(Minghui.org) من ۱۱ سال است که بهمنظور روشنگری حقیقت برای مردم چین، تماس تلفنی برقرار میکنم. پس از اینکه سایر تمرینکنندگان تشویقم کردند به این پروژه بپیوندم این کار شروع کردم. اکنون بیشتر اوقات فراغتم را صرف تماس تلفنی میکنم. در مقطعی از زمان، صبح، بعدازظهر و عصر تماس تلفنی برقرار میکردم. در برخی موارد، حتی اواخر شب نیز تماس میگرفتم. فوریت نجات موجودات ذیشعور را درک میکنم. یک روز، به بیش از ۶۰ نفر کمک کردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. این بیشترین تعداد افرادی بود که در یک روز به آنها کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شوند.
من ۶۰ سال دارم، اما صدایم از پشت تلفن مانند یک دختر جوان است. وقتی یک مرد پاسخ میدهد، طبق معمول او را «برادر بزرگ» صدا میکنم، مگر اینکه از من بخواهد او را «عمو» صدا کنم. برخی از من خواستهاند که آنها را «پدربزرگ» صدا کنم. وقتی با آنها صحبت میکردم، انگار مانند اعضای خانواده بودیم. آنها ممکن است واقعاً در زندگی گذشته، از اقوام من بوده باشند.
استفاده از متن آمادهشده
متن مقدماتی ما بسیار ساده است. در آن به چند فاجعه، مانند پاندمی، طوفانهای بزرگ و خشکسالی اشاره شده است. سپس میگوییم که امیدواریم مردم محافظت شوند و پیشنهاد میدهیم که برای حفظ امنیتشان، به آنها در ترک حزب کمونیست چین کمک کنیم. پلتفرم نرمافزار تماس تلفنی (آرتیسی) متنهای دیگری را ارائه میدهد که به آنها نیز اشاره میکنم.
مردم دوست دارند چیزهای خوشایند بشنوند. وقتی میگویند که در منطقهشان، هیچ فاجعهای ندارند، میگویم که مردمِ برکتیافته در سرزمین برکتیافته زندگی میکنند و آنها برکت کسب کردهاند: «برادر بزرگ، تو برکت یافتهای. از صدایت میدانم که فرد مهربانی هستی. مهم نیست در آینده چه اتفاقی بیفتد، امیدوارم در امان بمانی و از آسمان برکت دریافت کنی.» سپس به آن شخص یک نام مستعار میدهم و او را تشویق میکنم که از حزب کمونیست چین خارج شود.
اگر بگوید که در منطقهاش، فاجعهای رخ داده است، میگویم که امیدوارم در آینده، زندگی بهتر و آسانتری داشته باشد. به نتایج خوبی رسیدهام. معمولاً میتوانم روزانه به حدود ۳۰ نفر کمک کنم تا از حزب کمونیست چین و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند.
در زیر چند ماجرا از تماسهای تلفنیای که با مردم چین داشتهام، آمده است.
نجات مردم با خواندن آهنگهای فالون دافا
وقتی مردم در چین موافقت میکنند از حزب کمونیست چین خارج شوند، آنها را تشویق میکنم که اغلب در قلب خود، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنند. گاهی از آنها میخواهم که اگر میتوانند این عبارات را به خاطر بسپارند. اگر نمیتوانند، آهنگ «فالون دافا خوب است» را برایشان میخوانم. بسیاری از مردم، آن را دوست داشتهاند.
یک بار خانمی مسن گفت که ناشنوا است و نمیتواند چیزی بشنود. وقتی این آهنگ را خواندم، ناگهان گفت که میتواند آن را بشنود. هر دو ما خندیدیم.
در یک مورد دیگر، درحالیکه حقایق مربوط به دافا را برای خانمی توضیح میدادم، صدای گریه نوزادی را از انتهای دیگر شنیدم. وقتی این آهنگ را خواندم، او از گریه کردن دست کشید و من توانستم ادامه دهم.
به یک مرد جوان کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شود و سپس آهنگ را برایش خواندم. او گفت: «شما فوقالعاده خواندید. این بهترین آهنگی است که تا به حال شنیدهام!» او بهراحتی حرفهایم را درک کرد.
