(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در ژوئیه۱۹۹۶، برای بهبود سلامتی‌ام شروع کردم. استاد لی بدنم را پاکسازی کردند و از آن زمان تاکنون، از بیماری رهایی یافته‌ام‌ و احساس فوق‌العاده تندرستی را تجربه کرده‌ام! نوشیدن الکل و بازی ماجونگ را کنار گذاشتم و با خانواده و همکارانم به‌خوبی کنار آمدم.

وقتی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در ژوئیه۱۹۹۹، شروع به آزار و اذیت فالون دافا کرد، در ابتدا گیج بودم. تحت فشار، با نوشتن یک بیانیه‌ به‌اصطلاح تضمین برای رها کردن تمرین دافا، به‌اشتباه با آن‌ها همکاری کردم. مجبور شدم برخی از کتاب‌های دافایم را تحویل دهم که بعداً عمیقاً از آن پشیمان شدم.

در خواب، کشتی بزرگی را دیدم و شنیدم که کسی از دور و بالا فریاد می‌زند: «بالا ببرید!» سپس دیدم بادبان‌های بزرگ و کوچک زیادی در کشتی برافراشته می‌شوند. کمی بعد، مقاله جدید استاد با عنوان «قلب آگاه» (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2) منتشر شد و برخی از تمرین‌کنندگان در منطقه‌ام، برای انجام تمرینات و روشنگری حقیقت بیرون رفتند و به مردم اطلاع دادند که فالون دافا یک تمرین درست است و هیچ قانونی را نقض نمی‌کند. برخی از ما برای دادخواهی به پکن رفتیم. حداکثر 9 نفر از ما تمرینات را با هم در فضای باز انجام می‌دادیم، اما پس از 9 ماه، پلیس ما را مجبور به پراکنده‌شدن کرد.

من کاملاً به دافا ایمان دارم و همچنان به‌دنبال راه‌هایی برای گفتن حقیقت درباره دافا به مردم و افشای آزار و اذیت تحمیلی ازسوی ح.‌ک.‌چ بوده‌ام. از ژوئیه۱۹۹۹، توسط مأموران اداره ۶۱۰ و دفتر مدیریت جامع مجتمع مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌ام. بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰، به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم، به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده و بیش از هفت سال زندانی شدم.

یک بار، یک نگهبان زندان چند مقاله درباره فلسفه ذن برای ما آورد تا مطالعه کنیم و به ما دستور داد که «تکلیف» را انجام دهیم، که به معنای پرکردن جاهای خالی در بیانیه‌های ح‌.ک‌.چ و نوشتن مثلاً «تمرین فالون دافا جرم است» بود. به یاد آوردم که استاد ‌گفته‌اند: «هزار سال بدون کسب راهی درست بهتر است از یک روز تزکیه در روشی دروغین.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون) و قاطعانه از همکاری و انجام «تکلیف» آن‌ها خودداری کردم. درنتیجه، نگهبانان مرا شکنجه کردند.

ازآنجاکه در طول سال‌های بازداشت، هرگز با تلاش‌های شستشوی مغزی و «تبدیل» آن‌ها همکاری نکردم، مورد ضرب‌و‌شتم قرار گرفتم، از مچ دست آویزان شدم و به من دارو خوراندند. وقتی پس از حبس به خانه برگشتم، در تمام بدنم درد شدیدی داشتم. در رختخواب دراز کشیده بودم، قادر به حرکت نبودم، به‌سختی زنده بودم و به‌طور نامفهوم صحبت می‌کردم. شوهرم با دیدن من در این حالت، کتاب جوآن فالون را (که قبل از اینکه عاملان خانه ما را غارت کنند، مخفیانه پنهان کرده بود) به من داد و گفت: «این چیزی است که می‌خواهی؟» قبل از آزار و شکنجه، به او گفته بودم که این کتاب از جان من عزیزتر است و اگر اتفاقی برایم بیفتد، باید از آن محافظت کند. آن را برداشتم و احساس کردم انرژی زیادی به‌سمت سرم جاری شد. خیلی آرامش‌بخش بود! فوراً، ذهنم روشن شد و گفتم: «باید تمرینات را انجام دهم.»

ده روز بعد به سر کار برگشتم. بعضی از همکارانم می‌گفتند که وقتی به خانه برگشتم، رنگ‌پریده به نظر می‌رسیدم، اما حالا می‌درخشم. همه آن‌ها می‌گفتند که فالون دافا واقعاً معجزه‌آسا است.

