برای تمرینکنندگان محلی به اندازه کافی مطلب داشتیم.
سختترین مسئله برایم این بود که نمیتوانستم تمرینکنندهای پیدا کنم که دستگاهها را تعمیر کند. نمیدانستم وقتی قطعات دستگاهها نیاز به تعویض دارد چهکار کنم. یکی از تمرینکنندگان، شماره تلفن تمرینکنندهای را داشت که میتوانست دستگاهها را تعمیر کند. شوهرم یک دستگاه را نزد او برد و همزمان یک دستگاه جایگزین تحویل گرفت.
گاهی بهدلیل حجم کار بالای روزانه یک دستگاه چند روز بعد دوباره خراب میشد. تعمیرش دردسر داشت. بهلطف استاد، توانستم شماره یک تمرینکننده محلی ماهرتر در این زمینه را بگیرم. او دستگاههایم را تنظیم و بهینهسازی کرد تا کمتر مجبور به تعویض دستگاه باشم. دخترم با پدرش صحبت کرد و آنها یک زیرزمین دیگر برایم خریدند. دخترم آن را با دیوارهای سفید و کفپوش کاشیکاریشده، فقط برای استفاده من، بازسازی کرد.
استاد به من اشاره کردند که باید «مدرک دانشگاهی» بگیرم
پس از دستگیری هماهنگکننده، هیچ تمرینکنندهای نمیتوانست سیستم کامپیوتر را نصب کند. چند کامپیوتری که استفاده میکردم قدرت سختافزاری بالایی نداشتند و دیگر نمیتوانستند به اینترنت وصل شوند. یک کامپیوتر جدید خریدم، اما نتوانستم سیستم را بهروزرسانی کنم. وبسایت مینگهویی گفته بود که سیستم باید ارتقا یابد، زیرا سیستم قدیمی امن نیست. سیستم اصلی را نگه داشتم، اما چیزهای بههمریخته اینترنت مدام ظاهر میشدند. نمیتوانستم ایمیل ارسال کنم. ویدئویی درباره اینکه چگونه یک جعبهابزار بسازم در وبسایت مینگهویی دیدم. چند بار تماشایش کردم، اما همچنان نمیتوانستم آن را درک کنم.
یک شب رؤیای دیگری دیدم، و در آن احساس کردم استاد دوباره به من اشاره میکنند. در خواب، مشغول دادن امتحان دانشگاه بودم. همه پرسشهای آسان را نوشتم، اما پرسشهای ریاضیات پیشرفته را خالی گذاشتم. چون نمیدانستم چگونه پاسخ دهم، آنها را رها کردم. این اشارهای از سوی استاد بود که تمرینکنندگان نباید در برابر سختیها عقبنشینی کنند. یادگیری ارتقای سیستم بخش جداییناپذیر مسیر تزکیهام بود. پس از خواب اولم، به این موضوع آگاه نشدم، بنابراین استاد در دومین رؤیا دوباره اشاره کردند که تسلیم نشوم. اگر تسلیم میشدم، نمیتوانستم فارغالتحصیل شوم. این پرسشی بود که باید پاسخ میدادم و آزمونی بود که باید از آن عبور میکردم.
شروع کردم اینترنتی اسناد مرتبط را دانلود کردم. ۲۰ روز بعد موفق شدم جعبهابزار را کامل کنم. تلاش کردم سیستم را نصب کنم، اما بهدلیل نداشتن فایلهای ایمیج، موفق نشدم. به یک فروشگاه کامپیوتر رفتم؛ صاحب فروشگاه یک دوست قدیمی بود. جوانی که در فروشگاه بود کمک کرد فایلهای ایمیج را دانلود کنم که به انگلیسی بودند. دستورالعملها را نمیفهمیدم و از آن جوان خواستم آنها را برایم ترجمه کند. سیستم جدید را نصب کردم و استفاده از آن آسان بود. او بعدها به تمرینکننده دیگری نیز کمک کرد تا همان سیستم را نصب کند.