روشنگری حقیقت برای کودکان
من بچهها را دوست دارم، چون آنها پاک هستند و مثل بزرگسالان پیچیده نیستند. بعضی از بچهها فکر میکردند که همسن آنها هستم. حقایق مربوط به دافا را بهروشی ساده برایشان توضیح میدهم، زیرا اگر زیاد بگویم ممکن است درک آن برایشان سخت باشد. ابتدا به آنها میگویم که اهل استان فوجیان در جنوب چین هستم و سپس از صدای مهربان کودک تعریف میکنم. میگویم که حدس میزنم او در چه کلاسی است و بهطرز معجزهآسایی، تقریباً همیشه حدسم درست است. میگویم: «لطفاً این نام مستعار زیبا را بهخاطر داشته باش. به تو کمک میکنم از پیشگامان جوان جدا شوی تا مورد لطف خدا قرار بگیری و در آینده سالم و ایمن بمانی. آیا موافقی؟» اکثر بچهها بلافاصله موافقت میکنند.
سپس آهنگ «فالون دافا خوب است» را برایشان میخوانم و به آنها میگویم که بچههایی که فالون دافا را تمرین میکنند، بچههای خوبی در خانه و دانشآموزان خوبی در مدرسه هستند و بسیاری از آنها نمرات خوبی میگیرند. سپس از آنها میپرسم که آیا فالون دافا خوب است یا نه. اکثرشان میگویند که همینطور است.
پسری کوچک از نظر تحصیلی، در کلاسش در پایینترین سطح بود. بعد از اینکه از پیشگامان جوان انصراف داد، دو عبارتی را که هر روز به او میگفتم تکرار میکرد. همکلاسیهایش بعداً با من تماس گرفتند و از من خواستند که به آنها کمک کنم تا از پیشگامان جوان خارج شوند. آنها گفتند که در ابتدا، به این پسر میخندیدند. اما وقتی دیدند که او از نظر تحصیلی پیشرفت زیادی کرده است، آنها نیز خواستند که از پیشگامان جوان خارج شوند. گفتند که آن پسر اکنون جزو 10 نفر برتر کلاسشان است.
خروج از ح.ک.چ بهصورت گروهی
کسی که به تلفن پاسخ میدهد گاهی اوقات تنها نیست. در چند مورد، شخص درحال بازی ماجونگ بود، بنابراین درمجموع چهار نفر بودند. از همه آنها خواستم که اگر مایل هستند از ح.ک.چ خارج شوند و همه آنها موافقت کردند.
اغلب، پس از اینکه حقیقت را بهطور کامل برای کسی که به تلفن پاسخ میدهد روشن میکنم، او درک میکند و از من میخواهد که به اعضای خانوادهاش نیز کمک کنم تا از ح.ک.چ خارج شوند. در یک مورد، با پدربزرگی تماس گرفتم و حقایق مربوط به دافا را برایش توضیح دادم. او موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود. از او پرسیدم که آیا کسی دیگر آنجا با او هست یا خیر. او گفت که نوهاش درحال انجام تکالیفش است و نمیخواهد مزاحم کارش شود. به او گفتم که بسیار مهم است که نوهاش در امان بماند و از او خواستم که اگر امکان دارد با او صحبت کنم. او تلفن را به نوهاش داد. بهطور خلاصه با او صحبت کردم و او موافقت کرد که از پیشگامان جوان خارج شود.
یک روز، با مرد جوانی که در خوابگاه زندگی میکرد تماس گرفتم و درباره دافا و برداشت اعضای بدن تمرینکنندگان زنده فالون دافا توسط ح.ک.چ به او گفتم. وقتی از او پرسیدم که آیا کسی دیگر در اتاق هست، گفت چند نفر دیگر هم هستند. بنابراین از او پرسیدم چه کس دیگری میخواهد از حزب کمونیست چین و سازمانهای وابسته به آن خارج شود. همه آنها، بهجز یکی، مایل به خروج از حزب کمونیست چین بودند.