در طول آن محنت‌ها، تا زمانی که به فای استاد فکر می‌کردم، افکار درستم تقویت می‌شد، که به من اجازه می‌داد از نظر جسمی قوی‌تر باشم، درد را تحمل کنم و در انجام تمرینات و مطالعه فا مداومت داشته باشم. ظرفیت ذهنی و وضعیت جسمی‌ام روز به روز بهتر می‌شد. خانواده و دوستانم شاهد بودند که چگونه با حمایت نیک‌خواهانه استاد، از پس سختی‌های بزرگ برآمدم.

پس از فوت مادرم، پدرِ تقریباً ۸۰ساله‌ام، تنها و منزوی، ازطریق یک آژانس همسریابی، همدمی پیدا کرد. نامادری‌ام تمام پس‌انداز و کارت حقوق او را در دست گرفت، مانع تماس او با فرزندانش شد و ما را متهم کرد که فرزندان خلفی نیستیم. علاوه‌بر این، من تازه از اردوگاه کار اجباری برگشته بودم و شوهرم، از ترس عواقب، مجبور شد مرا طلاق دهد که باعث شد بی‌خانمان شوم. نامادری‌ام می‌خواست خانه پدرم را بفروشد، اما ما بچه‌ها مخالف بودیم، بنابراین از ما شکایت کرد. درنهایت، موفق شد خانه را بفروشد و پول را برای خودش بردارد. کمی بعد، پدرم به اغما رفت. نامادری‌ام او را به بیمارستان برد، که در آنجا بیش از یک سال قبل از فوت، به‌شدت رنج کشید.

یکی از همسایه‌ها از نامادری‌ام پرسید که چقدر از پدرمان پول گرفته است. او با افتخار پاسخ داد: «چندصدهزار یوان». کمی بعد، به‌طور اتفاقی نامادری‌ام را با دخترش دیدم. از روی مهربانی، بدون توجه به گذشته، با آن‌ها احوالپرسی کردم. فکر کردم که آن‌ها نیز توسط دروغ‌های ح‌.ک‌.چ مسموم شده‌اند. بنابراین حقیقت درباره فالون دافا برایشان روشن کردم و از دخترش خواستم که اگر مایل است از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های جوانان آن خارج شود. امیدوارم که آن‌ها بتوانند آینده‌ای بهتر را انتخاب کنند.

در ۲۵آوریل۲۰۲۴، یک مأمور پلیس و دو نفر دیگر، تحت نظارت ح‌.ک‌.چ، یک شبانه‌روز بیرون در خانه‌ام منتظر ماندند و ادعا کردند که می‌خواهند مانع تماس من با سایر تمرین‌کنندگان ‌شوند. به آن‌ها گفتم: «وظیفه پلیس محافظت از مردم است. کووید-۱۹ اکنون تمام شده است، اما آنفولانزا در مدارس شیوع پیدا کرده است. چند خانواده درحال رنج کشیدن هستند؟ همه اقوامی دارند. احتمالاً بچه هم دارید، درست است؟ خیلی نگران این موضوع هستم. شما نگران نیستید؟ چرا این کار را می‌کنید؟»

مأمور پلیس گفت که آن‌ها از دستورات مافوق خود پیروی می‌کنند و این فقط برای یک روز است. به او گفتم که فالون دافا به‌دروغ بدنام شده است و درباره حادثه خودسوزی میدان تیان‌آنمن توضیح دادم که ثابت کرد این یک دروغ است. او گفت: «آیا چیزی مانند حادثه میدان تیان‌آنمن ساختگی است؟» گفتم که فالون دافا کُشتن و خودکشی را ممنوع می‌کند، اما بسیاری از مردم چین، فریب این دروغ را خورده‌اند. او گفت: «آه»، انگار که فهمیده باشد، و سپس چیز دیگری نگفت.

یک بار با فروشنده‌ای روبرو شدم که اجناس کوچکی می‌فروخت. مقداری کالا خریدم و با اسکناس‌هایی که پیام‌های روشنگری حقیقت رویشان چاپ ‌شده بود، دو یوان به او دادم. فروشنده گفت: «این پول فالون دافا است. آیا مردم هنوز فالون دافا را تمرین می‌کنند؟»

پاسخ دادم: «فالون دافا فوق‌العاده است. بسیاری از تمرین‌کنندگان به کووید-۱۹ مبتلا نشده‌اند. فالون دافا قبل از وقوع فاجعه مردم را نجات می‌دهد!» مقداری مطلب روشنگری حقیقت به او دادم و گفتم که حقیقت درباره فالون دافا را یاد بگیرد و آینده‌ای روشن را برای خودش انتخاب کند.