او گفت: «من جوان هستم و از انجام چنین کارهایی خوشم نمیآید. شما خانمی مسن هستید و خودتان جعبهابزار ساختید. واقعاً تحسینتان میکنم!» به پدرزنش گفت: «خاله از شما هم مسنتر است.» پدرزنش گفت: «من هم میخواهم یاد بگیرم که چگونه سیستم را نصب کنم.» او نیز یاد گرفت که سیستم را نصب کند. وقتی مشکلی داشتم، نزد آن جوان میرفتم. او بسیار مفید و کمکحال بود و هرگز درخواست مرا رد نکرد. همچنین به من یاد داد چگونه برخی مشکلات کوچک را حل کنم و چگونه هارد را تعویض کنم. از من پولی نمیگرفت. من نیز با او درباره نحوه رفع مشکلات چاپگر صحبت میکردم. ما از یکدیگر یاد میگرفتیم.
هرگز به آنها نگفتم مشغول انجام چه کاری هستم. از دیدگاه فردی بیرونی، درباره حقایق فالون دافا برایشان صحبت میکردم. روزی یک کدوی تزئینی کوچک با پیامهای فالون دافا برایشان بردم و به آنها دادم. آن جوان گفت: «خاله، واقعاً چیزهای خوبی دارید!» گفتم: «برایتان آوردم تا در امان باشید.» او گفت: «مدتهاست میدانم که شما شخص خوبی هستید.» معلوم شد که او تمرینکننده فالون دافایی را میشناخت که همکار مادرش بود و آن تمرینکننده به او کمک کرده بود تا از ح.ک.چ خارج شود.
من چند کامپیوتر با قدرت سختافزاری کم یا دستدوم استفاده کرده بودم. این کامپیوترها در آن روزهای دشوار کمک کردند کارهای زیادی برای دافا انجام دهم و مأموریتم را به انجام برسانم. این بار یک کامپیوتر جدید داشتم و شیطان هرگز نتوانست مانع من شود. میتوانستم هر روز وبسایت مینگهویی را مرور کنم.
این گل کوچکِ محل تولید مطالب در خانهام شکوفا شد. با حفاظت استاد، همزمان با رشد این گل کوچک، من نیز رشد کردم و پختهتر شدم. پیشتر فردی بودم که هیچگونه دانش یا مهارت کامپیوتری نداشتم، اما اکنون به فردی «توانمند» تبدیل شدهام که میداند چگونه فایلها را دانلود کند و سیستمها را ارتقا دهد. نقشم را در افشای آزار و شکنجه و عاملان آن و آزادسازی تمرینکنندگان تحت آزار و شکنجه ایفا کردهام.
اصلاح خود در فا و حلوفصل کارما
استاد همیشه در سخنرانیهایشان بیان کردهاند که فا را بیشتر مطالعه کنیم. هرچقدر هم که مشغول باشم، هر روز دستکم یک سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه میکنم و سایر سخنرانیها را نیز میخوانم. هنگام تولید مطالب، به فایلهای صوتی سخنرانیها گوش میدهم. وقتی بیرون میروم، «لون یو» (درباره دافا) را ازبر میخوانم و در طول مسیر، افکار درست میفرستم. این کار به عادتم تبدیل شده است.
بهدلیل داشتن بنیانی خوب از مطالعه فا، آزمونهای کارمای بیماری را با موفقیت پشت سر گذاشتم. اوایل سال ۲۰۱۵، زمانی که شروع کردیم به ارائه شکایات علیه جیانگ زمین، دچار علائم فلج صورت شدم. سردرد، انحراف چشم، کجی دهان و خونمردگی چشم راست داشتم. میدانستم که در تزکیهام کاستیهایی دارم، اما این نباید دلیلی برای آزار و شکنجه من توسط شیطان میبود. تحت مراقبت استاد بودم. افکار درست فرستادم و در درونم جستجو کردم. متوجه شدم که نمیدانم چگونه باید خود را تزکیه کنم. میتوانستم با استفاده از معیارهای فا، وابستگیهای سایر تمرینکنندگان را بهخوبی پیدا کنم، اما درباره خودم سطحی نگاه میکردم. کار دافا را جایگزین تزکیه کرده بودم. با خانواده شوهرم جروبحث میکردم و همیشه میخواستم دست بالا را داشته باشم. شیطان از همین بهانهها استفاده کرده بود تا اجازه ندهد شکایت علیه جیانگ زمین را ارائه دهم. فهمیدم که باید خودم را در فا اصلاح کنم و نباید هیچ فکری درباره مراجعه به پزشک یا مصرف دارو داشته باشم.