برای مرد جوانی که ترک نکرد متأسف شدم، زیرا هرچه در توان داشتم به آنها گفتم. قبل از اینکه تلفن را قطع کنم، دوباره با مرد جوان صحبت کردم. گفتم: «شما فرد مهربانی هستید. امیدوارم آیندهای روشن و عالی داشته باشید. لطفاً از حزب کمونیست چین پیروی نکنید، که دیر یا زود سرنگون خواهد شد. لطفاً این نام مستعار را به خاطر بسپارید، و من به شما کمک میکنم از حزب کمونیست چین خارج شوید. امیدوارم در آینده در امان باشید. آیا میخواهید از حزب کمونیست چین خارج شوید؟» او قبل از اینکه تلفن را قطع کنم، موافقت کرد که خارج شود. در طول آن مکالمه تلفنی، به شش نفر کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شوند.
همکاری با اپراتورهای تلفن
مدتها بود که یکی از اپراتورهای تلفن را میشناختم که شمارهها را میگرفت و مرا بهصورت آنلاین به افراد متصل میکرد. او مدیر تیم و یک اپراتور ماهر بود. اغلب از دیدگاه فا، با من تبادل تجربه و به من یادآوری میکرد که هنگام تماسهایم باید وابستگیهایم را رها کنم. گاهی اوقات درخصوص مسائل نظرات متفاوتی داشتیم. وقتی اینترنت خوب کار نمیکرد، شکایت میکردم که مشکلات اینترنت با تلاشهایم برای برقراری تماسها و نجات موجودات ذیشعور اختلال ایجاد کرده است. او میگفت که اینترنت مشکلی ندارد، به این معنی که باید وابستگیهایم را رها کنم. این باعث شد که فکر کنم دیگر مایل نیستم با او کار کنم. اما شینشینگ خود را بهبود بخشیدم و متوجه شدم که اگر افکار درست بیشتری بفرستم، مشکلات اینترنتی کمتری دارم. متعاقباً بهتر و بهتر همکاری کردیم.
او مدتی غایب بود و اپراتور جایگزین مرا به گروهی از مردان جوان وصل کرد که میخواستند دوستدختر و همسری برای آینده پیدا کنند. آنها در ابتدا دوستانه رفتار کردند، اما وقتی فهمیدند چهکار میکنم، شروع کردند بهطرز وحشتناکی به من فحش دادند و حرفهای رکیکی زدند. هیچ کسی حاضر نشد از حزب کمونیست چین خارج شود، حتی بعد از اینکه دو ساعت با آنها صحبت کردم. این باعث شد که به تواناییام در روشنگری حقیقت ازطریق تلفن شک کنم و از خودم پرسیدم که آیا اگر اپراتور جدید همچنان مرا به چنین گروههایی وصل کند، باید به همکاری با او ادامه دهم یا نه.
اما بر افکار منفیام غلبه کردم و متوجه شدم که این یک تیم عالی است و نباید به این راحتی از آنها دست بکشم. آنها نیز متوجه مشکل شدند و گروههای دیگری را برای وصل کردن تماس من پیدا کردند. به نظر میرسید اعضای این گروه نیز عضو یک سایت دوستیابی هستند، اما رفتارشان مبتذل نبود. بسیاری از آنها مهربان بودند.
بسیاری از اعضای تیم اپراتور، تمرینکنندگان مسن هستند. اگرچه به عینک مطالعه نیاز دارند، اما به نگهداری حسابهای کاربری در برنامهها و وبسایتهای مختلف کمک میکنند. من شگفتزده هستم و بسیار تحت تأثیر قرار میگیرم.
اخیراً یک اپراتور جدید به من کمک کرد تا به تلفنهای مردم متصل شوم. فکر کردم او مدیر تیم است، چون لحن و حرفهایش مثل او بود. به من گفت که مدتی است از مدیر تیم یاد میگیرد و کارهایی مثل او انجام میدهد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. من تیم خیلی خوبی برای همکاری دارم.
ایجاد تعادل بین کار و خانواده
نجات موجودات ذیشعور واقعاً خیلی سخت است. اما اخیراً دیگر برایم سخت نیست، چون شروع به تمرکز روی تزکیهام در محیط خانوادهام کردهام. الان بهجای چهار جلسه در روز، دو جلسه تماس تلفنی برقرار میکنم، چون اعضای خانوادهام شکایت داشتند که من فقط مردم چین را در قلبم دارم، نه آنها را.
