(Minghui.org) من زنی قوی هستم که از هیچچیز نمیترسم. بعد از تمرین فالون دافا، مشکل نترسیدن از چیزها نیز به من شجاعت بخشید و همچنین با افکار درستی که بعد از مطالعه فا در من ایجاد شد، متوجه شدم که میتوانم آشکارا حقیقت را برای مأموران پلیسی که به خانهام میآیند، روشن کنم. با گذشت زمان، برخی از مأموران پلیس با من آشنا یا حتی دوست شدهاند و من گاهی برای روشنگری حقیقت به اداره پلیس میروم. گاهی در طول سال نو چینی، از سوی آنها تماسهایی دریافت میکنم.
یک بار که حقیقت را برای یک مأمور اداره پلیس محلی روشن کردم، او گفت: «من قبلاً از شما تمرینکنندگان خیلی متنفر بودم، فکر میکردم بهخاطر شماست که سالها در آرامش نبودهایم. بعد از آشنایی با تو، اکنون درک جدیدی از این روش معنوی دارم و همه ما فکر میکنیم که شما مهربانترین افراد این دنیا هستید.»
بعداً اتفاقاتی افتاد که باعث شد احساس کنم که حرفش درست بوده است. یک بار که به کووید-19 مبتلا شد، با من تماس گرفت و گفت: «خیلی حالم بد است، لطفاً از استادت بخواه که به من کمک کنند.» فوراً به او گفتم که این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» در طول سال نو چینی، او با من تماس گرفت تا سال نو را به من تبریک بگوید! همچنین سال نو را به استاد لی تبریک گفت!
یک مأمور پلیس دیگر نیز یک بار صدای مرا درحال روشنگری حقیقت شنیده بود. مدیر دفترش میخواست او را بهعنوان رئیس پلیس یک ایستگاه خاص منصوب کند، با این شرط که او بهعنوان دستاورد خود تمرینکنندگان فالون گونگ را دستگیر کند. او با من تماس گرفت و پرسید که باید چهکار کند. به او گفتم که مرتکب چنین کار غیراخلاقیای نشود. او گفت: «به حرفت گوش میدهم. اگر بهمعنای از دست دادن تقوا باشد، رئیس پلیس نخواهم شد.»
او در طول سال نو چینی، با من تماس گرفت و گفت: «میتوانی از استادت بپرسی، اگر من فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار ندهم، آیا هنوز میتوانم پیشرفت کنم.؟» سپس به او گفتم: «صمیمانه این دو عبارت را تکرار و از تمرینکنندگان حمایت کن، مطمئناً برکت دریافت خواهی کرد. او گفت: «زنده باد فالون گونگ، زنده باد استاد لی.»
مدتی پیش، گروهی از کارگران درحال نصب پنلهای خورشیدی در زادگاهم بودند، و فکر کردم این فرصت خوبی برای روشنگری حقیقت است. آنها هنگام ظهر رسیدند و از من پرسیدند که رستوران چقدر از اینجا فاصله دارد. آنها را دعوت کردم که ظهر در خانهام غذا بخورند. در طول صرف ناهار، حقیقت را برایشان روشن و به آنها توصیه کردم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند.
رئیسشان بعداً آمد و غذا را دید. او گفت: «کارگران ما در تمام این سالها، همهجا کار کردهاند و هرگز وارد خانه دیگران نشدهاند، چه برسد به اینکه غذا خورده باشند.» در پاسخ گفتم: «من تزکیهکننده هستم، و استادم از ما خواستهاند که افراد مهربانی باشیم و از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنیم.» رئیس نیز پس از شنیدن این موضوع، از حزب خارج شد.
بعد از اتمام کار، دو بازرس کیفیت از شرکت، برای بررسی کار آمدند که یکی از آنها از حزب خارج شد، و دیگری نشد. وقتی کار کارگران تمام شد، دوباره برایشان آشپزی کردم. همه آنها گفتند: «شما آنقدر خوب هستید که پنج روز از ما مثل اقوامتان مراقبت میکنید.» در جوابشان گفتم: «باید بهخاطر بسپارید این استاد من هستند که از من میخواهند فرد خوبی باشم، بنابراین، این دو عبارت را بهخاطر بسپارید تا از بلایا در امان باشید.» آنها گفتند که بهیاد میسپارند. درحالیکه با خودرو دور میشدند، فریاد زدند: «فالون دافا خوب است.»
چند روز بعد، شخصی که از حزب خارج نشده بود به دیدن من آمد. این بار بهمحض پیاده شدن از خودرو با لبخند گفت: «تو خیلی خوبی، همه همکارانم گفتند که تو خوبی. خجالت کشیدم که از حزب خارج نشدم.» اکنون میتوانی به من کمک کنی از حزب خارج شوم؟» یک برقکار که همراه او بود گفت: «نمیخواهم خانهات را ترک کنم. چقدر خوب میشد اگر نزدیکتر به تو زندگی میکردم و نگاهی به مطالب فالون گونگت میانداختم.» مقداری از مطالب اطلاعرسانی و آموزههای استاد را به او دادم.
از استاد برای فرستادن این افراد تشکر کردم، و از دافا بهخاطر خردی که به من بخشیده است سپاسگزارم، خردی که میتواند افرادی با رابطه تقدیری را نجات دهد و باعث درخشش حقیقت، نیکخواهی، بردباری در جهان شود.
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.