سایر تمرینکنندگان منتظر بودند تا برایشان شکایت بنویسم. نباید در این زمان مهم و حیاتی عقبنشینی میکردم. دائماً افکار درست میفرستادم و سعی میکردم همیشه افکار درستم را حفظ کنم. هر روز دو سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه میکردم. شکایتم را ارسال و به تمرینکنندگان کمک کردم و شکایاتشان را ویرایش و تایپ کردم. چون این کارها فوری بودند، اغلب شبها تا دیروقت تایپ میکردم.
روزی تا ساعت دو بامداد، مشغول تایپ بودم. چشم راستم مدام مایعی ترشح میکرد. فکر کردم اشک است، اما خون بود. فهمیدم که این چیز خوبی است، چون مواد بد درحال پاک شدن بودند. از استاد تشکر کردم. روز بعد چشمانم دیگر متورم نبودند و واضحتر میدیدم. هنگام انجام تمرین دوم احساس کردم افتادگی دهانم درحال بازگشت به بالا و وضعیت درست است. آن ماه مدام تایپ میکردم و پشت کامپیوتر بودم. بهندرت فرصت استراحت داشتم. اما از توهم بیماری رها شدم.
مردی از همسایگانم نیز دچار فلج صورت شده بود. او ۲۰هزار یوان برای هزینههای درمان خرج کرد و از تجویزهای سنتی نیز استفاده کرد، اما همچنان عوارضی داشت. او دید که من کاملاً بهبود یافتهام و به فالون دافا ایمان آورد. گفت: «فالون دافا فوقالعاده است. من با وجود هزینههای زیاد، هنوز بهطور کامل خوب نشدهام. تو یک یوآن هم خرج نکردی و کاملاً بدون عوارض بهبود یافتی.» وقتی پلیس یک وکیل حقوقبشر را دستگیر کرد، همین همسایه گفت: «وکلایی که از تمرینکنندگان دفاع میکنند اشتباهی مرتکب نمیشوند. فالون دافا اشتباه نیست.» او از مزایای درک حقیقت فالون دافا بهرهمند شده است. وی قبلاً دچار سرطان شده بود، اما ۱۰ سال است که آن عود نکرده است.
زمستان قبل از شیوع همهگیری، ما هزاران تقویمِ رومیزی تولید کردیم. من مسئول چاپ بودم و تمرینکننده دیگری آنها را در قاب میگذاشت. چون آن تمرینکننده مسن بود، بیشتر کارها را من انجام میدادم. دستگاه برقیِ وصلکردن حلقه یا فنر تقویم، آهنی و بزرگ و بسیار سنگین است. آن را بهتدریج و بهتنهایی به داخل منتقل کردم. متعاقباً علائم آسم و سرفه در من پدیدار شد. بسیار خسته و فرسوده شده بودم. این وضعیت مدتی طولانی ادامه داشت. در شرکت ما یک معاینه جسمی انجام شد. نتیجه معاینهام نشان میداد که التهاب مزمن معده، تودههای کوچک ریوی، فشار خون بالا و چربی خون بالا دارم. بعد بیماریها پشتسرهم آمدند: هرچه میخوردم بدون هضمشدن رد میشد، تنگی نفس با خلط زیاد داشتم و نمیتوانستم مسافتهای طولانی پیادهروی کنم.
نمیدانستم که چرا در چنین وضعیتی هستم. نیروهای کهن جرئت ندارند تمرینکنندهای را که مسیر تزکیهاش را درست طی میکند تحت آزار و شکنجه قرار دهند. فا را مطالعه و درونم را جستجو کردم. چون زیاد کار کرده بودم فکر میکردم خسته شدهام. این برای اهریمن بهانهای شد تا مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهد. آنها از شکافهایم سوءاستفاده کردند. فهمیدم که این یک توهم است و باید آن را نفی کنم. باید یک تمرینکننده فالون دافای باوقار باشم. نتایج معایناتم را پاره کردم. به اعضای خانوادهام گفتم: «نگران من نباشید. استاد مراقبم خواهند بود. حالم خوب میشود.»