متوجه شدم که به افراط رفتهام. وقتم را با خرید یا سفر تلف نمیکردم. یک بار، دعوت همکارم را برای رفتن به سفر رد کردم. وقتی فهمیدم که باید از شوهرم میپرسیدم که آیا دوست دارد به این سفر برود یا نه، به گروه خانوادگیام پیام فرستادم. دخترم بهسختی باور میکرد که چنین پیامی ارسال کردهام. اما شوهرم نمیتوانست برود، چون مجبور بود برای مراقبت از مادرش، به جنوب تایوان برود. او فکر میکرد دخترم مرا تشویق کرده که پیام را در گروه ارسال کنم. انتظار نداشت که این ایده خودم باشد. اگرچه اکنون زمان بیشتری را صرف امور خانوادگی میکنم، اما احساس میکنم وقتی تماس تلفنی برقرار میکنم، نتایج بهتری میگیرم.
قبلاً به پول خیلی وابسته بودم، زیرا خانوادهام در کودکی، بسیار فقیر بودند. شوهرم برای اینکه به من کمک کند از این وابستگی خلاص شوم، همیشه سر پول با من بحث میکرد. او بعد از بازنشستگی، وسواس بیشتری نسبت به پول پیدا کرد.
فرضم بر این بود که یک زن میتواند بدون هیچ مشکلی از پول شوهرش استفاده کند. اما بعد از اینکه به سر کار برگشتم، اوضاع بدتر شد. هر بار که از او میخواستم چیزی بخرد، مجبور بودم پولش را به او بدهم. خیلی احساس تلخی میکردم و نمیفهمیدم چرا نمیتوانم به او تکیه کنم. بعداً از خودم پرسیدم که آیا برای پول به این دنیا آمدهام. نه، اینطور نبود: من برای فالون دافا به این دنیا آمدهام. چرا باید به پول وابسته باشم؟ بعد از اینکه این وابستگی را رها کردم، احساس خیلی بهتری داشتم. حتی بارها او را برای شام بیرون بردم. رابطه ما بهطور پیوسته بهبود یافت.
وقتی در بازار خرید میکردم، او همیشه پرسه میزد و من مجبور بودم دنبالش بروم. این باعث میشد که نخواهم او با من بیاید، زیرا اتلاف وقت بود. وقتی سوار تاکسی میشدیم، اگر شروع به صحبت میکردم، همیشه مرا سرزنش میکرد. دوست نداشت به حرفهایم گوش دهد. درحالیکه من در سوپرمارکت کار میکردم، او از آنجا خرید میکرد، اما وقتی با هم در آنجا خرید میکردیم، از من فاصله میگرفت، زیرا نمیخواست همکارانم او را بشناسند. این باعث میشد که نخواهم با او به خرید بروم یا با او سوار تاکسی شوم. روزی فهمیدم که نباید چنین افکاری داشته باشم، زیرا افکارم روی او تأثیر میگذاشت. تصمیم گرفتم تصوراتم را تغییر دهم. دیگر نگران این نبودم که آیا او با من به خرید میآید یا با من تاکسی میگیرد یا نه. از آن به بعد همهچیز تغییر کرد. وقتی من خرید میکردم، پرسه نمیزد یا در تاکسی مرا سرزنش نمیکرد. از همکارانم در سوپرمارکت نمیترسید. متوجه شدم همان چیزی را درو کردهام که در ذهنم پرورانده بودم.
مادرشوهرم اخیراً ۲۰هزار دلار تایوان (معادل تقریباً ۶۴۵ دلار آمریکا) به من داد. با آن پول میتوانستم شوهرم را برای چند شام به رستوران ببرم! درواقع چیزی جز افکار بشریام از دست ندادم.
سخن پایانی
ما در جامعه عادی، خودمان را تزکیه میکنیم. سابقاً شوهرم را بهعنوان نیرویی مزاحم در مطالعه فا و نجات موجودات ذیشعور میدانستم. اکنون ازطریق فا متوجه شدهام که او آمده تا به من در پیشرفت کمک کند.
در ادامه، بهتر عمل خواهم کرد و به استاد گوش خواهم داد. باید خودم را بهخوبی تزکیه کنم تا بتوانم موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهم.
سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.