شوهر و دخترم باور داشتند که حالم خوب خواهد شد. به بیماریها فکر نکردم و هر کاری را که لازم بود انجام دادم. بدنم سبک شد. هر روز شاد بودم و وقتی به کار تولید مطالب مشغول نبودم برای روشنگری حقیقت بیرون میرفتم. اغلب به وبسایت مینگهویی سر میزدم و فهرست افرادی را که از ح.ک.چ و سازمانهای وابستهاش خارج شده بودند به وبسایت اپک تایمز ارسال میکردم. هر روز احساس رضایت و شادی داشتم. کمکم همهٔ علائم ناپدید شد. با گامهای سبک راه میرفتم و بهآسانی دوچرخهام را میراندم.
اعضای خانواده و بستگانم باور دارند که فالون دافا خوب است و برکت یافتهاند
تمام اعضای خانوادهام باور دارند که فالون دافا خوب است. شوهرم جوآن فالون را خوانده است و اگرچه هنوز تمرین فالون دافا را آغاز نکرده، اما از موهبت و برکت برخوردار بوده است. او واکسن کووید را زد و دچار سکته دوم شد. نمیتوانست صحبت کند و دو بار بستری شد. بهدلیل یک زخم بزرگ در قسمت بالای پایش نمیتوانست راه برود. من و دخترم او را تشویق کردیم که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند. او بهتدریج توانست صحبت کند. او اغلب به مردم میگفت که ح.ک.چ به او آسیب زده است و نزدیک بود بمیرد، اما نجات پیدا کرد. اکنون تقریباً عادی صحبت میکند. وقتی من مشغول هستم، در تی کشیدن زمین و پختن غذا کمکم میکند.
مادرشوهرِ دخترم پس از تزریق واکسن، دچار سرطان شد. او درحالیکه به دخترم، دامادم و دو نوهام اشاره میکرد گریهکنان از من خواست که مراقب خانواده پسرش باشم. گفتم: «حالت خوب میشود. نگران خانواده نباش. دو عبارت "فالون دافا خوب است" و "حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" را تکرار کن. استاد کمکت خواهند کرد.» او فوراً شروع کرد به تکرار این عبارات. یک ماه بعد از بیمارستان مرخص شد. شوهرم به او گفت که فالون دافا را تمرین کند، زیرا سریعتر بهبود خواهد یافت. او کتاب جوآن فالون را خرید. شوهرش کتاب را میخواند و او گوش میداد. یک دستگاه پخش دیویدی برایش خریدم. زمانی که نمیتوانست بخوابد سخنرانیهای استاد را گوش میداد، دیویدیهای روشنگری حقیقت را تماشا میکرد یا بروشورهای فالون دافا را مطالعه میکرد.
وضعیت سلامتیاش بهتر شد. اما تمرین فالون دافا را شروع نکرد. دو سال بعد، بهدلیل درد شدید عصبِ پا پس از شیمیدرمانی دوباره بستری شد. بیمارستان نزدیک خانه من بود. برایش غذا میپختم و یک روز در میان به ملاقاتش میرفتم. برخی اصول فا را با او در میان میگذاشتم، درباره فرهنگ سنتی برایش توضیح میدادم و داستانهایی از فالون دافا برایش تعریف میکردم. او و شوهرش عاشق صحبتهایم بودند. او سرانجام حرفهایم را گفتم درک کرد و شکایتها و رنجشهایش را کنار گذاشت. به من گفت: «تو برایم بهترین خواهر هستی، حتی بهتر از خواهر و برادرهای خودم. دلم برایت تنگ خواهد شد.» دخترم مراقب او بود. در لحظات آخرش، دخترم دستهایش را گرفته و از او خواسته بود که عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کند. دخترم دید که خودآگاه اصلیاش از سینهاش خارج شد.
او در آرامش و بدون هیچ دردی درگذشت. بستگانم دخترم را بابت مراقبتِ خوب از مادرشوهرش تحسین کردند. شوهرش بسیار از ما قدردانی کرد و به من و شوهرم هر کدام پاکتی قرمز حاوی ۵۰۰۰ یوان داد.
مجتمع مسکونی محل زندگیام بسیار کوچک است. تقریباً به هر خانواری یک تقویم دیواری روشنگری حقیقت میدهم. اکثر آنها حقیقت را میدانند و خانواده ما را مورد تحسین و احترام قرار میدهند.
لطفاً هر چیزی را که مطابق فا نیست یادآوری کنید.
(گزیدهای از مقالات ارسالی برای بیستودومین کنفرانس فای چین در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.